مروری کوتاه به متدولوژی مارکس
۱- انسان موجودی:
– حریص، متجاوز،خودخواه و اهل داد و ستد (هابس و اسمیت)
– با طبیعتی تغییر ناپذیر (هگل و فوئرباخ) نیست
چیزی به عنوان طبیعت انسانی به طور انتزاعی وجود ندارد.
گوهر انسان در واقعیتش مجموع روابط اجتماعی است. به همین خاطر است که با تغییرات بنیادی در جامعه ،اعتقادات و تمایلات انسانی هم تغییر می کند.
۲- برای برررسی انسان ، نباید از انسان شروع کرد و به جامعه رسید بلکه باید از جامعه شروع کرد و به انسان رسید، از دوره ای از جامعه که اقتصاد تعیین کننده آن است .
۳- هستی انسان را شعور آدمی تعیین نمی کند .این هستی اجتماعی است که شعور و آگاهی انسان را می سازد .
۴- انسان در کار برای جهان عینی خودرا به مثابه موجود نوعی به اثبات می رساند. در میان این تولید ، طبیعت چون کار او و واقعیت او جلوه می کند .
۵- انسان و حیوان هر دو جزئی از طبیعت اند . و انگیزه هر دو بقا و باز تولید خویش است اما آن چه انسان را از حیوان جدا می کند این است که انسان فعالیت حیاتی خودرا از موضع اراده و آگاهی خود انجام می دهد اما حیوان با فعالیت حیاتی خود بیواسطه یکی است . انسان از فعالیت حیاتی خود آگاهی دارد و به نیاز های خود به شیوه ای متنوع می تواند پاسخ دهد.
۶- تاریخ حیوان تاریخ بررسی رفتار حیوان و انواع آن است در حالی که تاریخ انسان تاریخ تغییراتی است که انسان در شیوه معیشت خود می دهد.
۷- تعریف انسان موجودی عقلانی است (ارسطو) تعریف کاملی نیست. انسان موجودی است تولید کننده .
۸- انسان با کارش به طبیعت پیوند می خورد و با کارش خود و طبیعت را تغییر می دهد.
۹- تولید یک فعالیتی اجتماعی است .از یک سو رابطه ای طبیعی است و از سویی دیگر یک رابطه اجتماعی است . انسان موجودی است بنیاداً اجتماعی . انسان منزوی و جدا از جامعه وجود خارجی ندارد .
۱۰- تولید اساسی ترین فعالیت انسانی است پس هنگامی که جامعه را تحلیل می کنیم باید شیوه هایی که تولید را نظم می دهند بررسی کنیم .روابط اجتماعی تولید نقطه مرکزی بررسی ها باید باشد
۱۱- از خود بیگانگی نگرش غلط به جهان نیست (هگل و فوئر باخ)، از خود بیگانگی فرایندی مادی و اجتماعی است . کارگر در بازار کار، نه به محصول کار خود ونه به کار خود کنترل دارد .آنچه که فعالیت زیست او می باشد و باید از راه آن انسانیت یا وجود نوعی اش را تایید کند به صورت وسیله محض برای هدفی دیگر در می آید.بدین گونه کارگراز طبیعت انسانی خودش بیگانه می شود . و چون انسان از طریق کارش با طبیعت و دیگر انسان ها رابطه برقرار می کند پس با طبیعت و انسان های دیگر بیگانه می شود.
۱۲- برای هگل فرآیند تفکر(ایده) آفریننده جهان واقعی است و جهان واقعی نمود خارجی «ایده »است . اما «ایده» چیزی نیست جز جهان مادی که در ذهن انسان باز تاب یافته است .
۱۳- دو انتقاد به اقتصاد دانان کلاسیک وارد است :
– با جامعه هم چون مجموعه ای از افراد جدا شده ،فاقدهر رابطه واقعی با یکدیگر رفتار می کنند ، که این گونه نیست .
– روابط تولید بورژایی را مقولاتی لایتغیر و ابدی می دانند .
آنان تولید در روابط بورژایی را توضیح می دهند .اماچگونگی شکل گیری این روابط را توضیح نمی دهند.
۱۴- سرمایه داری ،تولید و روابط اش؛ یک امر تاریخی است که با تغییر جامعه این روابط تغییر می کند.
۱۵- مبارزه طبقاتی در جوامع طبقاتی جزء ذات این جوامع است .
۱۶- بین اضداد آشتی وجود ندارد (هگل) بین اضداد جنگ بر قرار است . و حل تضاد منوط به پیروزی یکی بر دیگری است. تضاد میان کار وسرمایه نه از راه تغییر ذهنی که از طریق تغییر انقلابی حل خواهد شد .
۱۷- تاریخ فرآیندی عینی است فرآیندی که مستقل از آگاهی صورت می گیرد و انسان را در گیر خود می کند.
۱۸- درک دیالکتیکی واقعیت بر ۳ وجه است:
– کشف امکانات برای تغییر
– کشف گرایشات درونی موقعیت که به دگرگونی موقعیت منجر می شود
– کنش عینی مبتنی برامکانات عینی
۱۹- تاریخ اساسا تاریخ ایده ها نیست (هگل) تاریخ ،تغییر دادن پنداشت های ما از جهان است
۲۰- انسان ها تولید کنندگان ایده های خودشان هستند انسان های واقعی و فعال .که فعالیت های شان مشرو ط است به:
– نیرو های مولدشان
– و روابط متناسب با این نیروهاتا دورترین شکل هایش
آگاهی هرگز نمی تواند چیزی جز هستی آگاه باشد .هستی انسان ها فرایند زیست واقعی آنان است .
۲۱- به موازات تکامل تولید مادی و روابط تولیدی ، تفکرنیز تغییر می کند . این آگاهی نیست که زندگی را تعیین می کند بلکه زندگی است که آگاهی را تعیین می کند.
۲۲- اگر بپذیریم که ایده ها واقعیت را دگرگون می کند نبرد ایده ها را جانشین مبارزه برای تغییر شرایط اجتماعی کرده ام.این نگاه به واقعیت عمیقاً محافظه کارانه است .
۲۳- وقتی می گویند: انسان ها محصول شرایط محیط و تربیت اند .پس انسانهای تغییر یافته محصول شرایط دیگر و تربیت دیگرند. این نکته فراموش می شود که همین انسان ها هستند که شرایط محیط را تغییر می دهند. یعنی مربی خو نیاز به تربیت دارد .
جامعه طبقاتی جامعه ای است پر از تضاد و تضاد موجد مبارزه طبقاتی و مبارزه خود موجد تحول طبقاتی و رسیدن انسان ها به آگاهی است .
تغییر شرایط محیط پا به پای تغییر فعالیت انسانی است ، امری که به آن کنش انقلابی می گویند.
۲۴- این گونه نیست که سرمایه داری زیر فشار تضاد های خود از پای در می آید و پیروزی طبقه گارگر اجتناب ناپذیر است. همه چیز بستگی دارد به :
– آگاهی
– سازمان یابی
– و شهامت طبقه کارگر
۲۵- آزادی طبقه گارگر باید به وسیله خود طبقه کارگر صورت بگیرد. سوسیالیسم امر خود -رهایی طبقه کارگر است .
۲۶- این انسان ها هستند که تاریخ خودشان را می سازند ، اما نه آن گونه که مایلند بلکه تحت شرایط معین که از گذشته به ارث رسیده است .
۲۷- کار فلسفه توضیح جهان نیست ، تغییر جهان است .
زندگی سرشار از تضاد هاست . و کار فلسفه غلبه بر این تضاد ها و از بین بردن آن هاست تا انسان موفق شود از تمامی نیرو های مادی و معنوی خود به نفع یک زندگی انسانی سود برد.
۲۸- دورانی که آدمی در یک جنگ تمام عیار برای از بین بردن تضاد های ناشی از جامعه طبقاتی است دوران پیش از تاریخ نام دارد. تاریخ واقعی انسان از آن ببعد شروع می شود.
۲۹- نیروهای تولیدی و روابط تولید شیوه تولید را می سازند.
نیرو های تولید خود متشکل از دوبخش است:
– نیروی کار انسانی
– ابزار تولید
روابط تولید: رابطه ای است که بین صاحبان ابزار و صاحبان نیروی کار بر قرار می شود .
زمانی که بین نیروهای تولید (نیروی کار انسانی + ابزار تولید) و روابط تولید (مالکیت) تضاد بوجود بیاید عصر انقلاب اجتماعی آغاز می شود .
۳۰- زندگی مادی مقدم است بر زندگی معنوی ، اما این بدان معنا نیست که شعور حالت انفعالی دارد شعور فعال است و بر زندگی مادی اثر می گذارد و گاه تاثیری قاطع دارد .
۳۱- فرماسیون های اقتصادی -اجتماعی محصول رشد نیرو های تولیدی جامعه اند و از قوانین مشخصی پیروی می کنند .
۳۲- همه چیز را مورد تردید قراربده omm.bus dubit andem.