مصطفی شعاعیان
فصل هفتم
قسمت دوم
گزاره هایی برای آموزش
محمود طوقی
قهرمانى و شهادت
حزب انقلابى مبلغ مرگ و نیستى نیست. آنانى که در پى جهانى بهترند، دوستداران زندگى اند. اختلافشان با بورژوازى در همین است که مى گویند شما زندگى را به گند کشیده اید و اجازه نمى دهید زحمتکشان از زندگى شان لذت ببرند و با کرامت هاى انسانى زندگى کنند.
اما در زندگى هر حزب و هر رهبر انقلابى مراحلى فرا مى رسد که دو راه بیشتر جلو پاى انقلاب نیست؛ تسلیم و بقایى نکبت بار یا مرگ، مرگى تخلف ناپذیر.
تنها در این مرحله است که رهبرى موظف است استقامت، تهاجم، خونریزى و مرگ را برگزیند. و با میراث قهرمانى و شورافکنى که از خویش به جاى مى گذارد اجاق جنبش آینده را گرم نگاه دارد.
آرى در یک چنین مرحله اى است که انتخاب مرگ قهرمانانه براى انقلاب، خود انقلابى است.
انقلاب و ضدانقلاب: قرارها و مدارها
انقلاب باید بیاموزد حرف حق خود را با گلوله و باروت به گوش جهانیان برساند. و باز هم باید بیاموزد که به موقع لزوم کراوات بزند و در پشت میز مذاکراه از حقانیت انقلاب دفاع کند. اما باید از یاد نبرد که اگر دشمن بفهمد در زیر لباس هاى فاخر او ده تیر روسى جا خوش نکرده است براى حرف های او تره هم خورد نمى کند.
انقلاب باید مسلحانه پیشروى کند. مسلحانه مذاکره کند. مسلحانه عقب نشینى کند. بین انقلاب و ضدانقلاب هیچ قرار و مدار و عهدنامه اى تا زمانى که متکى به قدرت انقلاب نباشد ارزش پشیزى براى ضدانقلاب ندارد.
قرآن امضا شده دکتر حشمت، یک لحظه نتوانست ضدانقلاب را در کشتن او بهتردید افکند.
در جریان حکومت فرقه دمکرات هم مذاکره بسیار شد. قراردادهاى آشتى جویانه امضاء شد. اما ضدانقلاب به محض آنکه احساس کرد انقلاب خلع سلاح شده است آنى در کشیدن سلاح و شلیک بر شقیقه انقلاب تردید نکرد. این قانون انقلاب و ضدانقلاب است. احمق ها دلخوش مى کنند به بیانیه ها و عهدنامه ها و قرار و مدارها.
احترام به قول و قرارها فقط تحت شرایط مساوى نیروها و قدرت آتش است که محترم شمرده مى شود.
دشمن تنها در صورتى که کارد حریف را بر حلقوم خویش ببیند حاضر به دادن پاره اى امتیازات مى باشد. بى شبهه وقتى کاردى در میان نبود کمال حماقت است که فکر کنیم دشمن امتیازى خواهد داد.
به هرروى، وقتى انقلاب دچار گرفتارى هایى شد و نیازمند آنست که به نوعى از بحران هاى داخلى و عمومى خلاصى یابد. تن به مذاکره و مصالحه مى دهد. اما مذاکره درباره مواضع اصلى و اساسى انقلاب نیست. مذاکره و قبول آتش بس در پس و پیش کردن مواضع فرعى است. اگر انقلاب چیزى به دست نمى آورد نباید چیز زیادى هم از دست بدهد. اما اگر انقلاب مواضع اصلى اش را از دست بدهد. سلاح اش را تحویل بدهد و نفراتش را مرخص کند. هیچ قرار و مدارى انقلاب را نجات نخواهد داد.
تجزیه طلبى
از مشروطه به بعد چهار نهضت ملى ما انگ تجزیه طلبى خوردند. قیام کلنل پسیان، قیام خیابانى، انقلاب گیلان و نهضت دمکراتیک آذربایجان.
و این اتهام تنها از سوى راست افراطى نبوده است. از سوى چپ هاى قدیم و چپ هاى راست شده جدید این انگ به پیشانى این جریانات خورده است. اما ببینیم شعاعیان چه مى گوید:
«وحدت و تجزیه قضیه اى نیست که پیوسته حالت وحدت مقدس و حالت تجزیه منفور باشد. بین جدا شدن قطعه اى از یک کشور به وسیله استعمار و قواى ضدانقلابى با جدا شدن یک قسمت از کالبد یک مملکت به وسیله قواى انقلابى از ریشه فرق است. اولى مطرود و دومى مقدس است.
در حالت دوم این دیگر وحدت ملى نیست که مورد تهدید قرار مى گیرد بلکه به عکس این دولت ملى است که آغاز مى شود و متقابلاً این وحدت استعمار ـ ارتجاع است که مورد تجزیه واقع مى گردد.
انقلاب نمى تواند مناطق خود را در کهکشان ها برگزیند و در ابرها لانه بگذارد.
طبعا انقلاب پیوسته گوشه اى از مملکت را دیر یا زود به هرحال از دستبرد ضدانقلاب جدا مى کند. و ستاد جغرافیایى خویش را مى سازد و آهسته، آهسته گسترش مى یابد. آیا به یک چنین حرکتى که هر انقلابى ناگزیر از انجام آن است مى توان نام تجزیه طلبى را بدون اینکه غرضى ضدانقلابى در کُنه آن نهفته باشد داد؟
بدیهى است که انقلاب تجزیه هم مى کند ولى همین تجزیه است که بنیان وحدت واقع مى شود.
مسلما هر قدر هم ضدانقلاب وحدت ایجاد کند. در واقع این وحدت عین تجزیه است.
دوران معصومیت و قهرمانى
این دوران چه مشخصه اى دارد. و چگونه یک جنبش انقلابى پا به آن مى گذارد و آیا این دوران اجتناب ناپذیر هست یا نه؟
شعاعیان مشخصه این دوران را چنین توضیح مى دهد:
گره کورى در تاریخ پیش آمده بود. انقلاب به پیچیده ترین شرایط مبارزاتى خود رسیده بود.
مساعد بودن همه عوامل براى ضدانقلاب و نامساعد بودن کلیه عوامل براى انقلاب.
ـ ضعف درونى انقلاب از یک سو
ـ عدم امکان هر گونه مساعدت بیرونى براى انقلاب
ـ قدرت تعیین کننده درونى و بیرونى ضدانقلاب
ضدانقلاب جان انقلاب را طلب مى کرد. انقلاب نیز در وضعى بود که مجبور بود همه چیز منجمله جان خود را از دست بدهد.
جایى که جبراً همه چیز فدا خواهد شد. بهترین شیوه معصومیت و مظلومیت است؛
نیازى به بازگشایى ندارد. انقلاب در دو راه مرگ و زندگى قرار مى گیرد. یا پذیرش شکست و تن دادن به خفت و تسلیم و بوسه زدن بر چکمه هاى خونین ضدانقلاب یا بدون هیچ رعشه اى مرگ را استقبال کردن.
این درس بزرگ تمامى نهضت هاى انقلابى است که باید چشم در چشم مرگ ایستاد و با معصومیت و مظلومیت خود در زمانى که تمامى راه ها به روى جنبش بسته شده است. رو به تاریخ داشت و با خون خود را حقانیت راه خود دفاع کرد.
پرچم این مرگ آگاهانه دیر یا زود در اهتراز در خواهد آمد و این قهرمانى سکوى پرش فرداى نهضت خواهد شد.
اپورتونیسم راست همیشه عمل قهرمانى را نفى کرد. آنرا نارودنیک بازى تلقى کرد. و در دوران قهرمانى ناقهرمانى به خرج داد. توبه کرد. بر دستان خون آلود جلاد بوسه زد و شکست اخلاقى و ایدئولوژیک را همراه با شکست سیاسى به جنبش تحمیل کرد.
کشورهاى ارتجاعى ـ استعمارزده
استعمار خود را به دو شکل نشان مىدهد:
۱- علنى
۲- پنهان
استعمار علنى که با ورود سیاح و کشیش و بازرگان شروع مى شود و دست آخر بهکشتى هاى توپدار و نیروى نظامى ختم مى شود. کشور اشغال مى شود و حاکمى غربى زمام امور را به دست مى گیرد، نمونه تیپک آن هندوستان بود.
در نوع پنهان، استعمار در این کشورها نیازى به سرباز و پادگان و فرماندار ندارد. بلکه بر طبقه اى متکى است که آن طبقه ترجمان خواست هاى استعمارى، استعمارگر است. به این طبقه پایگاه طبقاتى استعمارى گویند. این طبقه حیات خود را در برابر نیروهاى انقلابى وابسته به پیوند خود یا استعمار مى بیند. این کشورها را، کشورهاى ارتجاعى ـ استعمارزده مى نامیم.
یک نکته
در این تعریف ساخت اقتصادى و شیوه غالب تولید مورد نظر قرار نمى گیرد. مى تواند ساخت فئودالى یا سرمایه دارى باشد.
با ورود استعمار به کشورهاى آسیا و افریقا در پایان قرن نوزدهم به بعد ما با دو نوع حکومت روبه روییم:
۱- حکومت هایى که به تمامى استعمارى بودند؛ هند و الجزایر.
۲- حکومت هایى که به ظاهر مستقل بودند. پادشاه و حاکم و رئیس جمهور داشتند. اما در رابطه تنگاتنگ سیاسى ـ اقتصادى با استعمار بودند. در این حکومت ها منافع استعمار با طبقه حاکم گره خورده است. اینها را به سه شکل نام گذارى کرده اند.
۱- نیمه فئودال ـ نیمه مستعمره
کشورهایى به ظاهر مستقل با وجه غالب تولید فئودالى، اما در رابطه تنگاتنگ با استعمار
۲- بورژوازى ـ وابسته
کشورهایى باز هم به ظاهر مستقل با وجه غالب سرمایه دارى، اما سرمایه دارى دلال و وابسته به غرب
۳- ارتجاعى ـ استعمارزده
که باز هم به ظاهر مستقل اند. اما طبقه حاکمه، طبقه اى است عقب مانده و مرتجع که منافعش با منافع استعمار گره خورده است. مى تواند فئودالیته یا بورژوازى باشد.
سیاست مقدم بر اقتصاد
هرچند در آخرین تحلیل محرک بشر در کلیه مبارزاتش رفع نیازمندى زندگیش که اهم آن نیازمندى هاى اولیه اقتصادى است مى باشد. معهذا پیوسته تحصیل مزایاى اقتصادى براى این یا آن طبقه تنها از طریق مبارزات سیاسى و به دست آوردن حاکمیت سیاسى میسر است.
ناگفته پیداست که این حرف به معناى نفى مبارزات اقتصادى و سندیکایى طبقات استثمار شده نیست. اما تنها و تنها با کسب افزار حاکمیت سیاسى است که طبقه کارگر حاکمیت اقتصادى خود را مسجل مى کند. بدین ترتیب اقتصاد که خود علت بود در رابطه متقابل با سیاست معلول مى شود اقتصاد که مقدم بود مؤخر مى شود و سیاست که مؤخر بود مقدم مى شود.
بیهوده نیست که در مبارزات این یا آن طبقه هدف نخستین کسب قدرت سیاسى است. این است قانون مبارزه در اجتماعات طبقاتى، به اقتصاد که هدف است، ابتدا نه از طریق خودش بلکه از طریق سیاست که مى توان به آن دست یافت.
شعاعیان و مذهب
در بحث مشروطه شعاعیان به جنبش خونین باب مى رسد و به دو دلیل «کمبود اطلاعات و عدم ارتباط به بحث موجود،» از طرح آن طفره مى رود.
به راستى چرا شعاعیان به جنبش باب نظرى جدى نمى کند؟
در سالهاى بعد که او یک مارکسیست تمام عیار است رابطه تنگاتنگى با مجاهدین پیدا مى کند این رابطه هم در بُعد مالى است و هم در بُعد عملى است؟
در مقدمه اى که او در همین سالها بر کتاب «راه حسین» مجاهدین مى نویسد وقتى بهزاد نبوى از اعضاى جبهه دمکراتیک ملى، مقدمه را مى خواند به او مى گوید: «اینطور که تو مى گویى بین مارکسیسم و اسلام تفاوت هایى جزئى وجود دارد.»
یک قرائت از مذهب
در دهه ۴۰ و ۵۰ قرائتى از مذهب به وجود آمد که بُعد جامعه شناسى و اقتصادى مارکسیسم را قبول داشت. ابداع مقولات «خدا مالکى» (توانایان فرد). جامعه بى طبقه توحیدى مجاهدین (تقى شهرام) در همین راستا بود.
بنیانگذاران مجاهدین نیز کُتب تعلیماتى خود را (اقتصاد به زبان ساده ـ محمود عسگرى زاده) را بر همین مبنا نوشتند. و مجاهدین نیز درهاى خود را به روى عناصر غیرمذهبى نبسته بود. نمونه آن شعاعیان بود. چه در زمانى که براى مجاهدین مطلب مى نوشت (چند نگاه شتابزده) و چه در زمانى که رابط سازمان چریکها و مجاهدین بود. و چه زمانى که از چریکها جدا شد و تحت پوشش امنیتى مجاهدین قرار گرفت.
همین قرائت از مذهب بود که در سالهاى ۵۴-۱۳۵۲ باعث چپ شدن بیش از هشتاد درصد از رهبرى و کادرهاى مجاهدین شد.
به نظر مى رسد که شعاعیان از قرائت دوم مذهب غافل بود. این قرائت بعد از تغییر ایدئولوژى مجاهدین و درگیرى هاى درون سازمانى که به کشته شدن صمدیه لباف و شریف واقفى انجامید. قدرت بیشترى یافت.مرزبندى هاى خود را مشخص تر کرد و کار را به آنجا کشاند که طى فتوایى کمونیست ها را نجس و رفت و آمد با آنها را حرام دانست.
رابطه سوسیالیسم و امپریالیسم
رابطه سوسیالیسم و در واقع شوروى با جهان سرمایه دارى و بعدها بلوک شرق (مجموعه کشورهاى سوسیالیستى از شوروى گرفته تا آلمان شرقى، چکسلواکى، بلغارستان، لهستان، یوگسلاوى، چین، کوبا، ویتنام و آلبانى) با غرب از همان ابتدا مورد بحث و جدل نیروهاى چپ در ایران و جهان بوده است.
توجیه شوروى در ابتدا و توجیه احزاب هوادار شوروى مثل حزب توده بعدها در این راستا بود که اقتصاد شوروى و بلوک شرق براى بازسازى و گسترش سوسیالیسم نیاز به تکنولوژى جهان غرب دارد. و ارتباط شوروى با کشورهاى جهان سوم نه از موضع استعمارى ـ استثمارى بلکه مبتنى بر سود متقابل و کمک به رشد اقتصادى و طبقه کارگر این کشورهاست.
ذکر دو مورد تاریخى بى فایده نیست. ایرج اسکندرى در خاطراتش نقل مى کند که فرح همسر محمدرضا شاه به مجارستان رفت و در آنجا به او دکتراى افتخارى مارکسیسم دادند. او به حزب کمونیست نامه مى نویسد که رفقا این خانم و شوهرش قاتل کمونیست ها هستند. ضدمارکسیست اند. چگونه مى شود به اینها دکتراى مارکسیسم داد لااقل دکتراى هنر یا چیزى شبیه به این مى دادید. در جواب به او مى نویسند: «بیایید اینجا حضورى صحبت کنیم.»
مورد دوم از آن احسان طبرى است. طبرى در خاطراتش مى نویسد: «در شوروى بودیم که شاه به شوروى آمد. استقبال باشکوهى از او شد. و ۲۱ گلوله توپ به افتخار او شلیک کردند. وقتى از استاد تاریخ مان مى پرسیدیم که چگونه مى شود از قاتل کمونیست ها این گونه استقبال شود. «استاد به او مى گوید: دیالکتیک تاریخ بغرنج است.»
اما ببینیم شعاعیان براى این رابطه چه شرایطى قائل است. شعاعیان رابطه جهان سوسیالیستى با جهان غرب را مى پذیرد. تجارت خواست یکطرفه سوسیالیسم نیست. جهان غرب نیز به این رابطه محتاج است. اما همانطور که جهان غرب براى خود پرنسیب هایى دارد. جهان سوسیالیسم هم باید براى خود اصولى داشته باشد؛
۱- سوسیالیسم در رابطه اقتصادى مى بایستى متوجه عواقب و نتایج آن و با وسعتى بیشتر متوجه روابط فرهنگى خود باشد. سوسیالیسم باید به ملتها شور انقلابى و آگاهى سیاسى بدهد.
۲- رابطه با دولت هاى ضدملى نباید موجب تضعیف انقلاب، تسلیح ارتش ضدانقلابى تحکیم دیکتاتورى و خالى کردن زیر پاى جنبش انقلابى باشد.
۳- سوسیالیسم در رابطه اش با دولتهاى ضدانقلابى، به رابطه با ملت هاى دربند مى اندیشد.
۴- سوسیالیسم نباید به خاطر افزایش حجم مبادلات بازرگانى براى جلاد مدال طلا بفرستند و راه او را فرش قرمز کند.
اصولیت ها
شعاعیان مى پرسد: آیا مى شود انقلاب را خلع سلاح کرد. انقلاب را به تسلیم تشویق کرد و وابسته نظامى سوسیالیسم راهنماى ارتش ضدانقلابى باشد و آنوقت دم از سوسیالیسم زد.
آیا مى شود به خاطر رابطه با دولت ها تعهد سپرد که از جنبش ها حمایت نکرد و نه تنها حمایت نکرد بلکه در حل مسأله انقلاب دخالت فعال هم داشت. آیا مى شود باز هم دم از سوسیالیسم زد.
استقلال مهمترین اصل هر جنبش
هر نهضتى از لحاظ درونى در تعیین خط مشى ها، تاکتیک ها و شیوه هاى مبارزه خود علیه امپریالیسم ارتجاع باید آزاد باشد. زیرا صلاحیت دارترین افراد جهت تشخیص اوضاع سیاسى و انقلابى یک ملت، قبل از سایر ملل، خود همان ملت هاست….
افرادى که نمایندگى ملت را در چارچوب حزب و سازمانى انقلابى یا نهضتى ضداستعمارى و دمکراتیک عهده دار شده اند، باید بدانند که هر گونه کمکى از بیرون بهجنبش باید «بدون قید و شرط» و بر «مبناى تقاضاهاى آن نهضت» باشد. و این نهضت است که هادى کشورهاى مدعى حمایت از جنبش هاى ترقى خواهانه است نه برعکس.
رابطه تئورى و تجربه، رابطه پیشاهنگ و طبقه
تجربه بر تئورى مقدم است. این یک اصل مارکسیستى است، که تقدم عین بر ذهن، تقدم واقعیت عینى شناخت آن است. اما این تقدم و تأخر مکانیکى نیست. این دو در تأثیر متقابل یکدیگرند. اما در تحلیل نهایى تئورى بر تجربه پیشى مى گیرد.
پروسه شناخت چگونه است
۱- شناخت حسى
۲- مرحله ادراک
۳- مرحله تجسم
۴-مرحله اندیشه مجرد منطقى که خود شامل سه مرحله است:
ـ مفهوم
ـ حکم
ـ استدلال
شناخت از راه احساس شروع مى شود. این مرحله را مرحله حسى گویند. مرحله دوم مرحله ادراک است. ادارک تصویر کلى اشیا است. ادراک نه تنها به احساس لحظه حاضر متکى است بلکه مجموع تجربه هاى پیشین و همه فعالیت هاى عملى نیز متکى است.
مرحله سوم؛ تجسم است. تصویر کاملى از اشیاى که قبلاً دیده ایم و احساس کرده ایم این سه مرحله را مرحله ادراک بلاواسطه گویند. مرحله بدوى و ضرورى شناخت است مرحله چهارم؛ مرحله اندیشه مجرد منطقى است. بدون اندیشه مجرد علمى درک ماهیت درونى اشیا و پدیده ها غیرممکن است. این مرحله خود شامل سه مرحله است؛
۱- مفهوم: صورت منطقى ابتدایى و اساسى شناخت است.
۲- حکم: مفاهیمى است که در سیستم معینى ترکیب شده اند.
۳- استدلال: سیستم معینى از احکام مختلف است. با تکامل احکام، حکم جدیدى به دست مى آید.
طبقه کارگر و شناخت و تئورى
تجربه طبقه کارگر در حد شناخت حسى محدود مى ماند. اما شناخت علمى کار پیشاهنگ طبقه است. ایدئولوژى طبقه کارگر از ذهن تمامى افراد طبقه کارگر نمى جوشد (برخلاف نظر مؤمنى). این مارکس است که تئورى را درمى یابد. و اصول کمونیسم را تدوین مى کند.
تضاد رفیقانه
نخست آدمى در هستى با طبیعت در تضاد بود. با تکامل نیروهاى تولیدى و تقسیم جامعه به طبقات اجتماعى، تضاد طبقاتى به تضاد انسان با طبیعت افزوده شد.
تضاد قانون عام هستى است. لیکن شیوه هاى حل تضادهاى گوناگون در هستى یکسان نیستند تضادها گاهى چهره قهرآمیز دارند و گاهى چهره آشتى پذیر (آنتاگونیستى و گونیستى). فى المثل تضاد سرمایه دارى با فئودالیسم در مرحله اى گونیستى و آشتى پذیر، در مرحلهاى آشتى ناپذیر و قهرآمیز است (آنتاگونیستى).
اما بین پیشتاز طبقه و حزب و طبقه نیز تضادى وجود دارد که به آن تضاد رفیقانه مى گویند. تضاد رفیقانه با تضاد آشتى پذیر یکى نیست. پیشتاز و حزب نمى تواند یک آن سرنوشت و موجودیت خود را از طبقه جدا کند.
این تضاد با آموزش رفیقانه، با کشاندن انقلاب به سراپاى طبقه، نبرد انقلابى با دشمنان طبقه و عدم سازشکارى و عدم همزیستى مسالمت آمیز حل مى شود.
چگونگى حل تضاد
۱- تضاد میان پرولتاریا و سرمایه دارى با انقلاب سوسیالیستى حل مى شود.
۲- تضاد میان توده هاى عظیم مردم و نظام فئودالى با شیوه انقلاب دمکراتیک حل مى شود.
۳- تضاد میان مستعمرات و امپریالیسم با شیوه جنگ انقلابى حل مى شود.
۴- تضاد میان پرولتاریان و دهقانان در جامعه سوسیالیستى با شیوه کلکتیوه کردن و مکانیزه کردن کشاورزى حل مى شود.
۵- تضاد در درون حزب کمونیست با شیوه انتقاد و انتقاد از خود حل مى شود.
۶- تضاد میان جامعه و طبیعت با شیوه تکامل نیروهاى تولیدى حل مى شود.
———————
[۱]. حمید شوکت در کتاب زندگى قوام به جمع یاران سلطنت طلبش پیوسته و او نیز پسیان و کوچک خان را تجزیه طلب و قوام را دست آسمانى نجات ایران مى داند. نگاه کنید به زندگى سیاسى قوام در تیررس حادثه از شوکت
[۲]. جنگل، صفحه ۵۰۰
[۳]. کتاب جنگل صفحه ۲۱۰
[۴]. هشت نامه، خسرو شاکرى
[۵]. مصاحبه بهزاد نبوى
۶۱]. وابسته نظامى شوروى دوشادوش رضاخان سردار سپه در شهرهاى شمالى مى گشت.
۷۱]. مائو