کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت سیزدهم
محمود طوقی
۹۹
نامه ای از عین القضات همدانی
هر چه مینویسم پنداری دلم خوش نیست
و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم
همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتن اش
چون احوال عاشقان نویسم نشاید
چون احوال عاقلان نویسم نشاید
هر چه نویسم هم نشاید
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید
و اگر گویم نشاید
و اگر خاموش گردم هم نشاید.
۱۰۰
تئوری مهبانگ و پرسش های بی جواب
گفته می شود
فرضیه مهبانگ از نظر ریاضی همه چیزش با هم جور است غیر از آن یک ثانیه تقسیم بر ده به توان سی و هفت اولیه آن. خیلی زمان کمی در حد صفر است ولی در آن قسمت نه بُعد و مسافت مفهوم دارد و نه زمان و انگار زمان و مکان پس از این کسر ساخته می شود. قابلیت های آن واقعیت خارجی مستقل از ذهن ما که به قول لنین آن را ماده می نامیم برای ذهن ما ناشناخته است و نظریه کانت که ما شیی فی نفسه را کامل نمی توانیم بشناسیم ولی به شناخت آن نزدیک می شویم با فیزیک جدید نزدیک تر است. اما آن قسمت که زمان و مکان را از پیش تعیین شده در جهان و ذهن ما می داند رد شده است. وجود بی زمان و مکان آن سوی اش یا هیچ است و یا یک موجود ازلی و ابدی به منزله یک وجود فلسفی. در این جا فیزیک پاسخی ندارد. مجبوریم پاسخ وجودی بدهیم.
می توان خود را از پاسخ دادن به این سئوال ها رها کرد و موضع لا ادری گری در پیش گرفت. اما وجود بی زمان و مکان وجودی مطلق است که بر جهان دارای زمان و مکان ما محاط است و جهان دارای زمان و مکان ما در آن گسترش می یابد.
در برابر این سئوال واقعی که جهان پدید آمده از مهبانگ در کجا دارد گسترش می یابد چه می توان گفت، در وجودی بی زمان و بی مکان، در وجودی مطلق؟. ذهن ما قادر به تصور وجودی بی زمان و مکان نیست. اما ندانستن با باور نداشتن یکی نیست. آیا می توان باور کرد که جهان ما از هیچ به وجود آمده است؟ و اگر چنین نیست باید به وجودی بی زمان و بی مکان باور داشت.؟ وجودی که تنها خصوصیتی که ما از آن می شناسیم تنها وجود است و از سایر خصوصت های آن بی اطلاعیم.
۱۰۱
کمونیسم چیست
۱- کمونیسم مشتی احکام خوب برای عده ای آدم خوب نیست. کمونیسم یک جنبش است. یک جنبش واقعی که از دل یک طبقه بیرون می آید که جزء لایتجزی موجودیت طبقاتی اوست.
۲- کمونیسم یک تئوری است نه تئوری کمونیست ها یا کارگران حتی طبقه کارگر، کمونیسم تئوری جنبش کارگری بر علیه سرمایه داری ست.
۳- حزب کمونیسم کلوب آدم های خوب بر علیه آدم های بد نیست. ارگان رهبری یک جنبش واقعی است، جنبش اعتراضی یک طبقه بر علیه طبقه ای دیگر.
پراتیک چیست
به تمامی فعالیت های انسانی اعم از اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی پراتیک می گویند.
پراتیک معیار صحت هر تئوری است. هر نظریه ای صحت خودش را در عمل نشان می دهد. و منظور از پراتیک پراتیک اجتماعی است. پراتیک معیار و محک حقیقت است.
کار کمونیستها
مبارزه طبقاتی در بطن رابطه طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار وجود دارد. بر خلاف آن چه که بورژوازی تبلیغ می کند این کمونیست ها نیستند که این تضاد را خلق می کنند. و یا حتی به آن دامن می زنند. این جنگ در کف خیابان های یک جامعه طبقاتی جریان دارد. کار کمونیست ها سازماندهی این جنگ است.
۱۰۲
ویژگی یک نظام توتالیتر
هانا آرنت مشخصه های جنبش های توتالیتر را این گونه فهرست می کند:
جوامعی هستند سری
سلسله مراتبی دارند
استراتژی شان «دروغگویی مستمر» است برای فریب دادن توده ها
از اعضایشان، اطاعت بی چون و چرا می خواهند
همبستگی شان مبتنی بر وفاداری به یک رهبر است
رهبر به وسیله گروه کوچکی از تشرف یافتگان محاصره می شود
که مانند یک «منطقه بی طرف» میان اعضای جنبش و جهان کافر به رهبر و دشمن خوی حائل می گردند
در نزد اینان جهان به دو بخش تقسیم می شود:
برادران قسم خورده
و توده دشمنان قسم خورده
این تمایز بر پایه دشمنی مطلق با جهان پیرامون استوار است و هر فردی که درون جنبش
نیست مطرود و بالقوه یک دشمن است.
همانند جوامع سری آئین های تشریفاتی نقشی مهم ایفا می کند
***
توتالیتاریسم نویسنده: هانا آرنت متولد ۱۹۰۶ وفات ۱۹۷۵ ترجمه: محسن ثلاثی، نشر ثالث
۱۰۳
بر آمدن مسیحیت
مسیحیت دینی است که امپراطوری روم را مقهور خود ساخت و بیش از ۱۸ قرن بر بخش بزرگی از جهان حاکم بود. باید دید چه پتانسیلی در این دین بود و بستر بر آمدنش چه بود که توانست به توفیقی این چنینی نائل شود.
بستر های آماده
بستر مسیحیت از نظر آموزه ها ی بعدی با تلفیق سنت یهودی توسط فیلون اسکندانی با فلسفه رواقی توسط سه نک آماده شده بود.
انسان -خدا و حامله شدن باکره مقدس پیشاپیش توسط آگوست سزار روم در جامعه جا انداخته شده بود.
اگوست سزار می گفت او پسر خداست و مادرش از آپولون حامله شده است.
شرایط تاریخی
۱- زیر و رو شدن ساخت سیاسی اقتصادی مردم در سرزمین های اشغال شده توسط رومی ها
۲- بهره کشی و مالیات های سنگین
۳- سرکوب شدید و از بین رفتن مقاومت داخلی
۳- تقسیم مردم در سه طبقه: ثروتمندان، زمینداران و برده ها و تهیدستان شهری و روستایی
۴- بی حقوقی همه مردم در برابر قدرت روم
۵- ناامیدی از امکان تغییر و سرخوردگی عمومی
۶- موجی از نفرت عمومی نسبت به وضع موجود
۷- از بین رفتن خدایان محلی
در چنین شرایطی که حال تحمل ناپذیر و آینده تهدید آمیز بود و بی هیچ مفری احساسی برای رهایی معنوی در میان طبقات و تسلایی درونی نیازی بود که در فضا موج می زد.
فلسفه قادر به پاسخگویی به این احساس رهایی و تسلی درونی نبود چه بخاطر رفتار پیروانش و چه بخاطر آموزه هایش. این تسلی باید در دین جدیدی تجلی می یافت و پاسخ می گرفت. از یاد نبریم تا قرن ۱۷ برای توده گیر شدن هر مفهومی جز شکلی مذهبی گرفتن راهی دیگر نبود.
پتانسیلی برای جهانی شدن
ویژگی مسیحیت در آن بود که فساد و تباهی را به گردن تک تک آد م ها می انداخت. بدی جهان ریشه در بدی تک تک آدم ها دارد. و آدمی برای رستگاری راهی ندارد جز آن که قربانی بدهد. اما این قربانی پیشاپیش توسط مسیح داده شده است. مسیح با نثار جانش تمامی گناهان بشر را بجان خرید تا همه مردم رستگار شوند. از سویی دیگر مراسم مذهبی و دادن قربانی در مسیحیت بر خلاف ادیان دیگر که سخت و پیچیده بود و باعث جدایی مردم از هم می شد بگونه ای بود که می توانست تمامی مردم را جدا از جنس و نژادشان فرا بخواند تا با هدیه دادن قلب شان رستگار شوند. این المان ها پژواک و پذیرش و فهم گسترده ای در تمامی کسانی داشت که بیشتر برده بودند. این فاکتورها نشان می داد که مسیحیت چه پتانسیلی برای جهانی شدن دارد.
۱۰۴
تز سوم فوئر باخ
«آن مسلک ماتریالیستی که آدمیان را محصول اوضاع و احوال و تربیت می داند و معتقد است که برای تغییر آدمیان باید اوضاع و احوال تربیت را تغییر داد فراموش می کند که اوضاع دقیقاً به دست آدمیان تغییر می یابد و این خود مربی است که نیاز به تربیت دارد. از دیدگاه چنین مسلکی جامعه ناگزیر به دو بخش تقسیم می شود که یک بخش آن بالاتر از خود جامعه است -مثلا نزد رابرت اوئون- تقارن تغییر اوضاع و احوال و تغییر فعالیت بشری با تغییر خودبخود را فقط در وجه پراتیک انقلابی می توان نگریست و به نحوی عقلانی درک کرد.»
برای برسی جامعه و طبیعتی که در آن زندگی می کنیم. دو وجه را باید در نظر گرفت:
۱- وجه غیرفعال
۲- وجه فعال
وجه غیرفعال
یا وجه پاسیو جامعه و طبیعت بدان صورت است که به ما رسیده است. و از آن جهت “پاسیو” می گوئیم است که ما نقشی در تعیین چند و چون آن نداشته ایم.
جهت فعال
یا وجه فعال و تغییر دهنده این واقعیت عبارت از پراکسیس، یا همان فعالیت انقلابی کننده انسان های زنده و معاصر برای تولید و باز تولید زندگی اجتماعی است. فعالیتی که بر متن همان وجه غیرفعال و بر دوش تلاش نسل های پیشین شکل می گیرد و توسط همان واقعیت داده شده مشروط می شود.
انتزاع دو وجه
در عالم واقع انفکاکی میان این دو وجه نیست. فعال و غیرفعال جوانب یک پدیده واحد و تفکیک ناپذیرند. توضیح یکی بدون دیگری برای درک بیشتر مطلب است. وگرنه یکی را بدون دیگری اصولاً نمی توان در نظر گرفت. در این تفکیک آن چه مهم است نشان دادن اهمیت وجه فعال در این ماجراست. تغییر جهان از کانال پراکسیس انسان می گذرد و پراکسیس یعنی پراتیک اجتماعی و انقلابی کننده انسان.
نقش پراتیک
نقص عمده ماتریالیسم فوئر باخی در این بود که واقعیت را به مثابه فعالیت محسوس انسانی یا پراتیک نمی دید. بلکه واقعیت را در قالب پاسیو، یعنی عینی – انفعالی و صرفا “مشاهده”می دید. این ماتریالیسم نمی توانست پراتیک و دخالت فعال و اجتماعی انسانی را در تغییر محیط ببیند، و آن را بعنوان جهت فعاله تغییر واقعیت در نظر بگیرد.
این ماتریالیسم با نگاه انفعالی خود ناگزیر بود در برابر تبیینی غیر علمی و ذهنی از جهت فعاله واقعیت تن در دهد. اما بر خلاف ماتریالیسم فوئر باخی، ایده آلیسم هگلی جهت فعال را بسط می داد. اما آن را وارونه بعنوان تحقق “ایده آل” و حلول “روح مطلق” می فهمید و توضیح می داد. بعبارت دیگر جهت فعال از نظر ایده الیسم همانا فکر و اندیشه بشری بود که به مقام خدایی و ماوراء الطبیعه ارتقاء یافته بود.این تبیینی آیده آلیستی از پراکسیس بود.
عنصر تغییر دهنده یا پراتیک انقلابی انسان به شکل مدام در کار تغییر دنیاست و در عین حال فکر و ایده نیز را تعیین می کند. حال این فکر و ایده هر چقدر که بخواهد تجریدی باشد. و سرانجام این پراتیک اجتماعی است که هم مبنای همه محصولات فکر و هم محک اثبات صحت آن ها است.
رابطه انسان و جامعه
پرسشی که به میان می آید این است که آیا انسان ساخته و پرداخته محیط پیرامون خویش است یا محیط ساخته و پرداخته انسان است. نگاهی که انسان را محصول جامعه می داند جامعه را به دو بخش تقسیم می کند بخشی بالایی و بخش پائینی.
اصالت جامعه
در تز اصالت جامعه انسان ساخته و پرداخته تربیت اجتماعی است پس برای عوض کردن انسان ها باید محیط و تربیت اجتماعی تغییر کند. پرسش بعدی این است که محیط و شرایط چگونه باید تغییر کند. بخش برتری در جامعه لازم است؛ بورژازی، مصلحین و رفرمیست ها. در این نگاه جامعه بصورت انفعالی و ایستا مشاهده می شود که براستی این گونه نیست. پس فرض بر این اصالت ما را به ابدی بودن جامعه طبقاتی می رساند. که یک نگاه ایدئالیستی است.
اصالت عمل اجتماعی
در برابر اصل انفعالی و مشاهده ای “اصالت محیط”، اصالت عمل اجتماعی و انقلابی انسان ها در تغییر محیط و تغییر خود قرار دارد.
نکته اساسی این جاست که اگر انسان ها ساخته و پرداخته محیط اند، محیط نیز ساخته و پرداخته انسان هاست آموزگار خود توسط دانش آموز در حال تغییر و آموختن است.
انسان ها محیط خود را عوض می کنند اما تغییر محیط انسان ها را عوض می کند. محیط مستقل از فعالیت انسان دیگر وجود خارجی ندارد که انسان ها ساخته و پرداخته آن باشند. فرض چنین محیطی از همان ابتدا ذهنی، غیر واقعی و خطاست. نه فقط انسان را بدون محیط بلکه محیط را هم بدون انسان نمی توان تعریف و تصور کرد. این شکل صحیح صورت مساله رابطه انسان و محیط است.
واقعیت خود تغییر
نکته اصلی نه بر سر رابطه متقابل محیط و انسان بلکه تاکید بر غیر قابل تفکیک بودن محیط و انسان از یکدیگر است.
مسئله اصلی درک دیالکتیکی رابطه متقابل محیط و انسان است. وقوع همزمان تغییر محیط و فعالیت انسان این آن آموزگار و آموزنده ای است که همراه یکدیگر و در آن واحد باید دیده شود. تنها بر این پایه است که بدرستی می توان این تقارن و همزمانی تغییر محیط و انسان هر دو را توضیح داد. پراتیک انقلابی انسان عامل این وقوع همزمان تغییر محیط و فعالیت انسان است. که البته تنها در متن یک محیط اجتماعی و طبیعی مشخص و توسط انسان های تاریخاً مشروط تعیین کننده نهایی حرکت واقعیت است. تقارن تغییر اوضاع با فعالیت انسانی یا خودتغییری تنها می تواند بصورت پراتیک انقلابی در نظر گرفته و تعقلا فهمیده شود.
نباید از یاد برد که طرح مساله بصورت محیط در برابر انسان و انسان در برابر محیط یک نگاه متافیزیکی است.نگاه درست تقارن تغییر اوضاع با فعالیت انسانی است. هم محیط تغییر می کند و هم انسان؛ و کل این ماجرا خودتغییر نامیده می شود. این “خود- تغییری” را تنها می توان بصورت پراتیک انقلابی بدرستی فهمید و توضیح داد. به بیان دیگر، پراتیک انسانی تغییر دهنده، تعیین کننده و توضیح دهنده واقعیت در این سطح مشخص تر یعنی رابطه انسان با محیط است.
۱۰۵
مرتضی کیوان که بود
در اصفهان زاده شد در سال ۱۳۰۰شمسی، پدرش دکان سقط فروشی داشت و پدر بزرگش از شیوخ سلسله گنابادی بود که بعدها از صوفیان جدا شد. سال۱۳۱۶، سالی تعیین کننده در آینده مرتضی کیوان و خانواده اش بود. در این سال دولت املاک آنها را در اصفهان ضبط کرد و ابراهیم کیوان بر اثر شوک ناشی از این برخورد، دو هفته بعد درگذشت. مرگ پدر تأثیر عمیقی بر جان مرتضای کوچک گذاشت؛ بهطوریکه سال ها بعد در دفتر خاطراتش نوشت: هنوز خود را نمی توانستم اداره کنم که پدرم بدرود زندگانی گفت و مرا در میان این همه درد و رنج زندگی تنها و بی یاور گذاشت.
با مرگ پدر، مرتضی عهده دار سرپرستی خانواده شد. دبیرستان را که تمام کرد به خدمت دولت درآمد و در وزارت راه مشغول به کار شد. به همدان رفت و چند سالی در آنجا بود. از ۲۱ سالگی دلبسته آرمان های سیاسی چپ شد. اما به حزب توده نپیوست. بلکه به حزب پیکار رفت. از نوجوانی به شعر علاقه بسیار داشت و در قالب کلاسیک شعر می سرود. همکاری هایی در این زمان با جراید داشت.
اواخر سال ۱۳۲۴ به تهران بازگشت و به عنوان مدیر داخلی مجله «بانو» فعالیت خود را آغاز کرد و در اولین تجربه مطبوعاتی اش موفق بود.
در سال ۱۳۲۷ عضو حزب توده شد. انسانگرایی او سبب جذب او به حزب بود. در اواخر تیرماه ۱۳۳۱ رهبری حزب توده مرتضی کیوان را به سازمان افسران حزب توده منتقل کرد که سازمانی مخفی بود و یکی از رابطان سازمان افسران با حزب توده شد. در شهریور ۳۲ کیوان بازداشت و به جزیره خارک تبعید شد. اعضای سازمان افسران اجازه ندادند دوران تبعید کیوان طولانی شود؛ در ۲۱ دی ۳۲ کیوان را به همراه ۳۰ تبعیدی دیگر به تهران بازگرداندند و در ۲۷ دی «طبق تصمیم کمیسیون مأمور رسیدگی به پرونده آنان» آزاد شد و مرتضی فعالیتش را در سازمان افسران از سرگرفت.
در ۲۷ خرداد ۱۳۳۳ با پوراندخت سلطانی ازدواج کرد. در حالی که مخفی بود.
سوم شهریور ۱۳۳۳ مأموران فرمانداری نظامی تهران به خانه کیوان یورش بردند و او را با همسر و خواهرش بازداشت کردند. سه افسر مخفی شده در خانه کیوان زودتر از ورود مأموران به کمک پوری سلطانی خانه را ترک کرده بودند. و پس از محاکمه ای تشریفاتی، در مهر۱۳۳۳ اعدام شد.
بزرگی کیوان
کیوان شاعر، نویسنده، نقاد، ویراستار و کادر حزبی بود اما بزرگی او در این عرصه ها نبود. بزرگی کیوان در کشف استعدادها و سمت و سویی بود که به دیگران می داد سمت و سویی که از آدم هایی نه چندان بزرگ نویسندگان و شاعران بزرگی می ساخت.
آن حزب بلااشکال قادر نبود این استعداد شگرف کیوان را کشف کند و او را بعنوان پشت جبهه جنبش انقلابی حفظ کند یک باره بگویم آن حزب در قد و قواره این حرف ها نبود.
نگاه کنیم به قله ها:
محمد جعفر محجوب: او حقی عظیم به گردن نسل من دارد، کسانی که امروز قلم در دست دارند، تقریباً همه تربیت شده او هستند.
احمد شاملو: من از او بسیار چیزها آموختم.
نجف دریابندری: کیوان بود که دست مرا گرفت.
از مرتضی کیوان جز تعدادی نامه که به دوستان خود نوشت و مقالاتی که روزنامههای وقت چاپ کردند، اثری باقی نمانده است. دستنوشتههای او در یورش مأموران به خانهاش بهغارت رفت و عمدهٔ کارهایش بازگردانده نشد. انبوه دستنوشتههای وی نیز از بین رفت. نامه هایش که گنجینه ارزشمندی از دانسته ها و نظریات او بود سوزانده شد تا برای دارندگانش دردسری تولید نکند.
روشنفکر و حزب
از همان آغاز کار حزبی رهبران حزب نتوانستند به دیالکتیک رابطه روشنفکر و حزب در این حوالی پی ببرند.
از ارانی یک جزوه نویس درجه دو حزبی ساختند تا در سیاه چال های رضاخانی به مرض طاعون بمیرد. در دوران بعد هم از طبری و به آذین و کسرایی شاعر ماله کشان حزبی ساختند تا در نبردی نابرابر جوانمرگ شوند. و جامعه را دچار خسران عظیم کنند.
این نگاه در سال های ۵۸ اعلامیه بدست شرف الدین شرف برای پخش می داد که شرف فلسفه بود و آدمی در قد و قواره او در زمینه فلسفه نداشتیم و تا دهه های بعد هم نخواهیم داشت و یا از توانایان فرد اقتصاد دان می خواست که پشت دستگاه پلی کپی بنشیند و اعلامیه های گروه را تکثیر کند. در جریان فوت شاملو و شجریان هم نتوانست موضعی درست بگیرد. بخاطر آن که این دو حزبی و سازمانی نبودند.
رابطه کسانی که به اندیشه جامعه شکل و سمت و سو می دهند با حزب یک رابطه یکطرفه است. حزب تنها به آن ها سمت و سو می دهد. آن هم نه در چارچوب تشکیلات، تشکیلاتی که پا در هواست و معلوم نیست امروز یا فردا راهی دیار باقی می شود .
آخرین نامه مرتضی کیوان پیش از اعدام
مادر عزیزم، یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم
بهدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همهٔ شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید اما من نتوانستم جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر، و برادر نجیبی بودم. همین کافیست. دوستانم زندگی ما را ادامه میدهند و رنگین میسازند. همه را دوست دارم زیرا زندگی پاک و نجیبانه و شرافتمندانه را میپرستیدهام .
پوران عزیزم یادت باشد که «عمو تیغتیغی» تو [•]، راه را تا به آخر طی کرد.
کسانیکه از من طلب دارند ولی نتوانستم قرضشان را بدهم و دین ام را ادا کنم، مرا ببخشند.
پوری جان زندگی را دوستتر بدار و آنرا پاک و خوب ادامه بده. یقین داشته باش انسان نیروی همه معنویتها را در خود احساس میکند.
تمام شعرهای خوب و حساسی که خواندهام و بارها خواندهایم در دل مانند غنچهام نغمه میزند و میتراود. چقدر خوب بود شعرهایی را که به من جان میبخشید یکبار دیگر باهم با زبان خودم میخواندم اما اکنون شعر زندگی را میخوانم که سرودش به همهٔ ما لذت واقعی میبخشد.
همه خانوادهمان را دوست میدارم و از هر کسی به مهر و لطف داشتهاست چقدر تشکر دارم
خواهرم با هر که میخواهی باش و با خود باش. بهترین شرط سلامت نفس و عزت زندگی به خود احترام گذاشتن است.
در این لحظات تمام عواطف حقشناسیام نسبت به مادرم و تو و پوری جانم در دل و ذهنم متجلی است و با یاد شما و همهٔ خوبان، زندگی را بهصورت دیگر ادامه میدهم.
بوسههای بیشمار برای همه یاران زندگیام
مرتضی کیوان
سه و نیم بعد از نیمه شب
دوشنبه ۲۶ [بیست و هفت] مهر ماه ۱۳۳۳
۱- عمو تیغتیغی» لفظ و اشارهای شوخیوار بین کیوان و همسرش پوری سلطانی بود
۲- پوری و کیوان ۲۷ خرداد ۳۳ از دواج کردند. دوم شهریور کیوان دستگیر شد و۲۷ مهر ۳۳ اعدام شد. در مجموع دو ماه و شش روز با هم زندگی کردند کمی کمتر و کمی بیشتر.