مروری اجمالی بر زندگی مارکس
تولد و کودکی
در ۵ مه ۱۸۱۸ در تری یر در منطقه راین بدنیا آمد. پدرش هاینریش وکیل دادگستری بود. یک یهودی که در سال ۱۸۱۷ مسیحی شده بود. در این سال فرمان اخراج یهودیان از شغل های دولتی صادر شده بود .
سه کانون اولیه:
۱- پدرش حقوق دانی لیبرال بود که به ولتر و روسو ارادت داشت
۲-بارون لودویگ فن وستفالن (پدر همسرآینده او)که به زبان انگلیسی و لاتین مسلط بود و مارکس را با هومر و شکسپیر آشنا کرد .
۳-دبیرستان او که آموزشی لیبرالی داشتندو ادبیات کلاسیک یونان و لاتین را آموزش می دادند.
این سه کانون در شکل گیری نخستین شخصیت مارکس موثر بودند.
در سال۱۸۳۵مارکس ۱۷ ساله برای تحصیل حقوق به بن رفت ودر سال ۱۸۳۶ به دانشگاه برلین رفت.
در برلین از فلسفه حقوق به فلسفه ناب رسید و مرید هگل شد. این دوران عصر زرین فلسفه آلمان بود و هگل در قله بود .
هگلی های جوان
مارکس به هگلی های جوان پیوست که آن ها با هگل در این زمینه همصدا بودند که دولت باید تجسم خرد باشد اما موافق آن نبودند که سلطنت پروس این نقش را ایفاء می کند . آنان خدا ناباور ،خرد گرا و لیبرال بودند.
هگلی های جوان نماینده بخش رادیکال بورژازی بودند که امید وار بودند ولیعهد پروس دست به اصلاحات دموکراتیک بزند.و چون در سال۱۸۴۰ به تخت نشست . این امید به یاس بدل شد و هگلی های جوان رادیکالتر شدند .
در این زمان رهبر هگلی های جوان ، برونو باوئر بود .که در محفلی بنام «باشگاه دکتر های برلین» گرد می آمدند.
رساله دکترا
۲۳ ساله بود که دکترای فسفه اش راگرفت رساله اش در مورد تفاوت میان فلسفه طبیعت دموکریت و اپیکور بود . این رساله شدیدا هگلی بود .
درگیری بین هگلی جوان و تعطیل شدن نشریه هگلی ها که متعلق به آرنولد روگه بودبه امید مارکس برای استاد دانشگاه شدن پایان داد.
حرفه روزنامه نگاری
در سال۱۸۴۱ مارکس به تری یر بازگشت و در روزنامه راینیش تسایتونگ که تحت نفوذ هگلی های جوان بود و موزس هس که از نخستین کمونیست های آلمانی بود و آن را اداره می کرد، مشغول بکار شد. این روزنامه را صاحبان صنایع برای پیشبرد منافع اقتصادی شان دائر کرده بودند .
سفر به کلن
در اکتبر ۱۸۴۲به کلن رفت تا سر دبیری روزنامه را بعهده بگیرد. در این زمان مارکس یک دموکرات لیبرال بود .و خواستار یک جمهوری با انتخابات عمومی در آلمان بود.وهنوز کمونیست نبود .و به صراحت در پاسخ به روزنامه ها اتهام کمونیستی بودن روزنامه را رد می کرد و می نوشت:«ایده های کمونیستی چه از نظر فطری و چه از نظر عملی قابل تحقق نیست »
یک گام به جلو
در همین زمان است که مارکس از سیاست ناب به اقتصاد و از اقتصاد به سوسیالیسم می رسد.
نقد فلسفه حق هگل
قبل از آن که نشریه به محاق تعطیل برود مارکس از سردبیری برکنار می شود .
در همین زمان با ینی ازدواج می کند و در ماه عسل با ینی است که فلسفه حق هگل را می نویسد .
تا این زمان مارکس دولت را فراسوی طبقات می پنداشت که نماینده منافع کلی مردم است و وظیفه اش آشتی دادن اختلاف منافع و تضاد میان طبقات است .
فوئر باخ
مارکس هنگامی که نقد فلسفه حق را می نوشت تحت تاثیر لودویگ فوئرباخ بود .که جناح چپ هگلی های جوان را رهبری می کرد
فوئرباخ در سال ۱۸۴۱ «گوهر مسیحیت » را نوشت و بر این باور بود که فلسفه هگل را رد کرده است و آغاز گاه فلسفه نه خدا و ایده بلکه انسان و شرایط مادی باید باشد .
مارکس در این زمان به انقلاب برای تغییر بنیادی در آلمان رسیده بود اما هنوز به پرولتاریا بعنوان عامل این انقلاب نرسیده بود.
سفر به پاریس و گامی دیگر
مارکس و آنولد روگه برای تاسیس سالنامه آلمانی -فرانسوی در اکتبر ۱۸۴۳ به پاریس رفتند . در این زمان فرانسه پایتخت فرهنگی قرن ۱۹ غرب بود و ۴۰۰۰۰ آلمانی مهاجر آلمانی در آن جا زندگی می کردند .
اتحادیه عدالت
اتحادیه عدالت یک انجمن انقلابی و مخفی بود که صنعتگران و پیشه وران آلمانی را زیر نفوذ داشت. مارکس در این زمان در اثر ارتباط با انجمن های کمونیستی فرانسوی و آلمانی به درک جدیدی رسید که در دو مقاله که در سال نامه انتشار می یابد :
به این درک اشاره می کند:
۱- تنها یک انقلاب اجتماعی است که می تواند مالکیت خصوصی و فرد مداری را ازمیان برداردو آزادی انسان را به ارمغان بیاورد.
۲- چنین انقلابی در آلمان امکان پذیر است
۳- و به خاطر ضعف بورژازی آلمان که توان رهبری ندارد ،طبقه کارگر صنعتی رسالت رهبری انقلاب را دارد.
دستنوشته های اقتصادی-فلسفی
در پاریس مارکس به اقتصاد روی آورد. آدام اسمیت و ریکاردو و دیگران را خوب خواند که حاصل آن دستنوشته های اقتصادی-فلسفی بود (سال ۱۸۴۴).
شرح اولیه نظریه ماتریالیسم تاریخی و مهم تر از همه رسیدن به اهمیت نقش طبقه کارگر حاصل این دوران است .
در همین زمان شورش بافندگان سیلزی اتفاق افتاد و کار به جنگ با ارتش رسید .
آنولد روگه طی مقاله ای بی نام شورش را تقبیح کرد. اما مارکس ضمن تجلیل از دلیری آن ها اعلام داشت طبقه کارگر یک عامل تاثر پذیر دیگر نیست. بلکه عنصر پویای انقلاب آلمان است. از این مرحله است که مارکس به کمونیستی انقلابی تبدیل می شود .
دیداری تاریخی
در پایان اوت ۱۸۴۴ فردریش انگلس در اقامت دو روزه اش در پاریس با مارکس دیدار کرد انگلس در این زمان ۲۳ سال و مارکس ۲۶ سال داشت .
انگلس از هگلی های جوان بود که مقالاتش در راینیش تسایتونگ منتشر می شد. پدرش از سرمایه داران انگلیسی در منچستر بود و انگلس در همین رابطه بود که با انقلاب صنعتی،جنبش چارتیسم ووضع طبقه کارگر آشنا شد و کتاب وضع طبقه کارگر درانگلستان را نوشت .انگلس جدا از مارکس به نقش انقلابی طبقه کارگر رسیده بود .
این دیدار به رفاقتی تاریخی و تاریخ ساز منجر شد .
خانواده مقدس
نخستین کار مشترک مارکس و انگلس پاسخ به برونوباوئر و محفل «آزادگان برلین» بود که بدنبال سرکوب دولت پروس موضعی ارتجاعی گرفته بودند و حاصل آن خانواده مقدس بود .
اخراج از فرانسه
حکومت فرانسه زیر فشارحکومت پروس دستور اخراج مارکس را صادر کرد . در فوریه۱۸۴۵ مارکس به بروکسل رفت . کمی بعد انگلس به او پیوست و از آن جا هر دو راهی انگلستان شدند.
ایدئولوژی آلمانی
در این زمان ماکس اشترنر از محفل آزادگان برلین کتاب «خود و دارائی اش» رانوشت و خلاصه کرد که هیچ چیز وجود ندارد مگر خود فرد .
ایدئولوژی آلمانی پاسخ مارکس و انگلس به ماکس اشترنر بود . بخشی از کتاب در باره فوئر باخ است که شرح نظام مند ماتریالیسم تاریخی است و در کل ،مبانی نظری سیاست های آن دو در کتاب آمده است . در این کتاب مارکس و انگلس به این نتیجه می رسند که امکان انقلاب اجتماعی به شرایط مادی بستگی دارد که سرمایه داری خود فراهم می کند و مهم ترین وجه آن طبقه کارگر است .
تشکیل کمیته ارتباط کمونیستی
مارکس و انگلس کمی بعد متوجه انجمن عدالت شدند. انجمنی مخفی و بین المللی که که بیشتر اعضا آن کارگران آلمانی بودند و رهبری آن با ویلهلم وایتلینگ بود. طباخی که نظریات آشفته ای در مورد سوسیالیسم داشت. و نظریاتش به آگوست بلانکی انقلابی بزرگ فرانسه نزدیک بود که به اقلیتی انقلابی برای کسب قدرت باور داشت.
در سال ۱۸۳۹ این انجمن در قیام نافرجام بلانکی شرکت داشت و غیر قانونی شد و مجبور شد مقرش را به لندن بیاورد و کمی بعد دچار انشعاب شد .جریان انشعابی معتقد به آموزش تدریجی ومبارزه مسالمت آمیز بود .
در فوریه ۱۸۴۶ مارکس و انگلس کمیته ارتباط کمونیستی را درست کردند تا کنترل انجمن عدالت را به دست گیرند .
در یک گرد همایی مارکس نشان داد که وایتلینگ فاقد یک ایده دقیقاً علمی است .
فقر فلسفه
در ماه مه ۱۸۴۶ مارکس پرودون را دعوت کرد که مخبر کمیته بروکسل در پاریس شود. اما پرودون نپذیرفت و نوشت: «با انقلاب مخالف است و ترجیح می دهد به جای آن مالکیت را با آتشی ملایم بسوزاند. مارکس در سال ۱۸۴۷ فقر فلسفه را منتشر کرد و در آن به نقد «فلسفه فقر» پرودون پرداخت.
تشکیل اتحادیه کمونیستی
مارکس و انگلس بلاخره توانستند مهار انجمن عدالت را بدست گیرند و طی کنگره ای در ژوئن ۱۸۴۷ انجمن مخفی عدالت را به سازمان انقلابی و علنی تبدیل کنند و نام انرا اتحادیه کمونیستی گذاشتند.
وشعار همه انسان ها برادرند انجمن را به «زحمت کشان همه کشور ها متحد شوید» تبدیل کردند. این شعار بعد ها یکی از کلیدی ترین شعار های احزاب و سازمان های کمونیستی سراسر جهان شد.
مانیفست کمونیست
در دسامبر ۱۸۴۸دومین نشست اتحادیه برگزار شد و کنگره به مارکس و انگلس ماموریت داد پیش نویس بیانیه ای را تهیه کنند که اصول اتحادیه باشد. نتیجه آن مانیفست کمونیست بود که مارکس در فوریه ۱۸۴۸ نوشت و در همان ماه در لندن منتشر شد. این بیانیه مشهور ترین نوشته در سراسر جهان است .
اخراج از بلژیک
انتشار مانیفست همزمان بود با انقلاب در اروپا . در فوریه ۱۸۴۸ پادشاه فرانسه لویی فیلیپ سرنگون شد و جمهوری دوم اعلام شد و در ماه مارس در وین و برلین قیام هایی صورت گرفت.
حکومت بلژیک هراسان در اول مارس مارکس را اخراج کرد و مارکس از پاریس به آلمان بازگشت و سردبیر راینیش تسایتونگ نو شد .
تبعید
روزنامه راینیش نو ۱۰۱ شماره منتشر شد و این دوران همزمان با سرکوب سراسری انقلاب در اروپا بود . در ژوئن ۱۸۴۸ قیام کارگران فرانسه درهم شکسته شد و به دنبال آن در اتریش و بوهیما و هنگری و آلمان قیام ها در هم کوبیده شد .
مارکس و انگلس امید وار بودند آلمان جمهوری مانند ژاکوبن های فرانسوی در دهه ۱۷۹۰ بتواند با جنگی انقلابی اروپا را آزاد کنند که چنین نشد و بورژازی آلمان در صدد سازش با سلطنت پروس بر آمد .
سرانجام روزنامه در ماه مه ۱۸۴۹ توقیف و سر دبیران آن تبعید شدند.
اخراج از آلمان
مارکس از آلمان اخراج شد و به پاریس رفت.در اوت ۱۸۴۹ به لندن رفت .انگلس نیز که در دفاع نافرجام از پالاتینت آخرین دژ جمهوری در برابر حمله آلمان شرکت کرده بود به او پیوست .
مبارزه طبقاتی در فرانسه
در لندن مارکس و انگلس تلاش کردند اتحادیه کمونیستی را احیاءکنند ،پس نشریه جدیدی به نام «بررسی اقتصاد سیاسی»انتشار دادند . در همین زمان مارکس هشتمین اثر بزرگ خودرا بنام مبارزه طبقاتی در فرانسه را نوشت که تحلیلی بود از انقلاب ۹-۱۸۴۸.
کاپیتال
در مارس ۱۸۵۰ مارکس بر این باور بود که انقلاب در شرف وقوع است پس با پیروان بلانکی «مجمع جهانی کمونیست های انقلابی »عقد اتحاد بست .هدف مجمع مزبور سقوط بورژازی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بود.اما مارکس در بررسی های بعدیش به این نتیجه رسید که چشم انداز فوری انقلاب وجود ندارد ،چرا که کشف طلا در کالیفرنیا و بهبود در وسایل ارتباطی ناشی از کاربرد گسترده کشتی بخار اقتصاد جهانی را وارد مرحل جدیدی کرده است .
این تحلیل باعث شد که بین مارکس و انگلس و دیگر رهبران اتحادیه اختلاف ایجاد شود و در ۱۵ دسامبر ۱۸۵۰طی مناقشه ای در جلسه کمیته مرکزی اتحادیه ،مارکس و انگلس از اتحادیه بیرون آمدند .
این کناره گیری از سیاست به مارکس فرصت داد کار روی اثر بزرگ خودرا آغاز کند .
هژدهم برومر لوئی بناپارت
در سال ۱۸۵۲ مارکس یکی از درخشانترین آثارش را نوشت ؛هژدهم برومر . در این کتاب مارکس به تبیین این که چرا جمهوری دوم فرانسه راه را برای دومین امپراتوری ناپلئون سوم هموار کرد ،می پردازد.
ضایعه ای تلخ
در بین سال های ۶-۱۸۵۰ یعنی سال هایی که مارکس در حال کار روی کاپیتال بود فقر و تنگدستی شدید به سراغش آمد . در همین سال ها مارکس ۳ فرزندش را از دست داد. در این زمان تنها پشتیبان مارکس انگلس بود .انگلس بخاطر کمک به مارکس در نوامبر ۱۸۵۰ به منچستر بازگشت تا با کار در شرکت «ارسن و انگلس»از دوست خود حمایت کند .
بدون کمک انگلس امکان آن نبود که مارکس بتواند کار بزرگ کاپیتال را به انجام برساند. مارکس در مقدمه کاپیتال به این امر اذعان می کند .
گروند ریسه
مارکس در مارس ۱۸۵۸ موفق شد اثر مشهور گروندریسه را تمام کند(دستنویس نخستین کاپیتال)
مارکس در اصل قصد داشت ؛مقدمه ای بر علم اقتصاد بنویسد به نام «گامی در نقد اقتصاد سیاسی»مشتمل بر ۶ جلد:
-سرمایه
-مالکیت ارضی
-کارمزدوری
-دولت
-تجارت بین الملل
-بازار جهانی
اولین بخش این دستنویس ها در باره پول در آمدو در ژوئن ۱۸۵۹ زیر نام «گامی در نقد اقتصاد سیاسی»منتشر شد .
اما کار در بین سال های ۶۳-۱۸۶۱ اندیشه او را درباره علم اقتصاد تغییر داد و به مفهوم ارزش اضافی که کلید نظریه اقتصادی او بود رسید.
مارکس طرح ۶ جلدی را کنار گذاشت و نام کاپیتال را رو ی کتاب گذاشت و آن را به ۴ بخش تقسیم کرد :
-تولید
-گردش
-سیستم به طور کلی
-نظریه ارزش اضافی
بین الملل اول
اوایل دهه ۱۸۶۰ دوران اوج گیری جنبش کارگری است. در فرانسه و بریتانیا اتحادیه ها قدرت می گیرند. ودر آلمان لاسال توانست اتحادیه عمومی کارگران آلمان را تاسیس کند.
بین الملل اول درحالی شکل گرفت که در آمریکا جنگ شمال و جنوب بود و در لهستان مردم علیه حاکمیت روسیه و پروست قیام کرده بودند.
در ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴ در تالار سن مارتین نخستین گرد همایی انجام شدمارکس یکی از ۳۴ عضوشورای هیئت عمومی بود .
و بزودی با نوشتن اکثر بیانیه ها و خطابیه ها به رهبر فعال بین الملل تبدیل شد .
بین الملل اول یک جریان یک دستی نبود . هواداران فوریه ،کابه ،پرودون،بلانکی باکونین،مازینی همه در آن جمع بودند .د رظرف مدت ۵ سال بین الملل ۵ کنگره بر گزار کرد .
مارکس بر علیه نفوذ پیروان پرودون دست بیک مبارزه ایدئولوژیک زد که حاصل آن جزوه مزد ،بها و سود بود
جنگ داخلی در فرانسه
جنگ فرانسه و پروس در همین سال ها آغاز شد و در ژوئیه ۱۸۷۰ به پیروزی سریع و خرد کننده پروس انجامید .ناپلئون سوم از قدرت بر کنار شد و جمهوری سوم آغاز شد . حکومت به دست تی یر افتاد که حکومتی ارتجاعی بود .
در مارس ۱۸۷۱ کارگران پاریس دست به اسلحه بردندو کمون پاریس را که نخستین حکومت کارگری بود بر پا کردند .
انتر ناسیونال نفوذ کمی بر کمون داشت . مارکس نیز به موفقیت آن تردید داشت.
کمون در نهایت شکست خورد و کارگران در اوج قهرمانی در خون خود غلطیدند.
۳ روز بعد ،۳۰ مه ۱۸۷۱،شورای عمومی انترناسیونال خطابیه ای زیر عنوان «جنگ داخلی در فرانسه »به قلم مارکس منتشر کرد . مارکس ضمن درخواست حمایت فوری از کمون و تقبیح کشتار کار گران مبانی نظری دولت را تدوین کرد . که بعد ها الهام بخش لنین در «دولت و انقلاب » شد .
انحلال انتر ناسیونال
دو عامل باعث انحلال انترناسیونال شد:
۱- شکست کمون و آماج قرار گرفتن انتر ناسیونال .در حالی که انتر ناسیونال نفوذ کمی بر کمون داشت.عامل دیگر جدا شدن اتحادیه های کارگری انگلیس از انترناسیونال بود .این اتحادیه ها بیشتر نماینده اشرافیت کارگری انگلیس بودند.
۲-نفوذ با کونین و هواداران او بود که باعث شد مارکس در کنگره لاهه در سپتامبر ۱۸۷۲ تقاضای انحلال انتر ناسیونال را بکند . اما انتر ناسیونال رسما در سال ۱۸۷۶ منحل شد .
باکونین
میخائیل باکونین ابتدا از هگلی های ارتودوکس بود که بعدا به هگلی های چپ پیوست و در سال ۱۸۴۲ به آنارشیسم رسید .
در سال ۱۸۴۸ دستگیر شد ودرسال ۱۸۶۱ از تبعید گاه گریخت .
مارکس از سال ۱۸۴۰با باکونین روابط دوستانه ای داشت حتی یک جلد از کاپیتال را به او به عنوان یک هگلی قدیمی تقدیم کرد .
در سال ۱۸۶۸ باکونین به انترناسیونال پیوست و در همین زمان «اتحاد برای دموکراسی» را تاسیس کرد . بزودی نقش دولت در دولت را در انترناسیونال بخود گرفت .
نقد برنامه گوتا
جدا شدن از انترناسیونال نیروی مارکس را برای تکمیل کاپیتال آزاد کرد و توانست جلد دوم و سوم را تکمیل کند .
در سال ۱۸۷۵ دو حزب کارگری آلمان تصمیم گرفتند متحد شوند .و حزب سوسیال دموکرات آلمان را درست کنند و بهمین خاطر پیش نویس برنامه حزب به نام برنامه گوتا منتشر شد .این برنامه حاوی نظرات غیر علمی و بورژایی بود که باید با آن برخورد می شد. مارکس نقد برنامه گوتا را بهمین خاطر نوشت .
آنتی دورینگ
در سال ۱۸۷۵ انگلس در نقد نظرات اویگن دورینگ که نفوذ زیادی در حزب سوسیال دموکرات آلمان داشت آنتی دیورینگ را نوشت. دورینگ تلاش می کرد درک خودش از سوسیالیسم را که درکی غیر پرولتری بود جایگزین درک مارکس و انگلس کند. در این زمان مارکس مشغول نگارش کاپیتال بود پس نقد دورینگ را به انگلس سپرد. انگلس ضمن برخورد با نظریات اویگن دورینگ با درک های خرده بورژایی از سوسالیسم نیز برخورد کرد .
پایان کار
مارکس د ر ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن در گذشت .
انگلس در نامه ای به فرد ریش سورژ چنین نوشت :«قامت بشریت با از دست دادن یک سر، بزرگترین سر زمان ما، کوتاهتر شد.