دو رویکرد به انقلاب پرولتری؛ لنین و کائوتسکی
قسمت اول
محمود طوقی
متدولوژی
جزوه انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد نقدی است که لنین به جزوه دیکتاتوری پرولتاریای کائوتسکی نوشته است. برای بازخوانی این جزوه لازم است نخست از متدولوژی شروع کنیم و بعد برسیم به دیدگاه های دوطرف.
ما در این دو جزوه با دو متدولوژی روبروئیم متدولوژی سوسیالیسم اروپایی و متدولوژی سوسیالیسم آسیایی.
کائوتسکی در سال ۱۹۱۸ در وین دیکتاتوری پرولتاریا را منتشر میکند. این رساله در واقع نقدی است بر حکومت بلشویک ها و درک آنها از مارکسیسم.
کائوتسکی از ابتدا تا انتها چون یک عالم، علوم اجتماعی ظاهر می شود و سعی می کند نشان دهد، این دیکتاتوری هیچ ربطی به مارکسیسم ندارد و پایان آن فروپاشی است. بدون کوچک ترین توهین، تحقیر و فحش و ناسزا. برای کائوتسکی بیشتر بحث آکادمیک این رساله مطرح است تا برد و باخت سیاسی با حکومتی که در روسیه حکومت را به دست دارد.
در متدولوژی ما به درست و یا به خطا بودن استدلال ها کاری نداریم. مهم آن است که متدولوژی علمی، انسانی، آموزنده و راهگشا باشد. و ما به گوش و هوش خواننده احترام بگذاریم و اجازه دهیم خواننده در جوی آرام و علمی درستی و یا نادرستی استدلالها را بفهمد.
در مقابل متدولوژی کائوتسکی، لنین را داریم. عنوان رساله اش کائوتسکی مرتد است و بعد باران دشنام ها و ناسزاها؛ نگاه کنیم:
ورشکسته مطلق و بسیار ننگین، ملا نقطی، سفسطه گر لیبرال، شیاد، احمق، گوش دراز، توله سگ کور، سفیه، چاکر بورژوازی
و از این دست فحش ها و ناسزاهای که خواننده را زیر بمباران اتهامات ریز و درشت گیچ می کند و فرصت نمی دهد لحظهای به استدلال درست و علمی بودن یا نبودن آن بیندیشد. این متدولوژی که به متدولوژی ژورنالیستی موسوم است بیشتر به درد بحثهای کنار خیابان می خورد تا یک بحث علمی و آکادمیک، بحثی که می تواند برای تمامی احزاب سوسیال دمکرات در چارگوشه جهان راهگشا باشد.
یک یادآوری تاریخی
این متدولوژی ما را به یادِ نامه بخشی از کمیته مرکزی حزب توده (جناح بهرامی) به رهبری خارج از ایران حزب توده می اندازد که مینویسد: جناح مقابل، کیانوری و شرکاء در بحثهایشان مدام میگویند: جاسوس، خائن، یا خودت جاسوسی، یا خواهرت جاسوس است یا مادرت. خلاصه یکی از افراد خانواده شما جاسوس و خائن, بورژوا است.
این متدولوژی که نازلترین سطح برخورد تئوریک است اگر در محدوده یک روزنامه محلی باشد، پذیرفتنی است، به نوعی مجادلات و درگیری های قومی و محلی. اما در حد دو غول بزرگ در جنبش جهانی مارکسیسم پذیرفتنی نیست.
در یک سو ما کائوتسکی را داریم شاگرد و دوست و میراث دار قانونی مارکس و انگلس، رهبر انترناسیونال دوم، از رهبران درجه اول حزب کمونیست آلمان با کارهای ماندگار در مارکسیسم و در این سو لنین را داریم رهبر حکومت شوراها، رهبر حزب کمونیست شوروی، رهبر بلامنازع انقلاب اکتبر و یکی از بحث انگیزترین متفکرین مارکسیسم.
و بعد در یک بحث عام و تئوریک که نه بحث لنین و تروتسکی بلکه بحثی است در بین تمامی احزاب چپ در جهان، هزار فحش و ناسزا حواله کائوتسکی میشود آن هم از سوی لنین.
حق با پیروز است
اما چرا ما به قبح این متدولوژی پی نبردیم. و جدا از آن که در نقد کائوتسکی به بلشویسم و یا نقد لنین به کائوتسکی حق با کیست، متدولوژی لنین را رد نکردیم.؟
چون لنین پیروز شده بود. و برای ادعای خود سند داشت. اما کائوتسکی نداشت. و درستی یا غلطی نظریات او را زمان ثابت می کرد. پس بلشویسم شد الگو و لنینیسم شد ادامه مارکسیسم. پس هرآنچه که گفته بود یا میگفت شد چراغ راه.
یک نکته دیگر
با همین متدولوژی استالین به سراغ مخالفین حزبی و سیاسی خود میرود، منتهی استالین یک فرق اساسی با لنین داشت. استالین فاقد آن درک و دانش لنین بود. پس متدولوژی را به خدمت گرفت و بقیه کارها به عهده بریا وزیر کشور خود سپرد، آن هم با داغ و درفش.
نگاه کنیم به اعدام تمامی رهبران حزب کمونیست ایران. پروندههایشان را مرور کنیم. اتهام همه آنها جاسوسی و خیانت بوده است. آن هم آدم هایی در ردیف سلطانزاده، بزرگ علوی و ذره و حسابی و لادبُن، و حتی احساناله خان.
لنین چه میگوید
از متدولوژی لنین در این رساله ۳۸ صفحهای چشم می پوشیم. تا ببینیم اوس و اساس استدلالهای لنین چیست. و بعد آنرا در برابر نظرات کائوتسکی قرارمی دهیم و می رسیم به آن مرحله که قضاوت کنیم کدام به خطا و کدام به صواباند.
سوسیال شوینیسم
۱-«کائوتسکی از روی بیمسلکی اندیشۀ اصلی سوسیال شوینیسم، یعنی تصدیق دفاع از میهن در جنگ کنونی را با گذشت دیپلماتیک و ظاهری نسبت به چپ ها که به صورت امتناع از رأی به اعتبارات و اپوزیسیون لفظی خود و غیره انجام گرفته، آشتی میدهد».
قبل از آنکه بپردازیم به سوسیال شوینسم که سوسیال شونیسم چیست و سوسیال شونیست کیست ببینم مواضع کائوتکسی در جنگ جهانی اول چه بود.
جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آغاز شد. کائوتسکی به فراکسیون حزب سوسیال دمکرات آلمان در مجلس توصیه کرد که به لایحه بودجه جنگی تنها هنگامی رأی دهد که امپراتور آلمان بهطور رسمی در برابر افکار عمومی سوگند یاد کند که از آن بودجه فقط برای دفاع از سرزمین آلمان استفاده خواهد کرد نه برای تجاوز به دیگر کشورها. اما رهبری حزب تصمیم گرفت به بودجه جنگی رأی دهد و از آن زمان به بعد رابطۀ کائوتسکی با رهبری حزب بحرانی شد. و در آوریل ۱۹۱۷ به همراه برنشتین و عده ای دیگر حزب سوسیال دمکراسی مستقل آلمان را به وجود آورد.
اما موضع لنین و بلشویکها ضمن مخالفت با جنگ و امپریالیستی دانستن آن شعار گرفتن تفنگها به سوی سرمایه داران خودی بود.
هرچند شروع جنگ جهانی اول تیراندازی یک صرب افراطی به ولیعهد اتریش بود، اما آن چه در فردای این ترور اتفاق افتاد صف بندی سرمایه های بزرگ برای تقسیم بازارجهانی بود، پس در امپریالیستی بودن جنگ شک و شبههای باقی نبود. همچنانکه در جنگ دوم جهانی و آن شعارها و بهانه های هیتلر و آتش زدن رایشتاک نیز، بحث اصلی تقسیم مجدد بازارها مطرح بود.
اما امپریالیستی بودن جنگ باعث نمی شود که موضع تمامی احزاب کمونیست یکی باشد. چرا؟
به خاطر آنکه حزب سوسیال دمکرات آلمان حزبی قانونی و علنی بود. نماینده در پارلمان داشت. معلوم بود که نمیتواند موضعی را بگیرد که یک حزب غیرقانونی، مخفی و تبعیدی چون حزب سوسیال دمکرات روسیه میگیرد.
کائوتسکی در مقاله «وصیتنامه سیاسی انگلس» که در سال ۱۹۲۵ منتشر شده است به نکته جالبی اشاره می کند. انگلس مقدمه ای بر «مبارزه طبقاتی در فرانسه» مارکس می نویسد چاپ این مقدمه همزمان بود با تصویب لایحه «قانون سرنگونی» (۶ دسامبر ۱۸۹۴) در مجلس آلمان که در جهت ممانعت از فعالیت حزب سوسیال دمکرات آلمان بود.
از آنجا که بخشهایی از مقدمه انگلس می توانست بهانهای برای سرکوب کمونیستهای آلمان شود انگلس به خواهش «دوستان برلینی اش» اجازه داد بخش هایی حذف شود. هرچند که بعدها این امر مستمسکی برای بلشویکهای به قدرت رسیده شد تا بهانه کنند که کائوتسکی و دیگران در مقدمه استاد دست برده اند. که این مقاله پاسخی به آن ماجرا بود.
به هررو موضع کمونیستها نسبت به جنگ یک موضع مشخصی است:
۱- کمونیستها در جنگهای امپریالیستی شرکت نمیکنند.
۲- کمونیستها در جنگهای قومی و مذهبی شرکت نمیکنند.
۳- کمونیستها قبل از شرکت در هر جنگی ماهیت آنرا تحلیل می کنند.
اما چگونگی موضع کمونیستها بستگی دارد به ماهیت حکومت و وضعیت کمونیستها در آن کشور.
یک حزب مخفی، غیرقانونی شده در یک حاکمیت ارتجاعی و سرکوبگر، پُرواضح است که موضعگیریاش آن نخواهد بود که یک حزب قانونی کمونیست که تحت عنوان یک حکومت دمکراتیک بورژوایی که در مجلس هم نماینده دارد.
کمونیسم و میهن
انترناسیونالیسم کارگری به معنای بیوطنی کمونیست ها نیست. این بدترین دفاعی است که از انترناسیونالیسم پرولتری میشود. کمونیست ها جهان وطن نیستند همبستگی پرولتری به معنای جهان وطنی نیست. هر کمونیستی نسبت به میهن خود تعلقات خاص خودش را دارد و در وهله اول نسبت به میهن و مردم خود وظایفی دارد تا نسبت به مردم دیگر کشورها.
ناسیونالیسم و شونیسم
عده ای از چپ ها این معنا را بد فهمیدند که کمونیسم با ناسیونالیسم مرزبندی دارد. کمونیسم با ناسیونالیسم هیچ مرزبندی ندارد. ناسیونالیستترین عناصر یک کشور کمونیست های آن کشوراند.
درک غلط از انترناسیونالیسم که یک مقوله مندرآوردی روسی بود کار کمونیستها را به جهان وطنی و در سرآخر به بیوطنی کشاند.
اما شونیسم، ناسیونالیسم نیست. تسامحاً ناسیونالیسم افراطی معنا می شود. اما درواقع بیانگر نوعی تمایلات فاشیستی است. برتریطلبی قومی، و مالی برعلیه دیگر ملیت هاست.
سوسیال شونیسم
پس سوسیال شونیسم چیست؟
سوسیالیست در حرف و شونیسم در عمل یا بهتر بگوئیم کسانیکه در کشورشان سوسیالیست هستند. اما در دیگر کشورها دوشادوش سرمایه توسعهطلب و استعمارگراند. یا به سخنی دیگر کسانیاند که حاضرند منافع ملی دیگران را فدای منافع ملی خودشان کنند.
دیکتاتوری پرولتاریا
۱- «بدون مبالغه میتوان گفت: این مسئله عمده ترین مسئله تمام مبارزه طبقاتی پرولتری است.
۲- مسئله دیکتاتوری پرولتاریا مسئله ای است مربوط به روش دولت پرولتری نسبت به دولت بورژوایی، روش دمکراسی پرولتری نسبت به دمکراسی بورژوایی .
۳- برخلاف گفته کائوتسکی که بلشویک ها از یک لفظ مارکس سوءاستفاده کردهاند، مارکس به روشنی دولت حد واسط سرمایهداری و سوسیالیسم را دیکتاتوری پرولتاریا اعلام کرده است.
۴- دیکتاتوری پرولتاریا بیان تاریخاً مشخص تر و دقیقتر وظیفه پرولتاریا در مورد درهم شکستن ماشین دولتی بورژوازی است.
۵- صحبت دموکراسی بهطور اعم، صحبت لیبرالیسم است ولی مارکسیستها صحبت دیکتاتوری برای چه طبقه ای را میکنند.
۶- تعریف کائوتسکی از دیکتاتوری بهعنوان محو دمکراسی غلط است. دیکتاتوری محو دمکراسی برای طبقه عملکننده نیست. محو دمکراسی برای طبقهای است که دیکتاتوری بر آن اعمال میشود.
۷- دیکتاتوری پرولتاریا قدرتی است با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی.
۸-دیکتاتوری به معنای حالتی از اعمال قهر انقلابی طبقه ای علیه طبقه دیگر است.
۹- انقلاب پرولتری بدون انهدام قهری ماشین دولتی بورژوازی و تعویض آن با ماشین جدیدی که به قول انگلس دیگر دولت به معنای اخص کلمه نیست محال است.
۱۰- کائوتسکی با تمام قوا می کوشد تا اعمال قهر انقلابی را در تعریف دیکتاتوری پرولتاریا پنهان کند. و جان سخن تقابل بین تحول صلح آمیز و قهری است.
۱۱- کائوتسکی می خواهد از زیر بار انقلاب قهری شانه خالی کند.
۱۲- کمون پاریس دیکتاتوری پرولتاریا را نه از راه اخذ رأی همگانی بلکه از راه قهر اعمال کرد.
۱۳- مارکس از شکل کشورداری سخن نمیگوید از شکل دولت سخن میگوید.
۱۴- اینکه طبقه نمیتواند کشورداری کند به کلی نادرست است. کشورداری ملاکین در قرون وسطی نمونه ای از این گزاره است .
۱۵- کائوتسکی اعمال قهر انقلابی را از دیکتاتوری پرولتاریا میگیرد.»
خلاصه کنیم
لنین بر این باور است که دیکتاتوری پرولتاریا در آثار مارکس و انگس یک حالت نیست. بلکه فرم گذار دولت انقلابی است از سرمایهداری به سوسیالیسم.
و وجه مشخصه آن به کار بردن قهر است برای درهم شکستن دستگاه دولتی بورژوازی از سویی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا به معنای محو دمکراسی نیست. بلکه دمکراسی برای طبقه کارگر و دهقانان است و محو دمکراسی برای بورژوازی است.
نکته سوم آنکه دمکراسی عام نداریم. بلکه دمکراسی یک مفهوم طبقاتی است دمکراسی برای طبقات حاکم دیکتاتوری برای طبقات محکوم.
پس تلاش کائوتسکی برای تبدیل دیکتاتوری پرولتاریا از دولت به یک حالت گذار و منوط کردن آن به دمکراسی در واقع گرفتن قهر انقلابی از دیکتاتوری پرولتاریا است.
اما کائوتسکی اختلاف را اینگونه نمی بیند. نخست اختلاف بین خود و لنین را یک اختلاف در خط مشی و اسلوب می بیند؛ اسلوب دمکراتیک و اسلوب دیکتاتوری پس میپردازد به دیکتاتوری پرولتاریا در آثار مارکس و انگلس و نتیجه میگیرد که درک آن دو از این مقوله محو دمکراسی و تشکیل حکومت نبود. بلکه به آن بهعنوان یک حالت گذرنده و انتخابی در سیستم نگاه می کردند و حکومت بلشویک به عنوان یک حکومت استبدادی هیچ ربطی به مارکسیسم و دیکتاتوری پرولتاریا ندارد.
اصل ماجرا چه بود
کائوتسکی و لنین با قبول مارکسیسم و بلشویسم، درواقع دو برداشت و دو نحله در مارکسیسم بودند، برداشت اروپایی و برداشت آسیایی.
کائوتسکی دمکراسی را پیششرط تحقق هر پیشرفتی می دانست و لنین قهر انقلابی پرولتاریا را در انهدام ماشین دولتی بورژوازی شرط تحقق سوسیالیسم میدانست.
در نزد لنین دیکتاتوری پرولتاریا محو دمکراسی نبود. حداقل در تئوری برای او اینگونه نبود بلکه در آن دمکراسی برای کارگران و دهقانان می دید. و بر این باور هم نبود که دمکراسی غیر طبقاتی وجود دارد.
دمکراسی طبقاتی یا غیرطبقاتی
اشکالی که در درک لنین و چپ های بعدی بود در این بود که تمامی دمکراسی را طبقاتی میدیدند. در حالی که دمکراسی یک مقوله تماماً طبقاتی نیست. لنین در دمکراسی بورژوازی، دیکتاتوری برای زحمتکشان و آزادی برای غارتگران می دید. در حالی که دمکراسی درست است که یک مقوله عصر بورژوازی است، اما یک دستاورد بشری هم هست. این گونه نیست که بورژوازی قادر باشد در جوامع دمکراتیک به سادگی نهادهای دمکراتیک و حقوق دمکراتیک جامعه را یک باره سلب کند. به همین خاطر مارکس و انگلس گذار به سوسیالیسم را در آمریکا و اروپا به شکل دمکراتیک هم فرض کرده بودند.
در یک جامعه دمکراتیک بورژایی در چارچوب یک حکومت سرمایه داری، تمامی اقشار و احزاب از کارگران گرفته تا حزب کمونیست، از دهقانان گرفته تا احزاب دهقانی از خرده بورژوازی گرفته تا احزاب خرده بورژوازی از حقوقی بهرهمنداند.
این حقوق شامل آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و شرکت در انتخابات به شکل انتخاب شدن و انتخاب کردن است.
اما بلشویک ها در همان آغاز دو بخش مهم از جامعه را از حقوق انسانی خود محروم کردند. بهانه آنها شاید هم تا حدودی قابل قبول بود، خطر بازگشت مجدد بورژوازی که چون شبحی بر فراز روسیه می گشت. پس باید با قوه قهریه نهادها و مقاومتهای کهن در هم کوبیده میشد. اما دیری نگذشت که این محرومیت شامل متحدین انقلاب نیز شد؛ منشویکها و اس آرها.
هرچند لنین قبول ندارد که منشویک ها و جناح انشعابی حزب سوسیال دمکرات روسیه و سوسیالیستهای انقلابی (نماینده گرایشات دهقانی) سوسیالیست هستند اما لنین هنوز به دمکراسی برای دو طبقه اصلی کارگران و دهقانان باور دارد. و شوراهای کارگری و دهقانی را مثال می آورد.
اما مسئله به این سادگی تمام نمیشود. تمامی دهقانان و کارگران باورمندان حکومت جدید نیستند طبیعی است هم که نباشند.
در اینجا حق با کائوتسکی است که می گوید: اگر ملاک فقط شوراها باشد. دیگران که عضو شورا نیستند چه میشود. آیا آنها شهروندان جامعه شوروی هستند یا نیستند. اگر این بخش عظیم جامعه از حقوق شهروندی محروم شوند چگونه میتوان آنها را در ساختمان سوسیالیسم سهیم کرد، با زور شدنی است. بله، در کوتاه مدت، اما در بلندمدت اثرات مرگبار خود را به شکل کمکاری، تخریب، و تحقیر و عدم ابتکار نشان خواهد داد.
اما پروسه به همین جا ختم نمیشود، خرابی اوضاع به خاطر محاصره نظامی، جنگ داخلی، مقاومتهای اقشار میانه جامعه و کولاکها، در درون هیئت حاکمه انعکاسهای خود را به شکل اختلاف در برنامه ها نشان خواهد داد. پس کار به حذف نیروهای خودی میرسد و رفته رفته دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می شود به دیکتاتوری حزب، و بعد دیکتاتوری جناحی از حزب و در آخر دیکتاتوری رهبر حزب.
اینجا است که پیشفرض های کائوتسکی درست از کار میآید. و تزهای لنین علیرغم ظاهر انقلابی آن نه تنها به امحاء بورژوازی و دستگاه بوروکراتیک ـ نظامی دولتی منجر نمی شود، نه تنها دولت را محو نمی کند، نه تنها دمکراسی واقعی را برای اکثریت جامعه به ارمغان نمیآورد بلکه منجر به محو دمکراسی میشود.
دمکراسی بورژوایی و پرولتری
۱- «تا زمانی که طبقات گوناگون وجود دارند نمی توان از دمکراسی خالص سخن گفت بلکه فقط میتوان از دمکراسی طبقاتی سخن گفت.
۲- در جامعه کمونیستی دمکراسی ضمن تغییر ماهیت جزء عادت گردیده زوال خواهد یافت.
۳- در تاریخ دمکراسی بورژوایی جایگزین فئودالیسم میگردد و دمکراسی پرولتری است که جایگزین دمکراسی بورژوایی میشود. دمکراسی خالص عبارت کاذبانه ای است.
۴- پرولتاریا باید در مبارزه علیه بورژوازی از دمکراسی بورژوایی استفاده کند.
۵- دمکراسی بورژوایی در عین اینکه نسبت به نظامات قرون وسطایی پیشرفت تاریخی عظیمی به شمار میرود همواره دمکراسی محدود، دم بریده، جعلی و سالوسانه باقی میماند.
۶- دولت فقط مؤسسه گذرنده ای است که در مبارزه و انقلاب باید از آن استفاده کرد تا دشمنان خود را قهراً سرکوب کند. لذا سخن گفتن درباره دولت خلقی آزاد خام فکری مطلق است.
۷- مادامی که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی سخن گفتن درباره آزادی ممکن است آنگاه دولت به معنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست میدهد (انگلس)
۸- دولت چیزی نیست جز ماشینی برای سرکوبی یک طبقه از طرف طبقه دیگر. (انگلس)
۹- کائوتسکی میگوید: دمکراسی مصون داشتن اقلیت است.
دمکراسی بورژوایی از دید لنین
اینکه تا زمانیکه طبقات گوناگون وجود دارد. از دمکراسی خالص نمیتوان سخن گفت بلکه فقط از دمکراسی طبقاتی میتوان سخن گفت حرف درستی است و به درستی دمکراسی خالص عبارت کاذبانهای است.
اینکه دمکراسی بورژوایی، نسبت به نظامات قرون وسطایی پیشرفت عظیمی است این هم حرف درستی است.
اینکه از دمکراسی بورژوایی پرولتاریا باید استفاده کند. این هم حرف درستی است.
اینکه بورژوایی تا جایی این دمکراسی را تحمل میکند که موجودیتاش به خطر نیفتد. این هم حرف درستی است.
اما اینکه بگوییم دمکراسی یعنی حفظ حقوق اقلیت (تعریفی که کائوتسکی از دمکراسی می کند) حرف بیهوده ای است و بورژوازی این حقوق را نه برای کارگران که برای برادران تنی خود محفوظ میدارد. به تمامی منطبق بر واقع نیست گیریم که چنین باشد باز هم حرف کائوتسکی حرف درستی است. اگر بورژوازی آنرا مراعات نمیکند این برمی گردد به سالوس بورژوازی که لنین به درستی به آن اشاره می کند.
اما رعایت نکردن بورژوازی به این اصل درست خدشه ای وارد نمیکند.
کائوتسکی این اصل را در یک نظام سوسیالستی هم درست میداند حتی در درون حزب کمونیست. حتی در میان بلشویکها. اگر بلشویک ها به این تعریف کائوتسکی از دمکراسی میرسیدند. استالین نمی توانست بزرگترین مارکسیست های روسیه، ایران، لهستان دیگر احزاب میهمان را قتلعام کند.
بحث اصلی کائوتسکی دفاع از دمکراسی در حکومت بورژوایی نیست. بحث اصلی دفاع از دمکراسی و حدومرز آن در یک حکومت است که مدعی است پرولتری است و میخواهد به یک جامعه بی طبقه برسد.
مهم این است که پاسخ دهیم حدومرز دمکراسی در یک حکومت کمونیستی چیست.
نقد درست لنین از دمکراسی بورژوازی دیکتاتوری نیست. نمی شود با محکوم کردن محدود بودن دمکراسی بورژوازی، همین حداقل دمکراسی را هم در حکومت کمونیستی محو کرد به قول کائوتسکی مهم اسلوب و روش است. و باید دید که لنین از روش پرولتری در حل مسائل چگونه یاد می کند.
دمکراسی پرولتری
۱- «دمکراسی پرولتری که یکی از اشکال آن حکومت شوروی است یک دمکراسی متعلق به اکثریت عظیم اهالی یعنی استثمار شوندگان و زحمتکشان چنان تکامل و توسعهای داده است که نظیر آن در جهان دیده نشده است.
۲- در زمینه سیاست خارجی برخلاف کشورهای سرمایه داری همه اسرار را آشکار کرده است.
۳- پس از کمون شوروی تنها کشوری است که استثمارشوندگان را به کشورداری جلب کرده است.
۴- شوراها برخلاف پارلمان های بورژوایی، سازمان های بلاواسطه خود زحمتشکان هستند که میتوانند توسط آن دولت برپا دارند.
۵- پارتیبازی، امتیازات ثروت و تحصیل بورژوازی در شوروی از بین رفته است
۶- حکومت شوروی حق اجتماعات را به توده ها داده است.
۷- انتخابات غیرمستقیم شوراها غیرمحلی تشکیل کنگره شوراها را تسهیل میکند و تمامی دستگاه دولتی را ارزانتر و متحرکتتر میسازد.
۸- دمکراسی پرولتری یک میلیون بار دمکراتیک تر از دمکراسی بورژوایی است.
حکومت شوروی یک میلیون بار دمکراتیک تر از دمکراتیک ترین جمهوری بورژوایی است.
۹- تنها کسی قادر به درک این مسائل نیست که قادر نباشد از نقطه نظر طبقات ستمکش مسئله را طرح نماید.
۱۰- دمکراسی پرولتری یعنی دمکراسی برای تهیدستان نه دمکراسی برای ثروتمندان.
۱۱- در روسیه دستگاه بوروکراسی درهم شکسته شده، دادرسان قدیمی بیرون ریخته شده و بساط پارلمان بورژوایی برچیده شده است. شوراهای کارگری جای همه آنها را گرفته است.»
طرح مسئله
در این بخش از بحث لنین دو نکته وجود دارد:
۱- طرح مسئله دمکراسی از سوی طبقات ستمکش
۲- برابری بین استثمارشونده و استثمارکننده
لنین یکی از اشکال دیکتاتوری پرولتاریا را حکومت شوروی می داند، درواقع ما به ازاء عینی آن و برای برتری عینی حکومت بر حکومت های بورژوایی چند دلیل می آورد:
۱- شفافیت در سیاست خارجی
۲- شرکت زحمتکشان در حکومت
۳- نشاندن شوراهای کارگری و دهقانی به جای پارلمانهای بورژوایی
۴- آزادی واقعی مطبوعات با دادن امکانات مالی و حتی چاپ به زحمتکشان.
۵- آزادی اجتماعات کارگری ـ دهقانی با دادن امکانات مالی و فنی
۶- از بین بردن فساد اداری بورژوایی مثل پارتیبازی، رشوه خواری و امتیازجویی های مالی و کاری
۷- از بین بردن دستگاه بوروکراسی و قضایی بورژوایی و جایگزین کردن آن با منصوبین شوراها
قبل از آنکه به دو مسئله طرح شده از سوی لنین برسیم. باید به صراحت بگوئیم که جامعۀ بورژوازی یک جامعۀ ایده آل نیست. هیچ جامعۀ طبقاتی جامعۀ ایدهآل نیست. پس نقد لنینی بر جامعۀ بورژوایی نقدی درست است. اما نقیض جامعۀ سرمایهداری و برابر نهاد دمکراسی بورژوایی، باید دید چیست.
لنین میگوید جامعۀ شوروی است و برای آن هفت خصیصه میشمارد، ازشفافیت در سیاست خارجی گرفته تا سپردن امور به دست شوراها اما در اینجا دو مسئله در ابهام می ماند:
۱- آیا تمامی جامعه در شوراها متشکل اند. اگر نیستند تکلیف آن عده چه میشود مسئله ای که کائوتسکی روی آن انگشت می گذارد.
۲- دوم آنکه با محروم کردن بورژوازی، خردهبورژوازی و خردهمالکان، تکلیف این عده که در هر حال بخشی از شهروندان جامعه هستند از نظر حقوق شهروندی چه میشود.
دمکراسی بورژوایی هرچند ناقص بود اما یک بخش آن جزء دستاوردهای بشری بود تمامی جامعه از حداقل هایی برخوردار بودند چه در آرزوهای اجتماعی و چه سیاسی.
در یک جامعه بورژوایی آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی اجتماعات، آزادی رأی دادن و انتخاب شدن به هر حال تا حدودی جزء حقوق شهروندی است.
از اقلیت ها نهادهای مدنی محافظت می کند. بیهوده نیست که کائوتسکی میگوید دموکراسی یعنی حفظ حقوق اقلیتها. خب در یک جامعۀ سوسیالیستی تکلیف این حداقلها چه می شود. دیکتاتوری پرولتاریا اگر به معنای بازگشتناپذیر کردن بورژوازی به قدرت باشد، پذیرفتنی است. و پُرمسلم است که جوهرۀ آن قهر است. شکی نیست که برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی، و دستگاههای بورکراتیک و نظامی آن باید به قهر متوسل شد. اما با قهر که نمی شود جامعۀ سوسیالیستی ساخت. یک جامعه متشکل از آحاد مردم است. این مردم در سازمان تولید جایگاه مشخصی دارند. قرار است که به راستی نیز چنین قراری وجود دارد که تمامی جامعه به سوسیالیسم گذار کند. اما چگونه؟ با شرکت فعال، آگاهانه همۀ مردم آن هم در یک پروسه دمکراتیک فرهنگی.
زحمتکشان در رأس آن طبقه کارگر وقتی انقلاب کرد و به قدرت رسید. نگاهش به دمکراسی چگونه باید باشد. این سؤالی است که لنین از کائوتسکی می کند.
طبقهای محکوم به طبقه ای حاکم بدل شده است. اما قرار نیست چون طبقه قبلی سیادت طبقاتی خود را حفظ کند. بلکه در پی آن است که با حذف هر طبقهای خود را نیز حذف کند. قرار نیست بر سر خوان یغما بنشیند و خود را پروار کند. و به حسب این پروار شدن بر علیه دیگران شمشیر بکشد. دمکراسی برای این طبقه، خصلتی متفاوت با دمکراسی بورژوایی دارد. پرولتاریا باید از خود بپرسد چگونه می تواند خود و دیگران را از دهقانان گرفته تا خرده بورژواها و بورژواهای سابق را به جامعه کمونیستی گذار دهد. دمکراسی از زاویه رنجبران از این زاویه اهمیت خود را مییابد. آیا میتواند با آزاد کردن خود و دهقانان و سرکوب بقیه جامعه سوسیالیسم مستقر کرد. هرگز.
نمونه ای در تاریخ داریم که بدون حضور آگاهانه انسان، انسان به بهشت موعود رسیده باشد.؟ هرگز.
چگونه میتوان در یک جامعۀ در حال گذار با شمشیرهای برهنه به برابری رسید.؟
و اما میرسیم به سؤال دوم لنین: آیا استثمارشونده و استثمارکننده برابرند. ؟
برابری در چه چیزی.؟ در حقوق انسانی؟. بله برابرند. اگر بورژوازی زحمتکشان را از حقوق انسانیشان محروم میکند قرار نیست در دور بعد همین کار را زحکمتشان با بورژواها بکنند. آیا در حقوق اجتماعی برابرند. بله. مشکل جامعه سرمایه داری در آن است که امکانات را به تساوی تقسیم نمی کند. اما برای طبقه کارگر به قدرت رسیده در پی کسب امتیاز نیست. و گرنه همان اشرافیت و طبقه جدید شکل می گیرد.
برای طبقه کارگر همه در یک جامعه سوسیالیستی برابرند؛ از نظر حقوق انسانی و حقوق اجتماعی.
نمی شود شهروندان یک جامعه سوسیالیستی را به شهروندان درجه یک و دو و سه تقسیم کرد عاقبت اش شکل گیری نومن کلاتوراست. طبقات جدید این گونه شکل می گیرند.