پارسایی در تفکر دکتر جواد طباطبایی
محمود طوقی
قبل از این که خم شویم روی این امر که پارسایی در تفکر چیست دو نمونه بیاورم از ناپارسایی در تفکر تا فهم پارسایی در تفکر به فهمی عینی بدل شود.
نمونه نخست
دکترجواد طباطبایی که خود را سیاسی نمی داند و ایضاً روشنفکر و جایگاه خود را بعنوان پژوهشگر حوزه اندیشه کمی بیشتر از بیشتر بالای هر دو می داند و مدام اخلاق لت و پاره می کند که جامعه ایرانی سیاست زده است و بجای سودازدگی و سیاسی بازی باید پدیده ها را تحلیل کنیم در درسگفتارهای فلسفه سیاسی انقلاب فرانسه؛ دوره سوم: دیدگاه توکویل دربارهی انقلاب فرانسه و دموکراسی در امریکا؛ به ترجمه دموکراسی به مردم سالاری توسط آریانپور ایراد می گیرد نگاه کنیم:
«آریانپور به غلط دموکراسی را به مردمسالاری ترجمه کرد، که از این بدتر امکانپذیر نبود. کلمهی دموکراسی اگر درست فهمیده شود، نقطه مقابل مردمسالاری است. در زبان یونانی برای «فرمانروایی» دو فعل داریم، یکی کراتِین و دیگری آرخِین. آرخین یعنی با تحکم فرمان راندن به عبارت دیگر سلطه برقرار کردن، حکومت کردن. اما کراتین فرمان راندن بیتحکم را نشان میدهد. درست است که در ظاهر (دموکراسی) از دو جزء دِموس و کراتِین تشکیل شده است؛ یعنی مردم فرمان میرانند، ولی در واقع، مردم نیستند که فرمان میرانند بلکه «حکومت قانون» است که فرمان میراند. نظامی است که در آن قانون فرمانروا است، ولی حکومت ناشی از مردم است. بنابراین مردمسالاری نقیضترین ترجمهای بود که به دو دلیل توسط آریانپور انجام گرفت. اولین دلیلش این بود که، مارکسیست مبتذلی بود.»
فرض کنیم که مردم سالاری ترجمه کاملی برای دموکراسی نیست. که هست. فرض کنیم این حرف لق در دهان مردم توسط آریانپور افتاده است. که این گونه نیست. و ما سند معتبری نداریم که این ترجمه از آن آریانپور است. فرض محال که محال نیست. فرض کنیم ترجمه درست دموکراسی حکومت قانون است. این چه ربطی به مارکسیست بودن و مبتذل بودن آریانپور دارد. این چه ربطی به غلط بودن دیکتاتوری دموکراتیک مارکس دارد. آیا نمی شد مثل یک محقق این ترجمه را در صورت نارسا بودن گوشزد کرد و معنای دقیق تر را نشان داد. این چه مرضی است که در تن موجوداتی چون طباطبایی وول می خورد و آرام شان نمی گذارد. این کینه های کور از چه گندابی برمی خیزند. نکته ای که امثال طباطبایی از آن غافلند جایگاهی است که امیر حسین آریانپور دارد. برای آریانپور شدن حفظ کردن چند کتاب کافی نیست. روی خوانی از چند کتاب فرنگی کسی را به مقام استادی نمی رساند. باید به سالیان بسیار بی ادعا و بی غرض و مرض خاک کلاس های درس را خورد. یکباره بگویم باید آدم بود تا بتوانی بر جایگاه استادی بنشینی. درس خواندن در فرنگ آدم نمی سازد.
نمونه دوم
دکتر جواد طباطبایی در مهرنامه شماره ۳۴ در بحث اش با دکتر غنی نژاد که در مورد لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی است می گوید:
«ما نباید تعارف داشته باشیم و باید با صراحت گفت که بخش های عمده ای از گروه های چپ و رهبران آنها جاسوس های ـ آگاه یا ناآگاه ـ بودند. آدم های کوچکی مانند کیانوری را دستگاه امنیتی برادر بزرگ انتخاب می کرد و اینان نیز که جز به میهن سوسیالیستی اعتقادی نداشتند گمان می کردند که دارند در جهت تاریخ پیش میروند. این حزب هرگز خدمتی به پیشبرد آزادی و حکومت قانون در این کشور نکرد، اما در موارد بسیاری ضربه بسیاری به آزادی زد»
امر عجیبی است کسانی که درس خوانده فرنگ اند و در محیط های غربی پر و بال گرفته اند و علی القاعده باید در بحث های شان آکادمیک جلو بروند و مدام در گوش ما فرو می کنند که باید علمی به قضایا نگاه کرد و دست از شعاردادن های سخیف برداشت و به بنیادها رفت به چپ که می رسند قرار از کف شان می رود و به سبک و سیاق لات های چاله میدان عربده می کشند و فحش خواهر ومادر می دهند.
چپی که قبل از بدنیا آمدن حکومت شوروی در مناطق کارگری باکو فعالیت می کرده است و در انقلاب مشروطه جانفشانی کرده است و آمده است در قالب حزب عدالت و حزب کمونیست وپنجاه و سه نفر و بعد حزب توده و همینطور تا چریک های فدایی خلق و ده ها گروه چپ دیگر فعالیت کرده است و هزینه داده است جاسوس تلقی می شود. گیرم آگاه یا ناآگاه که در فرجام نهایی فرقی نمی کند و با کارنامه مردودی توسط یک فیلسوف لیبرال راهی زباله دان تاریخ می شود و لیبرالیسمی که از همان آغاز مشروطه با سازشی که با اشراف قاجاری و بعد با رضا شاه و بعد با دیگران کرد و کشور را به خاک سیاه نشاند می شود خدمت گذار آزادی. حالا این آزادی کجاست الله و اعلم.
جایی از کار موجوداتی مثل سید جواد طباطبایی می لنگد و موخراتش با مقدماتش نمی خواند.
کسی که مدعی است کارش پژوهش در اندیشه سیاسی است باید بداند الفبای کار کجاست. و ریشه یابی کند سیر اندیشه مارکسیستی در ایران را و برود برسد به بنیان های فکری حزب توده تا ببیند چرا حزب توده به این باور رسید که باید حزب برادر بزرگتر در امورات او دخالت کند و او موظف است بین منافع ملی و منافع ام القری کمونیستی جانب آن طرف را بگیرد نه این طرف را. طباطبایی نمی داند و یا می داند و خودش را به ندانستن می زند که جاسوسی یک ترم امنیتی است. و در کشور های متمدن این اتهام باید در برابر دادگاه صالحه ثابت شود و گوینده اش باید در برابر اتهامی که می زند پاسخگو باشد. بگذریم در این حوالی که این حرف ها زدنش و گفتنش نیاز به هیچ سند ومدرکی ندارد.
پارسایی در تفکر
ناپارسایی و غرض و مرض داشتن در تفکر را دیدیم حال ببینیم پارسایی در تفکر چه مولفه هایی دارد:
پارسایی
قابل فهم کردن مفاهیم پیچیده
برکشیدن آدم ها از انسانی بی پرسش به پرسش گری بی قرار
در پی نان و نام نبودن
گذشتن از نادیده شدن و ندیدن خود و دیدن دیگران در آینده ای روشن
گذشتن از حساب گری های حقیر
نشان دادن چاه و چاله، راه و بیراه
منصف بودن در داوری
منصف بودن در مورد کسانی که امکان پاسخگویی و دفاع از خود را ندارند
نقدی سازنده و همه جانبه و فاصله گرفتن از تعلقات سیاسی.