مصطفی شعاعیان
فصل ششم؛ قسمت سوم
نامهها
محمود طوقی
محدودیت هاى اشرف
حمید اشرف به روایت شعاعیان تنها پارتى او در رهبرى چریک ها است. شاید کسانى دیگر نیز چون او بوده اند اما ما از آن بى اطلاعیم. تنها منبع ما خود شعاعیان است، چرا؟ چون بازیگران اصلى این داستان؛ حمید اشرف، على اکبر جعفرى، حمید مؤمنى، همگى به شهادت رسیده اند. و متأسفانه داستان آمدن و رفتن شعاعیان را مکتوب نکرده اند. و این هم یکى دیگر از ضعف هاى جنبش چپ در ایران است که از فرقه اجتماعیون ـ عامیون به بعد حوادث مهم در گذر روزها و کشته شدن بازیگران اصلى گم شده اند. به قول شعاعیان «استبداد بى پیر» به چپ فرصت نداد تا آنقدر زندگى کند تا از کرده ها و ناکرده هاى خود بنویسد.
به هرروى گفتیم که در حالت آرمانى اشرف چه باید مى کرد. از چاپ انقلاب گرفته تا فرستادن شعاعیان به خارج و در آخر دادن امکانات زندگى به شعاعیان که از آنها جدا شده بود و یا به قول او «با تف و لعنت» او را بیرون کرده بودند.
اما زندگى واقعى به ما چه مى گوید. بنیانگذاران نخستین از بیژن و ظریفى گرفته تا احمدزاده و پویان، جنبش مسلحانه پیشتاز را به سختى با لنینیسم انطباق داده بودند و به قول خودشان انطباق خلاق. چرا که لنینیسم، اندیشه چیره بر جنبش چپ ایران و جهان بود. و ممکن نبود کسى مائویسم باشد، اما لنینیسم را رد کند. مگر آنکه خود را وابسته به جریاناتى مى کرد که لااقل در ایران جزء ملاعین بودند، از تروتسکى گرفته تا آخر. بگذریم که تروتسکیسم خود نیز لنینیست بود. اما در ایران بر این باور نبودند.
از همان ابتدا چریکها یک مدعى پُررو داشتند، حزب توده. حزبى که مار خورده بود و افعى شده بود. گرچه در تبعید به سر مى برد اما امکانات تبلیغى جهانى داشت. و در ایران هنوز رگ و ریشه هاى او باقى بود. پس مدام چریک ها را زیر بمباران تبلیغاتى خود داشت که «مبارزه مسلحانه انحراف از مارکسیسم است.»
در بین خود چریک ها نیز اندیشه لنینیسم، چیره بود. کسى جرأت نفى لنینیسم را نداشت. و اگر حرف و حدیثى هم بود از خروشچف به بعد بود. رویزیونیسم و انحراف به ناف خروشچف و خروشچفیسم بسته شده بود. انتقادهایى هم به استالین بود. اما با این همه او پدر سوسیالیسم در شوروى بود.
نگاه کنیم به نقد مؤمنى بر «انقلاب» که بعد از نامه اول به شعاعیان داده مى شود. مؤمنى هیچ انتقادى بر لنینیسم نمى پذیرد و از یاد نبریم که کمى بعد از جدایى شعاعیان یک انشعاب مهم در سازمان چریکها اتفاق افتاد، انشعاب تورج حیدرى بیگوند.
این انشعاب به راست بود. و حدود نه نفرى جدا شدند. و همگى سر از حزب توده درآوردند. اما آن ها در پشت لنینیسم پنهان شده بودند. و بیانیه انشعاب آنها «مشى مسلحانه، انحراف از مارکسیسم ـ لنینیسم» بود.
حمید اشرف مدعیان بسیارى در سازمان داشت که دست و پاى او را براى تحمل شعاعیان مى بست و دیدیم که او نیز بالاخره مجاب یگانگى ایدئولوژى چریک ها شد. و این یگانگى در واقع چیرگى تام و تمام لنینیسم بر سازمان بود.
آموزشى دیگر: برخورد رفیقانه
شعاعیان به رهبرى چریک ها مى گوید: «هر تضادى شیوه ویژه اى براى حل خود دارد. پس براى حل و تضاد نخست بایستى آن شیوه ویژه را آموخت و به همان شیوه نیز در راه حل آن کوشید». مثل همیشه هر مسئله اى براى شعاعیان یک امر آموزشى است. او فراموش نمى کند که مدام بیاموزاند و خود نیز بیاموزد.
براى حل هر تضادى روشى است که باید اول نوع تضاد را تشخیص داد. آیا تضاد درون خلقى است یا تضادى دشمنانه است. آشتى پذیر است یا آشتى ناپذیر.
و دوم آیا این تضاد درون خلق، تضاد درون طبقه کارگر است. و خاص تر آیا درون سازمان پیشتاز طبقه کارگر است.
براى حل تضاد درون خلقى که «مربوط به تمیز حق از ناحق است»، شیوه حل تضاد چیست؟ زور و فرمان هاى ادارى یا راه هاى دمکراتیک بحث و اقناع؟ معلوم است بحث و اقناع، انتقاد و تربیت و فرمول آن چنین است «وحدت، انتقاد، وحدت».
از تمایل به وحدت حرکت مى کنیم. از طریق انتقاد تضاد را حل مى کنیم و به وحدتى نوین مى رسیم این است آن شیوه درست براى حل تضاد درون خلقى و اما در «حل تضادهاى درون سازمان پیشتاز طبقه کارگر شیوه ها، دمکراتیک تر، پُرشکیب تر وصلح آمیزتر خواهد بود.»
شعاعیان کارى ندارد که با او چگونه رفتار شده است. از اصولیت ها شروع مى کند. مى خواهد نشان بدهد که اصولیت کار چیست. او و یا زید و عمر فرقى ندارند. اگر همین آموزش را چریک ها و یا درست تر بگوئیم کسانى که در رهبرى چریک ها قرار گرفتند در دوران هاى بعد از شعاعیان آموخته بودند، در انشعاب اشرف دهقانى، نخستین انشعاب سازمان، فتاح پور در دانشگاه صنعتى نمى گفت، اشرف را با لگد از سازمان بیرون مى کنیم. اشرفى که افتخار بى چون و چراى چریک ها و حتى بالاتر زن ایرانى بود. و در انشعاب اقلیت به جناح چپ و پیروان بیانیه ۱۶ آذر نیز راه و روش آن نبود که شد.
نامه دوم
نامه دوم در تاریخ ۳۱ تیر ۱۳۵۳ نوشته شده است. نامه اول ۲۳ خرداد به دست حمید اشرف مى رسد. و در این فاصله سه ملاقات بین اشرف و شعاعیان صورت مى گیرد. از سوى چریک ها مسئله قطع رابطه با شعاعیان هنوز مطرح نیست. اما شعاعیان زمان تعیین مى کند و پایان این زمان را به منزله قطع رابطه مى داند.
از آخرین ملاقاتى که صورت مى گیرد، حمید اشرف به شعاعیان خبر مى دهد که؛ حمید مؤمنى نقد «انقلاب» را به پایان برده است و قول مى دهد که به زودى نوشته هاى شعاعیان و نقد مؤمنى را به او بدهد.
نامه سوم
در این نامه شعاعیان بلاتکلیفى خود را به منزله قطع رابطه مى داند و اعلام مى کند که او خود را دیگر وابسته به چریک ها نمى داند. و خود مستقلاً تصمیم خواهد گرفت که چه بکند.
در ضمن خبر مى دهد که هنوز پاسخ مؤمنى دیگر نوشته هایش به دست او نرسیده است. این نامه ۲۰ مرداد نوشته شده است. و این هنگامى است که چریک ها توسط مجاهدین با او قرار گذاشته اند. اما شعاعیان اجراى قرار را نمى پذیرد.
نامه چهارم
این نامه در تاریخ ۲۲ شهریور۱۳۵۳ نوشته شده است. و مخاطبش ناصر و ارژنگ شایگان است.
در این دوران جوى بر علیه مصطفى در درون چریک ها ایجاد شده است. فاصله ها بیشتر شده است. و نقد «انقلاب» تبدیل شده است به نقد شعاعیان.
مرضیه احمدى اسکویى و مهرى برعلیه شعاعیان مطالبى به چریک ها داده اند و دانه و جوانه (ناصر و ارژنگ شایگان) قصه هایى که قبلاً مى نوشته اند را کار مصطفى دانسته اند. و نویسندگى خود را انکار کرده اند.
اصولیت کار
نوشتن آنکت هایى در مورد رفقاى سازمانى کاریست که نه چندان مداوم بلکه گه گاه درسازمان هاى مخفى معمول بوده است. کار بدى هم نیست. لااقل مبتکر این شیوه در پى آن بوده است که این تک نویسى ها کمک کند به شناخت بیشتر رهبرى از اعضا. یافتن ضعف ها و قوت هاى افراد. براى سود بردن از قوت ها و کمک به برطرف کردن ضعف ها.
علت نیز روشن است در سازمان هاى مخفى امکان شناخت همه جانبه از اعضا براى رهبرى وجود ندارد.
این کار ربطى به پرونده سازى دوران استالین ندارد. که در دوران تصفیه هاى حزبى سالهاى ۱۹۳۰، سازمان امنیت استالین به رهبرى بریا از این تکنویسى ها جهت از بین بردن عناصر ناراضى استفاده مى کرد.
اما به نظر مى رسد که در مورد شعاعیان این تکنویسى ها نوعى پرونده سازى بوده است. ناگفته پیداست که از لحن شعاعیان مى توان فهمید، حمید اشرف در این کار دخالتى نداشته است. و بیشتر راوى مطالب گفته شده است. اما به هر روى کار از اصولیت برخوردار نبوده است. هیچ، غیراصولى هم بوده است. و ریشه آن همانطور که شعاعیان نیز در نامه اولش به آن تذکر مى دهد، نظریات او در کتاب «انقلاب» است.
اما چرا اشرف با اینکار زشت مقابله نکرد. و اى کاش کرده بود. تا این سنت که سنتى استالینیستى در سطح جهان و نوع توده اى اش در داخل بود از جنبش چپ رخت برمى بست.
شعاعیان به درستى در پایان این نامه یادآور مى شود که «نابود کردن ضدانقلاب جهانى جدا از بى آبرو کردن و از پا درآوردن هرگونه پلیدى و تباهى اپورتونیستى غیرممکن است.»
نامه پنجم
نامه پنجم مخاطب صبا بیژن زاده است و در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۳ نوشته شده است. از آن مى گذریم و به نامه ششم مى رسیم که باید اواخر سال ۱۳۵۳ نوشته شده باشد و نامه خداحافظى تام و تمام شعاعیان است با چریک ها.
در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۵۳ حمید اشرف با شعاعیان ملاقات مى کند و مى گوید: مأموریت دارد که تصمیمات سازمان را به او ابلاغ کند. شعاعیان از اشرف مى خواهد که صحبت ها و نظرات مکتوب باشد اما اشرف نمى پذیرد و «وقت و ضرورت» را دلیل آن مى داند.
اشرف به شعاعیان مى گوید: «نامه را عده اى از رفقا خواندند و نظر آن ها این بود که ما نمى توانیم با هم در یک سازمان جاى گیریم.» اما روشن نمى کند که این رفقا چه کسانى بودند. شعاعیان هم چیزى نمى گوید. و طبیعى بود چون نمى دانست.
اشرف در این ملاقات قطع رابطه سازمان را به او ابلاغ مى کند. ضمن آنکه انتقادهایى را نیز ضمیمه این اخراج مى کند. انتقادهایى که عمدتا توسط تکنویسى هاى اسکویى، صبا بیژن زاده و برادران شایگان به دست فداییان افتاده بود و در واقع پوشش و بهانه اى براى این جدایى بود این درست زمانى است که حمید مؤمنى نقد خودش را بر «انقلاب» نوشته است؛ شورش نه، قدمهاى سنجیده در راه انقلاب.
ناگفته پیداست که شعاعیان در برابر انتقادهایى که به او شده بود جواب هایى داشت. اما وقتى تمامى این انتقادها را نگاه مى کنیم مى بینیم نمى تواند علتى براى جدایى باشد. بلکه بهانه هایى براى علت بزرگترى بود. آن علت نظریات شعاعیان در کتاب «انقلاب» بود.
شاید اگر شعاعیان حوصله بیشترى به خرج مى داد و به رهبرى سازمان فشار نمى آورد تا هرچه زودتر نظر خود را نسبت به «انقلاب» روشن کند. و فرصت مى داد تا براى بحث حول و حوش انقلاب زمان و فضاى مناسبترى ایجاد شود این جدایى پیش نمى آمد. و شاید او در یکى از «آن روزهاى هیچ مگوى و یکى از آن شب هاى پرگریه» با گلوله اى فرش خیابان مى شد و همه چیز به فراموشى سپرده مى شد به راستى داورى در این زمینه مشکل است. اما به نظر مى رسد شعاعیان با آنکه خود مى دانست حل مسئله «انقلاب» نیازمند زمان است کمى عجله مى کرد و فشار او به چریک ها باعث شد که نظر حمید اشرف در اقلیت قرار بگیرد.
اما وقتى کار به جدایى کشید این برخورد زیبنده چریک ها نبود. باید آنگونه از هم جدا مى شدند که درخور بزرگى هر دو طرف بود. حق شعاعیان نبود که به او اتهام اپورتونیسم بودن، ترسو و راحت طلب بودن زده شود. شعاعیان اگر بالاتر از اشرف نبود کمتر از او هم نبود. این را از نظر خصلت هاى انقلابى مى گویم. به اندیشه هاى نظرى شعاعیان کارى ندارم که از آن نظر تنها جزنى است که با او قابل قیاس است.
یک سنت بد
این سنت بد که هر که با ما نیست آلوده به انواع پلیدى هاى طبقاتى و اپورتونیستى است. چیزى که از حزب توده به جنبش چپ به ارث رسیده بود. از سال ۵۸ به بعد چهره زشت خود را نشان داد و افزار دست اپورتونیست هاى سخنورى شد که رهبرى سازمان فدایى را غصب کرده بودند. اشرف انگ دوران کودکى را خورد. اقلیت و جناح چپ، اپورتونیستهاى چپ شدند که خاستگاه خرده بورژوازى کم حوصله را داشتند. و کشتگر و هلیل رودى ـ روشنفکران مشکوکى تلقى شدند که براى خرابکارى وارد سازمان پیشتاز طبقه کارگر شده بودند.
سازمان شدن چریک ها
به دنبال نامه اول شعاعیان به چریک ها و درخواست او براى چاپ مستقل و یا حتى با آرم چریک ها براى کتاب «انقلاب»، چریک ها دچار مخمصه اى تشکیلاتى شدند.
بنیانگذاران چریکهاى فدایى که اشرف نیز جزء آنها بود نام سازمان بر خود ننهادند، بدان علت که شرط چریک بودن و فدایى بودن براى پیوستن به آن ها براى مبارزه با رژیم کافى است. شکى نیست که اینان همگى مارکسیست بودند. هرچند موضع متفاوتى نسبت به شوروى و حزب توده داشتند. اما در پى آن بودند که جبهه اى عمل کنند. شعاعیان در چند نگاه شتابزده به نکته درستى اشاره مى کند:
«چریک هاى فدایى خلق با اینکه نام خود را چنان برگزیده اند که همه نیروها و عناصر انقلابى و ضداستعمار ـ ارتجاع مى توانند در صورت گزینش اسلحه در آن جا مى گیرند. با اینهمه عملاً تنها دست عناصرى را مى فشارند که به نظرشان مارکسیست مى آید. حال آنکه مبارزه ضداستعمارى ـ ارتجاعى کنونى نیازمند چنان سازمان و طرز کارى است که بتواند کلیه نیروهاى انقلابى و ضداستعمارى را صرفنظر از آرمان و مرامشان در برگیرد و به نبرد بکشاند، سازمان جبهه اى»
این نگاه در مجاهدین هم بود. مجاهدین با اینکه ایدئولوژى مذهبى داشتند اما براى آنها مبارزه شرط محوریت بود. به همین خاطر شعاعیان با آنها روابط نزدیکى داشت. فاصله مجاهدین با چپ ها بعد از انشعاب سال ۱۳۵۴ ایجاد شد.
چریک ها تا آن روز با مشکلى چون شعاعیان برخورد نداشتند. البته با مواضع گروه شعاعیان آشنا بودند. کتاب شورش از طریق مجاهدین به دست حمید اشرف رسیده بود. رهبرى سازمان گروه آنها را «گروه اپورتونیستى» ارزیابى مى کرد. اما مواضع اشرف این گونه نبود. حمید خود به مصطفى چنین مى گوید.
«ولى من معتقد بودم که نه اینطور نیست. و استدلالم این بود که خب هر کس به نوعى به جنبش مى پیوندند… به هرحال رفقا نپذیرفتند و گذشت بعدها که مقاله «نیم نگاهى در دل جبهه انقلاب رهایى بخش خلق را نوشتید و به دست ما هم رسید. قرار شد که بالاخره با شما نیز تماس بگیرم و گرفتم.
اما براى اشرف که در رهبرى سازمان بود ملاک ایدئولوژى صرف نبود. اشرف روى هم رفته پراگماتیست بود. ایدئولوژیک نمى اندیشید. اما نظر دیگرى در رهبرى بود آن نظر، نظرى مرامى بود.
با پیش آمدن مسئله شعاعیان از آنجا که اشرف از ابتدا طرفدار این نزدیکى بود و همو بود که از وحدت با آنها جانبدارى مى کرد و حتى مواضع آنتى لنینیستى شعاعیان را نیز قابل تحمل در جنبش مى دانست، در اقلیت قرار گرفت. طرفداران ایدئولوژى در رهبرى چریک ها پیروز شدند. و با اعلام سازمان بودن چریک ها هم ایدئولوژى و یگانگى آنرا شرط ورود به سازمان داشتند. اما شعاعیان این مسئله را نمى پذیرد. و ایدئولوژیک بودن را خاص حزب مى داند نه سازمان. و این را از سوى چریک ها غلط مى داند.
این تحول در سازمان چریک ها راه را بر ورود نیروهاى غیر به جنبش فدایى بست و از سویى دیگر انتقاد بر لنینیسم را غیرممکن ساخت. تحول، تحولى مثبتى نبود.
یک نکته
شعاعیان جز جزوه نیم نگاهى که حمید اشرف به آن اشاره مى کند، دو جزوه دیگر دارد که به نام تزى براى تحرک و گامى در راه شناخت جامعه ارتجاعى، استعمارزده و جزوه هایى دیگر که در طى این بررسى ها شعاعیان به آن اشاراتى دارد .
نامه هفتم
این نامه در تاریخ مهر ۱۳۵۳ نوشته شده است. و اگر آخرین ملاقات شعاعیان با حمید اشرف را به یاد بیاوریم در هیجدهم شهریور ۱۳۵۳ روشن مى شود که یک ماه بعد از جدایى رسمى او از چریک ها نوشته شده است. شعاعیان در این نامه خود را «دوست» چریک ها مى داند. و انتقاد خود را از زاویه دوستى مى داند نه دشمنى و ستیز و این کار را نه اعلان جنگ که هشدارى دوستانه مى داند و برایش شکى نیست که چریک ها پیشگام برنده ترین گونه پیکار در این سرزمین اند.
دستکم عثمان را بار دیگر نُکشیم
شعاعیان در این نامه خود را دوست چریک ها مى داند. دیگر رفیق آنها نیست. که معناى هم مرام و هم تشکیلات را دارد. اما دوست آن ها است.
جدا از آن که او در این نامه چه انتقاداتى به نظریات چریک ها دارد و اینکه آیا این انتقادات درست است یا نه، او یک بحث اصولى را پیش مى برد نخست آن که جایگاه خود را روشن مى کند. براى یک بحث اصولى و جاندار منتقد باید شناسنامه اى روشن داشته باشد. نمى شود رفت و در تاریکى سنگ انداخت. دوم آنکه براى منتقد شونده باید روشن کرد که هدف او اصلاح اوست و یا حداقل او چنین تصورى دارد. شعاعیان نقد را منحصر به دوست مى داند. نقد دشمن از بین بردن اوست، نه اصلاح او.
دوم آنکه مى پذیرد چریک ها به عنوان مبتکر و پیشگام برنده ترین پیکار جایگاه ویژه اى در انقلاب دارند. به همین خاطر باید کمى ها و کاستى هاى آنها را نمایاند. و این نه به معناى تضعیف آنها که به معناى قدرتمند کردن آنها است.
و سوم آنکه او مى پذیرد که انتقادات او وحى مُنزل نیست پس در یک بحث متقابل در صورت خطا بودن انتقاد با رویى گشاده مى پذیرد.
پس دو کتاب مهم چریک ها را بازخوانى مى کند، هم استراتژى و هم تاکتیک مسعود احمدزاده را و «آنچه یک انقلابى باید بداند» صفایى فراهانى را.
و در آخر اعلام مى کند که این انتقادات و نقایص جزء لاینفک گوهر چریک ها نیست و قابل اصلاح اند و از چریک ها مى خواهد نقد را به عنوان دشمنى نگیرند.
و در آخر آرزو مى کند «روزى نه چندان دور» اخلاق انقلابى و کمونیستى با جهش جرقه راستین انقلاب، که تمام افتخار آن از آن «چریک هاى فدایى خلق» است، سراپاى میراث کهنه و پلید دوران هاى گذشته شوم را بشوید.»
این نگاه و این برخورد، درست یک ماه از جدایى اندوهبار شعاعیان از چریک ها گذشته است. شعاعیان هنوز خود را دوست چریک ها مى داند و هنوز در پیشتازى آنها شکى ندارد.
نقد شعاعیان به احمدزاده و فراهانى
شعاعیان به بررسى چهار کتاب چریک ها مى پردازد. با دو کتاب پویان (رد تئورى بقا) و کتاب علیرضا نابدل (آذربایجان و مسئله ملى) توافق خود را اعلام مى کند. اما نسبت به دو کتاب احمدزاده و صفایى فراهانى انتقادهایى دارد. این انتقادات حول چند محور مى گردد:
۱- اهمیت تئورى
۲- تحلیل حاکمیت
۳- رسالت تاریخى طبقه کارگر
۴- روشن نبود تشکیل حزب
احمدزاده از کم شدن اهمیت تئورى در جنبش کمونیستى خبر مى دهد. و مى گوید جنبش کمونیستى نه فرصت و نه نیاز آن را دارد که به تئورى ناب بپردازد. اینک محتواى انقلاب بیش از پیش روشن شده است، «دشوارى کار تعیین طرق و وسایلى است که انقلاب را به پیروزى مى رساند.»
شعاعیان مى پرسد مگر مبارزه سیاسى عملى بدون تئورى هم ممکن است و اگر جنبش کمونیستى به تئورى نیاز ندارد پس به چه نیاز دارد.
آیا به راستى محتواى انقلاب تام و تمام روشن شده است و دیگر ما کارى به شناخت نیروهاى انقلاب و ضدانقلاب نداریم؟ پس باید رفت و این مسئله را در تحلیل گروه از جامعه دید.
در تحلیل طبقاتى ابتدا باید دید شیوه مسلط تولید چیست. و طبقات حاکم نماینده کدام طبقه اند. قدرت سیاسى در دست کیست و رابطه این قدرت با امپریالیسم چگونه است.
احمدزاده در یک جا مى گوید روبناى سیاسى جامعه بورژوازى است. اما «از طرف دیگر شاهد استثمار فئودالى هستم و از طرف دیگر مى گوید.» شیوه تولید عوض مى شود بدون آنکه در حاکمیت سیاسى هیچ گونه تغییرى ایجاد شود» و باز مى گوید: «در مقیاسى وسیعى سرمایه دارى به وجود آمده است.» و کمى بعدتر مى گوید «ارباب که واقعا هنوز ارباب است.»
آیا انقلاب سفید شیوه تولید را عوض کرده است یا نه. آیا روبنا عوض شده است یا نه. و بالاخره حاکمیت در دست کیست. بورژوازى یا فئودالیسم. به نظر می رسد احمدزاده تحلیل روشنى نسبت به این موارد ندارد.
مسئله سوم، در سایه قرار گرفتن رسالت تاریخى طبقه کارگر است. صفایى از رسالت تاریخى نسل جوان سخن مى گوید:
«رسالت تاریخى نسل جوان این است که براى پایان دادن به بیدادگرى قرن به پا خیزد و جامعه اى مترقى و پیشرو به وجود آورد.»
و در جایى دیگر مى گوید:
«در حال حاضر کارگران یعنى مستعدترین نیروى انقلاب توده اى در ناامیدى و بى سازمانى به سر مى برند. کارگران و دیگر زحمتکشان باید مطمئن شود که جنبش روشنفکران هدفى جز رهایى آن ها و حاکمیت زحمتکشان ندارد»
مسئله چهارم، مسئله حزب و تشکیل آن است. احمدزاده از یک سو مى گوید بدون یک حزب انقلابى پیروزى انقلاب ممکن نیست. اما انقلاب مى تواند بدون حزب شروع شود و قدرت را به دست گیرد. اما پیروزى انقلاب وراء کسب قدرت سیاسى است. پس باید دست به مبارزه مسلحانه زد. مسئله حزب در پروسه مبارزه مطرح خواهد شد. حزب براى تأمین هژمونى پرولتاریا لازم است. اما مسئله مشخص امروز ما نیست.
شعاعیان مى گوید بین این اصل کلى که «بدون یک حزب انقلابى پیروزى انقلاب ممکن نیست، و پذیرش ضرورت کلى ایجاد حزب تناقضى وجود دارد. مگر آنکه مفهوم لنینى انقلاب را بى اندازه گسترش دهیم و از حد تسخیر قدرت سیاسى فراتر برویم. و در آخر شعاعیان انتقاداتش را چنین جمع بندى مى کند:
۱- شیوه تفکر و استدلال چریک ها ماتریالیستى نیست.
۲- دستگاه اندیشه چریک ها آکنده از گرایش ها و تضادهاى خرده بورژوازى است.
۳- نشانه هایى از نظامى گرى در نوشته هاى شان مشهود است.
مسعود احمدزاده که بود
مسعود احمدزاده هروى در مشهد به دنیا آمد. پدرش طاهر احمدزاده از هواداران دکتر مصدق بود که بعد از کودتا به نهضت ملى پیوست. مسعود در دوران دبیرستان باشگاه دانش آموزان مسلمان را تشکیل داد و به جبهه ملى پیوست. در کانون نشر حقایق اسلامى در جلسات مذهبى محمدتقى شریعتى پدر دکتر على شریعتى شرکت مى کرد. در سال ۱۳۴۰ به دانشگاه آریامهر براى تحصیل ریاضى رفت در سال ۱۳۴۶ گروه مطالعاتى تشکیل داد و در سال ۱۳۴۹ کتاب معروف مبارزه مسلحانه هم استراتژى و هم تاکتیک را نوشت در سال ۱۳۵۰ دستگیر و اعدام شد.
گروه احمدزاده و حمید اشرف در سال ۱۳۴۹ وحدت کردند و در سال۵۰ «چریکهاى فدائى خلق ایران» را به وجود آوردند.
مبارزه مسلحانه، هم استراتژى هم تاکتیک
در سال ۱۳۴۹ دو حادثه مهم براى جنبش انقلابى چپ افتاد که بیش از یک دهه سرنوشت جنبش چپ را رقم زد. نخست حادثه سیاهکل و دوم نوشته شدن کتاب مبارزه مسلحانه، هم استراتژى و هم تاکتیک توسط مسعود احمدزاده بود.
کتاب در تابستان ۱۳۴۹ نوشته شد و در پاییز همان سال اصلاحاتى در آن به عمل آمد.
در دهه ۴۰ چند سؤال در پیش پاى جنبش بود.
۱- چگونه باید سد اختناق را شکست
۲- چگونه توده را به مبارزه کشاند.
جنبش در وضعیت بدى بود: استیلاى رژیم، پراکندگى پیشاهنگ و توده و استیلاى مزمن اپورتونیسم.
در چنین شرایطى دو وظیفه مبرم در پیش پاى جنبش بود:
۱- یافتن شیوه مبارزه
۲- یافتن شکل سازمانى مناسب این دوران
گروه احمدزاده ـ پویان در چنین شرایطى تصمیم گرفت راه چین را برود. تشکیل حزب کمونیست و بعد جنگ توده اى طولانى مدت.
پس گروه هایى جهت کار و مطالعه به مناطق روستایى و محیط هاى کارگرى فرستاده شدند.
بررسى ها به دو نتیجه منجر شد:
۱- بى اعتمادى توده و طبقه به پیشاهنگ
۲- ناامیدى توده و طبقه از تغییر وضع موجود
پس تشکیل حزب از دستور کار گروه خارج شد. و گروه به این نتیجه رسید دنبال راهى نو باشد. این جستوجو همزمان بود با تجربه هاى نوین انقلابى درکره و چین و هندوچین و الجزایر. پس گروه به مبارزه مسلحانه پیشتاز رسید. اما سه درک در این زمینه بود:
۱- یک درک نقش دفاعى براى سلاح قائل بود
۲- یک درک نقش تبلیغى براى سلاح قائل بود
۳- یک درک نقش ضربه زدن به کلیت رژیم قائل بود.
عمل از تئورى پیش افتاده بود. پس نیاز بود تئورى مبارزه مسلحانه تدوین شود. درچنین شرایطى نوشتن کتاب «مبارزه مسلحانه، هم استراتژى و هم تاکتیک» آغاز شد.
برگردیم به انتقادات شعاعیان
مسعود رستاخیز سیاهکل را چنین جمع بندى مى کند:
«فرماندهى گروه با على اکبر صفایى فراهانى بود. پنج ماه شناسایى روى جنگل هاى شمال صورت گرفت و شناسایى که در تاریخ جنبش انقلابى ما سابقه نداشت.
و ضمنا گروه خود را با زندگى در کوه و جنگل عادت داد.
اهداف گروه
گروه تصمیم داشت با وارد کردن ضربات سیاسى ـ نظامى بر دشمنى به اهداف زیر دست یابد:
۱- نشان دادن راه مبارزه
۲- آگاه کردن توده از قدرت خود
۳- آسیب پذیرى دشمن
۴- نشان دادن اشکال مبارزه
دلایل انتخاب جنگل هاى شمال
۱- ورود رژیم به منطقه توریستى شمال انعکاس وسیعى داشت.
۲- استقرار نظامى دشمن نسبت به مناطق دیگر کمتر بود.
۳- به خاطر وضعیت جغرافیایى قدرت مانور تسلیحاتى رژیم کمتر بود.
۴- سطح آگاهى روستاییان نسبت به مناطق دیگر بالا بود.
۵- امکان محاصره گروه کمتر بود.
دلایل شکست
با این اوصاف گروه به دلایل زیر شکست خورد:
۱- عدم توجه به تحرک لازم
۲-عدم رعایت بى اطمینانى مطلق
۳- کم بها دادن به بسیج همه جانبه دشمن
شکست یک تصادف بود، تصادفى کاملاً اجتناب پذیر، با این همه على رغم شکست گروه، امید و شور بسیار به خلق و انقلاب داد.
نقد شعاعیان
شکست گروه یک اشتباه تاکتیکى بود. تصادف در این شکست مصداق ندارد. گروه باید پیشاپیش حدس مى زد که رژیم حساسیت بسیار بالایى نشان خواهد داد و پیش بینى هاى لازم انجام مى شد. نقد شعاعیان درست است.
اصلاحات ارضى
گروه در برخوردش با اصلاحات ارضى از سه برخورد صحبت مى کند:
۱- برخورد حزب توده
۲- برخورد گروه هاى پرو چینى
۳- برخورد گروه احمدزاده ـ پویان
حزب توده اصلاحات ارضى را مترقى مى دانست و از آن نتیجه مى گرفت که گذار به سرمایه دارى آغاز شده است. پس لحظه مبارزه قطعى فرا نرسیده است و به جاى شعار سرنگونى باید شعار تغییر دیکتاتورى شاه به دمکراسى شاه داد همان شعارى که جبهه ملى دوم مى داد «اصلاحات آرى، دیکتاتورى نه».
سازمان انقلابى، فئودالیسم را هنوز پابرجا مى دانست و بر این باور بود که در روستا شرایط نسبى براى مبارزه مسلحانه وجود دارد. سازمان انقلابى تغییر را منکر مى شد.
اما گروه (احمدزاده ـ پویان) تغییر را مى پذیرفت و بر این باور بود که روستا چون قبل نمى تواند پایگاه انقلاب باشد. پس شهر و پرولتاریا اهمیت بیشترى یافته است. پس باید به طرف تشکیل حزب رفت.
—————————
[۱]. در سال ۵۵ تورج حیدرى بیگوند با نه نفر دیگر با همین بهانه انشعاب کردند و به حزب توده پیوستند.
[۲]. فرخ نگهدار رهبر آن روز سازمان چریکها در دهه ۸۰ به همین امر اعتراف مى کند و مى پذیرد که انشعاب ها قابل اجتناب بود اگر شکیبایى پیشه مى کردند.
[۳]. مصطفى شعاعیان، چند نگاه شتابزده، نگاه چهارم، ص ۱۰۴
[۴]. نامه ششم، ص ۸۲
[۵]. تلاشى بسیار شد تا این جزوات تهیه شود. بیش از دو سال دو نفر از دارندگان این جزوات مرا سنگ قلاب تلفن و ایمیل کردند و در آخر از دادن جزوات دریغ کردند.
[۶]. آنچه در گیومه ها مى آید از آن شعاعیان است.
[۷]. احمدزاده، هم استراتژى هم تاکتیک
[۸]. صفایى فراهانى، آنچه یک انقلابى باید بداند
[۹]. صفایى فراهانى، همان منبع