نقد آراء محمد رضا نیکفر در ایدئولوژی ایرانی – بخش نخست
محمود طوقی
در آمد
کتاب ایدئولوژی ایرانی آراء محمدرضا نیکفر است در رد آراء و اندیشه های آرامش دوستدار.
آرامش دوستدار
برادرزاده احسانالله خان دوستدار است. انقلابی بزرگی که از کمیته مجازات شروع کرد و بعدها به جنبش انقلابی جنگل پیوست و در تبعید روسیه در اردوگاه های استالین جان سپرد.
در سال ۱۳۱۰ شمسی در تهران بدنیا آمد و در سال ۱۳۳۷ خورشیدی برای تحصیل فلسفه به آلمان رفت و در سال ۱۳۵۰ خورشیدی مدرک دکترا در رشته اصلی فلسفه و رشتههای جنبی روانشناسی و دینشناسی تطبیقی را از دانشگاه بن دریافت کرد. عنوان رساله دکتری دوستدار «رابطه اخلاق و ارادهٔ سلطهگرا در آثار نیچه» بود. وی از سال ۱۳۵۱ خورشیدی تا ۱۳۵۸ خورشیدی به عنوان استاد به تدریس در گروه فلسفه دانشگاه تهران پرداخت و در پی بسته شدن دانشگاه ها؛ موسوم به انقلاب فرهنگی ایران از دانشگاه اخراج شد و دیگر بار به آلمان مهاجرت کرد.
مشهورترین اثر آرامش دوستدار، کتاب امتناع تفکر در فرهنگ دینی است دوستدار در این کتاب با نامگذاری «فرهنگ دینخو» بر فرهنگ ایران بعد و قبل از اسلام، این پندار را که فرهنگ ایران اندیشنده و پرسنده نیست؛ به چالش و پرسش کشیدهاست.
دینخویی در نزد دوستدار ارتباط صد در صدی با دین ندارد. هر باوری مثل مارکسیسم که بکل با دین بیگانه است اگر از طرح پرسش ممانعت کند هم دینخوست.
نا پرسایی برابر نهاد دینخویی ست. جدا از آن که منشا این ناپرسایی دین است یا مارکسیسم. این تعمیم شامل فرهنگ هم می شود فرهنگ ناپرسا فرهنگی دینخوست. فرهنگ دینی از ظهور زردشت شروع می شود و تا امروز ادامه پیدا می کند.
شهرت دوستدار به دلیل دیدگاههای انتقادی معروفش دربارهٔ دین و فرهنگ دینی در جامعهٔ ایران است. وی بر این باور است که فرهنگ ایرانی فرهنگی «دینخو» است و از این روی قدرت اندیشیدن ندارد. از نظر دوستدار ایجاد تراژدی در معنی راستین آن، بهجز موارد استثنا در شاهنامه فردوسی، در فرهنگ ایران امکانپذیر نیست.
از دید او در کل تاریخ دینخوی ایران، تنها چهار نفر در ایران اندیشیدهاند یا بهراستی پرسیدهاند و به این فرایند نزدیک شدهاند: خیام، محمد رازی، فردوسی و ابن مقفع (روزبه). واژههای «دینخویی» و «امتناع تفکر» و روزمرگی و روشنفکر پیرامونی چهار واژهٔ کلیدی اوست. آرامش دوستدار «دینخویی» را نه شکلی از تفکر که «امتناع تفکر» به معنای محال بودن اندیشیدن در فرهنگ دینی میداند. آرامش دوستدار در کتاب «خویشاوندی پنهان» در بخشی با عنوان «شاخصهای فرهنگ دینی» بُعد نخست «فرهنگ دینی» را عدم پرسشگری میداند. او معتقد است آنچه در فرهنگ دینی وجود دارد نه پرسش که «استخبار» است و در فرهنگ دینی پرسش، محال است.
روشنفکر پیرامونی نیز در نزد دوستدار روشنفکری ست که درک روشنی از دوران جدید و حدفاصلش با دوران قدیم ندارد. و هنوز می اندیشد می تواند در قالب های معنایی گذشته مفاهیم جدید را بار معنایی کند و حاصل کارش تقلیل مفاهیم و بی یال و دم اشکم کردن شیر مدرنیته است. آدم هایی چون آخوندزاده که در پی پروتستانیسم اسلامی و شیعه بودند و یا ملکم خان که می خواست مبادی جدید را با مفاهیم دینی توضیح بدهد.
مشکل دیگر روشنفکر پیرامونی در این است که بدون آشنایی با فرهنگ و گره های کور فرهنگ خود می خواهد با مبادی غرب از کژدیسه های فرهنگ خود گره کشایی کند. نظریه پردازانی که بدون شناخت می خواهند نسخه شفا بپیچند که این شدنی نیست.
کتابها:
- امتناع تفکر در فرهنگ دینی،
- ملاحظات فلسفی در دین و علم،
- درخششهای تیره،
- خویشاوندی پنهان،
- زبان و شبهزبان فرهنگ و شبهفرهنگ،
- ابوریحان بیرونی، فارابی، هایدگر، مجموعه مقالات،
- روشنفکری پیرامونی و مسئلهٔ زبان
محمدرضا نیکفر
در سال ۱۳۳۵ در اراک، مرکز استان مرکزی به دنیا آمد. او در نوجوانی مدت کوتاهی را برای تحصیل علوم دینی به حوزه رفت. نیکفر پانزده ساله بود که گرایش سیاسی و چپ پیدا کرد. پس از اتمام دوره دبیرستان به دانشگاه پلیتکنیک تهران رفت و در رشته مهندسی شیمی تحصیل کرد. پس از خروج از ایران و مهاجرت به کشور آلمان به تحصیل در رشتههای فلسفه، علوم سیاسی و مطالعات خاورمیانه پرداخت. محمدرضا نیکفر دکترای خود را از دانشگاه کلن در رشتهٔ فلسفه با رسالهای در مورد افکار مارتین هایدگر گرفتهاست.
کتاب به زبان فارسی:
- خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی.
- ایدئولوژی ایرانی: در نقد آرامش دوستدار،
مقالات مهم
- هویت و ایدئولوژی
- ذات یک پندار، انتقاد از ذاتباوریِ اصلاحطلبانِ دینی در نمونهٔ سروش
- هرمنوتیک و اصلاحگری دینی
- دین و حقوق بشر
- طرح یک نظریهٔ بومی دربارهٔ سکولاریزاسیون
- رژیم و ایدئولوژی تبعیض
- الاهیات شکنجه
ملاحظاتی چند
۱- کتاب ایدئولوژی ایرانی کتابی ست که نامش برگرفته شده از کتاب ایدئولوژی آلمانی نوشته کارل مارکس است.
نیکفر در مقدمه کتاب از برآشفته شدن دوستدار از نقد او بر تزهایش گزارش می دهد و می گوید نداشتن فرهنگ بحث و انتقاد از نبود فرهنگ تفکر جدی تر است. این بر خورد جدا از درست بودن و نبودنش جایش در ابتدای یک بحث جدی نیست.
باید اجازه داد و به هوش و گوش خواننده احترام گذاشت که بدون پیش داوری وارد یک بحث جدی شود و قضاوت کند کدامیک علمی تر و منصقانه تر بحث می کنند. نباید ذهن خواننده را نخست آلوده کرد و بعد او را وارد بحث کرد.
۲- نیکفر طی ۹۰ بند آراء دوستدار را نقد می کند. پس ما نیز به روال خود او نقدهایش را بند به بند پی می گیریم و وجوه اشتراک و افتراق را نشان می دهیم.
نقد مسائل
۳- نیکفر درست می گوید؛ نقد مسائل تنها از زاویه دین نقد کاملی نیست البته بدین معنا نیست که نقد دین نقدی غیرضرور است اما باید به روابطی توجه کرد که دین بازتاب آن روابط است. هر چند مارکس بر این باوراست که نقد دین پیش شرط تمامی نقد هاست. اما ادامه می دهد که نقد آسمان را به نقد زمین، نقد دین را به نقد حقوق و نقد الاهیات را به نقد سیاست باید تبدیل کرد.
زاویه درست نقد: عقب ماندگی ملی
۴- نقد روابط موجود، تحلیل این امر که چرا ما اینجائیم. باید از نقد ساخت و روابطی که بازگو کننده این ساخت است و در نهایت نوع سلطه را بازگو می کند شروع شود.
نقد موانع ذهنی برای پیدا کردن ناکامی های ملی ما نقد کاملی نیست. در واقع ما غافل می شویم از روابطی واقعی که ذهن از طریق این روابط خود را متعین می کند.
تفکر رادیکال
۵- تفکررادیکال بمعنای طرح پرسش های رادیکال است پرسش هایی که می تواند بنیادهای خود را نیز به زیر سوال بکشد.
در نبود تفکر رادیکال هر چه خود را می نمایاند روزمرگی ست، عادی بودن و گرفتار باورهایی شدن که زندگی را در چارچوب های کهنه اش نگاه می دارد و ما همان راه را می رویم که پدرانمان رفته اند و از همان آبشخور آب می خوریم که قرن هاست پدرانمان آب خورده اند.
روزمرگی
۶- روزمرگی را باید در زندگی روزانه خود جستجو کنیم. عادت کردن به قالب های اندیشگی و گذران زندگی و تکرار مکررات و پنهان کردن خود در پشت این گذران و عادت کردن و عادی دیدن همه چیز، بی پرسشی و چند و چونی و خطر نکردن به تغییر و مخالفت کردن و تن زدن از هر تغییر یا اندیشه ای که آرامش این مرداب مرگبار را بهم بزند.
همین یکنواختی تاریخی بوده است که ما در طول این سده ها تن دادیم به حاکمیت هایی که جز مفتخواری و سرکوب هنر دیگری نداشتند.
روزمرگی مبتذل بودن زندگی و کرد و کار آدمی ست و نداشتن افق دید و دیدن تا نوک بینی و ناتوانی در طرح پرسش و چند و چون روزگار خود است.
روزمرگی پنداری ست نا اصیل و گم شدن در هیاهوی روزها و کنجکاوی های روزمره و مبتذل و دل خوش کردن به مسائلی از این دست است.
پرسایی و عدم پرسایی
۷- چرا یک فرهنگ ناپرساست؟ آیا این پرسشی غلط و شتابناک است؟.
اگر فرهنگی ناپرسا بود این که گفته شود اندیشیدن در این فرهنگ جایی ندارد چون وقتی پرسشی نیست اندیشه ای هم نیست اشکال کجای کار است.؟
با تبدیل آسمان به زمین، دین به حقوق و الهیات به سیاست این پرسش چگونه سالبه بانتفاع موضوع می شود.
مبارزهی طبقاتی چیست
۸- مبارزه طبقاتی اعتراض آدمی معین است که در چهارچوب معینی از روابط تولید زندگی می کند که این روابط مبتنی ست بر نوعی سلطه و این سلطه خود را در قالب ایدئولوژی معینی نشان می دهد.
طبقه اجتماعی
انسان بعنوان یک عنصر زنده و کنش مند با هستی معینی که در چهار چوب نوع خاصی از روابط تولید شکل گرفته است به وضع موجود اعتراض می کند و این اعتراض می تواند گسترش یابد و در یک طبقه معین آب بندی شود این گذار از اعتراضی فردی به اعتراضی گسترده نیازمند آن است که شعور فردی به شعور طبقاتی فرا بروید و در این زمان است که طبقه بعنوان یک طبقه عینیت می یابد. وطبقه به حضور مادی خود آگاه می شود.
وقتی که فرد از هویت فردی و شعور فردی و آگاهی فردی عبور می کند و این هویت و شعور و آگاهی تبدیل به شعور و آگاهی جمعی می شود طبقه بعنوان یک سوژه تغییر عینیت می یابد.
فرد و ایدئولوژی
۹- فرد در جامعه کنش خود را به ظهور می رساند و جامعه شبکه پیچیده ای از روابط است که با ایدئولوژی متعین می شود. در واقع رابطه فرد با جامعه توسط ایدئولوژی وساطت می شود.
ایدئولوژی خود چیزی نیست جز روابط سلطه که در پروسه ای طولانی منتزع شده است .
آدمی در پروسه زندگی اجتماعی خود بناچار بجایی می رسد که در صدد نفی سلطه معینی بر می آید که این سلطه خود را در پیکره یک ایدئولوژی معین پنهان کرده است. زندگی اجتماعی زندگی در یک جامعه طبقاتی است که در این جامعه روابطی اجتماعی نسبت آدم ها را با خود و دیگری تعیین می کند که با سلطه و ابزار سلطه آب بندی می شود. پس در نخستین گام بر علیه روابطی که با نوعی از سلطه آب بندی شده است نوعی درگیری و نفی یک ایدئولوژی معینی را در پی دارد.
نهادها
۱۰- سلطه اجتماعی خودرا در قالب نهادهای سیاسی و مذهبی نشان می دهد. این نهادها ضامن تولید و باز تولید این روابطند.
پس نخستین گام فتح این نهادها و دومین گام نابود کردن این نهادها و سومین گام ساختن نهادهایی ست که روابط جدید را تولید و باز تولید کنند. روابطی که دیگر مبتنی بر سلطه نیست.
آگاهی انتقادی چیست
۱۱- آدمی از جایگاهش در سازمان تولید با نگرشی خاص در ایدئولوژی و سیاست وارد مبارزه طبقاتی می شود. و موضعی می گیرد که ممکن است با جایگاهش در تولید یا میزان سهمش از درآمدی که از تولید شامل او می شود منطبق نباشد.
نقد و تحلیل شرایط اجتماعی و تاریخی، نقد و تحلیل سلطه و ابزار سلطه می تواند فرد را رودرروی ایدئولوژی حاکم قرار بدهد و گفتمانی بوجود بیاورد که فرد از نفع فردی خود بگذرد و به نفع گرایشی دیگر موضع بگیرد.
این آگاهی انتقادی ست که بیک فرد اجازه می دهد جدا از میزان در آمدش خود را متعلق به طبقه دیگر بداند، فریب ایدئولوژی حاکم را نخورد و از عناصر برسازنده این طبقه؛ امیدها و آرزوهایش تبری بجوید. این جاست که آگاهی انتقادی کلید بازگشایی تعیین جایگاه طبقاتی فرد می شود.
نکته دیگر؛ تا زمانی که آگاهی انتقادی به گفتمان مسلط تبدیل نشود امکان پیروزی بر بورژوازی و ساختن جامعه سوسیالیستی متحقق نخواهد شد.
و اما راه توده گیر شدن این آگاهی، تعین یافتن این آگاهی در حزب و سازمان هایی ست که توده و طبقه در آن متشکل می شوند. راه پیروزی در نهادینه شدن این آگاهی در این تشکل هاست.
آگاهی چیست
۱۲- افراد معین تحت شرایط معین وارد یک روابط معین اجتماعی می شوند و ساختار سیاسی اقتصادی معینی را بوجود می آورند. تصورات، مفاهیم و آگاهی های نخستین از دل همین مناسبات بیرون می آید. انسان ها سازندگان تصورات خویشند؛ انسان های واقعی و فعال که در مناسبات مشخص و مراوده هایی مشخص با خویش و وسایل تولیدند.
آگاهی هیچ چیز دیگر نیست مگر موجود آگاه، انسان ها و روابط آن ها. در واقع همه چیز از زمین شروع می شود نه از آسمان .
آنچه انسان ها تصور می کنند و می اندیشند چیزی جز پژواک نهایی انسان درگیر در ساخت و ساز اجتماعی تولید نیست. که در مغز آدمی تصفیه و پالایش می شود و شکل جدیدی بخود می گیرد .
رابطه شعور و وجود
۱۳- انسان ها با تکامل تولید و مناسبات مادی خود جهان خود و تفکرات خود را تغییر می دهند. این شعور نیست که تعیین کننده وجود آدمی است بلکه وجود است که شعور را تعیین می کند.
دو رویکرد:
۱۴- برای بررسی انسان دو رویکرد وجود دارد:
– بررسی شعور انسان
– بررسی انسان شعورمندو حیات واقعی او؛انسان تحت مناسبات معین.
بمحض این که انسان در فرایند فعال-حیاتی بررسی شود دیگر تاریخ مجموعه ای از فاکت های مرده (امپریست ها) یا فعالیت موضوعاتی تخیلی (ایدئالیست ها) نیست.
آن جا که بررسی انسان در حیات واقعی آغاز می شود قافیه بافی های پوچ در مورد شعور پایان می یابد.
روبنا و زیربنا
۱۵- این که گفته می شود خطای دنیوی بدون نقد موعظه آسمانی چه معنایی دارد. حرف درستی ست. این که گفته می شود انسان موجودی انتزاعی نیست حرف درستی ست. انسان یعنی جهان انسان، وجهان انسان یعنی دولت و جامعه. این دولت و جامعه اند که آگاهی انسان از هستی را وارونه می سازند. خب وقتی این جهان وارونه نقد می شود در واقع دولت و جامعه همین انسان دارند نقد می شوند.
حالا گفته می شود نقد کدام یک بر دیگری مرجح است. ترجیحی وجود ندارد. روبنا و زیربنا خط فاصل روشنی از هم ندارند. این خط فاصله را ما برای درک و تحلیل مسائل می کشیم. خطی که در عالم واقع حقیقتی را از مجاز جدا نمی کند. اما وقتی روبنا به مثابه نظریه عمومی این جهان و تحقق خیالی جوهر انسان نقد می شود آن چه که در پس پشت این نقاب خود را پنهان کرده است نقد می شود. اما نباید از یاد برد که هدف از این نقد زدودن و کنار زدن گل های موهومی ست که زنجیر اسارت آدمی را پنهان کرده است. برای رسیدن به خردی باز یافته برای رها شدن از سعادتی خیالی و درک سعادتی واقعی برای دور شدن از توهم در باره شرایط موجود. و رها شدن از جهانی اشکبار در هاله ای مقدس، برای رها شدن از توهم انسان نسبت به خود و جهان خود و اندیشیدن به حقیقت هستی آن گونه که هست و سر و سامان دادن و تمشیت امور برای سامان دادن یک جهان انسانی ما به فلسفه ای نیاز داریم که در خدمت انسان و تاریخ انسان باشد وانسان را یاری کند تا نقد ملکوت را به نقد زمین تبدیل کند.
انحطاط و نقد
۱۶- انحطاط امروز بناچار همه را بزیر تیغ نقد می برد انسان و تاریخش، انسان و باور هایش، انسان و تمامی تصوراتی که در مورد هر چیزی که هست را دارد. در ستیز با این شرایط نقد نه شوریده سری که سری پر شور می خواهد.
تاریخ آدمی به تعبیری تاریخ حرکت به سوی آزادی هم هست. ما در بازخوانی از تاریخ مان باید ببینم که کجا و چرا این پژواک تاریخی کم و نارسا بوده است و چرا. پس تاریخ بناچار آماج نقد قرار می گیرد. و هدف بی اعتبار کردن حریف نیست بر خلاف امری که نیکفر تصور می کند بلکه هدف نابود کردن عواملی ست که مسبب این موقعیت ها هستند.
نقد نیاز به روشنگری در مورد مسائلی را دارد که از چشم ما پنهان مانده اند.
نقد خود هدف نیست بلکه وسیله ای ست برای تحول شرایط .
براستی تکلیف ما با جامعه ای در حال فروپاشی چیست؟ جامعه ای درگیر ستیزهای کودکانه و کور و وجدان های معذب زیر سلطه نیروهای عقب مانده .
نابهنگامی تاریخی
۱۷- نا بهنگامی تاریخی مارا بر آن می دارد که نقبی بزنیم به گذشته مان تا به چگونگی این نابهنگامی پی ببریم. راه دیگری هم نیست. بگذشته بر می گردیم نه از آن روی که بدنبال هویت گم شده خود هستیم و نه از آن رو ی که می خواهیم به دوران طلایی مان بر گردیم و با یاد آوری خاطراتمان از خواب غفلت بیدار شویم و آن گذشته را احیاء کنیم بلکه می خواهیم بدانیم چرا این جائیم. و چگونه خود را از این بن بست خارج کنیم.
اما اگر آن گونه که گفته می شود تاریخ دوبار در یک حادثه خود را بنمایش می گذارد یک بار به شکل تراژدی و یک بار به شکل کمدی باید دید چرا این کمدی در دوران ما آن هم بدین شکل حماقت بار اتفاق می افتد. و برای نقد این کمدی احمقانه ما باید از فرهنگ و پیکره فرهنگی آغاز کنیم و یا از ساخت پوسیده ای که زاینده این فرهنگ است. و در هر دو حال داریم یک واقعیت را از دو زاویه نگاه می کنیم.
۱۸- داستانی را که ما آغاز می کنیم دیگران مدت های قبل به پایان رسانده اند و از آن تنها در حافظه تاریخی شان نوشته های پر ادباری بیاد دارند. براستی در ذهن و عین ما چه اتفاقی افتاد که ما روزگار جدید خود را از دوران پایان یافته دیگران آغاز کردیم و با احضار ارواح گذشته گان مان تاریخ را به سمت عقب ورق زدیم.
این هم شاید سرنوشت مقدری باشد که تاریخ ما با پیش تاریخ دیگران هم پوشانی داشته باشد. و ما از تاریخ برمی گردیم به اسطوره و داستان های عتیق در اوراد باستانی و سیر می کنیم در دنیای مردگان و راه فلاح خود را از اوهام مردگان می جوئیم.
۱۹- گفته می شود شروع نقد باید از نطفه های زندگی واقعی باشد نه از افکار پوسیده ای که در گورستان اندیشه ها جا خوش کرده اند. اما برای رسیدن به دنیای زندگان نخست باید از دنیای مردگان گذشت و دنیای مردگان اوهام و کابوس هایی ست که پیکره فرهنگی و جامه بیرونی این زمان را پوشش می دهد و می پوشاند. پس برای گذشتن از فلسفه باید نخست آن را متحقق کرد.
۲۰- برای انسان امری والاتر از انسان نیست بنابر این نقد باید روابطی را نشانه بگیرد و نکوهش کند که در آن انسان تحقیر و اسیر و برده می شود. این نقد رادیکال باید در درون اذهان رسوخ کند تا به نیرویی مادی تبدیل شود و این نیروی مادی ست که سلاح نقد را به انتقاد با سلاح عوض می کند.
۲۱- رهایی در آغاز نظری ست و می تواند از ذهن یک فیلسوف آغاز شود باید دید چگونه می توان آدمی را از قید و بند زنجیر های درون و بیرون رها ساخت این رهایی باید شامل هم کالبد و هم جان آدمی شود.
۲۲- انقلاب نیاز به پایه ای مادی دارد. اما قبل از پایه مادی پایه نظریش باید برپا شود تا این برپایی توسط توده ها متحقق شود اما وقتی شکافی عمیق میان نظریه و عمل وجود دارد باید دید این شکاف را چگونه و با چه ملاتی باید پر کرد. اما این نکته را نباید از یاد برد تنها کافی نیست اندیشه بسوی تحقق خویش تلاش کند بلکه باید واقعیت نیز در تلاش برای رسیدن به نظریه باشد. و اگر نیست باید دید چرا.
۲۳- یک انقلاب رادیکال پیش شرط هایی دارد مهم ترین پیش شرطش نظریه ای رادیکال است این نظریه باید به خواست های رادیکال شکل دهد و این خواست ها رو به انقلابی رادیکال ببرند.
۲۴- همانگونه که فلسفه سلاح مادی خود را در پرولتاریا می جوید پرولتاریا نیز سلاح معنوی خود را در فلسفه می یابد باید آذرخش فکر در زمین پر ابتکار توده اثر کند تا رهایی انسان متحقق شود.
مغز این رهایی فلسفه و قلب آن پرولتاریاست فلسفه برای تحقق اش به پرولتاریا نیازمند است و پرولتاریا نیازمند تحقق فلسفه است. با فراهم شدن تمامی شرایط روز رستاخیز با آوای پرطنین اعلام خواهد شد.
امتناع تفکر
۲۵- اصطلاح «امتناع از تفکر» در وهله نخست این تصور را ایجاد میکند که انسان ایرانی قادر به تفکر نیست. ولی منظور آرامش دوستدار این است که انسان ایرانی به دلیل بزرگ شدن در فرهنگ دینی برای پاسخ به سؤالات بنیادین در عرصه شناخت جهان، دولتداری و حقوق شهروندان به شریعت رجوع میکند.
یک فرهنگ دو رویه دارد رویه بیرونی و درونی. درست است که فرهنگ را مجموعه ای از سیستم ها فرهنگ می کند اما آن چه مهم است باید دید که رویه بیرونی و درونی را چه چیزی شکل نهایی می دهد و بر تمامی اجزا سیطره می یابد. این سیطره اجازه نمی دهد یا شرایط را بشکلی سازمان می دهد که نیازی به تفکر نیست. امتناع تفکر در این فرهنگ معنا می یابد.
چرا یک مردم از شناخت وا می مانند. و نمی توانند از سطح پرسش های عادی بگذرند و به پرسش های بنیادی برسند. این رفتار و کرداری که بیگانه از پرسش و چون و چرای امور است کجاست.؟
آیا بین حوزه شناخت و ایمان فصل مشترکی هست یا نیست. اگر نیست چرا و اگر هست کجاست؟
دانستن دلیل می خواهد و با پرسش روبروست اما اعتقاد دلیل نمی خواهد.
جست و جوی حقیقت
۲۶- حقیقت در انحصار کسی نیست. این گزاره درستی ست. بر حقیقت باید پای فشرد و با جدیت، نه تعصب آن را دنبال کرد و از آن دفاع کرد. چرا که حقیقت وجودی دارد مستقل از ما. اما جست و جوی حقیقت باید در ما تبدیل بیک منش شود نوعی از نحوه زیستن. این نحوه زیست باید تشویق شود.
این ها همه درست اما داستان جست وجوی حقیقت به این سادگی نیست که بروی و بیابی. ما پیش و بیش از همه جهان را با عینکی می بینیم که آموزش های بنیادی ماست. این آموزش ها بشکل قالب ها و چارچوب هایی ما را در راه شناخت یا کمک می کند یا از یافتن حقیقت باز می دارد. ما راهی نداریم جز این که پیش از هر کاری تکلیف خود را با این قالب ها تعیین کنیم.
امکان اندیشیدن
۲۷- اما چگونه می شود که علیرغم سلطه اندیشه غالب اندیشه های مترقی در ساروج سخت جوامع رسوخ می کند و راه خود را برای تحول نخست در ذهن و اندیشه و بعد در عمل می گشاید.
نمی توان یکبار برای همیشه حکم داد که یک فرهنگ و منش از اندیشیدن محروم است این حرف درستی ست اما وقتی کارنامه یک منش و یک اندیشه روبروی ماست آن وقت چه باید گفت. این نکته ای ست که نیکفر از پاسخ به آن دوری می کند. اگر اندیشه امتناع در تمام طول این سده ها حضور نداشته است پس چرا ما فتح الفتوحی نداریم.
۲۸- گشودن بابی برای خردورزی ما چگونه ممکن است وقتی دستاورد فکری ما همین است که می بینیم.
این پرسش مهمی ست که چرا فرهنگ غرب با میراث یونانیش و مسیحیت رومی شده اش می تواند قرون وسطا را پشت سر بگذارد و پا به عصر جدید بگذارد و در اندیشه ای خردمحور پا سفت کند اما در شرق این اتفاق نمی افتد.
آیا علتش انقلاب در صنعت و فن آوری و تغییر ساخت بود یا نه انقلاب در ذهن بود که به عین کشیده شد.
اگر علت تغییر در فن آوری و انقلاب صنعتی بود چرا در شرق این انقلاب بوقوع نپیوست. چرا ساخت مرده فئودالی تکانی نخورد.