کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت ششم
محمود طوقی
۴۶
فرماسیون های اقتصادی اجتماعی
۱- هر فرماسیون اجتماعی-اقتصادی روابط تولیدی مختص به خود را دارد. در واقع روابط تولیدی وجه مشخصه هر فرماسیونی است.
بطور مثال وقتی بحث روی فرماسیون دوران هخامنشیان و اشکانیان می شود و عده ای از تاریخ نویسان مدعی اند که فرماسیون هخامنشیان با برده داری و اشکانیان با دوران گذار از برده داری به فئودالیسم با اسناد تاریخی نمی خواند روشن نمی کنند که روابط تولیدی در این دوران چه بوده است. برای خم شدن روی این دوران باید نخست ما از شیوه های تولیدی و روابط تولیدی شروع کنیم تا برسیم به فرماسیون اقتصادی اجتماعی آن دوران.
۲- شش فرماسیون های اصلی تعریف شده است:
- کمونیسم اولیه
- برده داری
- آسیایی باستانی
- فئودالیسم
- سرمایه داری
- کمونیسم
اصل داستان روابط تولید و شیوه تولید بر می گردد به این اصل بدیهی که آدمی برای زنده ماندن نیازمند آن است که غذا بخورد و خوردن غذا نیازمند آن است که این غذا تولید شود و برای این که این غذا تولید شود باید آدمی وارد روابط معینی در تولید با دیگر آدم ها شود که این چرخه را کامل می کنند. این روابط سه ویژه گی دارد:
- ضروری است
- مستقل از اراده آدم هاست
- مربوط است به مرحله معینی از تکامل نیرو های مولد
به دو نکته باید توجه داشت:
هیچ جامعه ای بدون روابط تولیدی مشخص وجود ندارد. چرا که لازمه هر جامعه ای تولید اجتماعی است. و برای رسیدن به نوع فرماسیون هر جامعه ای باید از تحلیل و فهم روابط تولید آن آغاز کرد.
۴۷
خسرو گلسرخی
- در سال ۱۳۲۲ در رشت بدنیا آمد
- ۵ ساله بود که پدرش در گذشت
- ۱۹ سال داشت که پدر بزرگش که سرپرستی اورا بر عهده اشت در گذشت
- ۲۵ سال داشت که سردبیر بخش هنری کیهان بود ودر همین سال با عاطفه گرگین شاعر و ژورنالیست ازدواج کرد
- ۲۸ سال داشت که سیاست هنر سیاست شعر را نوشت که ساواک کتاب را جمع کرد
- ۲۹ سال داشت که دستگیر شد
- ۳۰ ساله بود که اعدام شد
از فردای اعدام گلسرخی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در میدان چیتگر و تبدیل خسرو و کرامت به اسطوره تا به امروز بسیاری به میدان آمدند تا با چنگ زدن به صورت قهرمان، قهرمان را ناقهرمان نشان دهند. وغافل بودند از این امر که این قهرمان نیست که اراده می کند تا قهرمان شود. بسیاری بودند که هم از گلسرخی بهتر شعر می گفتند و هم از او با سوادتر بودند. اما قهرمان نشدند چون قهرمانی در جنم آن ها نبود این را توده و طبقه با شم تاریخی و طبقاتی خودش می فهمد. این توده و طبقه است که از بین فرزندان خود یکی را بر می کشد و می کند قهرمان. نگاه کنیم و ببینیم ناقهرمانان در مورد قهرمان چه می گویند:
– گل سرخی و کرامت فریب ساواک را خوردند و در نمایش پست مدرنی که نوشته ساواک بود نقش قهرمان را بازی کردند
– گلسرخی و کرامت قربانی غرور بی جای خود شدند
– دفاع گلسرخی در دادگاه از اسلام انقلابی پا نهادن چپ سنتی و عقب مانده به دوران فترت بود
– گلسرخی با وساطتت فرح اعدام نشد و هم اکنون در پاریس زندگی می کند. و قبر او در قطعه ۳۳ بهشت زهرا خالی ست
– گلسرخی اعتقادات درست و حسابی نداشت و مرگش بخاطر شعارهایی بود که موقع عرق خوری می داد
– شعر او شعار زده و سیاست زده بود و مصرف روز داشت
– تشخص ادبی اش مرهون فعالیت سیاسی اش بود
همه این ها را ناقهرمانان می گویند اما نمی گویند که او در هنگام اعدامش که تنها او بود و مرگ؛ او چه نوشت:
من یک فدایی خلق هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیزی دیگر نیست. من خونم را به توده های گرسنه و پا برهنه های ایران تقدیم می کن.
خون ما پیرهن کارگران
خون ما پیرهن سربازان
خون ما پرچم خلق ماست
شاعر و نویسنده خلق ایران خسرو گلسرخی
۴۸
دترمینیسم اقتصادی
چند پرسش
آیا مارکسیسم به دترمینسیم اقتصادی باور دارد؟
آیا تمامی فعالیت های انسانی بازتاب اقتصاد و مبارزه طبقاتی است؟
اگر بخواهیم پاسخی سرراست به این پرسش ها بدهیم باید بگویم نه، مارکسیسم به جبر اقتصادی باور ندارد و همه فعالیت های انسانی بازتاب ساده و مستقیم اقتصاد و مبارزه طبقاتی نیست. اما باید دانست که این پرسش ها نیازمند پاسخ های ساده و سرراست نیستند مستلزم تبیین و تشریح مفصلی است.
۱- اولین کنش تاریخی انسان برای برآورده کردن نیازهای مادی خود بود؛ تولید وسایلی برای زیست.
۲- بعد از بر آوردن نیازهای مادیش انسان فرصت پیدا کرد به امور دیگر مثل هنر و ماورالطبیعه بیندیشد.
۳- هر تمدنی با هر پایه از رشد بر پای تولید مادی شکل گرفت. بدون تولید هیچ تمدنی بوجود نمی آید و نخواهد آمد. و ماهیت این تمدن را این تولید تعیین می کند.
۴- تغییرات تاریخی چند فاکتوره هستند اما باید دید مهم ترین عامل میان عوامل متعدد کدام است.عامل اقتصادی عامل تعیین کننده و انحصاری نیست.
۵- سیاست، فرهنگ، دانش، اندیشه ها و هستی اجتماعی اقتصاد با لباس مبدل نیستند. آن ها هر کدام هستی و حقیقت خودشان را دارند. آن ها بازتاب کم فروغ چیز دیگری نیستن. آن ها تاریخ و منطق خودشان را دارند. رابطه روبنا و زیر بنا یکطرفه نیست. شیوه تولید نوع خاصی از سیاست و فرهنگ را دیکته نمی کند سبب ساز نیست زمینه ساز است. هم چنین تنها ایده ها و نهادهایی را که در خدمت اهداف شان است را نمی سازند ضد خودشان راهم می توانند بسازند.
۶- خط سیر تاریخ را مبارزات طبقاتی شکل می دهد و طبقات تقلیل پذیر به فاکتورهای اقتصادی نیستند. درست است که طبقات جای آدم ها را در سازمان اقتصادی تولید تعیین می کند. اما بحث بر سر طبقات اجتماعی است نه طبقات اقتصادی. طبقات تنها در سازمان تولید نیستند در نهادهای اجتماعی، آداب و رسوم ،سنت ها، ارزش های فکری و عادات نیز حضور دارند. ضمن آن که در جوامع پیشا سرمایه داری عوامل غیراقتصادی از نفوذ بالایی برخوردارند. تولید مطابق فرم خاصی از حیات ادامه پیدا می کند بنابر این با مفاهیم اجتماعی عجین می شود، ضمن آن که کار مفهومی جهان شمول تر از تولید ساده کالا را دارد و جنسی و خویشاوندی و مذهب را حتی دربر می گیرد. طبقات صرفاً اقتصادی نیستند.
۷- تولید تمامی زمینه های کنش بشری را در بر می گیرد هنر نیز نوعی از تولید است تمثالی از کار بیگانه نشده است. تولید به معنای تحقق بخشیدن به قدرت های ضروری انسان در لحظه تغیییر شکل دادن به واقعیت است.
۴۹
پرولتاریا
پرولتاریا یک پدیده عینی و یک محصول مادی پیدایش سرمایه داری است. موقعیت عینی پرولتاریا ایجاب می کند که دنبال تغییر رادیکال و ریشه ای باشد. و این علت دارد. پرولتاریا در نخستین گام برای رهایی خود با انحصار مالکیت بر وسایل تولید روبرو می شود و می بیند برای این که کسی مجبور نباشد تا نیروی کار خود را بفروشد راهی نیست جز از بین بردن این انحصار.
رسالت نفی مالکیت خصوصی امری متافیزیکی نیست که به پرولتاریا داده شده باشد امری ایجابی است که از دل سازمان تولید بورژایی بیرون آمده است. پرولتاریا گریزی از این رسالت ندارد. رسالت او رهایی خود اوست و این رهایی شدنی نیست الا رهایی همه. بهمین خاطر جنبش این طبقه پیشاپیش تمامی جنبش ها قرار می گیرد. پس باید طبقات محروم را دعوت کند که به او بپیوندند. تا بتواند همه اشکال ستم را از بین ببرد. این موقعیت عینی اوست که برای رهایی خود رابطه استثماری کار مزدی را از بین ببرد. این خصلت ابژکتیو پرولتاریا سنگ بنای درک مبارزه سوسیالیستی در جامعه است.
۵۰
متافیزیک قدرت؛ ایدئولوژی بورژازی کمپرادور
رفرم ارضی سال ۱۳۴۱ یا آن گونه که پهلوی دوم خوش داشت انقلاب سفید به عمر فئودالیسم در ایران پایان داد. و گرز فرمانروایی را بدست بورژازی کمپرادور داد. اما این تغییر ریل اقتصادی اجتماعی به دموکراسی در اقتصاد و سیاست منجر نشد اتفاقی که در اروپا افتاد.
گرانیگاه بحث در این جاست که چرا در اروپا بورژوازی در بزیر کشیدن فئودالیسم با خودش دموکراسی آورد اما در ایران بورژوازی استبداد را تئوریزه کرد. این چرایی را باید در ذات این نوع بورژوازی در کشورهای پیرامونی جستجو کرد، بورژوازی که یک سرش وصل است به بالا کشیدن ارزش اضافی و سر دیگرش وصل است به انحصارات بزرگ جهانی برای دلالی و پر کردن هرچه بیشتر جیب خود. و در این داد و ستد آن چه که اهمیت ندارد وضعیت صنعت داخلی است و آن چه که اهمیت دارد جایگاه اقتصاد بومی است در ذیل اقتصاد جهانی که بیشتر در بازاری برای صدور مواد خام تعریف شده است. بورژوازی کمپرادور تنها و تنها در ذیل استبدادی تام و تمام است که می تواند از بابت ارزش اضافی داخلی و دلالی خارجی جیب خودرا پر کند.
انقلاب سفید مصادف بود با بر آمدن سلطنت مطلقه شاه و این سلطنت مطلقه رسالت خود را در پیشبرد آمرانه مناسبات سرمایه داری در ایران می دید. حکومت مطلقه در کشورهای پیرامونی نیازمند آن است که مشروعیت خود را از نیرویی ماوراء انسان و جامعه بگیرد تا قداست آسمانی بیاید و استبداد زمینی را پوشش دهد و جامعه را متقاعد به این امر کند که آن چه در روی زمین می گذرد ریشه در ماوراء زمین دارد. ایدئولوگ های بورژوازی کمپرادور می دانستند که از نظر تاریخی با چه تنگناهایی روبرو هستند و قادر نیستند فضایی را خلق کنند که جامعه به دموکراسی و توسعه سیاسی برسد.
پس فرمان را بر یکه تازی شاه تنظیم کردند تا در سایه سرکوب و توسعه آمرانه آنان موفق شوند تمامی اقتصاد را از آن خود کنند.
پس در زیر پرچم انقلاب سفید ایدئولوگ های بورژوازی کمپرادور تلاش کردند با تدوین اصولی به ساخت سیاسی و اقتصادی موجود مشروعیت بدهند.
در این تدوین ایدئولوژی شاه محورتمامی کارها بود. در نقش پدری دلسوز که به تمامی راز و رمز جهان اشرافی متافیزیکی داشت. این اشراف و این وصل به نیروهای ماوراء شاه را از هر نوع انتقادی بری می کرد.
نگاه کنیم به مصاحبه شاه با اوریانا فالاچی در اکتبر ۱۹۷۳
شاه در این مصاحبه از رنج های خود می گوید که رنجی شخصی نیست. رنج یک شاه است. شاهی که تقدیر و سرنوشت به او یک ماموریت الهی داده است. و این ماموریت از او یک موجود فرازمینی و مقدس می سازد. و باز از نیرویی متافیزیک حرف می زند. نیرویی که همراه اوست و او را تنها نمی گذارد. نیرویی رازآلود که پیام هایی به او می دهد. این نیرو از پنج سالگی همراه او بوده است. و او در ۵ سالگی و ۶ سالگی این نیروهای ماورائی را دیده است. نیروهایی که او را برای انجام ماموریتی برگزیده اند. و او را در لحظات حساس نجات داداه اند. نیروهایی که به او الهام می دهند و این الهام همیشه با او بوده است و در سو قصد سال ۱۳۲۷ معجزه ای او را از مرگ نجات می دهد.
استبداد از درک این امر عاجز بود که نمی توان لباس قدسی پوشید و عملی شیطانی داشت.
۵۱
کار مُولّد و غیر مولّد
کار مولّد کارى است که ”تولید ارزش اضافه” می نماید. این تعریف کار مولّد در جامعه سرمایهدارى است.
بخشى از طبقه کارگر توسط سرمایه “نامولّد” استخدام می شود. کار غیرمولّد این کارگران از نقطه نظر کل سرمایه اجتماعى به همان درجه ضرورى است که کار کارگران مولّد. اما همین واقعیت که کارگران غیر مولّد ارزش اضافه تولید نمی کنند، آنان را در موقعیتى ویژه در قبال سرمایه قرار می دهد. بورژوازى از این تفاوت در صفوف طبقه کارگر براى حفظ سودآورى و نیز قدرت سیاسى و اجتماعى خود بهره می گیرد.
تفکیک کار مولّد و غیرمولّد در تئورى مارکسیسم ابداً براى تقدیس کار مولّد و تکفیر کار غیر مولّد نیست. این مقولات در مارکسیسم در رابطه با جایگاهشان در تولید سرمایهدارى و از زاویه تولید ارزش اضافه تحلیل می شوند. بخصوص در تولید سرمایهدارى هر دو نوع کار ضرورى اند. قضاوت اخلاقى درباره کار مولّد و غیر مولّد امر بورژوازى و آن هم سرمایهدار بخش “تولیدى” است.
۵۲
چند پرسش
چرا با وجود این همه رشد کمی و چند صد برابر شدن تحصیلکرده ها و تعداد و گوناگونی رسانه و تولید این حجم از تولیدات هنری اعم از شعر و ترانه نوشته و داستان و فیلم و موسیقی و ….. که قاعدتا باید به تلطیف فضای عمومی بین مردم و روشنفکران، نسل جدید و قدیم، مردم و مردم، مردان و زنان، هم دین و هم دین، هم دین وغیر هم دین و خلاصه بخش های مختلف یک جامعه بشود، در حداقلی ترین شکل خود بروز نمی کند.
مشکل از نوع تولیدات هنری و نوع نگاه است.؟ مشکل هنوز از کمی تریبون است؟ مشکل از اقتصاد است، مشکل از نوع حاکمیت سیاسی است؟ چرا آثار ماندگار برای لحظات روحی متفاوت آدم ها خیلی ناچیز است؟ چرا برای لختی آرامش آدم ها هنوز به حافظ و…... و لحظاتی از ساحتِ شعری شاملو و اخوان و فروغ وتصنیف های جاودانی دهه قبل و حتی ماندنی های کوچه بازاری دهه پیش، پناه می برند؟ همین سئوال در مورد رمان ، فیلم و نمایش هست؟
آیا این سئوالات توهم است؟ آیا این تمایل فقط نوستالژی است؟ و آیا لازم نیست این امر آسیب شناسی شود؟ سئوال فقط مربوط به مخاطب خاص نیست و در دو بخش قابل پرسش است؛ مخاطب خاص و مخاطب عام.
این همه خشونت فیزیکی، کلامی، جنسی، اقتصادی، رفتاری، چگونه باید اندکی تلطیف شود؟ تنها و تنها انتساب آن به نوع رفتار سیاسی حاکمیت آیا کافی است؟ و این پرسش ها که حالا دیگر تمام بخش های عام و خاص جامعه را فرا گرفته چگونه باید آسیب شناسی شود. دلیل این همه انحطاط اخلاقی، و غربتِ فرهنگ در کجاست؟ علیرغم این همه تریبون و مدیریت مولدین کالاهای فرهنگی، هنری برای معرفی خود و کالایشان و عدم اقبال عمومی به فرهنگ، شعر و ادبیات چیست؟
۵۳
حزب طبقه کارگر
کشمکش دائمی پرولتاریا با سرمایه داری وجوه مختلفی دارد. تعین یکی از این وجوه پیدایش حزب طبقه کارگر است. این حزب سازمانده جدال او با بورژوازی است برای به سرانجام رساندن امر انقلاب اجتماعی است.
دیگر وجوه مبارزاتی طبقه کارگر منافاتی با تشکیل حزب ندارد. حزب نیز دیگر اشکال مبارزاتی را نفی نمی کند. این حزب باید از دل حرکت عمومی طبقه کارگر بیرون بیاید. نمی توان بدون آن که دخیل در تمامی وجوه مبارزاتی طبقه کارگر بود حزبی تشکیل داد.
۵۴
رابطه حزب و طبقه کارگر
حزب و طبقه دو امر منفک از هم نیستند. حزب سازمانی نیست که عده ای برای نجات عده ای از انسان ها که تحت ستم اند درست کرده باشند.
طبقه کارگر مجموعه ای از افراد منفرد نیست. از آن جا که تولید یک امر اجتماعی است کارگران به شکل ایجابی در درون خود متشکل اند. و همیشه از نوعی سازمانیابی خود بخودی برخوردارند. و همیشه تحت هر شرایطی رهبرانی میدانی دارند. کسانی که بنوعی امر تولید را به پیش می برند و کارگران از آنان حرف شنوی دارند. این رهبران میدانی شبکه رهبران عملی پرولتاریاست.
حزب ضمن برسمیت شناختن این شبکه های عملی از رهبران میدانی باید از این شبکه را بدرون خود بیاورد. و خود گسترش و تکامل این شبکه ها باشد. حزب پدیده ای بیرون از طبقه نیست گرایشی در درون خود طبقه کارگر است که می خواهد تمامی طبقه را برای امر مبارزه طبقاتی متحد کند. اما این بدان معنا نیست که این حزب حزب تمامی کارگران است. از نظر آرمانی تلاش حزب این است که تمامی کارگران خواسته های حزب را خواسته های خود بدانند اما از نظر تشکیلاتی، کارگری در حزب جا می گیرد که نگرشش با نگرش حزب یکی باشد. طبقه کارگر از نظر گرایشات یک دست نیست. این حزب است که گرایش سوسیالیستی طبقه را تعین می بخشد.
کار حزب چیزی نیست جز پیشبرد مبارزه طبقاتی کارگران و تشکل دادن به طبقه در هر شکلی که ممکن است از سندیکا تا شورا.