انسان و سهمش از آزادی

 


 

انسان و سهمش از آزادی

محمود طوقی

آیا این خواسته در چارچوب همین دموکراسی خطاست. اگر خطا نیست چرا یک نفر از تمامی دشمنان ترامپ که علی الظاهر دوستان دموکراسی هستند بخاطر احترام به دموکراسی در کنار ترامپ نمی ایستند و اعلام نمی کنند که علیرغم مخالفت با ترامپ و علیرغم پوپولیست بودن این آدم برای احترام به دموکراسی باید در کنار این آدم ایستاد و با گردنی کشیده از خواست او دفاع کرد و در صورت تن ندادن او به رأی سنا و شمارش درست آرأ او را کت بسته به زندان برد

فهم درست مسئله جایگاه انسان در سیاست معاصر و قدرالسهمی که باید از آزادی داشته باشد براستی چیست؟
وقتی فهم از دموکراسی و قدرالسهم انسان از آزادی به گرفتن دفترچه بیمه درمانی یا کم کردن یکی دو درصد مالیات یا گرفتن حقوق بیکاری یا دادن مهلت برای وام های عقب افتاده بانکی خلاصه می شود ما باید بفهمیم از قلب داستان تا چه اندازه دوریم.

جامعه توده ای
جامعه گله ای یا جامعه توده ای جامعه ای مسخ شده است باآدم هایی سطحی و مبتذل و ژورنالیسمی منحط و درکی بغایت نازل از دموکراسی و سهم انسان در تعیین سرنوشتش.

با این گزاره نخ نما که با مدل آرمانی دموکراسی ما بجایی نمی رسیم وباید قناعت کنیم به دموکراسی واقعاً موجود که آدمی را بیاد سوسیالیسم واقعاً موجود دوران برژنف می اندازد لقمه نانی که کارتل های بزرگ نفتی یا تسلیحاتی از قبل غارت و جنگ افروزی در جهان در کاسه گرسنه گان می اندازند. نباید از یاد برد که ارزش انقلاب بخاطر نتیجه انقلاب نیست بخاطر تجلی آزادی در روح وروان انسان است بخاطر تحقق انسان آزاد است بخاطر تحقق آزادی ست.

اگرانتخابات قرار است انقلاب خاموش باشد و صندوق رأی نتواند فضای جدید باز کند که در آن فضا فردیت انسان متحقق شود و انسان قادر باشد خودش و کرامت ها و حقش را بعنوان یک انسان در برگه رأیش متبلور کند این صندوق چه ارزشی دارد. گیرم که خروجیش نه یک کیک و ساندیس، یک همبرگر ویک آبجوی اضافی باشد.

انقلاب امریکا انقلاب برای نان نبود بر خلاف انقلاب های دیگر. انقلاب برای استقلال و آزادی بود. اما امروز از آن انقلاب چه مانده است؟

احترام نسبی به حقوق فردی و امنیت؟ هر چند این روزها زیاد روی این دو هم نمی توان خیلی حساب  باز کرد، این تمامی آن چیزی ست که از آن انقلاب باقی مانده است.
اما تا چه حد انسان و کرامت هایش در همین جامعه بزرگ رعایت و به چیزی گرفته می شود. این پرسشی است که باید روی آن خم شد.
امروز آن چه که در فضا موج می زند این است که چه کسی و چگونه می تواند لقمه نانی به سفره ما پرت کند. البته این چیز بد و کمی نیست اما انسان حیوان کارگر نیست که تنها به کاه و علوفه اش فکر کند. باید برایش مهم باشد چرا جامعه تکثرگرای اندیشمند تبدیل شده است به جامعه ای توده ای که تنها حقش آن چیزی ست که ژورنالیسم منحط تبلیغ می کند. و اگر انسان کنونی قوه داوری خودش را از دست داده است و چشم و گوشش به رسانه مسلط است عیب کار کجاست.

دموکراسی و آزادی

نباید از یاد برد که مفهوم آزادی و دموکراسی یکی نیست. باید دید که این دو در کجا بهم نزدیک و در کجا از هم دور می شوند.
دموکراسی از دل آزادی بیرون می آید و آن بمعنای مشارکت همه در ایجاد قوانین است. پس دموکراسی هدف نیست وسیله ای است که با آن ما می خواهیم از آزادی و فردیت انسان حفاظت کنیم. این ابزار و ساخت و کار آن محل تلاقی آزادی و دموکراسی است. اما باید دید در کجا این دو از هم دور می شوند.

اگر دموکراسی تبدیل به حکومت اکثریت شود و این اکثریت عددی که با هرشکلی می تواند بدست بیاید خاصه در روزگاری که پوپولیسم و دماگوژی بیداد می کند و با هر بهانه ای بخواهد حقوق اقلیت و فرد را خدشه دار کند و با ابزاری که در اختیار دارد فرد را وادار به تمکین از اراده اکثریت کند، این نقطه ای ست که دموکراسی از آزادی فاصله می گیرد و مسئله نقض غرض پیش می آید. ابزاری  که قرار بود حافظ آزادی های فردی باشد تبدیل به حکومت مقتدری می شود که با اتکا به اراده اکثریت می تواند نوعی فاشیسم و دیکتاتوری را به نمایش بگذارد. این جاست که دموکراسی با فاشیسم و دیکتاتوری تلاقی می کند.

بهانه حکومت هایی که بر اکثریت تکیه می کنند اما در باطن فاشیست اند این است که آزادی یعنی تبعیت فرد از قانونی که توسط اکثریت تصویب شده است. وگردن نهادن فرد به اراده اکثریت. نه دیالکتیک جمع و فرد با این روح که آزادی یعنی حفظ فردیت انسان و تحققش بعنوان آزادی و یک انسان آزاد.

نظریه پردازان فلسفه آزادی در همان آغاز به این درک رسیدند که یک رژیم دموکرات بهترین شکل حکومتی است که می تواند از آزادی حراست کند نه بر عکس. این آزادی نیست که در خدمت دموکراسی است این دموکراسی ست که باید در خدمت آزادی باشد.
دموکراسی نتیجه منطقی فلسفه آزادی است. و ابزاری دارد مثل صندوق رأی که باید در فرایند نهایی در خدمت آزادی باشد و لاغیر. آزادی  والاترین آرمان ‌بشری است که هم توجیه اخلاقی دارد هم توجیه اقتصادی و حقی است غیرقابل خدشه از سوی هر کس و هر باوری. هیچ کس با هر توجیه و هر بهانه ای مجاز نیست اراده خود را به دیگری تحمیل کند و یا فرد را وادار به دست کشیدن از حقوق غیرقابل خدشه اش نماید.

تشکیل جامعه سیاسی به این معنی نیست که حکومت به عنوان اراده اکثریت، از حقی ماوراء حقی که جامعه به او تفویض کرده است بهره می گیرد و به حقوق اعضاء خود تجاوز کند.
وظیفه هر حکومتی پاسداری از حقوق و آزادی‌های فردی است. این ها اصول موضوعه ای هستند که در ذهن پایه گذاران دموکراسی چرخ می زده است. نمی توان با توسل به گسل هایی که در جامعه ایجاد می شود وسیله بیاید بر جای هدف بنشیند. جامعه برای حمایت از فرد شکل گرفته است و نباید به حقوق فرد تجاوز کند. ارزش دموکراسی حفاظت از فرد در برابر سوءاستفاده از قدرت است. هدف از دموکراسی کمک به آحاد جامعه است برای خلاصی از دست یک حکومت ناصالح و سپردن مهار جامعه بدست افراد صالح است و این تغییر، تغییری است صلح‌آمیز. اما باید دید که در جهان کنونی این امور شدنی و قابل تحقق اند یا نه. روی این موضوع باید بیشتر خم شد.

انسان مسئول و مسئولیتی انسانی
براستی چه زمانی ما از انسان مسئول و مسئولیتی انسانی حرف می زنیم.
در جامعه ای که اکثریت مطلق دیده یا شنیده نمی شوند و حضورشان در پشت صندوق های رأی تنها حضوری نمایشی و مجازی ست وآن هم با تقلب به چیزی گرفته نمی شود ما چگونه می توانیم از انسان مسئول و مسئولیت انسانی حرف بزنیم. در جامعه ای که رأی آحاد جامعه به چیزی گرفته نمی شود و با مهندسی در سطح کلان و خرد نخست حس آزادی در ذهن آدمیان رنگ می بازد و بعد بی معنایی رواج می یابد آیا این بی معنایی معنا ندارد؟

این بی معنایی علت دارد. دیده نشدن و شنیده نشدن. و دیده شدن و شنیده شدن در جامعه ای ممکن است که بمعنای واقعی جامعه ای متکثر باشد. اما در جامعه ای که ژورنالیسم منحط مدام در گوش مردم می خواند به فلانی رأی دهید تا یارانه بگیرید و اگر نشد کارانه بگیرید از این آدم ها چه باقی می ماند جز این که سیاهی لشکر خیمه شب بازی شوند که سرمایه هر چهار سال یک بار این بالماسکه را تدارک می بیند و در میان این کارناوال وحوش و طیور و سلبریتی های سخیف به میدان می آیند تا بعنوان مرجعی اجتماعی توده از همه جا بی خبر را هدایت کنند به پشت صندوق های رأی که بیشتر به پشت درب کشتارگاه شبیه است تا جایی که آکاهانه و آزادانه کسی با رأی خود، خود را بعنوان یک انسان آزاد به نمایش در می آورد.

در جامعه ای این چنینی نباید گول صف های کیلومتری مردم را خورد و یا از اجتماع عظیم شان که از دیدن یک دماگوگ به وجد می آیند تعجب کرد. این اجتماعات واقعی نیستند مجازی اند. انسان بعنوان انسانی آگاه و مسئول حضور ندارد اگر داشت حضورش را با اعتراض و انقلاب نشان می داد و این اراذل و اوباش را بزیر می کشید که زمان بسیاری از بزیر کشیدنشان گذشته است.

این نمایشات مسخره ای که می بینیم نشان می دهد جهان معاصر دچار بحران هویت است. و این بحران ریشه در بحران اندیشه دارد. اندیشه ای که حاصل گفتگوست و گفتگو زمانی شکل می گیرد که انسان در جهانی مشترک احساس معنا و فردیت کند. و حاصل گفت و گو رسیدن به آن جایی است که می توان در بد و خوب و چند و چون روزگار خود داوری کرد. با معنایی و بی معنایی جهان را به پرسش کشید و از خود و دیگران پرسید مسئولیت انسان در این روزگاری که از سر و کله اش نکبت و ادبار بالا می رود چیست.

یک نکته از این معنی
برای جامعه ای که پز دموکراسی اش گوش فلک را کر کرده است و هواداران ریز و درشت چنین جامعه ای چپ می روند و راست می آیند با مشت زیر چشم ما می آورند که دموکراسی نسبی است و دموکراسی آرمانی را باید در عالم هور و قلیا جستجو کرد و دموکراسی شورایی یعنی کشک یک نمونه کوچک می گویم و می گذرم.

می گویند ترامپ پوپولیست است. نمونه های وطنی می گویند مرتیکه قمارباز هم هست. و ایضاً خانم باز و کفترباز هم هست و مادر بچه هایش در جوانی مدل مجلات پورنو بوده است و دختر خانمش هم بفهمی نفهمی گوشه چشمی به شیوخ عرب دارد. و ده ها عیب و ایراد دیگر که می تواند درست هم باشد. فرض می گیریم چنین است، فرض محال که محال نیست. حالا خوشمزه گان روز گار بُل نگیرند که این کمترین گوشه چشمی به پوپولیسم دارم.
اما این آدم که حالا هنوز رئیس جمهور بزرگترین کشور دنیاست می گوید و می خواهد حقوق او و ۷۱ میلیون نفری که به او رای داده اند در چارچوب همین دموکراسی نیم بند محترم شمرده شود و اجازه بدهند رأی ها بازشماری شوند.
از این امر می گذرم که چرا به این آدم پوپولیست ۷۱ میلیون نفر رأی می دهند و این رأی ها چه معنایی دارد. و از این امر هم می گذرم که در اعماق جامعه امریکا دارد چه اتفاقی می افتد که بر آیند نهایی اش یک پوپولیست یا یک دماگوک است.

آیا در این خواسته امری خلاف عقل و دموکراسی دیده می شود؟ هرگز. این در خواست در قانون انتخابات ملحوظ شده است جدا از آن که درخواست کننده پوپولیستی سوپرمیلیارد باشد یا دروغگویان و عوامفریبانی از جنس موجوداتی که حزب رقیب را پر کرده اند. این حق برای موجودی بنام جوزف بایدن هم محفوظ است.

شمارش دوباره آرأ و در آخر سیاه روی شود هر که در او غش باشد. و بعد این رأی ها و رأی های الکترال درمجلس سنا جمع بندی خواهند شد و به فرض صحت، پیروز انتخابات اعلام می شود.

آیا این خواسته در چارچوب همین دموکراسی خطاست. اگر خطا نیست چرا یک نفر از تمامی دشمنان ترامپ که علی الظاهر دوستان دموکراسی هستند بخاطر احترام به دموکراسی در کنار ترامپ نمی ایستند و اعلام نمی کنند که علیرغم مخالفت با ترامپ و علیرغم پوپولیست بودن این آدم برای احترام به دموکراسی باید در کنار این آدم ایستاد و با گردنی کشیده از خواست او دفاع کرد و در صورت تن ندادن او به رأی سنا و شمارش درست آرأ او را کت بسته به زندان برد. مگر نه این است که برای تحویل این پروسه سه مارشال ایالتی حضور دارند که همه چیز بخیر و خوشی به انجام برسد. چرا کسی در کنار ترامپ بخاطر آزادی و احترام به دموکراسی نایستاد و نمی ایستد.

چرا از تمامی طرفداران ریز و درشت بایدن حتی خودش با گردنی کشیده در برابر کسانی که به او تبریک می گفتند و می گویند نمی ایستد که من هنوز قانوناً رئیس جمهور نیستم باید صبر کنید تا پروسه به پایان برسد. چرا هیچ کدام از این اتفاقات نمی افتد. اگر تقلبی در کار نبوده است این همه تعجیل و جمع کردن تبریک و تهنیت از چه روست.

چرا حزب کمونیست امریکا که پشت سر بایدن ایستاده است بخاطر ارج نهادن به آزادی و دموکراسی اعتراض نمی کند که پروسه انتخابات به پایان نرسیده است و این هوچیگری و قرچی گری نوعی دیکتاتوری است.
بگذریم از حزبی که هم کمونیست است و هم انقلابی است؛ این هم از طنزهای عجیب روزگار ماست که ترامپ خودش را نماینده کارگران و زحمت کشان امریکا می داند و حزب کمونیست امریکا که انقلابی هم هست در پشت سر جوزف بایدن می ایستد و فراخوان می دهد که مردم به خیابان ها بریزند و ترامپ را از کاخ سفید بیرون کنند. بیچاره طبقه کارگری که حزبی چنین مدافع منافع اوست. کالبد مرده ای که روح رزمنده پرولتاریا سال های زیادی است که از آن جدا شده است.

———-
منبع: اخبارروز