کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت پنجم
محمود طوقی
۳۹
انقلاب؛ لنین یا گرامشی
یک انقلاب اجتماعی نیازمند یک پشتوانه فرهنگی و سیاسی است و اگر جز این باشد امکان رفتن بسوی دیکتاتوری وجود دارد.
برای رسیدن به یک پشتوانه فرهنگی و سیاسی، حزب پیشتاز باید در یک جنبش فرهنگی و با ایجاد نهاد های مدنی و نفوذ در تشکل های کارگری و مردمی با کمک روشنفکران ارگانیک به توده و طبقه بقبولاند که شعارهای حزب همان شعارهای آن هاست و به یک هژمونی فکری در جامعه برسد.
در مقابل نگاهی دیگر بر این باور است که در کشورهای پیرامونی با ثقل سنگین اقشار میانی و حکومت های فاشیستی حزب انقلابی نمی تواند و فرصت نمی یابد به یک هژمونی فکری در جامعه برسد.
در این جوامع حزب پیشاهنگ و منضبط واقلیتی رزمنده و مخفی باید کار انقلاب را بجلو ببرد و هژمونی فرهنگی به کسب قدرت سیاسی موکول شود. اما بنظر می رسد که تاکید بر کسب هژمونی فرهنگی بمعنای نفی مبارزه حزبی و تشکیلاتی نیست. و تا جایی که حکومت اجازه می دهد حزب انقلابی باید از یک سو بار تئوریک پیشاهنگ را بالا ببرد و از سویی دیگر به دموکراتیزه کردن فرهنگ سیاسی مردم و قدرتمندتر شدن سازمان ها و نهادهای دموکراتیک کمک بکند.
۴۰
داریوش شایگان و کتاب آسیا در برابر غربش
۱- گذشته گرایی: اندوه بخاطر از بین رفتن اشرافیت گذشته، گذشته ای که به باور او پر بود از ارزش ها و معنویت.
۲- نفی صنعت و تکنیک: بعنوان بوجود آورنده جهان بینی تباه کننده و تبدیل انسان به ماشین.
۳- مخالفت با ناسیونالیسم: ناسیونالیسم حرکتی نزولی ست که فردیت را جانشین کلیت می کند.
۴- درکی خاص نسبت به روحیه قومی ملت ها: روح ملت را نمی توان با برنامه ریزی تغییر داد.
۵- درکی خاص نسبت به بر آمدن فاشیسم و بلشویسم و ربط دادن آن ها به روحیه ملی: بلشویسم بر آمده از آنارشیسم روس است و فاشیسم بر آمده از نیهلیسم غربی است.
۶- تقسیم نیهلیسم به شرقی و غربی؛ نیهلسم شرقی خوب است چرا که شناسایی عرفانی ست وغربی بد است چون نفی ارزش هاست.
۷- ستایش از تفکر آسیایی در برابر تفکر غربی: داشتن وقار و آرامش، سر سپردگی به نیروهای فیاض هستی، بزرگ منشی، رعایت حریم، رعایت انس.
۸- نفی تمدن غرب: حکومت غرائز، جهانبینی سودجویانه جهان بینی مهاجم، آگاهی بیمار گونه.
نزول از بینش شهودی به تفکر تکنیکی
نزول از صور جوهری به مفهوم مکانیکی
نزول از جوهر روحانی به سوائق نفسانی
نزول از غایت اندیشی و معاد به تاریخ پرستی
جانشین کردن مدینه های زمینی به جای مدینه های فاضله و الهی
جانشین کردن توده های بی نام و مردم میان مایه بجای ابرمرد مسیحی
توده هایی که نه تاریخ دارند و نه ریشه
در مورد اندیشه های شایگان در مقاله «شایگان از منظری دیگر» به تفصیل سخن گفته ام. پس نیازی به تکرار نیست. تنها به اختصار می گویم و می گذرم. این اندیشه ها ریشه در اشرافیتی دارد که به گذشته تاریخ تعلق دارد.
شایگان تا به آخر بر آمدن اندیشه های نوین را در غرب فهم نکرد. موفق هم نشد به عقب ماندگی شرق پی ببرد. در فهم طبقاتی خود ماند. و در گمراهی دیگران آجر روی آجر گذاشت.
۴۱
سوسیالیسم بازار
پدر سوسیالیسم بازار اسکار لانگه است.
سوسیالیسم بازار یک نظام اقتصادی فرضیست که مضمون فکری آن اساساً، رهایی از مناسبات حاکم در نظام سرمایهداری است. به باور طرفداران سوسیالیسم بازار، در نظام سرمایهداری بین سرمایهدار و کارگر، مبادلهای ظاهراً داوطلبانه، اما در واقع ناگزیر و نابرابر وجود دارد که دلیلش این است که کارگر چارهٔ دیگری جز کار کردن برای سرمایهدار ندارد. طرفداران سوسیالیسم بازار به دنبال بر هم زدن این مناسبات هستند، اما با حفظ نهاد و مناسباتِ بازار. اینان معتقدند که موسسات اقتصادی میتوانند به وسیلهٔ تعاونیهای کارگرانی که برای فروش فراوردههای خود در بازار با یکدیگر رقابت میکنند، اداره شوند.
نقد سوسیالیسم بازار
سوسیالیسم بازار، همه منابع بیعدالتی را از میان نمیبرد؛ زیرا افراد باز هم مثل گذشته، در نتیجهٔ عملکرد عواملی که نمیتوان خود آنها را مسئول آن عوامل دانست، یا سود خواهند برد یا زیان خواهد کرد. مثلاً چگونگی توزیع استعدادهای طبیعی به برخی از کنشگران اقتصادی، قدرت رقابت بیشتری در بازار خواهد بخشید.
در یک روند رقابتی، کنشگران اقتصادی در صدد این هستند که بر رقبای خود برتری و مزیت بدست آورند، مثلاً از طریق نوآوریهایی که موجب کاهش هزینه میشوند و به آنها امکان میدهد سودی بیش از سود میانگین به دست آورند. این مزیتها غالباً رشد یابندهاند؛ یعنی سود اضافی به نوآور این امکان را میدهد که سرمایهگذاری در نوآوریها را بهطور پیوسته ادامه دهد و این امر فاصلهٔ میان او و رقبایش را بیشتر خواهد کرد. رقابت، به این ترتیب میتواند نابرابریها را در سرتاسر اقتصاد جامعه افزایش دهد، حال آنکه تعدیل این نابرابریها مورد نظر است. در همان حال فشار رقابت میتواند در درون هر مؤسسهٔ فردی هم نابرابریهایی را به وجود آورد. به این ترتیب که تلاش برای افزایش قابلیت تولیدی و کاهش هزینهها میتواند رشد سلسله مراتبهای مدیریتی را تشویق کند و استفاده از آنان که خدمات خود را به بهای کمتر از رقبا ارائه میکنند خصلت تعاونی فرضی تولید را، به بهانه کاهش هزینه، از بین ببرد. به عبارت دیگر، سوسیالیسم بازار دائماً در حال فروپاشی و برگشت به سوی سرمایهداری بازار است.
سوسیالیسم بازار با مالکیت اشتراکی همچون نظامی است که در آن کارآیی از طریق عدم تمرکز در تصمیم گیری اقتصادی و در واحدهای اقتصادی کمابیش مستقل جستوجو می شود. و این راهی جز بن بست نیست. این نظریه خصلت ویژه ی دنیای جدید، یعنی وابستگی متقابل
را درنظر نمی گیرد. ضعیف ترین نقطه ی سوسیالیسم بازار تضاد درونی اجزای متشکله آن است. یعنی خود مدیریتی کارگران و سازوکار بازار، دو اصل سوسالیسم بازارند که نمی توانند در دراز مدت با یکدیگر همزیستی داشته باشند. اگر به سازوکار بازار حتا در چارچوب خودمدیریتی کارگران اجازه عمل داده شود این دیگر صرفاً مسئله زمان است که کارگران خودمدیریتی را کنار بگذارند و مدیران متخصص برای واحد اقتصادی در مبارزه رقابتی را برگزینند که سازوکار بازار آن را ضروری ساخته است. سوسیالیسم بازار خود به خود قدرت واحد اقتصادی را تقویت می کند و آن را به زیان کارگران عادی گسترش می دهد در واقع تجربه یوگسلاوی نشان می دهد که در پروژه ی سوسیالیسم بازار، خودمدیریتی کارگران در محیط بازار عملاً انجام ناپذیر است و به نا چار به سرمایه داری تمام و کمال تبدیل می شود.
۴۲
گفته می شود
چرا ما انتظار داریم روشنفکر و هنرمند و فعال سیاسی ما همه چیزدان ،همه کاره و دارای همه خصایل پسندیده و حتی قهرمان مقاومت در برابر شکنجه باشد. مگر آن ها پرورده همین جامعه نیستند. و واجد صفات رذیله و پسندیده همین مردم نیستند.
گفته می شود
انتظاری این چنین از روحیه قهرمان پروری و نیاز جامعه به قهرمان برمی خیزد مردمی که انتظار دارند قهرمانی از راه برسد و مسئول بر طرف کردن تیره روزی های آن ها باشد و از آن سو حاکمان چنین جامعه ای برای پیش گیری از رشد همین مردم بساط داغ و درفش را به راه می اندازند و آنان را که به اندیشیدن و عمل خطر می کنند به تخت تعزیر و تعذیب می بندند تا توبه کنند و مایه عبرت سایرین شود ودیگران به اندیشیدن خطر نکنند.
گفته می شود
اگر نباید از روشنفکر بیش از توان تاریخیش انتظار داشت چگونه می شود از حکومت ها انتظار داشت همه مشکلات تاریخى و فرهنگى ِ یک ملت را حل کنند، اگر این یکى، زیاد است آن دیگرى هم همین طور این جواب ها یک دور باطل را می سازد.
گفته می شود
استبداد به هر شکل مانع رشد اندیشه است.
وقتی که فضای آزاد برای تبادل اندیشه نیست فرصت گردهمایی و ایجاد تشکل های مستقل و تماس رو در رو بین افراد مختلف نیست ادامه کاری در شکل بنیادهای فرهنگی مستقل وجود ندارد و حتی کانون های هنری مستقل هم تحمل نمی شود اندیشه در حالت جنینی خود باقی می ماند و رشد نمی کند و حکومت هم با استدلال عقب ماندگی فکری مردم آن ها را شایسته دخالت در سرنوشت خود نمی داند و خود را قیم و ولی آن ها قلمداد می کند. در خاطرات منتشر شده زعمای قوم مکرر می بینیم که استبداد به مزاج مردم ایران سازگارتر است.
گفته می شود
ایرانیان به خاطر شرایط سوق الجیشی و خاص ایران و ناامنی های مداوم تاریخی ناچار به انتخاب استبداد بوده اند بعد به خاطر افزون شدن ظلم مستبد جبار سر به شورش برداشته اند و دور باطل شورش و استقرار استبدادی دیگر را تکرار کرده اند.
گفته می شود
شکسته شدن این دور باطل با فداکاری های فردی وشورش های گه گاهی میسر نمی شود
تنها رشد جامعه مدنی نیرومند مردمی به مثابه یک ضربه گیر در برابر قدرت دو نهاد ریشه دار دولت و شریعت می تواند این دور باطل را بشکند.
۴۳
بر آمدن ابومسلم خراسانی
در سال ۱۰۰ هجری که خلافت از آن پسران ابوسفیان بود. پسران عباس عموی پیغمبر داعیه حکومت داشتند و خود را امام می نامیدند و به پیروانشان نیز شیعه گفته می شد و معروف بودند به شیعه بنی عباس و شیعه در لفظ عرب یعنی هوادار بود. در این زمان امامت از آن محمد بن علی بود. محمد پسر عبدالله بود و عبدالله، پسر عباس. از سوی محمد بن علی داعیانی به خراسان فرستاده شد برای گرفتن بیعت. مردم اجابت کردند.
داعی اکبر مَیسَره بود و او ابو محمد الصادق را نیابت داده بود. ابو محمد ۱۲ تن را برگزیده بود و سمت نقیبی به مردم داد. در سال ۱۰۲ میسره رسولانی را از عراق به خراسان فرستاد. امارت خراسان از آن سعید بن خذینه بود و خلیفه بغداد یزیدبن عبدالملک بود.
دثف
بُکَیر از سند آمده بود. در کوفه داعیان بنی عباس او را به پیوستن به نهضت عباسیان دعوت کردند. بکیر پذیرفت و جانشین میسره داعی خراسان شد. بکیر داعیانی به سوی خراسان فرستاد. امارت خراسان در این زمان با اسد بن عبدالله القِسری بود. اسد همه آن ها را دستگیر کرد و بر دار کرد.
در سال ۱۰۹ محمد بن علی ابو محمد زیاد را به خراسان فرستاد. اسد حاکم خراسان او را دستگیر کرد و بهمراه ده تن از مردم کوفه به دار زد. پس از او کثیر داعی خراسان شد. اسد در سال ۱۱۷ آن ها را بگرفت و تازیانه زد.
خِداش
در سال ۱۱۸ بکیر بن ماهان خداش را مامور خراسان کرد. خداش به مرو رفت و در آن جا به خرمدینان هواداران بابک پیوست. محمد بن علی رابطه با او را انکار کرد و از شیعیانش خواست با او قطع رابطه کنند.
امامت ابراهیم
در سال ۱۲۴ محمد بن علی در گذشت و امامت به پسرش ابراهیم رسید و مردم او را امام خواندند. بکیر بن ماهان نیز با ابراهیم بیعت کرد. ابراهیم در سال ۱۲۴ ابو مسلم را به خراسان فرستاد.
ابو مسلم که بود
بعضی می گویند او فرزند بوذرجمهر بود و در اصفهان بدنیا آمد. پدرش او را به عیسی بن موسی السراج سپرد و هفت ساله بود که عیسی او را به کوفه برد و به ابراهیم امام پیوست.
بعضی می گویند نام او نخست ابراهیم بن عثمان بن بشار بود. ابراهیم امام او را عبدالرحمان نامید و دختر ابوالنجم را که از هواداران خود بود به او داد.
بعضی می گویند او نزد ابوموسی السراج بود و از جانب استاد زین سازش به تجارت به شهرهای مختلف می رفت. در موصل به دوست استادش عاصم بن یوسف العجلی پیوست. یوسف بن عمر حاکم وقت آن ها را بعنوان داعیان بنی عباس دستگیر و به زندان برد ابومسلم در زندان به شیعه بنی عباس پیوست.
بعضی می گویند؛ که ابومسلم یکی از رعایای پسران مَعقل العجلی در جبال بود. در این زمان سلیمان بن کثیر از خراسان آمده بود و قصد دیدار با ابراهیم امام را داشت. در کوفه به ملاقات پسران معقل الجلی که در زندان بود رفت. ابو مسلم را در آن جا دید و خوشش آمد و با خود به مکه برد و ابراهیم امام نیز از ابو مسلم خوشش آمد. و چون نقیبان می خواستند به خراسان برگردند از امام ابراهیم خواستند تا نماینده ای با آنان به خراسان بفرستد او ابومسلم را فرستاد.
بعضی دیگر می گویند بکیر بن ماهان که کاتب یکی از عمال سند بود در کوفه بعنوان هوادار بنی عباس دستگیر و زندانی شد. در زندان با پسران معقل عجلی که ابو مسلم با آنان بود آشنا شد و او را ۴۰۰ درهم خرید و نزد امام ابراهیم فرستاد. و ابراهیم ابومسلم را به موسی السراج سپرد و ابو مسلم از او علم آموخت.
بعضی می گویند او از مردم هرات بود. ابراهیم او را خرید و قاصد خود با مردم خراسان کرد.
در سال ۱۲۷ بکیر بن ماهان در گذشت.
در سال ۱۲۸ ابراهیم ابومسلم را به عنوان داعی خود به خراسان فرستاد. و قیام آغاز شد.
گفته می شود ابومسلم ۶۰۰ هزار عرب هوادار حکومت اموی ر ابه تلافی شکست قادسیه از دم تیغ گذراند. و این امر در آن روزگار چیز کمی نبود.
و در آخر یک نکته را نباید فراموش کرد که در آن روزگار زمینه استقلال ایران هنوز فراهم نبود و راه دیگری جز شرکت در قیام های ضد حکومتی برای ایرانیان باقی نبود. و شرکت ابو مسلم و ایرانیانی از این دست در قیام هایی بر علیه حکومت وقت ربطی به عرب دوستی آن ها نداشت.
۴۴
مغلطه نویسنده بزرگی بودن
این روزها دوران علی اکبر خوانی سلبریتی های دهان گشاد است. هر حرفی را که به دهانشان می آیند می زنند و هر کاری را که بخواهند می کنند. خودشان به آن می گویند مدیریت رسانه. مدیریت رسانه به این معناست که مهم نیست چه می گویی و چه می کنی. عمل و حرفت تا چه میزان با معیارهای انقلابی و علمی آب بندی شده است. مهم آن است که در سطح رسانه مطرح باشی. مهم آن است که دیده یا شنیده شوی.
نویسنده متوهمی که در تمامی طول عمرش طلب کار جریان روشنفکری بوده است که او را کم دیده اند و در مورد او کم نوشته اند با فحش خواهر و مادر کانون نویسندگان را ترک می کند که کانون سیاسی است و من نمی خواهم سیاسی باشم و ناگهان سر از برلین در می آورد با یک هیئت سیاسی از اصلاح طلبان و سر از میهمانی های شام حضرات در می آورد و در میتینگ های انتخاباتی ظاهر می شود و به نفع این جناح و آن جناح حرف می زند و وقتی معترض پیدا می کند مغلطه ای بزرگ به میان می آید که این بابا داستان نویس بزرگی است.
دهان گشاد چه ربطی به قصه نویس خوب یا بد بودن دارد. نقد آین آدم که بخاطر داستان هایش نیست. بخاطر عملکرد سیاسی اوست. و نقد یک داستان نویس یا شاعر و یا هنرپیشه و ورزشکار در حیطه ای سیاسی ربطی به هنر او در زمینه های دیگر ندارد.
در جایی دیگر پیرمردی که در روزهای پایانی زنگی ست دست بر می افشاند و بندری می رقصد و وقتی عده ای معترض می شوند که این روزها چه جای جشن و سرور. گفته می شود یک امر شخصی است. و یک نویسنده باید نشان دهد که می تواند شاد و سر خوش هم باشد.
در حالی که گرانیگاه بحث نه حیطه شخصی آدم هاست و نه سر خوش بودن فلان و بهمان. اما در تمامی این اتفاقات نباید از یاد برد که برای این سلبریتی ها هر حرف و عملی یک مابازای مشخصی دارد. باید دید سود و زیان این آدم ها در کجاست. از قدیم گفته اند هیچ آدم عاقلی سر قبری که مرده ندارد گریه نمی کند.
۴۵
ارزش گذاری ارزش ها
به سفارش دوستی به خانه مادرش می روی. از سر و روی خانه تنهایی می بارد. پدر خانواده چند سالی است که مرده است و بچه ها هم یکی یکی به خارجه مهاجرت کرده اند برای کار یا تحصیل و یا زندگی.
مادر از آن زمان هایی که خیلی گذشته است که تو او را دیده ای پیرتر و شکسته تر شده است ترا خوب به خاطر نمی آورد وعذر می خواهد. اما همین که دوست پسرش هستی کافی است. و ترا می بوسد بیاد پسرش و می گوید بوی یار می دهی. و فکر می کند تو پسر را دیده ای و احوالپرس می شود. چیزی زیادی در اتاق نیست جز عکس هایی که روی رف چیده شده است. از شوهری که دیگر نیست تا پسران و دخترانی که به مهاجرت رفته اند و نوه هایی که او هر گز ندیده است. می گوید من با این عکس ها زندگی می کنم. از خانه که بیرون می زنی به دوستت در آن سوی دنیا زنگ می زنی تا بگویی اطاعت امر شد و در آخر می گویی: بیچاره پیرزن. و دوستت می گوید: ای بابا پیران رو به گذشته دارند و می میرند ولی بچه ها روی به آینده دارند به خاطر گذشته نباید آینده را فدا کرد. نمی دانی چه باید بگویی .
یاد همه در گذشتگان در خاطرت زنده می شود و ارواح در گذشته گان یکایک از جلو چشمانت رژه می روند. ولی راضی هستی که در سختی های انتهای عمر همراه آن ها بوده ای. هر چند خاطره های آنان از تو خاک شده است اما خاطره وفای به عهد و ادای دین به آن ها هنوز در تو زنده است.
نه! نمی توانی همه چیز را به خاطر یک زندگی راحت فدا کنی. داستان به همین سادگی نیست. دهلیزهای تو در توی روح بشر پیچیده تر از آن است که با شعار گذشته فدای آینده خودت را راضی کنی. آدمی با ساروجی جدا ناشدنی با گذشته اش محکم شده است. آدمی بدون گذشته اش، بدون احساس و عواطفی که او را با کودکی و جوانیش پیوند می دهد هیچ چیز نیست. پدر و مادر در آکسون ها و دندریت های روح بشر جایی دارند که تنها بعد از مرگ آن ها از حفره های عظیمی که در روحت ایجاد می شود از این جایگاه آگاه می شوی. آدمی بدون احساس و عواطفش یک پول سیاه ارزش ندارد. در زندگی جاهایی هست که باید بایستی و سختی ها را به خاطر دیگران به جان بخری.