قسمت سوم
دورویکرد به انقلاب پرولتری؛ لنین و کائوتسکی
محمود طوقی
انقلاب جهانی
این تصور نه در میان کمونیست های روسیه که در بین تمامی کمونیستهای دیگر کشورهای بعد از انقلاب اکتبر بهوجود آمد که عصر انقلابهای سوسیالیستی فرا رسیده است. و به زودی جهان با یک سری انقلابهای پی در پی در اروپا و آسیا مواجه خواهد شد.
لنین نیز در ادامه به همین بحث به نضج یافتن انقلاب پرولتری در اروپا اشاره دارد. اما از سال ۱۹۲۰ به بعد این خوشبینی رفته رفته به بدبینی منجر شد. و تروتسکی اولین مقامی بود در وزارت امور خارجه روسیه که طی نامهای به لنین از نبود موقعیت انقلابی در اروپا سخن گفت و توصیه کرد بهتر است برای انقلاب در شرق تعجیل به خرج داده نشود و سیاست انقلاب جهانی به سیاست همزیستی و کار روی احزاب کمونیست منجر شود.
یک قربانی
شکست انقلاب جنگل درایران در بُعد سیاست خارجی نه در تمامی ابعاد، معلول همین سیاست مماشات با دولتهای بورژوایی بود.
پس حمایت از انقلاب جنگل تبدیل شد به حمایت از رضاخان که تصور میشد نماینده ناسیونالیسم ایرانی باشد. و انقلاب سر بریده شد. (کوچک خان و حیدرخان هر دو کشته شدند.)
سوسیالیسم در یک کشور
به هرروی ابتدا بر انقلاب زودرس اروپا خوشبینیهای بسیاری بود. کائوتسکی درست میگوید. این نظر پُربیراهم نبود. اروپای بعد از جنگ دچار بحران های بسیاری بود. اما این بحران ها منجر به موقعیت انقلابی و انقلاب نشد از ۱۹۲۰ به بعد رفته رفته مسئله استقرار سوسیالیسم در یک کشور مطرح شد. تا جایی که بعد از مرگ لنین و روی کار آمدن استالین، این مسئله منجر به یک مرزبندی بزرگی شد. که در یک سوی آن استالین و در سوی دیگر تروتسکی بود. استالین از طرفداران نظریه استقرار سوسیالیسم در یک کشور بود و تروتسکی بر این نظریه مصر بود که بدون یک انقلاب پیگیر استقرار سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست.
نقش پرولتاریا در انقلاب بورژوا دمکراتیک
یکی از گره گاه های اختلاف لنین و کائوتسکی روی مرحله انقلاب و وضعیت پرولتاریا است. انقلاب یا در مرحله بورژوا ـ دمکراتیک است یا در مرحله سوسیالیستی. فرق این دو چیست؟
در انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک پرولتاریا به همراه دهقانان و بورژوازی برعلیه فئودالیسم دست به انقلاب میزند. رهبری از آن بورژوازی است که مترقی و بالنده است و اهداف انقلاب هم، اهدافی است که یک انقلاب بورژوازی رسالت آنرا دارد از محو فئودالیسم گرفته تا گسترش صنعت و آزادیهای دمکراتیک و دادن حقوق اجتماعی به شهروندان. اما در مرحله سوسیالستی ـ دیگر بورژوازی انقلابی نیست. رسالتی ندارد رهبری و رسالت از آن طبقه کارگر است و متحدین او دهقانان و تا حدودی خردهبورژوازی است در این مرحله طرف دعوا در واقع بورژوازی است که سد راه تکامل نیروهای تولیدی و مناسبات تولیدی است اما ببینیم ابتدا لنین در مورد انقلاب بورژوا دمکراتیک چه میگوید: «
۱- حفظ سلطنت و زمینداری اربابی و اصلاحات اجتماعی یک تئوری لیبرال بورژوایی است.
۲- پرولتاریا باید انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک را به سرانجام برساند. باید دهقانان را به خود ملحق سازد، بورژوازی لیبرال را بیطرف کند و سلطنت و مقامات قرون وسطایی و زمیندار اربابی را از بیخ و بن براندازد. (به بیان دیگر رسالت به پایان رساندن انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک نه از آن بورژوازی که از آن طبقه کارگر است.)
۳- در مرحله انقلاب سوسیالیستی: پرولتاریا در اتحاد با دهقانان و محلق کردن نیمه پرولتاریا به خود (تمامی استثمارشوندگان و زحمتکشان) و بیطرف کردن دهقانان میانه حال بورژازی را سرنگون می کند. »
سه مسئله و پاسخ
کائوتسکی در رسالهاش سه مسئله رامطرح میکند: «
۱- در کشوری که اکثریت آن (پنج ششم) دهقانان تشکیل میدهند، دیکتاتوری پرولتاریا درواقع دیکتاتوری دهقانان است.
۲- در آغاز جمهوری شوروی شوراهای دهقانان متعلق به دهقانان بهطور اعم بودند. اما امروز شوراها سازمان پرولترها و دهقانان تهیدست شده و دهقانان مرفه حق انتخاب وورود به شوراها را از دست دادهاند.
۳- جمهوری در مناسبات بین دهقانان غنی و تهیدست دخالت میکند نه از طریق تقسیمبندی مجدد زمین بلکه با اعزام دستههای مسلح برای گرفتن مازاد غله از آنان به این طریق جنگ داخلی را دارد درست میکند.»
پاسخ لنین
اما ببینیم پاسخ لنین چیست: «
۱- انقلاب تا زمانیکه در اتحاد با تمامی دهقانان است یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک است.
۲- در ماه آوریل ۱۹۱۷ قبل از پیروزی انقلاب لنین اعلام کرد:
ـ به علت رشد سرمایهداری
ـ خرابی کشور
ـ انقلاب به مرحله سوسیالیستی باید گام بگذارد.
۳- وقتی به اتفاق تمامی دهقانان علیه سلطنت، علیه ملاکین و علیه نظامات فردی و مالی وارد عمل میشویم مرحله انقلاب بورژوا دمکراتیک است.
۴- وقتی به اتفاق دهقانان تهیدست، نیمهپرولترها و همه استثمارشوندگان وارد عمل بر علیه سرمایه داران، ثروتمندان روستا، کولاکها، محتکرین میشویم انقلاب وارد فاز سوسیالیستی شده است.
۵- ما انقلاب بورژوایی را به پایان خود رساندیم… این پروسه در تابستان و پاییز سال ۱۹۱۸ تکامل پذیرفت. شورش ضدانقلابی چکسلواکها کولاکها را بیدار کرد. دهقانان تهیدست و بخشی از اس آرها طرف ما را گرفتند.
۶- انحصار غله و فرستادن دسته های مسلح برای جلوگیری از احتکار قبلاً نیز توسط دولتهای بورژوایی شده بود. و ربطی به دیکتاتوری پرولتاریا ندارد.
۷- جدا شدن اس آرها از بلشویکها و بخشی از دهقانان، همزمان با گسترش بیشتر هواداران بلشویسم در میان دهها میلیون تهیدست بود.
۸- رسالت پایان رساندن انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک از آن طبقه کارگر است.
۹- دولت شوروی دومین دولت سوسیالیستی بعد از دولت کمون است.
۱۰- پرولتاریا با انجام یک سری گذشت نسبت به دهقانان میانهحال و طی یک سلسله گذار ها و طی مراحلی انقلاب را وارد فاز سوسیالیستی کرد.
۱۱- بدون دیکتاتوری پرولتاریا امکان پیروزی بر ملاکین که در اتحاد با سرمایهداری بودند، نبود.
۱۲- در تابستان و پاییز۱۹۱۸ لحظه تحول فرا رسیدن موج شورشهای کولاکی جای خود را به اعتلای تهیدستان و رشد کمیتههای تهیدستان داد.
۱۳- پرولتاریا توانست پس از انجام انقلاب بورژوا دمکراتیک ده را منشعب کند. پرولترها ـ نیمه پرولترها را به خود محلق سازد و برعلیه کولاکها و بورژازی روستا متحد کند.
۱۴- انقلاب اکتبر مالکیت خصوصی بر زمین را لغو کرد.
۱۵- اجتماعی کردن زمین شعار بلشویکها نبود بلکه خواسته دهقانان بود که بلشویکها ضمن فعالیت با آن، اجرای آنرا بر عهده گرفتند چون جزء وظایف انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک بود. این شعار یک شعار خرده بورژوازی بود.
۱۶- بلشویکها ضمن حمایت از این شعار اعلام کردند این کافی نیست هدف باید زراعت اجتماعی زمین باشد.
۱۷- بلشویکها کمونها و شرکتهای زراعتی را در مقام اول قرار دادند.
۱۸- اجاره دادن زمین به دهقانان تهیدست یک رفرم خرده بورژوایی است و برخلاف نظر کائوتسکی هیچ چیز سوسیالیستی در آن نیست.
۱۹- شعار به تملک درآمدن املاک بزرگ توسط دولت آنگونه که کائوتسکی میگوید شعار بورژوازی لیبرال نیست. اما بورژوازی رادیکال خواهان ملی کردن تمامی زمینها است.
۲۰- برخلاف کائوتسکی که میگوید «در هیج جا و هیچ زمانی دهقانان خردهپا براساس معتقدات تئوریک به تولید دسته جمعی نپرداخته اند.» باید گفت که وقتی دولت پرولتری قدرت را در دست دارد قضیه فرق میکند.
۲۱- کارخانهها و اداره آنها به جمهوری واگذار میگردد و نه به کارگران و کارخانه، آنگونه که کائوتسکی مدعی است.
۲۲- در ۹ و ۱۰ نوامبر ۱۹۱۸ انقلاب در آلمان در حال جریان است و در قسمت شمال حکومت به دست کارگران و شورای سربازان و کارگران افتاده است.
۲۲- کائوتسکی و واندرولد بروی این حقیقت که که دیکتاتوری بورژوازی با دیکتاتوری یک طبقه یعنی پرولتاریا تعویض گردد و به دنبال« مراحل انتقالی»، انقلاب «مراحل انتقالی »زوال تدریجی دولت پرولتری میآید پرده تاریکی میکشند.
یک اختلاف
واند رولد در کتاب «سوسیالیسم بر علیه دولت» پاریس ۱۹۱۸، به چند نکته اساسی اشاره میکند:
۱- مادامی که پرولتاریا برای استفاده از قدرتی که به حکم اوضاع و احوال ممکن است به دست بیاورد بحد کافی خودرا حاضر نکرده باشد. خاتمه دادن به نظام سرمایهداری محال است.
۲- اجتماعی کردن وسایل تولید و مبادله بدون دو شرط زیر ممکن نیست:
الف) تبدیل دولت سلطه به دولت خلق کار از راه به کف آوردن قدرت سیاسی توسط پرولتاریا.
ب) جدا کردن دولت، ارگان اتوریته از دولت ارگان ادارهکننده افراد
لنین در نقد نظر واند رولد که او را همنظر با کائوتسکی میداند به چند مسئله اشاره میکند:
۱- دولت خلقی کار که سوسیال دمکراتهای آلمان در دهه ۷۰ به کار میبردند و انگلس آنرا رد کرد عباراتی ست که مفاهیم غیرطبقاتی را جایگزین مفاهیم طبقاتی میکند.
۲- دولت خلقی کار و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا در یک ردیف نیستند.
۳- این کار درواقع شانه خالی کردن از وظیفه عاجل طبقه کارگر میداند. وظیفه عاجل طبقه کارگر سرنگون کردن بورژوازی است.
انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک یعنی چه
بخشی از اختلاف بین لنین و کائوتسکی (که بخش مهمی است)، اختلاف بر سر درک از مرحله انقلاب است.
کائوتسکی بر این باور است که جامعۀ دهقانی روسیه با صنعتی نه چندان رشد یافته و طبقه کارگری ضعیف پیش از پا گذاشتن و خیز برداشتن برای سوسیالیسم باید انقلاب بورژوا دمکراتیک را به اتمام برساند. به همین خاطر مجلس مؤسسان میتواند نقطه اشتراک خوبی برای تمام نیروها باشد. نیروهایی که خواهان به پایان رساندن تمامی خواستههای یک انقلاب بورژوا دمکراتیکاند.
برای آنکه ببینیم زادگاه این انقلاب کجا است. نیروهای آن کدام است و رهبری با کیست، باید به فرماسیون فئودالیسم باز گردیم. فئودالیسم که خود در نفی برده داری به وجود آمد بعد از دوران شکوفایی و رشد به دوران اضمحلال رسید. اما آنتی تز او سوداگران بودند که درون شهرها با گسترش تجارت و صنعت رفته رفته به پستهای سیاسی و کلیدی دست یافتند و به مرحلهای رسیدند که برای رشد و گسترش بیشتر در موضع آشتی ناپذیر با فئودالیسم قرار گرفتند که نیروی کار آنها را در روستا زندانی کرده بود و ادامه کار آنها نه به نفع آنها بود و نه به نفع بورژوازی. پس باید این سد از جلو راه بورژوازی چه در سیاست به شکل حکومت های استبدادی و چه در دولت برداشته میشد تا بورژوازی مناسبات خود را در دولت گسترش بدهد. نیروی کار و بازار مصرف کالاهای خود را در آنجا پیدا کند بورژوازی با نفی فئودالیسم، هم رعیت ها را آزاد میکرد و هم در شهر با گسترش صنعت و تجارت شکل مدرنی به جامعه و سیاست میداد.
در سر سلسله شعارهای بورژوازی آزادی، برابری و عدالت بود. آزادی به معنای نفی استبداد فئودالی و برابری، برابری همه در برابر قانون و عدالت، امکان رشد و فعالیت برای همگان بود. پس برای تحقق چنین خواسته هایی سلطنت های مطلقه جای خود را به سلطنت های مشروطه و جمهوری دادند مجلس و پارلمان برآیند شرکت مردم در سیاست شد. و مردم توانستند با ایجاد احزاب و روزنامهها، و سندیکاهای مستقل، نهادهای مدنی را برای حفظ حقوق خود به وجود آورند.
نیروهای شرکتکننده در این انقلاب عبارت بودند از بورژوازی که درواقع رهبری انقلاب را به عهده داشت، دهقانان، کارگران و کسبه و خردهبورژوازی.
مسئله رهبری
در انقلاب های نخستین بورژوازی در فرانسه و انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی رهبری بلامنازع انقلاب با بورژوازی بود که هم رادیکال بود و هم مترقی. اما بعدها با شکل گیری و قدرتمند شدن احزاب کارگری از سوی بخشی از احزاب چپ این مسئله مطرح شد که بورژوازی دیگر رسالت تاریخی خود را برای به انجام رساندن انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک از دست داده است. دقت شود این به معنای انقلابی نبودن آن و در صف انقلاب نبودن آن نبود بلکه در پروسه انجام خواسته های این مرحله از انقلاب، بورژوازی توان به پایان رساندن آن را نداشت و این رسالت از آن طبقه کارگر است. به همین خاطر برای آنکه تفکیک شود بین این دو نوع انقلاب، آنرا انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک طراز نوین نامیدند.
یک بدآموزی مهلک
این درک از انقلاب بورژوا دمکراتیک و آنطور که بعدها استالین اعلام کرد بورژوازی پرچم انقلاب را بر زمین گذاشته است. باعث شد که نقش انقلابی و مترقی بورژوازی به خصوص در کشورهای آسیایی به جد گرفته نشود و کمونیستها نتوانند رابطه درستی با بورژوازی ملی برقرار کنند. اتفاقی که در ایران در زمان حکومت ملی دکتر مصدق افتاد و حزب توده تا آخر نتوانست به درک درستی از دکتر مصدق برسد.
اصل ماجرا
در اختلاف بین کائوتسکی و دیگران مثل واندرولد در کتاب «سوسیالیسم بر علیه دولت» چند مسئله کلیدی وجود دارد:
۱- انقلاب در روسیه در مرحله بورژوا ـ دمکراتیک است.
۲- گذار ناگهانی به مزارع اشتراکی غلط است.
۳- انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم بدون آمادگی قبلی پرولتاریا شدنی نیست.
۴- اجتماعی کردن وسایل تولید و توزیع بدون دولت خلق کار در دست طبقه کارگر شدنی نیست.
لنین مرحله انقلاب را رد نمیکند ولی بر این باور است که جنگ و تبعات آن باعث شده است که شعارها و خواسته های مردم از یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک فراتر برود. و روسیه در فاصله انقلاب فوریه ۱۹۱۷ تا دسامبر ۱۹۱۸ این مرحله انقلاب را به پایان رسانده است و موفق شده است به مرحله سوسیالیستی خود را برساند. پس بحث جهیدن یا دور زدن این مرحله از انقلاب نیست بلکه روسیه با موفقیت این مرحله را پشت سر گذاشته است.
اگر لنین مسئله را به این شکل مطرح میکرد که با توجه به شرایط خاص روسیه انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک روسیه از نوع طراز نوین است. یعنی رهبری مستقیم انقلاب دست طبقه کارگر است و این طبقه کارگر است که رسالت انجام و به پایان رساندن انقلاب را دارد. و به راستی در حد شعارها و آرمان های این مرحله از انقلاب میماند. نه اختلافی با کائوتسکی در میان بود و نه روسیه به آن سبک و سیاق عمل میکرد.
بلشویکها با منشویکها و اس آرها به مجلس مؤسسان میرفتند و با اصلاحات سیاسی اقتصادی اجتماعی ـ جامعۀ عقب مانده ویران شده و دهقانی روسیه را گام به گام به یک کشور صنعتی و دمکراتیک تبدیل میکردند. و در دهههای بعد اعلام میکردند که انقلاب بورژوا دمکراتیک به پایان شعارها و آرمان های خود رسیده است و فرا روییده است به انقلاب سوسیالیستی.
این مرحله با توجه به چهار سال جنگ و عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی روسیه، حداقل ۲۰ سال زمان میطلبید. زمانی حدود یک سالی که لنین بر آن تأکید دارد بیشتر به نظر میرسد واقعی نباشد.
و اما در مورد مسئله ارضی لنین میگوید: شعار استفاده همه از زمین، شعار بلشویک ها نبود. یک شعار خرده بورژوایی بود. اما حزب در پی اجرای آن کوشید چرا که جزء اهداف انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک بود. در درستی این موضع هیچ شکی نمیتوان داشت کمونیست ها نه میخواهند و نه میتوانند مراحل ضروری را نادیده بگیرند اما میتوانند با هدایت خود تا جایی که ممکن است این مراحل را کوتاه کنند. اما چه میزان، ؟دهقان روس هنوز یک بار زمین را کشت و برداشت نکرده است که حکومت اعلام میکند پیش بهسوی مزارع اشتراکی. نگاه کنیم به مقاومت تا پای جان دهقانان میانه حال و کولاکها و از بین بردن دامها و وسایل کشاورزی به حدی که روسیه در معرض قحطی قرار گرفت و استالین مجبور شد دست به نسل کشیهای وسیع بزنند.
این حرف درستی است که لنین میزند که دهقانان فقیر و میانهها تحت اتوریته طبقه کارگر میتوانند به کمونهای اشتراکی وارد شوند. اما چگونه؟ نه با زندان و اعدام. بلکه با کار توضیحی، طولانی مدت، بادیدن مزارع نمونه و درک عینی از درست بودن آنگونه کشت. با دیدن چند برابر بودن حاصل کار همسایه در مزارع اشتراکی. نه با تبلیغ و جنگ روانی و فرستادن تفنگچی. حاصل آن کار چه بود. آیا به راستی کشاورزی روسیه وارد فاز تولید اجتماعی شد. حاصل کار چه بود؟
مقایسه کنیم با امریکا برتری سوسیالیسم بر بورژوازی که به حرف نیست. با ادعا و شیرینی شیرینی که دهان گرسنگان شیرین نمی شود. وقتی امریکا با یک در صد نیروی کار درکشاورزی گندم نصف دنیا را میدهد. و شوروی در معرض گرسنگی است که نمیتوان به دهقان تبلیغ کرد مزارع سوسیالستی بهتر است از مزارع بورژوازی.
و اما مسئله آمادگی پرولتاریا و دولت خلقی کار برای گذار به سوسیالیسم.
بحث لنین بحث درستی است که وظیفه عاجل پرولتاریا سرنگونی بورژوازی است. ونمی تواند معطل هیچ امری شود. و این منافاتی با مسئله آمادگی پرولتاریا برای اداره کردن حکومت ندارد.
میماند مشکل دولت.
لنین بر این باور است که برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی و خرده بورژوازی یگانه شکل دولت دیکتاتوری پرولتاریا است و این دیکتاتوری به معنای دمکراسی برای زحمتکشان و دیکتاتوری برای استثمارکنندگان.
اما کائوتسکی از کلام مارکس و انگلس دیکتاتوری پرولتاریا را نه به شکل دولت که به عنوان مرحلهای عبوری برای انتقال میپذیرد. و پیششرط تحقق سوسیالیسم را دمکراسی میداند، واندرولد نیز دولت خلقی کار را پیششرط تحقق سوسیالیسم میداند.
به نظر میرسد قضیه در اینجا دو وجه داشته باشد. وجه تئوریک و وجه عملی.
وجه تئوریک
در وجه تئوریک حرف لنین غلط نیست. همچنان که حرف کائوتسکی و اندررولد هرچند لنین نظر آن دو را رد میکند.
لنین میگوید: وظیفه عاجل پرولتاریا سرنگونی بورژوازی است، این درست است. و بعد میگوید برای از بین بردن مقاومتهای تا پای جان بورژوازی، پرولتاریا راه دیگری جز اعمال قهر ندارد. پس مجبور است که استثمارکنندگان را از دمکراسی محروم کند تا موفق شود سوسیالیسم را مستقر کند. این نیز درست است. جنگ طبقات را با سلام و صلوات نمیتوان حل کرد. اینجا میماند یک اما. اما چگونه میتوان تضمین کرد که در یک جامعۀ جنگزده، با اقتصادی عمدتاً دهقانی، صنعتی ضعیف، طبقه کارگری لاغر و مقاومتی جهانی برعلیه انقلاب، بالاتر از همه اینها فرهنگی دیکتاتورپذیر، این دیکتاتوری چون هیولایی قد نکشد، (که کشید) و دمکراسی استثمارشوندگان را بفرستد بغل دست استثمارکنندگان. (که کرد)
وجه عملی
اینجا است که وجه عملی این نظریات مطرح میشود. که استقرار سوسیالیسم، که اگر بپذیریم که یک جامعۀ نوین هست که به راستی هست، بدون شرکت فعالانه و شعورمند تمامی یک جامعه شدنی نیست. جامعۀ نوین، بدون انسان نوین حاشا و کلا و ایضاٌ توسعۀ اقتصادی، منهای توسعه سیاسی.
اشبتاه بلشویک ها از آنجا آغاز میشود که حزب را با طبقه یکی میگیرند. هرچند در وجه تئوریک این گونه نمی اندیشیدند و بعد رهبری حزب را با بدنه حزب یکی میگیرند. و بعد لنین را با رهبری حزب یکی میگیرند و بعد به این نتیجه میرسند. که همه برای ایجاد یک جامعه بی طبقه و بدون استثمار آماده اند.
اما از آنجا که تمامی رهبری حزب لنینی نبودند. تمامی حزب لنین و استالین و بوخارین و تروتسکی و کامنف و رادک نبودند. و تمامی حزب، تمامی طبقه نبود. و با همه اینها تمامی جامعه طبقه کارگر روسیه نبود. به قول کائوتسکی ثقل سنگین جامعه روسیه دهقانی بود.
خب، مگر به سادگی می توان دهقانان را برای گذار به سوسیالیسم آماده کرد، تکلیف خرده بورژوازی چه میشود که همیشه بهشت موعود و خود را بهشت بورژوازی تصور میکند در مدت کوتاه ۲۴ـ۱۹۱۷، آن هم با یک اقتصاد ویران جنگزده و در کشاکش یک جنگ داخلی، با کدام تغییر ساخت، تغییر فرهنگ را انتظار داریم و آن هم فرهنگ هزار ساله جامعه طبقاتی. با مشتی موژیک و خرده بورژوا مگر میشود یک جامعه سوسیالیستی بنا کرد.