درآمدی بر خوانش فلسفه (بخش اول)
محمود طوقی
در آمد اول
تاریخ فلسفه و علم تاریخ فلسفه
فلسفه نوعی نظریه است. و نظریه نظام فکری نسبتاً وسیعی است که از تعمیم تعدادی از قوانین علمی فراهم میآید. و حوزه نسبتاً پهناوری از هستی را تبیین میکند.
قانون بیان روابط و وجوه کلی هستی است. و علم شناخت دقیق نظمهای متنوع هستی است.
حوزه تاریخ فلسفه
حوزه تاریخ فلسفه و حوزه علم فلسفه یکی نیست. در حوزه تاریخ تطوراتی که در فلسفه روی میدهد بررسی میشود.
حوزه علم تاریخ فلسفه
اما در حوزه علم تاریخ فلسفه آن تطورات فلسفه مورد شناسایی و تحلیل قرار میگیرد. این حوزه به ما کمک میکند، تبیین دقیقتری از هستی داشته باشیم و به تبع آن پراتیک و زندگی پربارتری بهدست بیاوریم.
در حوزه تاریخ ما دانش فلسفی به دست میآوریم. اما در حوزه علمی آن به فهم علمی و نظری میرسیم. در این حوزه مطالعه بر دو محور حرکت میکند:
۱٫ مطالعه تشریحی
۲٫ مطالعه تبیینی
در مطالعه تشریحی روی سه مؤلفه کار میکنیم. اینکه این فلسفه:
۱٫ چه بود.
۲٫ چگونه به وجود آمد.
۳٫ چگونه سیر کرد.
تولد، برنایی و پیری آنرا بررسی میکنیم.
در مطالعه تبیینی اما به دو مسئله توجه میکنیم:
۱٫ چرا آن فلسفه به وجود آمد.
۲٫ چرا آنگونه سیر کرد.
مطالعه تشریحی مقدمه ای است برای مطالعه تبینی. اما اگر به مطالعه تشریحی بسنده کنیم، بصیرت لازم و تبعات آنرا در زندگی عملی و سیاسی خود به دست نمی آوریم. در آموزش فلسفه، تاریخ فلسفه با علم تاریخ فلسفه یکی گرفته می شود. و به شرح تطورات فلسفی بسنده می شود. اما تحولات فلسفی تبیین نمی شود.
درآمد دوم
جانبدار بودن فلسفه
گفته میشود فلسفه حزبی است. و حزبی بودن به معنای جانبدار بودن است. اما اگر فلسفه طرفدار عینیت علمی است آیا جانبدار بودن آن منافاتی با واقع بینی و عینی گرایی آن ندارد.
هر سیستم فلسفی نوعی تبیین جهان است. در این تبیین جایگاه انسان و رابطه اش، با خود و طبیعت معین میشود.
فلسفه محصول دوران طبقاتی انسان است. پس هر طبقه ای (برده دار و برده، فئودال و رعیت، بورژوا و پرولتاریا) از زاویه منافع خود جهان را تبیین میکند. ارسطو بزرگترین فیلسوف جهان باستان برده داری را نظام طبیعت می داند. پس هر فلسفه یک جنبش طبقاتی را بیان میکند. به همین خاطر هر نظام فلسفی جانبدار است.
یک سؤال
اگر کار فلسفه جست وجوی حقیقت باشد. آیا جانبداری فلسفه نقض بیطرفی آن نیست.
بینش های مختلف همه تلاش دارند به حقیقت نزدیک شوند. اما این نزدیکی یکسان نیست. باید دید کشف حقیقت تا چه میزان منطبق بر منافع تاریخی آن طبقات است. آیا همه طبقات به یک میزان در کشف حقیقت ذینفع اند.
در نزد ارسطو حقیقت برده بودن طبیعی عده ای از آدم هاست. در حالیکه حقیقت آدمی این گونه نیست. توماس آکویناس بزرگترین فیلسوف قرون وسطی جهان لاهوت را آن گونه می بیند که جهان ناسوت عینیت دارد. برای او سلسله مراتب فئودال، همان سلسله مراتب دینی است و برعکس.
در دوران بعد هم فیلسوفان سرمایه داری جهان را همین گونه تبیین می کنند؛ مجموعه ای از اتم های مستقل، و آزاد. کارگر همانطور یک اتم است که یک سرمایه دار. یکی کار می فروشد و دیگر کار می خرد. آیا حقیقت هستی این گونه است؟ این آگاهی کاذب تا چه میزان به حقیقت نزدیک است.
به هر روی آدم ها جهان را آن گونه می فهمند و تبیین می کنند که منافع تاریخی شان ایجاب می کند.
درآمدسوم
دو پرسش اساسی فلسفه
پرسش نخست
که پرسش بزرگ تمامی فلسفههاست، رابطه تفکر با هستی، رابطه روح با طبیعت است. و براساس پاسخی که به این پرسش داده می شود، فلاسفه به دو اردوگاه بزرگ تقسیم می شوند:
آنانی که به تقدم روح بر طبیعت باور دارند به اردوگاه ایده ئالیسم تعلق دارند.
آنانی که به تقدم طبیعت، هستی، و وجود بر روح و ذهن و فکر باور دارند به اردوگاه ماتریالیسم تعلق میگیرند.
پرسش دوم
شناخت جهان واقعی است. آیا تفکر ما قادر به شناخت جهان واقعی هست یا نه. آیا ما میتوانیم بازتاب درستی از واقعیت در انگاره ها و مفاهیم خود از جهان واقعی پدید آوریم؟
دو پاسخ داده می شود و این پاسخ ها فلاسفه را به دو گروه تقسیم می کند:
۱-لاادریون یا آگنوستیسیسم ها که معتقدند جهان شناخت پذیر نیست. عقل انسان محدود است و نمی تواند فراسوی داده های حسی چیز دیگری را بشناسد.
۲-دسته ای دیگر به این سؤال پاسخ مثبت میدهند. در این دسته هم ماتریالیست ها هستند و هم ایدئالیستها.
به ایدئالیستهایی که پاسخشان مثبت است. ایدئالیست های عینی گویند مثل هگل. و به آنان که پاسخ شان منفی است. ایدئالیست های ذهنی گویند.
ایدئالیسم ذهنی منکر وجود جهان مادی است. و تنها به احساس و ایده در ذهن آدمی باور دارند. و در مورد شناخت معتقدند که انسان فقط قادر است ظواهر را ببیند و راهی به ماهیت اشیا یا اشیاء فی نفسه ندارد.
کانت اشیا را به دو وجه تقسیم می کرد:
۱- نومن
۲- فنومن
نومن جوهر ذاتی اشیا است که عقل ما نمی تواند آنرا درک کند و برای فهم آن باید به نیروهای مافوق منطق پناه برد.
و فنومن ها یا عوارض ظاهری، انسان می تواند با حواس پنجگانه خود آنها را درک کند.
ایدئالیسم عینی که خود را رئالیست می داند به جهان مادی مستقل از ادراکات انسان باور دارد و می گوید جهان مادی در ادراکات ما منعکس می شود و قابل شناخت است.
در آمد چهارم
مروری اجمالی بر فلاسفه نخستین
سیر تفکر در جهان باستان
نخستین آثارفلسفی درهند نوشته شد، در هزاره دوم و آغاز هزاره اول پیش از میلاد. که همزمان است با هجوم آریایی های گله دار از شمال غربی و فروپاشی جماعت های اولیه و پیدایش جامعه طبقاتی.
ویژگی جامعه هند
ساخت طبقاتی جامعه هند، ساختی بسته و مبتنی بر کاست بود. شغل افراد ثابت و خروج از طبقه و ازدواج با کاست های دیگر غیرممکن بود. هرم طبقاتی جامعه به قرار زیر بود:
۱- برهمن ها بالاترین مقام هارا داشتند. امور دینی و علمی با آنها بود.
۲- کشاتریاها طبقه دوم بودند. که شامل اشراف، سپاهیان و کارکنان امور اداری می شدند.
۳- وایشیاها طبقه سوم بودند. که اعضای آزاد جماعت ها بودند. شغل آنها زراعت و صنعتگری بود.
۴- چهارمین وارنا (طبقه) شودرها بودند. که پست ترین شغل ها از آن ها بود. اقوام بومی بودند که با هجوم آریایی ها به اسارت درآمده بودند.
شکل تفکر
شکل تفکر در این دوران میتولوژیک (اسطوره ای) بود که انعکاس طبیعت در ذهن و ضمیر بشر در جماعت های اولیه بود.
وداها نخستین اثر مذهبی ـ اسطوره ای هند است که در هزاره دوم و اول پیش از میلاد نوشته شده است.
ودا در زبان سانسکریت به معنای دانش است. که تشکیل شده بود از سرودهای حماسی، اوراد و دستوراتی در مورد قربانی، سحر و جادو.
وداها در چهار بخش تنظیم شده بودند. و مهمترین آن «ریگ ودا» بود. اشعاری حماسی در بزرگداشت خدایان پانتئون که هر یک تجسم یکی از نیروهای گوناگون طبیعت بودند.
در ریگ ودا در مورد تکوین جهان سرودهایی وجود دارد که آغاز تفکر فلسفی در هند به شمار می آید.
اوپانیشادها که تفسیر وداهاست. ادامه سنت فلسفی هند به حساب می آیند. به دنبال اوپانیشادها، «مهابهارات» را داریم که ادامه تفکر فلسفی هند است تفکری که خاستگاهش تفکر مذهبی ـ اسطوره ای است. و در جدا شدن فلسفه از تفکر مذهبی ـ اسطوره ای ریاضیات و اخترشناسی نقش مهمی داشته است.
در این دوران پدیده های طبیعت، دنیای پیرامون انسان، دنیای درون انسان، ارتباط انسان با انسان های دیگر و نیز زندگی فردی مسائلی بود که ذهن انسان هندی را به خود مشغول می داشت.
دین
سنگ بنای سنت فلسفی در نیمه نخست هزاره اول پیش از میلاد در چین نهاده شد. کتاب دگرگونیها «ایتسین» سنگ بنای فلسفه چین را تشکیل میدهد.
ایران
از اندیشه های میتولوژیک ـ دینی اقوام نخستین فلات ایران اطلاعی در دست نداریم.
اما اندیشه فلسفی ایرانیان با زردشت شروع می شود. که مصادف است با آمدن آریایی ها به نجد ایران و رفتن ساکنان اصلی از این فلات.
با آمدن آریایی ها به ایران و ساکن شدن آنها، بین دو شیوه زندگی، خانه بدوشی و سکنی گزینی اقوام آریایی جدایی درگرفت. آنها که ساکن شده بودند به کشاورزی مشغول شدند و خانه به دوشان به زندگی عشیره ای روی آورند، شکار، دامداری، و حمله به اقوام ساکن.
این ستیز بین دو نوع زندگی خود را به ستیزه در اندیشه کشاند. خدایان اقوام مهاجم به قالب دیوان درآمدند و خدایان اقوام ساکن به هیئت خدایان خوب و اهورا درآمدند. زردشت بر بستر چنین کشمکشی ظهور کرد و اندیشه های خود را بر پایه جدال نیکی با بدی گذاشت.
زردشت در عرصه فلسفه دوآلیست بود. و در عرصه دینی به مونیسم باور داشت که این امر با تناقض همراه بود. اگر منبع نیکی اهورا مزداست. چگونه میشود که منبع شرّ نیز هم او باشد.
انشعاب های بعدی
۱- فرقه زندیکان
این تناقص باید به گونه ای حل می شد. زندیکان به استقلال اهورمزدا و اهریمن رأی دادند.
۲- فرقه مغان
اما همچنان به یگانگی ارواح دوگانه نظر داشت.
۳- زروانیان
تاریکی و روشنایی را فرزند زمان بیکران میدانستند.
۴- کیومرثیان
از اصل آغازین هستی که روشنایی بود آغاز کردند. روشنی دچار وحشت شد و حاصل این هراس تاریکی بود.
۵- انشعابی دیگر از زروانیان به تئوری شک متوسل شد. اصل آغازین دچار شک شد. و فرزند این شک اهریمن بود.
در نمونه ای دیگر نور را اصل و ظلمت را معلول تباهی بخشی از نور می دانست توسل به نور و زمان به عنوان اصل آغازین هستی برای رفع تناقض بود که در اندشیه دوآلیستی زردشت بود. شرّی که زمینه عینی داشت چیزی نبود که بتوان آنرا انکار کرد و یا به آن جنبه سلبی داد.
یونان
نقطه آغازین فلسفی در یونان اما یکی دو قرن قبل از سده ششم شکل میگیرد، آن هم در آثار «هزیود» و «هومر».
در این دوران یونان پلی است بین اروپا و شرق نزدیک با جامعه ای شهری و توسعه یافته مبتنی بر کار برده ها و جدایی کامل صنایع دستی از کشاورزی با یک بازرگانی پررونق.
تفاوت یونان با کشورهای شرقی
در این دوران هند، چین، ایران با استبداد مطلق یعنی قدرت بیکران شاه روبه رو بودند. که هم رئیس کشور بودند و هم رئیس مذهب و این برمیگشت به ساخت اقتصادی این جوامع. اما در این دوران یونان یک جامعه سیاسی پرتحرک داشت. مبارزه طبقاتی شدیدی بین افراد آزاد اجتماع (دموس و خلق) بر علیه اشراف زمیندار قدیمی (آریستوکراسیا) جریان داشت.
دموس و خلق، اساساً در شهرها متمرکز بودند و رهبری آنها در دست، بازرگانان و برده داران و صاحبان حرف بود.این ستیز طبقاتی علت پویایی زندگی سیاسی در یونان بود برخلاف سکون و آرامش در شرق.
از سویی دیگر جدا بودن پولیس ها، ارتباط مدام با فرهنگ های دیگر به علت ارتباطات تجاری با دیگر اقوام، نقش مذهب و سنت را برخلاف کشورهای شرقی کم می کرد. مراودات مداوم فرهنگی از حقیقت مطلق پنداشتن باورها یونانیان را برحذر می داشت.
خاستگاه فلسفه یونان
با این همه در یونان نیز خاستگاه تفکر فلسفی، جهان بینی مذهبی ـ میتولوژیک بود اما اساطیر یونانی با اساطیر شرق تفاوت داشت.
اساطیر یونانی انسانریخت بود (آنترپومورف) در حالی که اساطیر شرقی حیوانریخت بود. (زئومورف). دوم آنکه در اساطیر یونانی وجه هندی زیبایی آن غالب بود در حالیکه در اساطیر شرقی و چه پرستشی آن غلبه داشت و این هم علت داشت. برخلاف شرق در یونان روحانیون نقشی کمی در زندگی مردم داشتند.
توسعه تقسیم کار در یونان به علت استفاده عمده از کار برده گان و انفکاک کار فکری از کاریدی، دانش یونانی بیشتر دنیوی بود تا مذهبی. خدایان یونانی آفرینندگان اجتماعی و جهانی یونانی بودند.
هزیود در تئو گونیای خود پیدایش جهان را این گونه توضیح میدهد؛
در ابتدا خلأ (فائوس) وجود داشت. خلأ، زمین، عشق (اروس) و دنیای تاریک زیرزمین (تارتارا) را به دنیا آورد. و بعد شب را به وجود آورد.
با ازدواج آسمان و زمین، اثیر، اقیانوس، آفتاب، ماه و خدایان به دنیا آمدند. که زئوس در رأس آنهاست.
تبدیل خدایان انسان شکل به نیروهای نسبتاً مجرد طبیعت نشانه بلوغ اندیشه های تعمیم دهنده فلسفی است.
پیش شرط های تاریخی
این که در جایی تفکر فلسفی شکل میگیرد، و در منطقه ای دیگر شکل نمی گیرد اتفاقی نیست؛ باید دید هسته های نخستین اندیشه فلسفی در کدام خاک کاشته شد و بروبار گرفت. و اگر در سرزمینی دیگر چون ایران اندیشه فلسفی به وجود نیامد. ناباروری آن دیار را دید. پس باید رفت به سراغ پیش شرط های تاریخی شکل گیری اندیشه فلسفی.
ویژگی دوران
در بازکاوی ویژگی دوران، باید به دو عصر مفرغ و آهن و تفاوت شیوه تفکر در تولید کشاورزی و تجارت دریایی (کشاورزی و دریانوردی) بپردازیم.
عصر مفرغ
عصر مفرغ با ویژگی هایی به قرار زیر شناخته می شود:
۱- شیوه تولید کشاورزی است.
۲- تولید بشر برای استفاده اشتراکی و مصرف محلی است.
۳- تجارت بیشتر به اشیاء تجملی محدود می شود. و نقش عمده ای در زندگی اقتصادی ندارد.
۴- ابزار از نظر تکنیکی در سطح پایین است.
عصر آهن
۱- جامعه از برده سالاری پدرسالاری به برده داری کلاسیک گذار می کند.
۲- تجارت به حد بیسابقه ای گسترش می یابد.
۳- آهن انقلابی بزرگ در صنعت کشتی سازی، کشاورزی و صنعت ایجاد می کند.
کشف آهن و ساخت ابزار آهنی، کشاورزی و به تبع آن صنعت پیشه وری را گسترش داد.
انقلاب کشاورزی از یک سو راه را برای ذخیره غذا و معضل گرسنگی را حل کرد و از سویی دیگر توجه بشر را به حرکت فصول و اجرام آسمانی کشاند.
اختراع تقویم و نخستین کشفیات اخترشناسی ریشه در رابطه کشاورزی با زمان داشت. (فصلها و نقش آنها در آبیاری و کشت).
پس روحانیون خالقان و نگاهبان علم آغازین شدند.
بشر با تسلط بیشتر بر طبیعت موفق شد از جادو و اعتقادات فراطبیعی گذرکند.
۴- رشد سریع بازرگانی و گسترش پیشه وران در شهرها
سه اختراع دورانساز
سه اختراع دورانساز در سرعت گرفتن به تحولات این دوران کمک کرد.
۱- پول فلزی
۲- کتابت الفبایی: اختراع الفبا انحصار آموزش را از دست روحانیون بیرون آورد و خواندن و نوشتن فراگیرتر شدند. تفکر انتزاعی نیز تکامل یافت و راه را بر منطق و دستور زبان گشود.
۳- اوزان و مقیاس ها
تغییر ساختار اجتماعی و قدرت
این اختراعات و تغییرات شگرف اقتصادی، در ساخت جامعه جابه جایی اساسی به وجود آورد نیروهای اجتماعی جدیدی وارد ساخت و ساز جامعه شدند.
۱- برده داری پدرسالاری به برده داری تجاری تبدیل شد.
۲- زمینداران موروثی جای خود را به زمینداران تجاری دادند.
۳- دهقانان به خرده مالک تبدیل شدند.
۴- چوپانان به تهیه کنندگان پشم تبدیل شدند.
۵- سررشته تمامی امور به دست اشرافیت تجاری افتاد.
تغییر شکل حکومت
تغییر در ساخت، به زودی تبدیل شد به چالش بین تجار و بازرگانان با اشراف زمیندار و رهبران نظامی و مذهبی، پس حکومتهای استبداد و مطلقه اشرافیت زمیندار باید جای خود را به حکومت های دمکرات می داد. اتفاقی که در یونان افتاد و در ایران نیفتاد.
شیوه معیشیت، شیوه تفکر
تمدن هایی که در بین النهرین، مصر و ایران به وجود آمد. مبتنی بر اقتصادهای کشاورزی بود. اما معضل اساسی آب بود. و تهیه آب نیازمند مواظبت دائمی از آبراه ها و قنات ها بود. و این مواظبت نیازمند حکومتی متمرکز بود. و در کنار آن سلسله مراتبی از روحانیون پس از همان آغاز دو نهاد قدرتمند شکل گرفت.
۱- نهاد استبداد
۲- نهاد مذهب
که یکی بر اذهان حکومت می کرد و دیگری بر آب ها. بناهای این تمدن ها هم نمایانگر ساختار اجتماعی آنان بود معابد و کاخ ها و تندیس و اهرام غول آسا که نشانه قدرت و خرافات بود.
ملطیه زادگاه فلسفه
ملطیه شبه جزیره ای در دریای مدیترانه در کرانه های افریقا در سده های هشتم میلادی به بعد کلیه شرایط لازم را برای به دنیا آوردن این فرزند خجسته داشت.
از یک سو بزرگترین مرکز زندگی اجتماعی، اقتصادی در میان شهرهای ایونیا بود و مصر و فینیقیه را به آشور و بابل و مصر و ایران وصل می کرد.
نخستین شهری بود که از پول سکه ای استفاده کرد و معابد بیشتر بانک بود تا جایی برای عبادت. ضرب سکه حفظ سپرده ها بر عهده معابد بود.
معادن آهن و طلای فراوان داشت. تجارت مرکبات، ماهی، عسل، شراب و پشم در آن رونق داشت.
بدنه اجتماعی ملطیه (کارگران بندر، پیشه وران و افزارمندان) متحرک و فعال بودند و کشاکش طبقاتی در اوج بود.
حکومت بین الیگارشی و جباریت و دمکراسی در نوسان بود.
در سال ۴۹۴ پ.م. ملطیه به دست ایرانی ها تصرف و به نابودی کشیده شد. و شمع فلسفه و دانش در آنجا خاموش شد.
نخستین فیلسوفان
پایه گذار مکتب ملطی طالس بود. (۵۴۹ـ۶۲۴ پ.م) تاجری زیرک که در اخترشناسی و ریاضی تبحر داشت. او کاشف خاصیت مغنایسی آهنربا و تهیه نخستین نقشه جهان، ساعت آفتابی و توضیح گرفتن نور ماه از خورشید کار شاگردان اوست.
در آن روزگار ریاضیات، اخترشناسی، هواشناسی و جغرافیا به سبب ارزش شان در دریانوری با منافع بازرگانان گره خورده بود. پس پیشرفت چشمگیری داشت تجارت با ریاضیات گره می خورد. و ریاضی تفکر انتزاعی را در انسان تقویت کرد. اما گسترش تفکر علمی یک عامل دیگر لازم بود. داشتن زمان فراغت. زمان آزاد باید به کمک دانش و تجربه می آمد و کسانی را پدید می آوردتا از تحقیق به صرف تحقیق لذت ببرند. و این در میان تجار شهری فراهم بود و طالس نیز یکی از این افراد بود.
یک نکته مهم
دو نهاد استبداد و مذهب نقشی را که در شرق داشتند. در این نواحی نداشتند. از سلطنت مطلقه که به معنای دسپوتیسم آن خبری نبود. کاهنان هم در موقعیتی نبودند که بر اذهان مردم حکومت کنند. معابد در ملطیه مسئول ضرب سکه و به عنوان بانک در خدمت منافع تجار می بودند.
پیدایش فلسفه
نگرش اسطوره ای، ایدئولوژی نظام جماعتی آغازین بود. در این دوران قبیله بود که فکر می کرد و اندیشه فردی ضرورتی نداشت. چرا که زندگی بر بنیاد قبیله استوار بود. و قبیله به گونه ای غریزی و ناآگاهانه در کار بود.
پیدایش فلسفه مقارن است با تشکیل جامعه طبقاتی. برای نخستین بار انسان درباره جهان و زندگی خود به پرسش نشست.
فیلسوف
نخست فیلسوفان پدید آمدند و سپس نام فیلسوف و در پی آن واژه فلسفه پدیدار گشت.
لئون فرمانروای فیلون ها از فیثاغورث پرسید: تو که هستی. فیثاغورث گفت: من فیلسوفم. فیثاغورت زندگی را به بازیهای المپیک تشبیه کرد و گفت: مردمی که دراین بازی ها حضور می یابند. سه دسته اند. برخی برای مسابقه می آیند. و برخی برای تجارت و پاره ای برای تماشا. اینان خردمندان اند. در زندگی نیز همین گونه است. برخی زاده می شوند تا اسیر وسوسه نفس ثروت و مقام دنیوی باشند. و برخی که دیگر خردمندند تنها در جست وجوی حقیقت اند.
فلاسفه نخستین
فلاسفه نخستین به سه مکتب تقسیم میشدند:
۱- طبیعتگرایان
۲- اتومیستها
۳- سوفسطائیان
زمینه ها
«عادت به مشاهده عمیق و درست جهان پیرامون یک ویژگی یونان بود». طالس نظریه خود درباره تشکیل عالم را از گل و لای دلتاها اخذ کرد. آنا کسیندر تحت تأثیر کارگاه کوزه گری کوره و ذوب فلز قرار داشت. آناکسیمنس مفهوم غلظت و فشردگی را که پایه جهان شناسی اش را بر آن قرار داد از فرایند صنعتی نمدی کردن مواد بافتنی بر اثر فشار گرفت. و هراکلیت اصل نخستین آتش را از صنعتگران و آهنگران گرفت.