شب نوشته ها – بخش پنجم


 

 

 

شب نوشته ها -بخش پنجم

محمود طوقی

 

۴۳
میرزا تقی خان امیر کبیر

4760

می گویند یکی از بزرگ‌ترین اصلاحگرانی است که تاریخ ایران به خود دیده است. نخستین بانی اصلاحات و ورود دانش و فناوری جدید به ایران کسی مگر عباس میرزا نیست امیر کبیر نیز کاملاً در همان سنتی که عباس میرزا پایه‌گذاری کرده بود، رشد کرد.
در نیمۀ اول قرن نوزدهم آذربایجان کانون اصلی ورود ایده‌های نوین به ایران بود.
او سه سفر خارجی داشت در این میان آن چه بر شخصیت خام میرزا تقی‌خان در بیست‌ و دو سالگی بسیار تأثیرگذار بود، سفرش همراه با هیئتی بلندپایه به روسیه بود. اگر بخواهیم همه چیز را در یک جمله خلاصه کنیم می‌توانیم بگوییم: سفر یازده‌ ماهه به روسیه مانند دانشگاهی تمام‌ عیار میرزا تقی‌خان جوان را با دستاوردهای روشن‌اندیشی غربی و مدرنیتۀ متقدم آشنا کرد.

این تمامی داستان اصلاح طلبی امیر کبیر است. که غلط هم نیست اما یک نکته مهمی مغفول می ماند در تمامی نوشته ها و بعمد. چرایش را می گویم.
باید نگاه کرد که در همین زمان در زیر پوست تفکر و اقتصاد ما جنبش رادیکال و مسلحانه باب در حال شکل گیری است که اصلاحات رفرمیستی امیرکبیر به گرد پای آن نمی رسد. و اگر ارتجاع قاجار تن می دهد به این اصلاحات نیم بند و لب فرو می بندد موقتاً بر اقدامات امیر کبیر بخاطر دم گرم امیر کبیر بر روح و روان شاه جوان نیست علتی دیگر دارد.
امیر کبیر اصلاح طلبی اشرافی بود و این منافاتی با زمینه تاریخی بچه آشپزی او ندارد. هر نوع اصلاح طلبی از بالا بدون کمک از سوی توده را اصلاح طلبی اشرافی می گویند. البته ناگفته پیداست که اصلاح طلبی از بالا با کمک از پائین نیز وجود دارد که در دوران جدید به آن می گویند فشار از پائین چانه زنی از بالا.
مشکل امیر کبیر اصلاح طلبی اش نبود و این که این اصلاح طلبی عمق چندانی نداشت تا بتواند پایه های لازم را برای دوران بعد از بحران ایجاد کند. مشکل در خود او بود درکی تاریخی از اوضاع و بر آمدن خود نداشت اگر داشت دست به قلع و قمع کامل بابی ها و اعدام سید محمدعلی باب نمی زد. زندگی باب در قلعه چهریق گارانتی زندگی خود او بود ارتجاع قاجار تحمل کرد تا باب را امیر نظام اعدام کند و خیالش که راحت شد ساعتی او را تحمل نکرد و نشان داد داماد شاه بودن همه رویه کار بوده است و با دو سوار او را راهی کاشان کردند و با آن وضع رقت بار و در کمال دست بستگی او را در حد یک حاکم جزء کشتند و او خود نیز به این سرنوشت رقت بار تن داد. در کارنامه امیر کبیر یک نسل کشی وجود دارد که بدلایلی بسیار کسی به آن نزدیک نمی شود.

۴۴
این روزها در بررسی دلایل سقوط نظام قبلی کنکاش هایی می شود که بد نیست.
یکی از این موارد دستگیری ابوالحسن ابتهاج است که از مهره های باسواد و تکنوکرات های درجه اول آن روزگار بود که مصدر کارهای عمرانی خوبی هم بود.

4761

ابتهاج به اتهام فساد مالی دستگیر شد که این رویه کار بود بود اما برخی از جمله خود ماروین زونیس در کتاب «نخبگان سیاسی در ایران» با اشاره به ماجرای بازداشت و آزادی ابتهاج به قید ضمانت، از آن با عنوان نمونه‌ای از برخورد شاه با نخبگان درون حاکمیت که به انتقاد روی می‌آورند، یاد کرده و می‌نویسد: «ابوالحسن ابتهاج اگر چه متهم به فساد مالی شده بود اما در نهایت هیچ یک از اتهامات وارده بر او اثبات نشد و به واقع بازداشت او، به سخنرانی‌اش در کنفرانس بین‌المللی صنایع در سانفرانسیسکو باز می‌گشت. ابتهاج در آن سخنرانی گفته بود که کمک‌های مالی یک کشور به کشور دیگر موجب می‌شود که منابع مالی مزبور بر اساس ملاحظات نظامی و سیاسی خرج شوند و به کار توسعه نمی‌آیند. سخنانی که البته به مذاق شاه ایران خوش نمی‌آمد. ابتهاج‌ همان روزی که قرار بازداشتش صادر شد، خطاب به خبرنگاران حاضر در دیوان کیفر گفت: «چون مجالی برای تکمیل تحقیقات من وجود نداشت، مرا بازداشت کردند. در مملکتی که دزدها آزادانه راه می‌روند، من باید به زندان بروم. اتهام من آبادانی‌های خوزستان است.

۴۵
در سیستم سیاه استبداد آدم های خوش فکر کم نیست. اما به چیزی گرفته نمی شوند. یکی از این آدم ها اسدالله علم بود. مشکل استبداد لااقل یکی از مشکلاتش از بین بردن نهاد وزارت بود. نهادی که سلطنت را زینت می داد و بالا می کشید. نگاه کنیم به تاریخ هر زمانی که این نهاد با وزیری کاردان همراه است پادشاهی رونق و زیبایی دارد. تا رفته رفته کار به ادبار می کشد و بجای نهاد وزارت اندرونی فعال مایشاء می شود. و زنان و مادران توطئه گر زمام اوضاع را بدست می گیرند. فلسفه شاهنشاهی در ایران برای خود لوازمی داشت که رفته رفته رو به ادبار رفت.

۴۶

4762

یادداشت های علم در مورد وقایع درونی زندگی شاه خواندنی است. کتابی هفت جلدی از  یادداشت های روزانه  که علم  بعنوان وزیر دربار شاه طی دو دهه با صداقت هر چه تمام تر نوشته است و برای بعد از مرگ خود به صندوق امانات در خارج از کشود دور از چشم ساواک فرستاده بود. در یکی از این  یادداشت ها فرح می گوید به دو سگ مورد علاقه شاه هم نمی شود بگوئیم برو آن طرف تر و سرت را از غذای ما بیرون بیاور.

۴۷
مرحوم خلیل ملکی دو بار با شاه ملاقات کرد. و چوب بسیار خورد یک انشعاب را در تشکیلاتش به جان خرید و بعنوان همکار رژیم شاه به جبهه ملی دوم او را راه ندادند.

4763

ملکی معلم بود دو شاگرد خنگ و خرفت هم داشت. می خواست به شاه بفهماند می شود شاه مشروطه بود اپوزیسیون قانونی هم داشت. هم چنان که می خواست به حزب توده یاد بدهد می توان کمونیسم بود، ملی هم بود. دو شاگرد خنگ وخرفتی که تا آخر نفهمیدند و این معلم فهمیم دبیرستان صمصامی اراک را دق مرگ کردند.

۴۸
من میانه خوشی با قوام ندارم در کتاب قوام در تیررس داوری او را قضاوت کرده ام.

4764

اما او دو نامه به شاه نوشت که برای شاه آموزنده بود اما شاه در پی یاد گرفتن از بزرگتر از خودش نبود. بهمین خاطر بدش آمد و لقب حضرت اشرف را که خود به او داده بود از او گرفت.
قوام روباه پیری بود که علیرغم مخالفتش با شاه و رضا شاه منافع طبقه خودش را ترجیح می داد به کینه ها و اختلاف های شخصی اش و بهمین خاطر دو بار به کمک طبقه خودش آمد یک بار در قضیه آذربایجان و فرقه دموکرات که موفق بود یک بارهم در قضیه ملی شدن نفت و استعفای دکتر مصدق که کار به قیام ملی سی تیر کشید و ناموفق بود.
قوام در یکی از نامه ها به شاه توصیه می کند دست در قانون اساسی نبرد که اگر روزی مردم به اعتراض به خیابان آمدند خانه نخست وزیر را آتش بزنند نه خانه شاه را. شاه این هشدار تاریخی را به چیزی نگرفت.

۴۹

4765

شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ که علیرغم چیزی که به آن مشهور بود آنقدر ها هم بی مخ نبود مصاحبه ای دارد خواندنی با خانم هما میرافشار که بعضاً به نکات قابل تعمقی اشاره می کند:
می گوید برای تبریک میلاد مبعث به نزد شاه رفته بودیم با هیئتی از ورزشکاران باستانی شاه پرسید چه خبر جعفری: عرض کرد؛ بودجه باشگاه ها رانمی دهند باشگاه ها تعطیل می شوند و جوانان معتاد می شوند بدش آمد و جلوی جمع مرا دعوا کرد. شاه هیچ انتقادی را از طرف هیچ کس نمی پذیرفت.

۵۰

4766

معروف است که می گویند در ترجمه شعر سی درصد از کیفیت شعر حذف می شود اما علمای فن می گویند پنجاه درصد و این یعنی از بین رفتن بُعد احساسی شعر که شعر را شعر می کند. بعضی بر این باورند شعر قابل ترجمه نیست. که حرف درستی است.
پس نمی توان گفت کدام شاعر یک شاعر جهانی است. شاملو در یک همایش بین المللی شعر پریا را به زبان فارسی می خواند که شاعر افغانی حاضر نمی شود بعد از او شعر بخواند.
اما این که این روها بمناسبت سالمرگ شاملو نقل قولی از براهنی ورد زبان هاست که شاملو شاعر خوبی بود اما شاعر ملی ما نبود حرف قابل تعمقی است و ربطی به دکترای زبان انگلیسی براهنی از ترکیه ندارد. اما در یک مورد نمی توان تردید داشت در دوران معاصر ما ادیبی در قد و قواره شاملو در تمامی وجوه نداشته ایم و بنظر نمی رسد تا دهه های بعد قادر باشیم خلق کنیم.

۵۱
علم در خاطراتش می نویسد: هویدا به شاه  گزارش داد که سر شیرهای استادیوم آزادی را  می دزدند. شاه تعجب کرد. هویدا گفت: چون مردم بی فرهنگی هستند. من گفتم نه. مردم به ما به چشم یک حکومت اشغال گر نگاه می کنند.
در تذکر هویدا بخشی از حقیقت بود امام تمامی حقیقت نبود اسدالله علم مسئله را درست تر می دید.
شاه نتوانست تصویر درستی از خودش و از کارهایش به نسل جوان ارائه بدهد. یکی از دلایل شکستش همین بود. در این که او می خواست کشور را توسعه بدهد شکی نیست. این خواست قلبی او بود و در این راه تلاشی بسیار کرد. اما در آن روزگار بخاطر فاصله ای که بین حکومت و نسل جوان بود کسی این باور را نداشت. تنها علم به این امر آگاه بود اما این کار نیازمند باز کردن درهای توسعه سیاسی بود.
این حرف درستی است که نبودن ارتباط دقیق فکری بین مردم و حکومت، نبودن واسطه های محبوب بین مردم و حکومت از رجال سیاسی مستقل  با برگزاری چند جشن پر هزینه مثل جشن های تاجگذاری و جشن های ۲۵۰۰ ساله رژیم نمی توانست و نتوانست خوراک فکری لازم را به مردم برای درک حقانیت حکومت بدهد و دیدیم که موفق نبود.
حاکمیت شایسته بود از طریق نهادهای مردمی (که ضعیف بودند) پیشاپیش نیازهای مادی و معنوی و فکر اقشار و گروه های گوناگون مردم را بخواند تا زحماتی که به حق  می کشید هدر نرود.

۵۲
کودتای ۲۸ مرداد بدترین اتفاقی بود که در تاریخ معاصر ما افتاد. کودتای پهلوی اول بد نبود. این را نسبت به کودتای دوم می گویم  نه از زاویه تایید و درستی بهر حال  ایران را وارد دوران جدیدی کرد. اما کودتا دوم رابطه حکومت و مردم را قطع کرد.
شاه تا کودتای  ۲۸ مرداد مشروعیت سیاسی داشت. حزب توده نتوانست در فاصله بیست و پنج مرداد تا بیست و هشت مرداد  شعار مرگ بر شاه را جا بیندازد.هوادران حزب توده این جا و آن جا حرف هایی می زدند اما  حتی ملی ها هم قبول نداشتند.در بین ملی ها تنها دکتر فاطمی شعار جمهوری داد.

4767

اما بعد از کودتا دیگر رابطه مردم با شاه ترمیم نشد .شاه با کودتا مشروعیت خودرا از دست داد.نه شاه ونه جبهه ملی و حزب توده نتوانستند به این زخم کهنه علاجی بیابند و درب گفتگو را باز کنند.
در رفرم سال ۴۱کمی این در باز شد اما بزودی عده ای شاه را مجاب کردند تابا رفتن به امریکا و متقاعد کردن حکومت کندی این دررا بسته نگه دارد.بسته بودن این در تنهابا سرنگونی قابل حل بود. اگر شاه به حکومت امینی و جبهه ملی سوم فرصت می داد و اگر حزب توده که رفرم را تایید می کرد و می گفت رفرم آری دیکتاتوری نه  این خط درست را احیاء می کرد ما نه جنبش چریکی داشتیم نه انقلاب سال هزار و سیصدو پجاه و هفت را.

۵۴
سئوال اساسی این است که پدید آمدن مبارزه قهرآمیز با رژیم گذشته یک انتخاب اجباری بود؟

4768

رژیم شاه پس از سرکوب نظامی خرداد ۴۲ با نخست وزیری علم تمام سازمان های سیاسی را حتی مسالمت جوترین آن ها یعنی جبهه ملی را ممنوع کرد و رهبران آن هارا به زندان انداخت.
و بازرگان هم در دادگاه گفت که به عرض شاه برسانید که ما آخرین سازمانی هستیم که با زبان قانون با شما سخن می گوییم.
و نسل جوان نیز بالطبع تحت سیطره گفتمان مبارزه قهر آمیز قرار گرفت.
برای جوانان آن زمان تحت تاثیر مبارزه قهر آمیز جهانی حتی بدون ارتباط با سازمان ها و یا داشتن یک جهان بینی خاص تدوین شده درستی مبارزه قهر آمیز امری قطعی محسوب می شد و بیشتر مبتنی بر این استدلال ساده بود که چون همه راه های مسالمت آمیز بسته است راهی جز قهر در برابر قهر رژیم شاه نیست.
حتی هواداران جبهه ملی نیز مبلغ مبارزه مسلحانه شدند.
این امر جبری بود و یا امکان صبر و تحمل هم میسر بود؟
در همان زمان ها بعضی مخالفت می کردند و اظهار می داشتند که این جوانان فداکار و از خود کذشته سرداران انقلاب ناگزیر انقلاب آینده هستند و نباید که در مبارزه قهر آمیز با دستگاه سرکوب مجهز به دانش سازمان های امنیتی آمریکا واسرائیل  جان خود را به آسانی از دست بدهند و یا زیر شکنجه کشته شوند و یا اعدام شوند.
متاسفانه فضای استبداد هیچ  منبع تئوریک و هیچ دلیل محکمه پسندی برای مقابله با این انتخاب جبری را در جامعه باقی نگذاشته بود و فداکاری این جوانان همه روشنفکران و شاعران و نویسندگان را مجذوب خود کرده بود و انعکاس آن در اشعار همه شاعران آن زمان ثبت است.

۵۵

4769

ما در یک جامعه موزائیکی در حال گذار زندگی می کنیم بعضی در مناسبات دوره ایلی وعشایری و بعضی در مناسبات زمینداری و روستایی و بعضی در مناسبات تجاری اوایل دوره سیطره سرمایه و بعضی افراد در مناسبات نوین جهان کنونی و در زیست دوگانه بین ایران و خارج پرورش یافته اند و ندرتاً افرادی که با آگاهی  بالا از موقعیت خود و شناخت مناسبات جامعه  از جبر محیط مناسباتی که در آن پرورش یافته اند رها شده اند.
در یک جامعه موزائیکی نباید این انتظار بیهوده را داشت که همه یک سان و طبق آخرین آموزه های جهانی فکر کنند.
خوشا به حال آن کسان که از جبر محیط خود رهایی یابند و یک گام به پیش نهند و با خود همچنان صادق باشند و به مصلحت منافع خویش دروغ را حقیقت جلوه ندهند. دروغ  و ریا شخصیت انسانی را مثل خوره در خفا می خورد و نابود می کند.
ما دوستدار هر کسی هستیم که گامی به پیش می نهد و از وادی نفرت به وادی عشق هجرت می کند.

۵۶

4770

در اوج گرما عرق می ریزم
اکثریت بیماران این روزها مشکوک به کرونا هستند
بی خیال انجام تست و بیماریابی و پیش گیری.
به دنبال بدحال ها و دارندگان بیماری های زمینه ای می گردیم تا که آنها را به مراکز دولتی برای انجام تست یا سی تی معرفی کنم.
می دانم همکاران مراکز دولتی هم زیر بار بیماران ارجاعی دارند له می شوند.
یادم می افتد از پزشک اورژانس که خود به علت کرونا بستری است احوالی بپرسم
آن ها که تمکن مالی دارند به مراکز خصوصی برای سی تی می فرستم و اگر بشود به آن ها می گویم در خانه قرنطینه شوند برخی را توصیه می کنم اگر به بیمارستان نمی روند دستگاه اکسیژن کرایه کنند.
پروتوکل های وزارت خانه را خودشان نمی توانند اجرا کنند.
بی خیال بخشنامه ها
اساتید می گویند بیمار کرونایی که سریعاً در عرض دو سه روز دچار دیسترس تنفسی می شوند حتما اینتوبه می شوند وآنها که اینتوبه می شوند در این شرایط آی سی یو شهرهای کوچک کارشان با خداست.
و حالا جوان بیست و دو ساله با دیسترس تنفسی مقابل من نشسته است
می گویم سریعا به بیمارستان مراجعه کند
می گوید پول ندارم مهاجرم
می گویم بی خیال پول برو
پوزخند می زند.
و با برگه معرفی می رود بیرون ولی می گوید نسخه بنویس بروم خانه.
چه می شود کرد.
بی خیال همه  سیاست های  پیش گیری
کرونا آمده تا بماند و یک عامل دیگر مرگ و میر هم به عوامل دیگر اضافه شده است که رنج زندگی را از دوش زندگان  بر دارد.
تب رهایم نمی کند. و درد دارد بند از بندم پاره می کند. منتظرم تا ببینم کرونا با من چه می کند. خودم و دردم را در زیر ماسک و شیلد پنهان کرده ام.

۵۷
دوستان می گویند این شرایط فاجعه بار در گوشه گوشه کشور قابل مشاهده است و کافی است که در مقیاس بزرگ‌تر، وضع اسفناک فعلی کشور رو، با کشورهای ایتالیا و اسپانیا و کانادا و انگلیس و چین و که تقریبا همزمان با ما دچار این اپیدمی شدند مقایسه کنیم تا به عمق سو مدیریت اعمال شده پی ببریم و در حالی که اکثر این کشورها بعد از دوره بحرانی پیک اول به دوره تقریبا آرامش نسبی و حذف محدودیت ها و برگشت به شرایط عادی رسیده اند، ما هنوز اندر خم یک کوچه هستیم و با مدیریت های داهیانه و الگوی جهانی وارد پیک دوم شدیدتر از پیک اول شده ایم و هر روز شاهد وسیع تر شدن عمق این فاجعه برای مردم و کادر درمان هستیم و علیرغم توصیه های فراوان متخصصین ذیربط، هیچ اراده ای هم، جهت محافظت از جان مردم و کادر درمان، و خروج از این وضعیت بحرانی، نه در حوضه مدیریت های بیمارستانی و نه در حوزه وزارتخانه و مسئولین بالاتر وجود نداره و به نصایح بخش عظیمی از کادر درمان هم بی توجهی می‌شه و در شرایطی که اکثر استان‌های کشور و از جمله تهران، حداقل باید به مدت دو هفته تعطیل شوند تا به بازسازی نیروی انسانی و تجهیزات بیمارستانی پرداخته شه گوش شنوایی وجود نداره و قطعا در یکی دو هفته آینده باید منتظر شرایط بد و بدتر هم بود! مگر اینکه امدادهای غیبی به دادمان  برسد.

۵۸
آن چه مسلم است  تقریبا همه کادر درمان مبتلا شده اند و دادن تست هم بی فایده است و تنها وقتی که علایم پیدا کنند باید تست بدهند.
پیشگیری برای کادر درمان در شرایط کنونی فایده خود را از دست داده است مگر اینکه کلا کار را برای مدت طولانی چند ماهه تعطیل شود که این هم امکان پذیر نیست.
یک پزشک بعد از سی سال کار بدون بیمه و فردایی روشن باید در دریای کرونا غوطه بخورد و در صورت ابتلا هزینه میلیونی تست پی سی آر و سی تی ریه و خرید دارو و هزینه پرسنل را به تنهایی تحمل کند و امید نداشته باشد که سر از قرنطینه خانگی بیرون می آورد یا نه.

۵۹
تجربه تنهایی مطلق

4772

تجربه تنهایی مطلق در زندگی همه افراد اتفاق می افتد اما اکثراً در مراحل انتهایی عمر به آن می رسیم. در آن هنگام که دیگر هیج کس قادر به کمک کردن به ما  نیست و ارتباط ما با دیگران به علل جسمی و روحی  قطع می شود.
و امکانات مادی زندگی هم دیگر برای ما لذتی ندارد و انسان با خودش تنها می ماند و می بیند همه آن چه عمری برای دست یابی به آن ها کوشیده است برایش بی فایده است وهمه چیز فرو می ریزد وهمه پرده های فریبنده زندگی به کناری می روند.
اکثریت آدم ها  در این وضعیت دچار افسردگی می شوند و کوشش در جهت ارتباط با دنیا را هم بی فایده می بینند و روز به روز بیشتر در تنهایی خود غرق می شوند و به  رنجوری و روان پریشی مبتلا می شوند و معمولا از انتقال تجربه خود به دیگران ناتوان هستند.
در زندان ها و اردوگاه های کار رژیم های توتالیتر هم این تجربه برای زندانیان آشناست.
تجربه ای که ناگهان در آن فرد زندانی  می بیند که جز بدن لخت خود صاحب هیچ چیزی نیست واختیار او کاملا در ید اختیار دیگران است.
با شکنجه سفید و محرومیت حسی و بستن چشم ها ومحدودیت حرکت و نشستن و خوابیدن طولانی مدت فرد و جلوگیری از ارتباط زندانی با دیگر افراد، زندانی زودتر به احساس تنهایی مطلق دچار می شود و طبق آموزه های دینی قیامت را تجربه می کند.
بی پناهی مطلق در برابر قدرت مطلق و انتظار برای تعیین تکلیف و ترس از رفتن به جهنم با عذاب الیم و بی پایان، تعزیر همه روزه و مچاله شدن در برابر درد  و بعد تکرار مداوم  وعده عذاب از  برای کافران و منافقان و ملحدان.
وقتی که آدمی چنین با بدن لخت خود که در چرک و کثافت غرق شده تنها یی مطلق را به تجربه می نشیند سفری ذهنی آغاز می شود اما در این سفر تنها نیست کنترل اطلاعات وارده به ذهن دست زندانبان است با هیچ کس جز بازجویان برخورد ندارد و آن هایند که به ذهن تنهای او خوراک می دهند. با پخش اعترافات نادمین و چهره های برجسته شکسته شده زیر فشار برج و وباروهای ذهنی فرومی ریزد. و در سفر ذهن پناهی نیست که در آن به دفاع بنشیند.
امید به آینده را با تهدید به اعدام و حبس های سنگین و تهدید گرفتن نزدیکان فراری به ناامیدی بدل می کنند و این جا آدمی در تنهایی مطلق با جسم تنها و روح تنهای خود بدون هیچ پیرایه ای به گفت و گو‌ می نشیند.
چرا به این راه آمده است و چرا این راه دراز را با این همه مشقت و سختی طی کرده است. انگیزه و آمالش چه بوده است؛ دیگر دوستی یا خود دوستی.
اگر در آن گرایش اساسی انسان اجتماعی علی رغم همه ادعاها در عمل و در واقعیت به دنبال خودخواهی های خود، مطامع شخصی و تظاهر پا به میدان مبارزه گذاشته باشد با از دست دادن آن ها می شکند.
اما اگر آدمی  ایمان داشته باشد که به خاطر بهروزی دیگران و حس دیگر دوستی این راه سخت و پر سنگلاخ  را آمده است و به این عقوبت سنگین گرفتار شده است می تواند باز مقاومت کند. و درهای روشنی را به حقیقت وجود خود بگشاید.
در اینجا به دو راهی اساسی وعمده  شخصیتی  انسان می رسیم که تا چه حد در راه خودخواهی و یا راه دیگر خواهی و بهروزی دیگران گام برداشته است. در انتهای عمر نیز همه به نحوی با این سئوال اساسی روبرو می شوند. هر کس از دروازه ای که پیشاپیش گشوده است عبور می کند. دروازه ها یکی بعد از دیگری گشوده می شوند باید آماده عبور از دروازه هایی باشیم که خود با عمل خود گشوده ایم.

۶۰

4773

آنان که به نوبت و به تدریج  از گردونه قدرت به بیرون پرتاب شدند و آن ها که از عرصه عمومی اجتماع به زور حذف شده اند همه در دوران انقلاب در یک جبهه با تمایل و یا با اکراه  زیر پرچم سرنگونی رژیم گذشته قرار گرفته بودند. اقلیت قلیل هوادار سلطنت و نادمین کثیر از انقلاب اصلاً صورت مسئله را پاک می کنند و می گویند سرنگونی شاه غلط بود.
اما فراموش می کنند که به راه افتادن تظاهرات میلیونی امری تابع اراده این و آن نبود و پایگاه اجتماعی رژیم شاه نابود شده بود و در روزهای آخر کاملا تنها مانده بود ورفتن اش ناگزیر بوداما حذف شده ها مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، بنی صدر و مجاهدین خلق و اقلیت چریکها و بعد حزب توده و اکثریت هر کدام تا یک زمان خاص خود انقلاب را درست می دانستند ولی بعد از آن که حذف شدند آن را به انحراف رفته تلقی کرده اند.
پیروان و همراهان متمایل به چپ حکومت، نه فرصت طلب ها و تشنگان قدرت نیز که پس از استقرار قدرت رژیم تازه به تدریج از گردونه قدرت به بیرون پرتاب شدند نیز زمان خاص خود را برای انحراف انقلاب از مسیر اصلی اش دارند.
علی رغم این اختلاف بر سر زمان انحراف انقلاب همه فعلا حذف شده اند.
آیا نمی توان نتیجه گرفت که این محذوفین  با نگاه به گذشته باید که در یک جبهه متحد می بودند؟
و آیا سیاست جبهه متحد به جای این همه اختلاف و تهمت و اختلاف و جدال با هم سیاست درست تری نمی بود؟ و مشکل اساسی تر این است که هیچ کدام معتقد به همکاری نبوده و نیستند و هر کدام خود را محق جلوه میدهند. اشکال کار براستی کجاست.؟

۶۱
واقعیت این است که رهبری آیت الله خمینی بلامنازع بود و دیگران مجبور به همراهی بودند بخش عظیمی از جامعه تحت نفوذ کاریزمای او بودند.
جدا شدن و قشربندی مردم با منافع گوناگون و حتی متضاد تحت رهبری او تنها با کار طولانی و گذشت زمان میسر بود.
ندیدن افتراق میان پیروان او و یک پارچه دیدن آن ها به سیاست همه با من او بسیار کمک کرد و شکست مخالفین جدا افتاده امری محتوم بود.