مصطفی شعاعیان
فصل پنجم؛ قسمت سوم
محمود طوقی
جدال اندیشه ها
ـ پاسخ هاى نسنجیده به قدم هاى سنجیده
مقدمه
این کتاب در نیمه دوم سال ۵۳ با امضاى سرتق (که نام مستعار شعاعیان است) منتشر شده است و طبق معمول ناشر آن نه در ایران که در اروپا انتشارت مزدک بوده است (اجرأ عظیما).
پیشگفتار با یک بند اذان شروع مى شود؛ «بشتابید براى بهترین کارها»، که طبق معمول تزیینى است و مثل بقیه موارد غیر ضرور.
شعاعیان جریان نقد مؤمنى بر کتاب «انقلاب» را این گونه توضیح مى دهد؛
در ابتدا حمید مؤمنى نقدى بر کتاب مى نویسد: اما این نقد مورد پذیرش رهبرى چریک ها قرار نمى گیرد. پس نقد براى کار جدى تر به او پس داده مىشود. در پى گیرى هاى شعاعیان، او را به حمید مؤمنى وصل مى کنند. تا حضوراً همدیگر را قانع کنند. اما هیچ کدام موفق نمى شوند دیگرى را مجاب کنند.
در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۳۵۳ شعاعیان نامه اى به چریک ها مى نویسد و تقاضا مى کند، تکلیف کتاب را روشن کنند و در۳خرداد به او اطلاع مى دهند، نقد کتاب به پایان رسیده است و در تاریخ ۱۵ مهر ۱۳۵۳ نقد مؤمنى به او داده مى شود.
چریک ها براى نقد کتاب هیئتى را مأمور این کار کرده بودند. که نوشته هاى نخستین در ضربه محله شترداران از بین رفت و به دست ساواک افتاد.
شعاعیان در فاصله خرداد تا مهر در مذاکراتى که با حمید اشرف دارد متوجه مى شود که رهبرى چریک ها با کلیه نظرات داده شده مؤمنى موافق نیستند. اما اصول آنرا قبول دارد. و وقتى شعاعیان از حمید اشرف مى پرسد آیا این پاسخ یک پاسخ سازمانى است، اشرف به او مى گوید: نه رفقا با لحن برخورد موافق نیستند. اما نویسنده آن چنین خواسته است. پس شعاعیان در پاسخ به مؤمنى سعى مى کند با خشونت پاسخ ندهد بهچند دلیل:
۱- نخست آن که به این نتیجه از قبل رسیده بود که از شیوه هاى پرخاشگرانه دورى کند.
۲- رهبرى چریک ها با لحن مؤمنى موافق نبود.
۳- شعاعیان در ملاقات هایش با مؤمنى احساس مى کند، مؤمنى برخورد شخصى با او مى کند. پس شعاعیان تصمیم مى گیرد از افتادن در این مسیر اجتناب کند.
۴- شرایط غم انگیز جنبش اجازه نمى دهد آنچه در اصول درست است در عمل انجام شود.
۵- پاسخ مؤمنى را به عنوان یک پاسخ سازمانى نمى گیرد. چرا که فاقد مهر و امضاى چریک ها بود پس پاسخ او نیز باید نه خطاب به چریک ها که خطاب به مؤمنى باشد. ضمن آنکه صلاح نبود پرده درى راجع به نقد به حساب چریک ها گذاشته شود، آن هم در شرایط وخیم جنبش.
خاستگاه روشنفکر
روشنفکر که معادل انتلکتوال فرانسه است بعد از مشروطه به منورالفکر ترجمه شد. و به کسانى اطلاق مى شد که خواستار تغییر وضع موجود و مدرنیزه کردن کشور بودند.
در فرانسه نخستین بار انتلکتوال به کسانى اطلاق شد که:
۱- از دید اخلاقى موضعى انتقادى به جامعه داشتند.
۲- مخالف بى عدالتى بودند.
۳- عناصر فهمیده و فاضل جامعه بودند.
این واژه نخستین بار توسط موریس بارس نویسنده دست راستى فرانسه به کسانى اطلاق شد که نسبت به بى عدالتى به دریفوس صداى اعتراض خود را بلند کرده بودند.
در سال۱۸۹۴، دریفوس که از یک خانواده یهودى بود و در ارتش فرانسه خدمت مى کرد با شهادتى دروغ به جاسوسى براى رایش آلمان متهم شد و به جزیره شیطان فرستاده شد. دو سال بعد بعد امیل زولا نویسنده معروف فرانسوى با نامه اى تحت عنوان «من متهم مى کنم» صداى اعتراض خود را بلند کرد و جنبش اعتراضى وسیعى در فرانسه به راه افتاد.
اینتلیگنتیسا
در روسیه و لهستان قرن نوزده به اشراف زادگان تحصیل کرده یى که خود را وقف نقد جامعه سرمایه دارى خود کرده بودند intelligentsia مى گفتند به معناى خردورزان و فضلا. اینان در سیاست دخالت مستقیمى نداشتند اما خواستار تغییر جامعه بودند. در این راه منافع خود را فداى جامعه مى کردند.
پس از جنگ جهانى اول اینلیگنتیسا شرقى و انتلکتوال غربى ادغام شدند. و با مشخصه زیر به اهل اندیشه اطلاق شد:
۱- مبارزه با بى عدالتى
۲- موضع انتقادى نسبت به جامعه از دیدگاه اخلاقى
۳- حاملان تفکر جدید
۴- تحصیل کرده بودن
طبقه روشنفکر
۱- تقسیم جامعه به طبقات و پیدایى طبقات اجتماعى بنیادى ترین تقسیم اجتماعى آدمى است.
۲- هر گونه بخش بندى دیگر در جامعه بخش بندى درون طبقاتى است. این بخش بندى ها را لایه بندى یا قشربندى طبقات اجتماعى مى گویند.
۳- قشر یا لایه چون طبقات پدیده اى اجتماعى نیستند. بلکه پدیده اى طبقاتى اند. بهعبارت دیگر، جامعه به طبقات و طبقات به لایه هاى طبقاتى تقسیم مى شوند.
۴- هیچ لایه اى وجود ندارد که متعلق به این طبقه باشد اما به آن طبقه نقب بزند.
۵- طبقات پدیده هایى اجتماعى اند. پس مى توانند به بخش هاى اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، نظامى، فرهنگى، ادارى، فکرى، صنفى تقسیم بشوند.
۶- هر طبقه یى آرمان ویژه خود، پس حزب و سازمان ویژه خود را دارد.
۷- کار فکرى از دوران برده دارى ها آغاز شد. جامعه دچار تقسیم بندى دیگرى شد؛ کار فکرى و کار یدى.
۸- آنان که کار فکرى مى کنند به انتلکتوال معروف شدند.
۹- کار فکرى پهنه وسیعى دارد از رهبرى مذهبى، سیاسى، اقتصادى گرفته تا گروه هاى هنرى.
۱۰- سیاست اهرمى طبقاتى است. پس هر طبقه اى سیاست و کارکنان ویژه خود را دارد.
۱۱- کارکنان سیاسى طبقه کارگر را روشنفکران طبقه کارگر مى گویند.
۱۲- روشنگر، راهنماى طبقه کارگر است در ستیزه طبقاتى، در پیکار سیاسى، در آگاهى فلسفى در نبرد انقلابى در گرفتن اهرم قدرت.
۱۳- حزب طبقه کارگر، سازمان سیاسى طبقه کارگر است و محل گرد آمدن بهترین، آگاه ترین و فداکارترین عناصر طبقه کارگر. این افراد کار فکرى و کار یدى مى کنند.
۱۴- حزب جزء جدائى ناپذیر طبقه کارگر است. پس عناصر تشکیل دهنده حزب، جزء طبقه کارگرند.
۱۵- کارکنان فکرى طبقه کارگر، جزء طبقه کارگرند.
کمونیست کیست و جزء کدام طبقه است
مؤمنى ۲ تعریف مشخص به دست مى دهد:
۱- کسى است که عضو حزب انقلابى طبقه کارگر است و یا در جهت ایجاد چنین حزبى فعالیت مى کند.
۲- هر کمونیستى که کارگر نباشد عضو طبقه دیگریست.
تعریف نخست کاستى هایى دارد. یک هنرمند، شاعر، نویسنده، مجسمه ساز مى تواند عضو حزب نباشد و در جهت ایجاد حزب هم فعالیت نکند. اما با آرمان هاى کمونیستى اش جامعه را آماده پذیرش مرام کمونیستى کند. هنرمندى مثل شاملو را نمى توان کمونیست ندانست. چرا که عضو حزب نیست و در جهت تشکیل حزب فعالیت نمى کند.
تعریف دوم هم برى از کاستى نیست. کارگر با طبقه یکى نیست. یکى مى تواند کارگر نباشد اما لایه اى از طبقه کارگر باشد. لایه فرهنگى طبقه کارگر. روشنفکران انقلابى طبقه کارگر که بخشى از حزب طبقه کارگر را تشکیل مى دهند. با تولید رابطه مستقیم ندارند. تنها آرمان هاى کارگرى دارند.
به هر روى هر طبقه یى ایدئولوژى ویژه خود را دارد. کمونیزم ایدئولوژى طبقه کارگر است. کمونیست ها پیشروترین و آگاه ترین عناصر طبقه کارگرند. و حزب کمونیست سازمان سیاسى طبقه کارگر است. حزب تمام طبقه نیست اما از کوشاترین و پیشروترین عناصر تشکیل مى شود. پس هر عضو حزب جزء طبقه کارگر است. «این که اشخاصى روزى روزگارى در چه خانواده یى زاده شده اند براى تعیین جایگاه طبقاتى آنها در جامعه کافى نیست. این که اشخاصى در چه سنگرى از سنگرهاى طبقاتى، هم اکنون عملاً زندگى یا نبرد مى کنند معیاریست براى اینکه دانسته شود که آن شخص جزء کدامیک از طبقات است».
نظر شعاعیان در مورد طبقه، حزب و کمونیست ها کامل تر و جامع تر از نظر مؤمنى است.
روشنفکران انقلابى جزء کدام طبقه اند؟
شعاعیان براى طبقه کارگر، لایه اى فرهنگى قائل است. که این لایه کارگر نیستند. اما به عنوان روشنگر طبقه کارگر، آموزگار و راهنماى اویند، در مبارزه سیاسى، اقتصادى، فرهنگى براى گرفتن گُرز فرمانروایى.
مهم نیست این روشنفکران، به قول حضرت اخوان «پدرشان کیست»، در کدام خانه و طبقه به روى خشت افتاده اند، مهم این است که روشنگر پرولتاریا براى آزادى طبقه و توده مبارزه کنند.
مؤمنى روشنفکر انقلابى را که شعاعیان از آن به عنوان «روشنگر طبقه» یاد مى کند نمى پذیرد و طبقه را مقوله اى اقتصادى مى داند. و از نظر او کسى عضو طبقه کارگر است که در رابطه با تولید از نیروى کارش استفاده کند. اما روشنفکر که کار یدى نمى کند و از ارزش اضافى کارگران استفاده مى کند نمى تواند عضو طبقه کارگر باشد.
پس روشنفکر انقلابى را مقوله اى سیاسى مى داند که پایگاه خرده بورژایى یا بورژایى دارد، اما تحت تأثیر تضادهاى عینى جامعه و مبارزات طبقه کارگر، به سمت طبقه کارگر و حزب او مى آید. و شرط عضویت آنها پذیرش مرامنامه حزب و آمادگى انجام وظایف محوله و پیروز بیرون آمدن از آزمون هایى است که در جلو راهش قرار مى گیرد.
با این همه مؤمنى روشن نمى کند که روشنفکران که پایگاه طبقاتى شان بورژایى و خرده بورژایى است. به سمت حزب طبقه کارگر مى آیند، مرامنامه حزب را مى پذیرند، براى هر کارى آمادگى دارند وقتى در راه آرمان هاى حزب به شهادت مى رسند آیا جزء طبقه کارگر هستند یا نه.
مؤمنى معتقد است که شعاعیان بین هفت مقوله سرگردان است و روشنگر او در هر جایى یکى از این هفت مقوله است. حال ببینم این هفت مقوله چیست:
۱- روشنفکر
۲- روشنفکر انقلابى
۳- افراد آگاه طبقه
۴- انقلابى حرفه اى
۵- پیشاهنگان انقلابى
۶- سازمان پیشاهنگ
۷- اعضاى حزب
روشنفکر
اطلاق روشنفکر به تحصیلکرده، کارى که مؤمنى و دیگران مى کنند غلط است. روشنفکر که زادگاه آن انقلاب کبیر فرانسه است. به کسانى اطلاق مى شد که موضعى انتقادى نسبت به جامعه داشتند و مخالف بى عدالتى بودند. ضمنا جزء تحصیل کردگان جامعه نیز بودند.
بعد از انقلاب مشروطه، روشنفکر وارد ادبیات سیاسى باشد. ابتدا منورالفکر گفته شد که ترجمه اى عربى بود. اما مراد تحصیلکرده صرف نبود. مراد کسانى بود که مخالف ارتجاع و عقب ماندگى اقتصادى ـ سیاسى جامعه بودند. و در ضمن داعیه رهبرى جامعه را نیز داشتند.
روشنفکر انقلابى
روشنفکر انقلابى در رابطه با طبقه انقلابى معنا مى یابد. طبقه ضدانقلابى روشنفکر ندارد. ایدئولوگ و کارکنان فکرى دارد. اما به آنها روشنفکر انقلابى اطلاق نمى شود.
هر طبقه انقلابى (بورژوازى خرده بورژوازى و پرولتاریا) لایه اى فرهنگى دارد. که این لایه روشنفکران انقلابى آن طبقات است. این روشنفکران رهبران و آموزگاران طبقات خودند در ستیزه طبقاتى براى به دست آوردن «گرز فرمانروایى».
در جریان نبرد انقلابى عناصرى از روشنفکران خرده بورژوایى و بورژوایى تحت تأثیر شرایط عینى طبقه کارگر به سمت طبقه کارگر مى آیند. اینان افرادى اند که مى توانند خود را تا سطح بالاى روشنفکران طبقه کارگر بالا بکشند. و حتى در رهبرى و هدایت طبقه جا مى گیرند. اینان به واسطه پذیرش مرام کارگرى و قرار گرفتن در سنگر کارگران جزء لایه فرهنگى پرولتاریا و جزء طبقه کارگرند.
به هرروى مراد از روشنفکران انقلابى، روشنفکران طبقه کارگر است، نه روشنفکران انقلابى بورژوایى و خرده بورژوایى.
استدلال شعاعیان، استدلال روشنى است. روشنفکر در برابر روشنگر ابهاماتى دارد. در حالىکه روشنگر فاعلیت صاحب اندیشه روشن را نیز نشان مى دهد. و دیگر آنکه اطلاق روشنفکر به کارکنان فکرى جامعه و تحصیل کردگان بالکل غلط است.
اما مراد شعاعیان از روشنگر، روشنگر طبقه کارگر است. که رابطه او را با طبقه، رابطه فرهنگى او تعیین مى کند نه رابطه اقتصادى ا ش. وقتى مى گویم روشنفکر انقلابى طبقه کارگر یا روشنگر طبقه کارگر مرادمان قشر فرهنگى این طبقه است که معلم و پیشتاز و راهنماى او نیز هست.
معیار سنجش زادگاه خانوادگى او نیست. روشنفکر به طور کلى یک مقوله سیاسى است نه اقتصادى مؤمنى اشتباه مى کند. مارکس و انگلس روشنفکران بورژوا نبوده اند. لنین هم بعید است که گفته باشد مارکس و انگلس روشنفکر بورژواى هستند. اگر هم گفته باشد به خطا گفته است. چگونه ممکن است روشنفکر بورژوایى بیاید آموزگار تاریخى طبقه کارگر شود. طبقه اى که رسالت دارد بورژوایى را تاریخاً از بین ببرد.
روشنفکر بورژوایى و خرده بورژوایى چه ارتباطى با سازمان پیشاهنگ و حزب طبقه کارگر دارد. مسئله جاسوسى و نفوذ که مطرح نیست. مسئله در حد تاریخى آن مطرح است. روشنفکر بورژوا و خرده بورژوا حزب خود را دارد. جایى حرف مى زند که حرف او خریدار داشته باشد.
مسئله هژمونى روشنفکران خرده بورژوازى در حزب طبقه کارگر ربطى به تعریف از مقوله روشنفکرى ندارد.
چه کسى مى تواند شک کند مارکس و انگلس و لنین روشنفکران طبقه دیگرى بودند. که با پُشت کردن به طبقه خود طبقه دیگرى را یارى کردند و چرا!
هر طبقه اى لایه فرهنگى خود را دارد. و این لایه فرهنگى جداست از تحصیل کردگان و کارگران فکرى آن طبقه. به آنان روشنفکر اطلاق نمى شود. روشنفکر بار اجتماعى دارد. این بار، نشر و گسترش فرهنگ انقلابى است. و در این نشر و گسترش عنصر رهبرى را نیز با خود دارد.
اندیکاتورنویس اداره ثبت و ممیز مالیاتى و خطاطان سنگ هاى قبر که از طریق کار فکرى ارتزاق مى کنند در مقوله کارگران فکرى مى گنجند و ربطى به مقوله روشنفکر و روشنفکرى ندارند.
افراد آگاه طبقه کارگر
آگاهى طبقه کارگر از اندک به انبوه است. لایه اى از طبقه کارگر به اصول مبارزاتى مارکسیسم مسلح مى شود. و در رهبرى مبارزات خود به خودى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى طبقه قرار مى گیرد. این افراد به همراه روشنفکران انقلابى، حزب طبقه کارگر را تشکیل مى دهند. و جدا از آن که از فرداى عضویت در حزب کار بکنند یا نکنند عضو طبقه کارگرند.
انقلابیون حرفه اى
انقلابیون حرفه اى حزب طبقه کارگر و یا سازمان پیشتاز طبقه کارگر بر اساس قابلیت ها و نیازهاى سازمان به خدمت تمام وقت حزب و سازمان در مى آیند. و از صندوق حزب زندگى مى کنند. این افراد چه کارگر باشند و چه روشنفکر عضو طبقه کارگرند.
پیشاهنگان انقلابى
به اعضاى حزب کمونیست و بیشتر به اعضاى سازمان هاى پیشاهنگ و در ایران به اعضاى سازمان هاى چریکى اطلاق مى شود. مى توانند کارگر یا روشنفکر باشند. در هر دو حالت جزء طبقه کارگرند.
سازمان هاى پیشاهنگ
به سازمان هایى اطلاق مى شود که در جهت تشکیل حزب طبقه کارگر فعالیت مى کنند. حمید مؤمنى سازمانى را پیشاهنگ مى داند که به حزب طبقه کارگر تبدیل مى شود. این شرط، شرط درستى نیست. مهم داشتن مرام کارگرى و مبارزه در سنگر طبقه کارگر براى برپایى جامعه کمونیستى است ممکن است در بین راه شرایطى فراهم آید از جمله سرکوب و قلع و قمع آن توسط پلیس و سازمان نتواند به آن درجه از رشد کمى و کیفى برسد که به حزب طبقه کارگر تبدیل شود.
اعضاى حزب
اعضاى حزب طبقه کارگر مى توانند کارگر یا روشنفکر انقلابى طبقه کارگر باشند. اینان آگاه ترین و پیشروترین عناصر رهبرى طبقه کارگرند. جدا از آنکه حرفه اى باشند. کارگر باشند یا نباشند. کار یدى بکنند یا نکنند. عضو طبقه کارگرند.
جمع بندى کنیم
مؤمنى با حذف روشنفکران انقلابى طبقه کارگر از طبقه کارگر بر این باور است که از هژمونى روشنفکرى بر حزب ممانعت به عمل مى آورد و شعاعیان با قرار دادن روشنفکران به عنوان لایه فرهنگى طبقه در پى هژمونى طلبى روشنفکران خرده بورژوایى و بورژوایى بر حزب طبقه کارگر است. که این گونه نیست و به تمامى حق با شعاعیان است.
حزب و تعریف آن
ابتدا نگاه مى کنیم به تعاریف لنین و استالین از حزب:
۱- حزب کمونیست به مانند گردان پیشاهنگ طبقه کارگر و مجمع مهم ترین عناصر طبقه کارگر است.
۲- حزب به مانند گردان پیشاهنگ طبقه کارگر باید بهترین عناصر طبقه کارگر را جذب کند.
۳- حزب جزء جدائى ناپذیر طبقه کارگر است.
۴- حزب مجمع بهترین عناصر طبقه کارگر است.
۵- حزب عالى ترین شکل وحدت طبقاتى پرولتاریاست.
با این تعاریف چند نکته روشن مى شود:
۱-شعاعیان در مورد تعریف حزب با لنین همداستان است.
۲- حزب جزء طبقه کارگر است. و عناصر تشکیل دهنده آن، روشنفکران انقلابى کارگران انقلابى است. پس روشنفکران انقلابى جزء طبقه کارگرند.
روشنفکران در دوران سوسیالیزم
مؤمنى مى گوید:
«در جامعه سوسیالیستى نیز قشر عظیم روشنفکران (یعنى کل کارگران فکرى) همچنان وجود دارند. و باز همچنان به بورژوازى تعلق دارند. و خطر احیاء سرمایه دارى از سوى همین هاست.»
قبلاً نیز یادآور شدیم که اطلاق کلمه روشنفکر به کارکنان فکرى (کارمندان دولت و ادارات، تکنسین ها، مهندسین، پزشکان و وکلا والخ) درست نیست.
و اما در دوران سوسیالیزم پرولتاریا با کار تربیتى، فرهنگى از یک سو و از بین بردن فاصله هاى طبقاتى از سوى دیگر، کارکنان فکرى غیر پرولترى را پرولتریزه مى کند.
ضمن آن که پرولتاریا با متلاشى کردن دولت و دستگاه ادارى بورژوازى و ساختن دولت و دستگاه ادارى پرولترى، بخش زیادى از کارها را خود دست مى گیرد.
احیاى سرمایه دارى و خروشچف
مؤمنى نفوذ روشنفکران بورژوازى را در حزب و دولت پرولتاریا خطر بزرگى مى داند که مى تواند طى ده ها سال «سوسیالیزم را به سرمایه دارى دولتى و خود کم کم به بورژوازى بوروکراتیک تبدیل مى شوند.»
و براى نمونه به احیاى سرمایه دارى در یوگسلاوى اشاره مى کند. و رویزیونیست هاى خروشچفى را نفوذ بورژوازى در کادر دستگاه حزب و دولت مى داند.
مؤمنى بر این باور نیست که این نفوذ منجر به احیاى کامل سرمایه دارى در شوروى شده است. بر خلاف شعاعیان، انحراف را در روبنا مى بیند.
در اینجا شعاعیان مى پرسد این رویزیونیسم که یک شبه به وجود نیامده است.
خروشچف مى تواند تبلور مسیرى باشد که از زمان لنین و استالین آغاز و پیموده شده است. این احیاى سرمایه دارى را باید در پروسه سوسیالیزم مشخص به بررسى گرفت.
شعاعیان سؤال دیگر مى پرسد مگر نه این است که طبق نظر مارکسیسم سیر تکامل بازگشت ناپذیر است. نمى شود فئودالیزم را به برده دارى و سرمایه دارى را به فئودالیزم بازگشت داد.
این سیر قهقرایى چگونه آرام و به تدریج صورت مى گیرد. مگر نه اینکه قرار است تغییر هر حالتى از این نوع به شکل جهش و انفجارى صورت گیرد.
مؤمنى انحراف را در روبنا مى بیند که بالاخره پرولتاریاى قهرمان شوروى و اقتصاد سوسیالیستى آنرا از حزب و دولت جارو خواهد کرد.
هنرمندى هنرمند
«به این نمى پردازم که بخش دوم از دفتر دوم انقلاب را تحت چه شرایطى سامان دادم. زیرا دست کم مى دانم در جهانى که در آن ویتنام و هندوچین وجود دارد، اگر ما نسبت به شرایط و امکانات خود و نیز نسبت به هنرمندى هاى خود لب بگشاییم کارى جز لافزنى در یوزه گران دوره گرد را انجام نداده ایم .»
شعاعیان ـ پاسخ به
حمید مؤمنى وقتى در سر قرارش با فیروزى به شهادت رسید کل دار و ندارش بهپنجاه تومان نمى رسید. وقتى با یک کلت و یک کپسول سیانور و چند سکه مسین بخواهى نظامى را که پشت به پشت امریکا و انگلیس دارد. و روى دریاى نفت و طلا و مس مى خوابد از اریکه قدرت به زیر بکشى و گُرز فرمانروایى را از دست او بگیرى چه باید گفت؟. هنرمندى هنرمند یعنى این.
شعاعیان از سال ۱۳۵۱ که مخفى شد و جا و مکان درست و حسابى نداشت. بیشتر نوشته هایش را در گورستان ها و خرابه ها نوشت. و همانجا یادداشت هایش را پنهان مى کرد. چند بارى این یادداشت ها از بین رفت. شاید کسانى که زاغ سیاه او را چوب مى زدند. تصور مى کردند که این ناشناس دارد چیز گرانبهایى را پنهان مى کند. که به راستى گرانبها بود. اما نه از دید جویندگان گنج، باید نویسنده باشى تا بدانى از بین رفتن نوشته ها یعنى چه و دوباره نویسى آنها در حال و هوایى که از بین رفته است چه کار شاقى است.
هنرنمایى هنرمند وقتى به اوج مى رسد که ذکر مصیبت را نیز لافزنى بدانى آن هم لافزنى در یوزه گران دوره گرد.
فصل مشترک تروتسکى و شعاعیان
تروتسکى تا مرحله انقلاب، لنینیست است. در حالى که شعاعیان انقلاب را به شکل یک پروسه، از اندک به انبوه مى بیند و آن هم با پیشتاز مسلح که چون موتور کوچک انقلاب را آغاز مى کند. اما در مرحله پس از پیروزى فصل مشترک او با تروتسکى آغاز مى شود رهبرى انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک در دست پرولتاریا، ادامه بدون وقفه انقلاب به انقلاب سوسیالیستى، رد سوسیالیسم در یک کشور و به تبع آن همزیستى مسالمت آمیز و ادامه انقلاب تا فرجام نهایى.
چینى ها در اختلافاتشان با شوروى که عمدتاً برمى گشت به رهبرى جنبش جهانى کمونیستى، از رویزیونیسم خروشچفى شروع کردند و رفته رفته به تز سوسیال ـ امپریالیسم رسیدند، سوسیالیست در حرف، امپریالیسم در عمل.
خروشچف جدا از تمامی اشتباهاتش یک کارى بزرگ کرد. و آن انتقاد از کیش شخصیت استالین بود. انتقاد از دیکتاتورى استالین کار بزرگى بود. هرچند درى بهحقیقت نگشود و نتوانست به گسترش دموکراسى در حزب و جامعه کمکى جدى کند. اما در دیوار دیکتاتورى حزبى، ترک بزرگى ایجاد کرد. احیاى سرمایه دارى از نظر چینى ها و تجدیدنظرطلبى و رسوخ اندیشه هاى بورژوایى و خرده بورژوایى ربطى به خروشچف نداشت.
شعاعیان درست مى گوید باید برگشت و ریشه هاى آنرا در سوسیالیسم روسى دید.
سه دیدگاه
در دهه ۵۰-۴۰ نسبت به شوروى سه دیدگاه بود.
۱- شوروى نظامى ست سوسیالیستى که حامل این نظر حزب توده بود که به خط یک معروف بود.
۲- شوروى نظامى ست سوسیال امپریالیسم. که سازمانى انقلابى حزب توده حامل آن بود. بعدها حزب رنجبران (سازمان انقلابى سابق) و طیف جریانات خط ۳ بر این باور بودند.
۳- شوروى نظامى ست رویزیونیستى که حاملین آن سازمان چریک ها بود و راه کارگر که به خط دو معروف بودند.
متدولوژى درست
مؤمنى ابتدا از نویسنده شروع مى کند و مى گوید: مهم است که بدانیم پرسشگر یا منتقد کیست. در مسائل سیاسى دانستن این امر مهم است. پس به پس زمینه هاى سیاسى شعاعیان که مارکسیست هاى امریکایى ست مى رسد.
لقبى که نوعى تحقیر و اتهام از آن بیرون مى آمد. و بیشتر ریشه هوچى گرى داشت تا نقدى جدى و رودررو با جریانى که معتقد بود در مبارزه بین امپریالیسم انگلیس و فئودالیسم به عنوان پایگاه آن باید جانب امپریالیسم امریکا و پایگاه آن که بورژوازى وابسته است را گرفت.
و بعد به منابع فکرى او مى پردازد و او را به کپى بردارى از اندیشه هاى رژى دبره و سوسیالیست هاى ضد کمونیست دست راستى متهم مى کند.
و بعد جا جا او را به فرمالیسم فلسفى، ایده آلیسم و هم نوایى و هم سویى با سوسیالیست هاى ضد کمونیست متهم مى کند او را دروغگو و غرض ورز مى داند و در آخر مى رسد به نظریات شعاعیان.
اما شعاعیان اصولیت کار را رها نمى کند. مى داند که این یک بحث درون خانوادگى است بحثى است تئوریک و آموزشى براى آن روز و فردا. پس ابتدا از مبانى شروع مى کند، درست مثل یک معلم و آنجا که مؤمنى را گوشه رینگ گیر مى اندازد و مى تواند ضربات فرمالیستى و ایده آلیستى او را جواب دهد مى گوید: آدمى در مى ماند که این رفتار قدم هاى سنجیده را تزویرى سنجیده یا نادانى هولناک «شورش نه» به پُر آوازه ترین مفاهیم مارکسیستى، کدامین یک بداند؟
البته از آنجا که بناى پاسخ ها به روى حسن نیت گذاشته شده است این است که گفته مى شود حتما اندکى بى توجهى در کار بوده است.
استثمار نه، استثمارگر
مؤمنى در تعریف استثمار و استثمارگر دچار یک خطاى تئوریک مى شود. ابتدا جامعه را به دو قسمت تقسیم مى کند؛ بهره کش و بهره ده. آنانى که از دسترنج دیگران استفاده مى کنند جزء استثمارگران و آنانى که از دسترنج خود استفاده مى کند، جزء استمارشدگان اند.
براى استثمارگر بودن سه شرط لازم است:
۱- مالکیت بر وسایل تولید
۲- خریدار بودن نیروى کار
۳- فعال بودن براى بقاء
اگر استثمارى این سه شرط را نداشته باشد نمى توان آنرا جزء نیروهاى استثمارگر گذاشت. زندگى کودکان از دسترنج دیگران (پدر و مادر و خانواده) زندگى فعالان حزبى (از صندوق حزب و دسترنج کارگران و هواداران عضو حزب) استثمار تلقى نمى شود ممکن است تسامحاً به آن استثمار گفت اما استثمار نیست.
براى استثمار به افزار بهره کشى، دولت و حاکمیت طبقاتى و وابستگى به طبقات استثمارگر لازم است. و تمامى اینها را افراد نانخور خانواده هاى کارگرى و نیروهاى انقلابى کارگرى فاقدند. در این زمینه نیز حق با شعاعیان است.
مشى کارگرى بدون کارگر
شعاعیان مى گوید با پیدایش مارکسیسم طبقه کارگر از وابستگى خشک به کارخانه هاى سرمایه دارى در آمده است. هر جا کمونیست ها باشند، از آنجا که کمونیست ها عناصرى از طبقه کارگرند، طبقه کارگر هم به صورت کم یا زیاد هست، منتها در سیماى پیشتازانش. خواه در آن مکان کارخانه تولید سرمایه دارى باشد یا نباشد.
این حرف نویى نیست. قبل از او لنین و استالین و مائو نیز گفته اند. شعاعیان کمى آنرا تئوریک تر بیان مى کند مسئله این است که آیا در حضور سوسیالیسم لازم است جوامع سیر کلاسیک را طى کنند یا مى توانند از روى مراحل بجهند. در این زمینه دو دیدگاه وجود دارد:
۱- یک نظر بر این است که جوامع باید سیر طبیعى خود را طى کنند.
۲- نظر دوم بر این باورست که در این دوران، با حضور اندیشه مارکسیستى، رشد کمى کارگران ملاک نیست. ملاک مشى کارگرى، راستاى انقلاب و رهبرى کارگرىست.
طبقه کارگر، مشى و رهبرى خود را نه از سوى انبوهى خود بلکه از سوى حزب خود به دست مى آورد. در جوامعى که با انبوه کارگران روبه روییم، طبقه کارگر باز هم رهبرى را از طریق سازمان و حزب خود مى تواند به دست بیاورد.
انقلاب کارگرى مى تواند بى نیاز از انبوهى کارخانه و کارگر آغاز شود، دنبال شود و حتى به پیروزى برسد. و حتى پروسه روابط سوسیالیستى را آغاز کند، اما بدون حزب کمونیست محال است.
زیرا انقلاب کارگرى، مشى آن کارگرى ست نه انبوه رزمندگان آن کارگرند. گوهر انقلابى را راستاى آن تعیین مى کند. و راستاى انقلاب را رهبرى آن بر مبناى بار تاریخى خود تعیین مى کند. پس تجلى گاه مشى کارگرى در جوامع مستعمره ـ نیمه فئودال، حزب کمونیست، حزب طبقه کارگر است. که تجلى گاه مشى کارگرى ست، از آن طبقه کارگر است و عناصر تشکیل دهنده آن از لحاظ اجتماعى وابسته به طبقه کارگر و عناصرى از طبقه کارگرند.
اما حزب کمونیست، تمامى عناصر آن کارگر نیستند. حزب کمونیست، حزب کارگران نیست مجمع بهترین عناصر طبقه کارگر است. این عناصر هم کارگرند و هم غیرکارگر که جزء طبقه کارگرند. این عناصر غیرکارگر به خاطر داشتن ایدئولوژى یا آرمان کارگرى، به خاطر زندگى انقلابى کارگرى، به خاطر کوشش و تلاش در جهت هدف ها و منافع پرولتاریا خود را نشان مى دهند.
مؤمنى مشى کارگرى را بدون حضور کارخانه ممکن نمى داند. اما از نظر شعاعیان ممکن است و به راستى ممکن است و حق با شعاعیان است.
حزب و کارگر
از سال ۱۲۸۵ تا امروز، از نخستین هسته هاى تئوریک تبریز تا تشکیل فرقه اجتماعیون ـ عامیون و بعد حزب عدالت و حزب کمونیست و احیاى آن و گروه ۵۳ نفر، و بعد حزب توده و سازمان چریکهاى فدایى خلق تا سال ۵۷ و از سال ۵۷ با حضور ده ها سازمان چپ، از حزب توده گرفته تا حزب توفان و کار و رنجبران و طیف فدایى، و طیف خط سه و راه کارگر و طیف احزاب سوسیالیست، یک نکته مدام مورد بحث بوده است آیا با وضعیت کارگر و وضعیت کارخانه در ایران، فعالیت کمونیستى و تشکیل حزب کمونیست ضرورت دارد و یا نه؟
عده اى بر این باور بودند که باید بورژوازى رشد طبیعى خود را طى کند. جامعه صنعتى بشود. و کارخانه هاى متعدد و بزرگ صنعتى و کارگران صنعتى (پرولتاریا) را به وجود بیاورند. آنوقت مى توان از حزب طبقه کارگر و تشکیل آن سخن گفت. تا آن روز تشکیل حزب کمونیست و فعالیت مستقل کمونیستى کارى ست زودرس و با صدمات بسیارى همراه خواهد بود.
دیدگاه دوم که باز از همان آغاز انقلاب مشروطه بر پرچم مستقل تأکید می ورزید. بر این باور بود که على رغم نبود کارگر صنعتى و کارخانه هاى بزرگ در ایران، کمونیستها باید مستقلاً در زیر پرچم طبقه کارگر و با نام و برنامه مشخص فعالیت کنند. اینان کسانى بودند که در کارخانه ها و معادن نفت و مس باکو با اندیشه هاى سوسیال دمکراسى آشنا شده بودند. و مشى و اندیشه و مرام کارگرى و تشکل مستقل کارگرى را ضمن ضرورى دانستن، کافى مى دیدند براى فعالیت مستقل. همین نکته اى که شعاعیان به آن اشاره دارد و با مؤمنى بر سر آن اختلاف دارد. شعاعیان مى گوید در دوران معاصر، اندیشه کارگرى مى تواند جاى کار کارگرى و کارخانه را بگیرد و دیگر نیازى به صبر کردن نیست تا بورژوازى رشد کند و در پروسه رشد خود کارخانه درست کند و کارخانه، کارگر صنعتى بیافریند.
«طبقه کارگر بدان هنگام که به دروازه فرهنگ طبقاتى خود گام مى نهد، مارکسیسم، در زمینه تاریخى نیز تنگناى نظام و تولید را که در بند مرزها و جوامع است را در هم مى کوبد و پروازکنان به سراسر دشتگاه جهان بال مى گشاید. سخن کوتاه فرهنگ طبقه کارگر مى تواند در همه جا و حتى در هر کجا که کارخانه و تولید سرمایه دارى نیست. جانشین کارخانه و تولید شود و طبقه کارگر را در آن مکان هاى اجتماعى را نیز بیافریند.»
رابطه پیشاهنگ و طبقه
رابطه پیشاهنگ و طبقه کارگر از دیرباز مورد اختلاف بوده است. مؤمنى پیشاهنگ را کارکنان فکرى طبقات دیگر مى داند، بورژوازى، که تحت تأثیر مبارزات طبقه کارگر به سوى او کشیده مى شود. آرمان او را برمى گزیند. با شرط و شروطى مى تواند در کنار او و حتى پیشاپیش او قرار گیرد، اما او را لایه اى از طبقه نمى داند.
اما شعاعیان نخست روشنفکر را به بخش سیاسى کارکنان فکرى منتسب مى کند. که کار درستى است. ثبّات کفن و دفن ثبت احوال جزء کارکنان فکرى ست. اما اطلاق روشنفکر به او بیشتر به شوخى شبیه است تا اطلاقى درست.
شعاعیان بین روشنفکر و روشنگر، روشنگر را برمى گزیند. چرا که وجه فاعلى روشن کردن دیگران را با خود دارد که اینهم کار درستى است.
روشنگر، راهنما و آموزگار طبقه است در مبارزه طبقاتى، که ابتدا خود به آگاهى مى رسد و بعد طبقه را به آگاهى مى رساند که عین آگاهى از اندک به انبوه است.
روشنگر براى راهنمایى به سامان خود نیازمند روابطى به سامان است. و این رابطه به سامان در حزب عینیت مى یابد.
حزب محل تجمع پیشاهنگ ها طبقه کارگر است. اشتباه نشود، حزب طبقه نیست تمامى طبقه را شامل نمى شود. بهترین عناصر را در خود جاى مى دهد. این عناصر یا کارگران پیشرو هستند یا روشنفکران انقلابى طبقه کارگر. پس هر کس عضو حزب است، روشنفکر طبقه نیز هست و به تبع آن جزء طبقه نیز هست.
یک نکته مهم: انحرافات حزبى
مؤمنى مى گوید: «نویسنده شورش با کارگر دانستن، روشنفکران انقلابى مى خواهد آنانرا چنان که هستند، درست با تمام خواست ها و خصلت هاى طبقاتى نشان بر انقلاب پرولتاریا تحمیل کند. و بعد با تبدیل کردن آنان به روشنگر طبقه، هژمونى خرده بورژوایى را در انقلاب کارگرى تأمین کند».
روشنفکر انقلابى طبقه کارگر، کارگر نیست اما جزء طبقه کارگر است و این با کارگر بودن تفاوت دارد (تفاوت کارگر و طبقه).
اما مؤمنى به نکته مهمى اشاره مى کند؛ روشنفکران انقلابى از آنجا که در تولید نقش مستقیمى ندارند مى توانند حزب را دچار انحرافاتى کنند. این انحرافات ربطى به پایگاه طبقاتىشان ندارد.
حزب باید براى مقابله با این امر علاوه بر مکانیزم هایى که در درون حزب تعبیه شده است؛ از سانترالیسم ـ دمکراتیک گرفته تا انتقاد و انتقاد از خود و برگزارى مدام نشست هاى حزبى، وزن مخصوص کارگرى حزب را زیاد کند و با پرولتریزه کردن هرچه بیشتر روشنفکران انقلابى، با ذهنى گرایى آنها مقابله کند.
————————
[۱]. نگاه کنید به مقاله منصور حکمت، چرا مرگ شاملو را تسلیت نگفتیم.
[۲]. شعاعیان، پاسخ به مؤمنى
[۳]. مهدى اخوان ثالث، شعر چاووشى.
بهل این آسمان پاک
چراگاه کسانى چون مسیح و دیگران باشد
و پستانى چو من
هرگز ندانند و ندانستند
پدرشان کیست
و یا سود و زیانشان چیست
[۴. نگاه کنید به جلال آلاحمد، خدمت و خیانت روشنفکران
[۵]. شعاعیان، پاسخ به مؤمنى
[۶]. بازجویى افراخته ـ اسناد ساواک