باز خوانی تاریخ معاصر: مصطفی شعاعیان (فصل دوم، بخش اول)


 

 

باز خوانی تاریخ معاصر: مصطفی شعاعیان
فصل دوم- بخش اول

محمود طوقی

 

نگاهی به روابط شوروی  و نهضت انقلابی جنگل

در آمد
نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلاب جنگل، تاریخ روزشمار انقلاب گیلان نیست. تحلیلى بر روابط شوروى با انقلاب گیلان است. پس کار از میانه داستان آغاز مى ‏شود. آن‏ هم نه به سبک و سیاق یک روزشمار تاریخى بلکه به شیوه ‏اى که شعاعیان وارد هر بحثى مى‏ شود.
شعاعیان ابتدا پایه ‏هاى تئوریک بحث را توضیح مى‏ دهد و بعد این فرض را مسلم مى‏ گیرد که خواننده پیشاپیش از تاریخ روزشمار انقلاب آگاه است و آن‏گاه مواضع حزب عدالت را به‎ بحث مى‏ گذارد.
به ‏هر روى به تبع این ورود و خروج به بحث، بازخوانى بر همین منوال خواهد بود. و لازم است که خواننده این بخش از کتاب پیشاپیش کتاب سردار جنگل میرفخرایى و میلاد زخم خسرو شاکرى را مطالعه کرده باشد.

۲
این کتاب در سال ۱۳۴۱ نوشته شد. اما هنگام پخش توسط اداره سانسور کتاب توقیف شد. پس به خارج رفت و در فروردین ۱۳۵۶ توسط انتشارات مزدک چاپ و منتشر شد. ویراستار ضمن ارزشمند دانستن کتاب چند نقد را به آن وارد مى ‏داند:
۱- نخست آن‏ که شعاعیان با تکیه بر اسنادى کم در مورد عملکرد سال‏ هاى ۱۹۲۰ شوروى به قضاوت نشسته است. و به این موضوع نمى ‏پردازد که «چه اوضاع و احوالى باعث شد که لنین از رهبرى حزب بلشویک راه خطا را در مورد شرق برود».
۲- داورى شعاعیان در مورد حزب عدالت عجولانه است.
۳- داورى او در مورد تبلیغات ضدمذهبى کمونیست‏ها درست نیست.

متدولوژى بازخوانى
کتاب جنگل (براى سهولت از این به بعد نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل را تنها کتاب جنگل مى‏ نامیم)، ضمن آن‏که یک بررسى تاریخى است هم‏زمان یک درسنامه انقلابى هم هست، روش شعاعیان در این کتاب روش یک تاریخ‏ دان آکادمیک نیست بلکه روش یک فرد انقلابى است که آنرا با هدف مناظره و جدل سیاسى و درس گرفتن نوشته است پس در بازخوانى ‏اش درس‏نامه ‏ها را به‏ عنوان درس‏نامه بررسى مى‏ کنیم و در بازخوانى تاریخى‏ اش از انقلاب گیلان، آن‏را در ترازوى داورى قرار مى‏ دهیم. و در واقع این بازخوانى منطبق خواهد بود بر متدولوژى شعاعیان در نوشتن کتاب.

حقیقت بالاتر از همه ما
شعاعیان براى رسیدن به حقیقت از خلال تضارب آرا باور داشت و مى‏ گفت: «نباید از ابراز انتقاد و اظهارنظر هرچند بسیار خشن و ناپخته واهمه» داشت.
برخورد عقاید باعث مى‏ شود جامعه به فکر واداشته شود و دیر یا زود، به‏ هرحال حقیقت کشف خواهد شد. و از همگان مى‏ خواهد خطاهاى او را به دیده اغماض ننگرند و از نوشته ‏هاى او بى‏ رحمانه انتقاد کنند. سنتى که در جامعه ما یا نبود و اگر بود به ‏فراموشى سپرده شد. و نقد یا تبدیل به نان قرض دادن شد و یا انتقام‏ گیرى‏ هاى شخصى و دیدیم که از نبود نقد چه اندیشه ‏هاى مخربى در جامعه نُضج گرفت. همه‏ گیر شد و جنبش روشنفکرى را به بى ‏راهه بُرد.

نوشتن یک وظیفه
براى شعاعیان نوشتن یک وظیفه تلقى مى‏ شد. او در پى آن بود که به مردم خود خدمتى کند. پس مى‏ اندیشید که ضرورى‏ ترین کار و شدنى ‏ترین کار در این لحظه چیست. او به ‏دنبال بزرگ‏ترین کار نبود. او به تاریخ مى ‏اندیشید و مى ‏دانست که هیچ‏کس نمى ‏تواند همه کارهاى تاریخ را به انجام برساند. و بر عهده هر فردى کارى نهاده شده است. پس به «پاس عشق به ملت ‏اش» به سوى نوشتن مى رفت.

سؤال و پاسخ: یک متدولوژى
تازگى متدولوژى شعاعیان در شیوه پرسش و پاسخ اوست. براى او نوشتن خطابه ‏اى آتشین در یک روزنامه و یا درسى بى‏ سر و ته بر سر کلاس نیست. او مدام خواننده را به‌ بحث دعوت مى‏ کند. جلو او سؤالى مى‏ گذارد و اجازه مى‏ دهد تا او با فکر کردن به آن بحث وارد شود و بعد خود پاسخ مى‏ دهد. خواننده فرصت مى‏ یابد تا از خلال این پرسش و پاسخ به جواب‏ هایى جدا از آنچه شعاعیان مى ‏گوید برسد و در آخر با پاسخ او یا همراه شود و یا آن پاسخ را رد کند.

یک سؤال مهم
شعاعیان در مقدمه کتاب جنگل از خود و در حقیقت از خواننده مى‏ پرسد و یا سؤال خواننده را مطرح مى ‏کند که «آیا در زمانى‏ که امپریالیسم با شوروى در کشاکش است و در حال غارت ثروت‏ هاى ملى ایران است آیا طرح مسأله شوروى و نقش او در انقلاب گیلان درست است یا نه». و او پاسخ مى ‏دهد: آرى درست است. و اضافه مى‏ کند که امریکا و انگلیس به‏ عنوان دشمنان ملت ایران شناخته شده ‏اند. اما شوروى که مدعى دوستى با انقلاب ایران است، دوست ایران نیست و باید به مردم شناسانده شود.

یک درس مهم
اگر چپ در آن روزگار و روزگار های بعدی همین یک درس را گرفته بود و مى‏ آموخت که نقش شوروى در انقلاب گیلان یکى از عوامل شکست انقلاب بوده است و آنچه براى شوروى در آن روزگار و روزگارهاى بعدى (نفت شمال و فرقه دمکرات) و بعدتر ارزش دارد منافع ملى شوروى است و این منافع هیچ ربطى به انترناسیونالیسم پرولترى و منافع جنبش چپ در ایران ندارد. در سال‏هاى۵۷ به بعد حزب توده ایران فرجامى دیگر داشت.

نگاه درست به انتقاد
شعار شعاعیان، انتقاد و افشاگرى تا مرز رسواگرى بود و مدام تأکید داشت نباید ترسید که برگه ‏اى به دست دشمن بیفتد. شعاعیان آن سوى عدم انتقاد را که ناآگاهى بر ضعف‏ ها بود خطرناک ‏تر مى ‏دید. و بر این باور بود. هر چیز که به ملت مربوط است باید با ملت در میان نهاد. و کشیدن پرده دروغین روى واقعیات وحشتناک را خیانت مى‏ دانست و مى‏ گفت: اگر قرار است شکست بخوریم چه بهتر که با چشمان باز نابود شویم. بهتر آن است که در خواب دیوار بر سرمان خراب شود.
براى شعاعیان، انتقاد براى باز کردن مجرایى به ریشه ضعف ‏ها و کمبودها بود. او درپى نکوهش این شخص یا آن شخص نبود. و تلاش داشت انتقاد را تا سطحى اجتماعى ـ تاریخى بالا ببرد. و اگر از شخصى ایراد مى‏ گرفت براى خاطر آن بود که آن شخص در آن لحظه تبلورى از شرایط تاریخ خود بود.
به ‏هر روى انتقاد نزد او رو به آینده داشت. تا دیگر این اشتباهات تکرار نشود.

ضعف‏ هاى انقلاب جنگل
۱- از لحاظ قاطعیت نظامى از تبریز عقب ‏تر بود.
۲- از لحاظ تبلیغات و ضعف جنبش و عدم گسترش انقلاب در حد مشروطه باقى ماند.
۳- کمبود و یا نبود کادرهاى ایدئولوژیک و انقلابى
۴- درک غلط میرزا از معنویت انقلابى که از قاطعیت انقلابى مى‏ کاست.
۵- نبود درک درست از توده پس انقلاب سعى نمى‏ کرد سراسر کشور را انقلابى کند.
۶- نکشاندن توده‏ ها در حد پیشاهنگ. فکر مى‏ کرد به تنهایى باید امر انقلاب را به‌جلو ببرد.
۷- درک درستى از اتحاد نداشت. و نمى ‏دانست با هر نیرو تا کجا متحد و از کجا به‌ بعد در تضاد او تقابل است.
۸- درک درستى از نیروى نظامى دشمن نداشت. جنگ را برادرکشى مى ‏دانست. پس یا از رودررویى اجتناب مى‏ کرد یا دست به عقب‏ نشینى مى ‏زد و باعث خسته شدن نیروها مى ‏شد.
۹- در برخورد با ضدانقلاب قاطعیت نداشت. نیروهاى طرفدار حکومت را قلع‌وقمع نمى‏ کرد در حالى‏ که با هواداران انقلاب چنین مى‏ کردند.
۱۰- انقلاب درک درستى از گشایش جبهه ‏هاى جدید براى پراکنده کردن نیروهاى دشمن نداشت.
۱۱- انقلاب درک درستى از اخلال، در پشت جبهه دشمن نداشت (حریق در مناطق نفتى، خراب کردن خطوط تلگراف و بانک شاهنشاهى).
۱۲- انقلاب نتوانست با جنبش خیابانى، کلنل پسیان ارتباط برقرار کند.
۱۳- انقلاب درک درستى از ارتش نداشت. و نمى ‏دانست باید با کار در میان نیروهاى میهن‏ پرست ارتش را از اهداف و اقدامات آن‏ها مطلع شود و در صورت لزوم خرابکارى کند.
۱۴- انقلاب درک درستى از تبلیغات (روزنامه و مبلغ) نداشت.

اپورتونیسم چپ

«اپورتونیسم چپ بدون توجه به ویژگى‏ ها و شرایط محلى و بدون آگاهى از خصایص و اوضاع جارى آخرین گام ‏ها را به مثابه نخستین وظایف مى‏ گیرند. انقلابى نمایان صادر شده از شوروى، انتخاب تاکتیک‏هاى عملى را از سوى جنگل ضدانقلابى، غیرقاطع و مذبوحانه مى‏ دانستند.»
شعاعیان ـ جنگل

یک سؤال

در تعریف اپورتونیسم چپ با شعاعیان همراهیم. اما باید دید آیا به ‏درستى طرح مسأله دادن زمین به دهقانان آخرین گام انقلاب بود یا نه. و دو دیگر آن ‏که صادرشدگان از شوروى چه کسانى بودند.
مسأله زمین را بعدا توضیح خواهیم داد. اما باید گفت کسى از شوروى به ایران صادر نشد. اینان کارگران و مبارزین ایرانى مقیم قفقاز بودند که یا به شکل فصلى در آنجا کار مى‏ کردند و یا از تعقیب حکومت به آنجا گریخته بودند.
اینان همان انقلابیون قفقازى هستند که در انقلاب مشروطه، طبق روایت کسروى، کمک ‏هاى شایانى به انقلاب کردند.

ادامه دهیم:
«در جریان بحث‏هاى میرزاکوچک خان، انقلابى دلسوز، با تجربه و بى‏ طمع ایران با تربچه ‏هاى مهاجر و بى‏ پرنسیب «کمیته عدالت باکو» و میهمانان ناخوانده روسى نیز همین اصول و اشکالات در اولین ملاقات با وضوح تمام پیش آمد «میرزا که داراى افکار مذهبى بود. و به ‏همین جهت کمونیسم را با افکارش سازگار نمى‏ دید. اصرار داشت که تا مدتى تبلیغات مسلکى صرف‏نظر شود.» (سردار جنگل صفحه ۲۴۳)»
جنگل ـ شعاعیان

حزب عدالت
ببینیم این «تربچه‏ هاى مهاجر و بى‏ پرنسیب» که بودند.
در سال‏هاى پایانى قرن ۱۹ به ‏علت ظلم و اجحاف والیان و شاهزادگان قاجارى، قحطى، خشک‏سالى، غارت اموال مردم توسط راهزنان و یاغیان، ایرانیان بسیارى براى کارهاى فصلى و غیرفصلى به آن‏ سوى مرزها رفتند.
باکو یکى از این مناطق بود که ایرانیان در معادن مس و آهن و نفت آن مشغول به ‏کار بودند جز این‏ها بازرگانان وطن‏خواه بسیارى در آن منطقه ساکن بودند. محله صابون‏چى یکى از این مناطق بود. با شروع انقلاب مشروطه، ایرانیان مقیم قفقاز که بعدا به‎مجاهدین قفقازى معروف شدند (چون لباس قفقازى مى‏ پوشیدند) سهم بزرگى درانقلاب به ‏عهده گرفتند. بدون امکانات مالى، تسلیحاتى و حضور بمب‏ سازان و بمب‏ اندازان قفقازى مقاومت یازده ماهه تبریز راه به جایى نمى‏برد.

علت فعالیت چشم‏گیر آن‏ها دو دلیل داشت.
۱- انگیزه‏ هاى طبقاتى
۲- بالا بودن سطح آگاهى به ‏علت تماس با انقلابیون سوسیال دمکرات قفقازى
اینان نخست در احزاب قفقازى فعال بودند. و رفته رفته فرقه اجتماعیون ـ عامیون که ترجمه حزب سوسیال دمکرات است را تشکیل دادند.
در سال ۱۹۰۶ با پیروزى انقلاب مشروطه فرقه خود را منحل کرد و در سال ۱۹۱۶ فرقه عدالت توسط عده ‏اى از کارگران ایرانى در محله صابونچى به ‏وجود آمد.
رهبر حزب اسدالله غفارزاده بود. که به ‏علت پیگرد پلیس به باکو رفته بود. در سفرى به ایران براى ملاقات با میرزا کوچک‏ خان شناسایى و در شهر رشت ترور و در نظمیه رشت به شهادت رسید.
حزب عدالت از ۱۹۱۶تا سال۱۹۲۰ در ایران فعالیت داشت. کادرهاى خود را براى سازمان‏دهى به ایران فرستاد که عمدتا دستگیر و زندانى مى ‏شدند.
خوب بود شعاعیان براى معرفى ایرانیان مهاجر از این زاویه شروع مى‏ کرد.

یک سؤال: چپ‏روى یا خیانت
«بلاهت را نگر، آقایان اعضاى کمیته عدالت باکو…. مى‏ خواهند به همان پیشواى انقلاب و میرزا کوچک‏ خان، بقبولانند که مى‏ بایستى علیه خدا و دین و مذهب دست به تبلیغ و مبارزه زد….
آیا مى‏ توان باور کرد همه این‏ها روى تعصب و ندانم ‏کارى بود و هیچ گونه بذر خیانت و ضدانقلاب در آن کاشته نشده بود.
شعاعیان ص ۱۷۴ ـ کتاب جنگل

روزنامه ‏هاى حزب کمونیست ایران موجود است. لااقل اگر امروز در اختیار ما نیست، در آن روزگارى که انقلاب گیلان زنده بود در دسترس تمامى مخالفان حزب از انگلیس گرفته تا حکومت و هواداران میرزا و حتى نویسنده کتاب سردار جنگل، اسماعیل میرفخرایى بوده است. چرا همان‏گونه که سلطان‏زاده، تئوریسین نامدار حزب در جواب «ایراندوست» در مقاله‏ اى این اتهامات را رد مى‏ کند و آن‏ را ساخته و پرداخته زرادخانه امپریالیسم انگلیس مى ‏داند فاکت مستندى آورده نمى‏ شود. سلطان‏زاده در آن مقاله به صراحت برداشتن حجاب و مخالفت با مذهب را از سوى حزب رد مى‏ کند و آن‏را اتهامى ناجوانمردانه مى ‏داند به این مسأله در جاى خود به تفصیل با ارائه سند پرداخته خواهد شد.
اما چرا شعاعیان چپ ‏روى را با خیانت یکى مى‏ گیرد یا لااقل این شک را ایجاد مى‏ کند که خیانت و عمد در کار بوده است.
شکى نیست که در بعضى اوقات چپ ‏روى آنقدر خسارت‏ بار است که با خیانت شانه به شانه مى‏ شود. اما در همان زمان هم فرق است بین چپ ‏روى و خیانت.
چرا شعاعیان فکر مى‏ کند دل حزب کمونیست، سلطان‏زاده و حیدرخان کمتر از میرزا براى بهروزى مردم میهن ‏شان مى‏ طپد.

انترناسیونالیسم قلابى
«انترناسیونالیست در حرف و ناسیونالیست تنگ‏ نظر و گداصفت در عمل»
شعاعیان ـ کتاب جنگل

انترناسیونالیسم ابداع لنین و انقلاب اکتبر نیست. برمى ‏گردد به دوران مارکس و انگلس و این نظر که سرمایه امرى جهانى‏ ست و پرولتاریا و مبارزه ‏اش نیز امرى ‏ست جهانى. و در این مبارزه همبستگى و اتحاد جهانى پرولترى لازم است. و کارگران جدا  از تمامى مرزهاى جغرافیایى که ساخته و پرداخته نظام‏ هاى طبقاتى ‏ست باید به مبارزات یکدیگر کمک کنند.
لنین و حزب بلشویک به این شعار باور داشتند. از روز اول اینان «ناسیونالیست گداصفت» نبودند. باید پروسه گذار از انترناسیونالیسم پرولترى به ناسیونالیسم پان‏ اسلاویسم را بررسى کرد. وقتى انقلاب در غرب شکست خورد «تز سوسیالیسم دریک کشور» مطرح شد، باور لنین و دیگر رهبران بلشویک بر آن بود که بر عهده تمامى احزاب کارگرى است که مهد سوسیالیسم را حمایت کنند و این یعنى عین انترناسیونالیسم پرولترى.
بعدها با این توجیه که فدا کردن منافع ملى به‏ خاطر شوروى در بلندمدت توسط شوروى جبران خواهد شد. رفته رفته به ناسیونالیسم گداصفت روسى منجر شد. و این نیز بررسى خواهد شد.
در ایران نخستین بار به شکل جدى ملکى به این امر پى برد. و بعد از او شعاعیان دومین کسى است که به طور جدى انترناسیونالیسم روسى را ناسیونالیسم روسى اعلام مى‏ کند.
بیژن جزنى در تاریخ سى ساله ‏اش به شوروى که مى ‏رسد مى ‏نویسد: «وقتى پاى منافع ملى و منافع نهضت‏ هاى آزادیبخش و پیش مى‏ آید. شوروى جنبش ‏ها را فداى منافع ملى ‏اش مى‏ کند باید مواظب این امر بود.» اما هنوز بر این باور نیست که انترناسیونالیسم پرولتری در شوروى اصلاً وجود خارجى ندارد. چرا که او به رویزیونیسم شوروى باور داشت.

ماجراجوها و مزدوران
«شوروى به دو دلیل دست به نقض قراردادهاى خود با انقلاب زد:
۱- میرزا میهن ‏پرست ‏تر از آن بود که آلت دست آن‏ها بشود.
۲- مى‏ خواست با دست پُر پشت میز معامله با انگلیس و حکومت ایران بنشیند پس با تخطئه و حرکات انقلابى بعدى سعى کرد میرزا را از سر راه بردارد و انقلاب را به دست عده ‏اى ماجراجو، نوکرصفت و مزدور خویش بسپارد»
شعاعیان ـ کتاب جنگل

سیاست شوروى را باید به ‏شکل یک پروسه دید. شوروى از همان ابتدا سیاست شسته رفته ‏اى نداشت که پندارى کارشناسان روس برنامه ده ساله آن‏را ریخته باشند. با فراز و نشیب‏ هاى بسیارى همراه بود. از حمایت صد در صد بود تا حمایت صفر درصد و حتى کارشکنى و تسهیل زمینه ‏هاى شکست که بررسى مى‏ شود.
اما برسیم به اطلاق لقب ماجراجو به جناح چپ جنگل که احسان ‏الله ‏خان دوستدار و خالو قربان است. خیلى منصفانه نیست. هر چند عملکرد آن‏ها از ماجراجویى برى نبود. اما ضعف رهبرى و نبود برنامه، جناح چپ جنگل را به اقدامات رادیکال کشاند که بررسى خواهد شد. و در آخر مى ‏رسیم به عناصر «نوکر صفت و مزدور» که مراد حزب عدالت است. اعضا و رهبران حزب که دیگر در آن روزگار حزب کمونیست شده بودند نه نوکر بودند نه مزدور. آن‏ها فاصله ‏هاى بسیار داشتند با القابی این چنین.
تئوریسین بزرگ حزب سلطان‏زاده نظریات مستقلى داشت. چه در مورد رضاشاه و ملى بودن او و چه در دیگر زمینه ‏ها. از عناصر برجسته کمینترن بود. در بسیارى از موارد با نظریات لنین مخالفت مى‏ کرد و لنین مجبور مى‏ شود در مورد تزهایش در مورد مستعمرات تجدید نظر کند. اسناد کمینترن گواه این استقلال است. اما به ‏هر روى آن‏ها به شوروى به‏ عنوان مهد سوسیالیسم باور داشتند. این امر در آن سال‏ ها که چیزى کمتر از سه سال از عمر انقلاب اکتبر گذشته بود امرى پُربى ‏راه نبود. سیاست‏هاى حزب کمونیست در این دوران دچار فراز و نشیب‏هاى بسیار بود که بررسى خواهد شد. فراموش نکنیم که به فاصله یک دهه تمامى آن‏ها به ‏خاطر مخالفت با نظریات استالین کشته شدند. از تمامى رهبران حزب کمونیست ایران مقیم شوروى تنها گویا یک نفر جان به سلامت برد . (سیروس آخوندزاده).
به ‏نظر مى ‏رسد که شعاعیان زاویه درستی برای نقد عملکرد حزب نیافته است .

حزب عدالت یا شوروى
ابراهیم فخرایى درگیرى با میرزا را که منجر به کودتاى احسان ‏الله ‏خان مى‏ شود را زیر سر حزب عدالت مى‏ داند که ذهن شوروى را هم نسبت به میرزا خراب کرده ‏اند. نگاه کنیم:

عملیات پشت پرده حزب (عدالت رشت)، کم کم آثارش را مى‏ بخشید که با آمدن مدیوانى  نماینده بازرگانى و میکویان کمیسر تجارت شوروى به رشت کودتای در ۱۴ ذیقعده (۹ / مرداد ۱۲۹۹) رخ داد.
و از جریان کار چنین فهمیده مى ‏شد که احضار کاژانف  به مسکو و فراخواندن پالایف از مازندران در نتیجه اشتباه ‏کارى‏ هاى اعضاى حزب عدالت صورت گرفته است. کما این‏که تعویض راسکولنیکف فرمانده جهازات جنگى بحر خزر و اعزامش به جبهه بالتیک، همچنین فراخوانده شدن ارژنیکیدزه بر اثر نقش حزب عدالت است که در پیشگاه زمامداران شوروى بازى کرده ‏اند.
سردار جنگل ـ فخرایى

شعاعیان بر این باور است که این‏گونه نیست. بلکه حزب عدالت افزار کار سیاست سوداگرانه روس‏ ها بوده است. و سیاست خارجى روس‏ ها را نه احزاب برادر که سیاست داخلى احزاب برادر  را روس‏ ها تعیین مى ‏کردند. و نمونه مجسم آن‏را وضعیت حزب توده در ایران مى‏ داند.
این‏گونه نبود که جناح میرزا حقیقت مطلق و حزب عدالت و روس‏ ها تباهى مطلق بودند. همه این کج‏روى‏ ها را باید در دیالکتیک انقلاب ـ ضدانقلاب داخلى و خارجى دید.
انقلاب با ورود به فاز جمهورى شورایى وارد روندى بازگشت‏ ناپذیر شده بود. و هیچ چاره ‏اى نداشت یا ضد انقلاب را در پایتخت درهم بکوبد و یا خود در گیلان در هم کوبیده شود. اما انقلاب از دو ضعف اساسى رنج مى‏ برد:
۱- ضعف رهبرى
۲- ضعف برنامه

انتقادات به میرزا
«حرف حسابى لوچ ‏ها  چه بود:
۱- راست بودن میرزا
۲- وابستگى به معتقدات اسلامى
۳- نارسا و ناصحیح بودن تاکتیک ‏هاى وى
۴- عدم لغو مالکیت
۵- ممانعت از تبلیغات ضدمذهبى
۶- منحل نکردن نیروهاى چریک و تشکیل ندادن سازمان ارتش سرخ
۷- مخالفت میرزا با دخالت روس ‏ها»
شعاعیان ـ کتاب جنگل

اما به ‏راستى تمامى انتقادات به میرزا همین بود.؟ آن‏را وارسى خواهیم کرد. اما لازم است پیشاپیش تبلیغات ضدمذهبى حزب را بررسى کنیم و ببینیم تا چه حد این اتهام مبتنى بر واقعیات تاریخى است.

کمونیست‏ها و مذهب
نخستین تشکیلات چپ ‏ها در ایران فرقه اجتماعیون ـ عامیون بود که خود را فرقه اجتماعیون ـ عامیون مسلمانان قفقاز  مى‏ نامید. و بعدها نام مجاهد را نیز بر خود افزودند که یک واژه مذهبى است.
بگذریم که عده‏ اى این نام‏گذارى را امر بر فریب‏کار بودن کمونیست ‏ها دانستند که نشان مى‏ دهد مسأله را به ‏طور کلى اشتباه فهمیده ‏اند.
در این حزب از حیدرخان سوسیال دمکرات بود تا جمال ‏الدین واعظ و ملک ‏التمکلمین که هر دو آخوند بودند و در باغشاه بعد از به توپ بستن مجلس اعدام شدند.
این نام‏گذارى چند وجه داشت، نخست آن‏که ایرانیان مقیم قفقاز به مسلمانان معروف بودند که وجه جدایى آن‏ها با ارامنه آن دیار بود. دو دیگر آن‏که درک مردم آن روزگار ازسوسیالیسم، درکى مساوات‏ طلبانه بود که منافاتى با درک خود از اسلام نمى ‏دیدند. کافى است نگاهى بکنیم به روزنامه ‏هاى دوران مشروطه از حبل ‏المتین گرفته تا ایران. این یکى گرفتن و یا این همانى دیده مى‏ شود که براى دوران نخستین آشنایى مردم ما با اندیشه ‏هاى سوسیال ـ دمکراتیک امرى طبیعى است.
سه دیگر آن‏که سوسیالیست‏ هاى آن روزگار مى‏ دانستند که بردن اندیشه ‏هاى سوسیال ـ دمکراتیک در یک جامعه بغایت عقب ‏مانده و مذهبى، بدون عبور احترام ‏آمیز از کنار مذهب ممکن نیست. در حزب عدالت و حزب کمونیست بعدى و حتى گروه ۵۳ نفر احترام به معتقدات مردم یکى از اصول پایه این احزاب بود.
بگذریم از حزب توده که ابتدا در دفتر حزب نمازخانه ‏اى دایر کرده بودند و این نمازخانه تا مرگ سلیمان میرزا لیدر حزب پابرجا بود خود سلیمان میرزا به‏ عنوان لیدر سوسیالیست ایران در زمان رضاشاه و لیدر حزب توده زمان محمدرضاشاه باورهاى مذهبى داشت و به مکه هم رفته بود. سازمان‏هاى چپ که از سال ۱۳۴۲ به بعد شکل گرفتند. هیچ کدام موضع ضدمذهبى نداشتند. این برخورد دو وجه داشت، نخست آن‏که مسأله کمونیست‏ها، مسأله مذهب نبود. مذهب به ‏عنوان یک پدیده‏اى روبنایى در پروسه دیگرى باید حل مى‏ شد. براى کمونیست‏ها در وهله نخست کسب قدرت سیاسى و استقرار سوسیالیسم مطرح بود. دو دیگر اندیشه ‏هاى سوسیالیستى باید در جامعه ‏اى جریان مى‏ یافت که مذهب بعد از نهاد سلطنت دومین نهاد قدرتمند جامعه بود. متقاعد کردن دهقان براى گرفتن زمین یا شرکت آن ها  در مزارع اشتراکى کار آسانى بود. اما اثبات نفى خدا مسأله‏ اى نبود که با امروز و فردا و چند سال دیگر در ذهن توده حل شود.

اپورتونیسم یا اصولیت
نگرفتن موضع ضدمذهبى از سوى جریانى که به ‏هر حال مدعى درستى ماتریالیسم بود موضعى اپورتونیستى نبود. کلاسیک‏ هاى مارکسیسم (مارکس، انگلس، لنین، تروتسکى تا رزا لوگزامبورگ) در زمینه مذهب تأکید کرده بودند که «با مذهب مبارزه‏ اى مستقیم نداریم. بلکه باید با پایه ‏هاى اقتصادى آن مبارزه کرد.»
به‏ همین خاطر در تمامى نوشته ‏هاى صد ساله اخیر ۱۳۵۷-۱۲۸۵ما نوشته ‏اى نمى‏ یابیم که انکار خدا ،انکار رسالت پیامبر، نفى قرآن و رد ائمه شیعه و سنى باشد. اگر از سال ۱۳۵۷ به بعد چپ به نقد مذهب مى‏ رسد به ‏خاطر آنست که مذهب در موضع حکومت قرار مى‏ گیرد. و به ‏ناچار حکومت با نقد مذهب یکى مى ‏شود.
به ‏هر روى اگر از حزب عدالت نوشته‏ اى ارائه شود که انکار خدا، نبوت، قرآن و نفى ائمه شیعه باشد به ‏عنوان یک موضع و تبلیغ ضدمذهبى آن‏ هم در جبهه‏ اى که رهبر آن یک روحانى بود یک‏نوع چپ ‏روى است و قابل هر گونه سرزنش و توبیخى هست. اما باید دید مدعیان چه مدارکى ارائه مى ‏دهند.

شدنى بود یا نبود
از زمان شکل ‏گیرى مارکسیسم تا زمانى‏ که بلشویک ‏ها در شوروى به قدرت رسیدند و بالاخره در تعقیب روس‏ هاى سفید سر از انزلى درآوردند. کمونیسم در نزد فئودال‏ها و بورژواها یعنى نفى مالکیت و نفى مالکیت یعنى اباحه ‏گیرى و نفى دین.
پس فریاد وااسلاماى فئودال‏هاى بزرگ گیلان و یا مازندران و تهران و حتى تلاش مشیرالدوله رجل سیاسى و خوش‏نام این دوران و فئودال بزرگ شمال براى گرفتن فتوا برعلیه کمونیست‏ ها از علماى نجف نه به ‏خاطر درد دین که به ‏خاطر به ‏خطر افتادن املاک و دارایى‏ هاى‏ شان بود.
اما نکته کلیدى این قضیه شدنى بودن این تبلیغات بود. آیا محیط بسته و به‏ غایت مذهبى گیلان اجازه مى‏ داد کسى بیاید و به انکار خدا و قرآن بپردازد؟.
اعضا و رهبران حزب عدالت مغز خر که نخورده بودند. نه در آن روزگار و حتى روزگارهاى بعد نیز زمینه چنین تبلیغاتى نبود. جدا از آن‏ که کمونیست‏ها مى‏ خواستند یا نمى‏ خواستند.
چند دفتر حزب عدالت در همان روزهاى نخست توسط اداره دژبانى انقلاب (گارنیزون) که مسئول آن سعدالله درویش بود برچیده شد. و اعلامیه ‏هاى آن‏ها از در و دیوار کنده شد. بالاترین تبلیغات حزب عدالت نفى روابط ارباب و رعیتى و تقسیم زمین بین دهقانان بود. که این هم مورد قبول دهقانان به غایت مذهبى گیلان در ابتدا نبود. لااقل بخشى از دهقانان این‏کار را غیرشرعى مى ‏دانستند و حاضر به گرفتن زمین نبودند. این امر در زمان حکومت فرقه دمکرات در سال‏هاى ۱۳۲۴ به بعد نیز وجود داشت. اصلاحات ارضى فرقه زمین را بین دهقانان تقسیم کرد. اما بعضى از روستائیان حاضر به‎گرفتن زمین نبودند آن‏را غضب اموال دیگران مى‏ دانستند.
وقتى در مورد زمین که براى دهقان ارزشى هم‏ سنگ خانواده ‏اش دارد. باورهاى مذهبى به این شدت عمل مى‏ کند. تبلیغات ضدمذهبى چه محلى از اعراب دارد. اگر این‏گونه بود یک ساعته بساط حزب عدالت در سراسر گیلان به دریا ریخته مى ‏شد. اما ببینم تبلیغات و مدارک چه مى‏ گویند؟
۱- بلشویک‏ها مقادیر انبوهى پنبه متعلق به شرکت‏هاى امریکایى و ایرانى مصادره به ‎باکو را انتقال دادند.
۲- اگر کوچک ‏خان مردم را به تازیانه مى‏ بست، کمونیست‏ها عقرب به جان آنان مى ‏اندازند. میرزا ابراهیم امینى خزانه ‏دار، گورهایى حفر مى‏ کرد و مردم را تا زیر چانه در آن‏ها مى‏ پوشاند و از این راه آنان را مجبور مى‏ کرد تا محل گنجینه‏ هاى خود را فاش سازند. این هیولا چندین زن را به همین ترتیب به کشتن داد.
۳- مشیرالدوله با دادن پول و در صورت امکان از مراجع مذهبى ساکن در اماکن مقدسه بین ‏النهرین خواست بر علیه بلشویک ‏ها فتوا صادر کنند.
۴- نورمن کاردار انگلیس از مشیرالدوله خواست گرفتن فتواى مراجع بنى برمغایرت اسلام و بلشویسم را دنبال کند.
۵- گزارش مأمور سیاسى انگلیس در همدان: «علماى مذهبى را تشویق کرده ‏ام تبلیغات ضدبلشویکى انجام دهند».
۶- مراجع مذهبى از نخست ‏وزیر خواستار اقدامات شدیدى بر علیه بلشویک‏ها شدند.
۷- تقریبا هر روز جلسات سراسر خشم‏ آگین در مساجد برگزار و طى تلگراف‏هایى به‎ علماى مردم و دولت ایران ضمن اعلام نفرت از بلشویسم خواستار اعزام ارتش مى‏ شدند.
۸- تلگرافى از قزوین به علما «سیرت و مذهب و حرمت خواهران و برادران‏ مان توسط بلشویک‏ها به خطر افتاده است.
۹- همه روزه تحت حمایت مقامات نظامى انگلیس در قزوین سخنرانى‏ هایى در مساجد ایراد مى ‏شود. در یکى از این سخنرانى‏ ها که در مطبوعات تهران بازتاب گسترده ‏اى داشت چنین مى‏ خوانیم:

«هم‏ میهنان شما، مردم گیلانى، اسیر گروهى راهزن ظالم‏ تر از وحشیان شده ‏اند که اموال ما را به تاراج برده… دست به ارتکاب اعمال منافى عفت با مادران و خواهران و همسران ما زده»

در این‏ که چنین اشاراتى به تحریک و سازمان‏دهى سرگرد ادموند مأمور سیاسى انگلیس مستقر در شمال ایران صورت مى‏ گرفت کمتر جاى تردید دارد.
با نگاهى به اسناد و مدارک موجود به سادگى مى‏ توان پى برد که تبلیغات ضددینى حزب عدالت یعنى چه و از کدام زرادخانه امپریالیستى بیرون مى‏ زند.
این اتهامات بعدها زمینه ‏چینى پرونده سازمان‏ هایى بر علیه تئوریسین حزب سلطان‏زاده و دیگر رهبران حزب کمونیست ایران در دوران استالین شد تا همگى آن‏ها به چوبه دار سپرده شوند.
سلطان‏زاده در مقاله ‏اى در سال ۱۹۳۰ در جواب استروف (که با نام مستعار ایراندوست مقاله مى‏ نوشت) که مدعى بود: «… حزب با تمام حرارت درگیر تبلیغات قاطعانه و زننده به نفع کمونیست و علیه مذهب بود…»

مى‏ نویسد:
«… بگذارید اوستروف یا هر کس دیگر به ما فقط یک مدرک یا خبرى در روزنامه‏ ها یا اعلامیه ‏هاى مستند یا هر گزارشى را نشان دهد که حاکى از آن باشد که کمونیست ‏هاى ایران خواستار رفع حجاب زنان، ملى کردن وسایل تولید یا نابودى بازار کار و یا هر کارى از نوع آنچه (اوستروف) مى‏ گوید بوده ‏اند…. همه این ‏ها دروغ، از همان نوع دروغ‏ هایى که (به قرار) درباره ملى شدن زنان در روسیه مى‏ گویند.

با تمامى این مدارک نمى ‏توان تندروى‏ هایى را در میان اعضاى حزب عدالت رد کرد. تندروى‏ هایى که براى یک حزب جوان و کم ‏تجربه که از کشورى با یک انقلاب پیروز آمده است و درک خوشبینانه ‏اى نسبت به شروع انقلاب جهانى دارد، امرى است محتمل.
اما بى ‏انصافى است که این تندروى‏ ها را آنقدر بزرگ کرد که شکست یک انقلاب را بر دوش آن گذاشت. به‏ هر روى اشکال کار در جاى دیگرى بود، حل مسأله ارضى.

یک نکته
بند ۴ برنامه مصوب کنگره انزلى حزب کمونیست ایران مربوط به پرهیز از اهانت به ‎باورهاى مذهبى مردم است.
در ماده ۶ اساسنامه فرقه اجتماعیون ـ عامیون براى توهین به معتقدات مذهبى بالاترین مجازات‏ها (مرگ) را در نظر گرفته است.