قوام السلطنه و حمید شوکت در ترازوی داوری


 

 

قوام السلطنه و حمید شوکت در ترازوی داوری

محمود طوقی

 

 

در تیررس حادثه؛ زندگی سیاسی قوام
نوشته حمید شوکت
نشر اختران


فصل: اول

در آمد
۱- حمید شوکت جزء محفل برکلی بود. گروه مائوئیستی که تحت نام انقلابیون کمونیست فعالیت می‎کرد.
مازیار بهروز شرح مفصلی از این گروه در کتاب شورشیان آرمانخواه خود دارد.
و این کتاب نوشته اوست و ناشر آن نشر اختران است  که در ۴۰۸ صفحه که در تابستان ۱۳۸۶  به چاپ دوم رسیده است.

۲- بررسی شوکت در ۸ فصل انجام شده است از تولد تا مرگ قوام.

۳- شوکت در پی آن است که نشان بدهد قوام سیاستمداری بزرگ و اصلاح‎طلبی ناجی ایران بوده است که در حق او ظلم شده است. و اگر او فرصت می‎یافت و جای مصدق را می‎گرفت ایران اکنون گلستان بود و چپ‎ها و راست‎ها او را لجن‎مال کرده‎اند، البته ناجوانمردانه و او وظیفه دارد که گل و لای را از چهره حقیقت بشوید و نشان دهد قوام که بوده است.

۴- چپ‎هایی که راست می‎شوند دچار یک بیماری می‎شوند شنا برخلاف جریان.

نقد گذشته یعنی  باژگونه خواندن همه چیز.
در گذشته نیز چنین بوده ‏اند. وقتی چپ می‎زدند فکر می‎کردند اگر راست بزنند آن چپ با این راست می‎شود صراط مستقیم و وقتی راست می‎شدند فکر می‎کردند اگر چپ بزنند کار درست می‎شود و تا آخر هم نفهمیدند که نقد راست، چپ نیست همچنان که نقد چپ راست نیست  بلکه مواضع اصولی است.
در پژوهش تاریخ نیز اینان به همین سیاق رفته‏ اند. اگر هرچه در گذشته درست بوده است باژگونه آن گفته شود درست امروز می شود. چرا که گذشته دیگر مورد قبول نیست. اما پژوهش تاریخ این گونه نیست. جست‎وجوی پروسواس حقیقت آن هم در حوزه تاریخ با داشتن موضع سیاسی جور درنمی‏ آید. یک پژوهش‎گر بی‎طرف است و معیار او در صواب یا خطای آدم‎ها،حقیقت است . حقیقتی که چارچوب آن را منافع ملی تعریف می کند.
هرچیزی در حوزه تاریخ با این متدولوژی ارزیابی می‎شود. وقتی به نقد آدم‎ها می‎رسیم. و مدعی می‎شویم قوام سیاستمدار بزرگی بود. باید این بزرگی که حتماً وجه مثبتی در آن دیده می‎شود با منافع ملی ارزیابی شود و دید که این سیاستمدار چه میزان برای بهروزی مردمش گام بر داشته است.

۵- نام این باز خوانی در آغاز «وقتی چپ ها راست می شوند و تاریخ می نویسند» بود . اما برای تلطیف فضا و سپردن قضاوت به گوش و هوش خواننده از آوردن آن منصرف شدم .

روال کار
در این باز خوانی ما نفس به نفس شوکت زندگی قوام را دنبال می کنیم و با حرکت در داخل متن نشان می دهیم که راستی و ناراستی کار کجاست. پس آنچه که  درپی می آید روایت شوکت از قوام است .

زندگی قوام؛ به روایت شوکت
درسال ۱۲۵۶ شمسی به دنیا آمد.
از تبار محسن خان آشتیانی از ملاکان و دیوانیان به نام ایران بود. که در دوران نادر و کریم خان ثروت و مکنت بی‏کرانی به هم زده بود.
از میان نوادگان محسن خان آشتیانی؛ میرزاتقی خان نام‎آورترین‎شان بود. او در سال ۱۲۰۰ شمسی برای مصالحه با عثمانی به ارزته‎الروم رفت و چندی بعد لقب قوام‎الدوله گرفت.
با مرگ میرزا تقی خان قدرت و نفوذ خاندان کم نشد فرزندانش میرزامحمد (پدربزرگ قوام) در عصر ناصری به وزارت خراسان گمارده شد. اما به خاطرشکست در جنگ با ترکمانان درسال ۱۲۴۰ شمسی ستاره بخت‎اش افول کرد.
قریب یک ماه در حبس بود و با دادن رشوه و شفاعت نزدیکان شاه از مرگ جست و مدتی بعد به وزارت منصوب شد و مدتی بعد کارگزار مملکت فارس شد و در سال قحطی عضو دارالشورای کبری شد.
پدربزرگ قوام مدتی پیشکار ظل‎السطان وزیر گمرکات و محاسبات بود و در سال ۱۲۵۲ فوت کرد.
پدر قوام میرزا ابراهیم خان بود در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه مستوفی آذربایجان بود و۱۲ سال در این سمت ماند.
در سال ۱۲۵۶  سال تولد قوام از شاه لقب گرفت و میرزا ابراهیم خان معتمدالسلطنه شد.
در سال ۱۲۷۰ به عضویت هیئت وزرای اعظم یا دارالشورای کبری منصوب شد.
کمی بعد پیشکار فارس شد و مدتی بعد حکومت گیلان و بعد قزوین به او سپرده شد.
میرزا ابراهیم خان با طاووس خانم دختر میرزا مجدالملک سینکی از رجال به نام عهد ناصری ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد، حسن و احمد.
دایی آن‎ها میرزاعلی خان امین‎الدوله از صدرالعظم‎های به نام ایران بود.
تحصیلات احمد در حد سیاق‎نویسی و ادبیات فارسی و مقدمات عربی و خط و انشا بود.
۱۷ ساله بود که مناجات منظوم علی‎ابن ابیطالب را به خط نستعلیق نوشت. که به شاه عرضه شد و جزو خدمه دربار درآمد و به لقب امیر حضور ملقب گشت.
میرزاعلی خان امین‎الدوله دایی قوام نقشی انکارناپذیر در تربیت او و ورود او به عرصه سیاست داشت.
امین الدوله در سال ۱۲۲۳ شمسی در خانواده‎ای اشرافی به دنیا آمد ۱۴ ساله بود که منشی وزارت خارجه شد و۲۳ساله بود که منشی مخصوص شاه شد.
و همو بود که در سال ۱۲۵۲ نخستین سفر ناصرالدین شاه به فرنگ را تدارک دید.
شاه دربازگشت از سفراول او را وزیر رسائل خاص ساخت و ملقب کرد به امین ‏الملک و در بازگشت شاه از سفر دوم او را ریاست دارالشورای کبری کرد و مدتی نیز پیشکار آذربایجان شد و او را ملقب کرد به امین ‏الدوله.
ـ در حکمرانی امین ‏الدوله در تبریز، منشی مخصوص او بود .
مدتی بعد  امین‎الدوله صدراعظم شد (۱۲۷۷شمسی) اما دیری نپایید که به خاطرگرفتن وام از خارجه برکنار شد و قوام به مدت یک سال راهی پاریس شد.
ظاهراً این راه و رسم قوام بود که می‎خواست یا مصدر کاری باشد و یا در ایران نباشد.
ـ یک سال بعد به درخواست عین‎الدوله به ایران بازگشت و منشی صدراعظم شد.
از ۵-۱۲۸۲ امین‎الدوله صدراعظم بود.
در صفر سوم مظفرالدین شاه قوام جزو ملتزمین رکاب بود. و در بازگشت به وزارت رسائل گمارده شد و مدتی بعد از طرف شاه لقب وزیر حضور گرفت.
یک سال بعد با مرگ نریمان خان قوام‎السلطنه وزیر مختار ایران در دربار اتریش لقبش را به میرزا احمدخان دادند در این زمان قوام ۳۰ ساله بود.

قوام در تبریز
با ترور ناصرالدین شاه به دست میرزارضا کرمانی، مظفرالدین میرزای ولیعهد به تهران آمد و شمشیر الماس بر کمر بست و مدتی بعد امین‎الدوله را به پیشکاری تبریز منصوب کرد و امین‎الدوله احمد قوام بچه خواهرش را به‎عنوان منشی مخصوص  با خود برد.
در تبریز مسئله رابطه جنسی احمد قوام با محمدعلی میرزای ولیعهد و ملاقات‏ های شبانه‎شان در افواه پیچید و تصنیف‎هایی ساخته می‎شد و شاگردبناها زیرلب زمزمه می‎کردند.
مهدی فرخ جز این از رابطه« معاشقه‎ای با عین‏ الدوله و شوکت دبیر حضور در مجالس شب ‏هایی عیاشی و تفریح مظفرالدین شاه» سخن می‎گوید.
شوکت سبک نگارش و نحوه استدلال فرخ را آغشته به کین‎توزی و دور از کاوش علمی می‎داند و معتقد است که اگر با بررسی موشکافانه و وسواس علمی صورت می‎گرفت. می‎توانست در صورت اثبات، راه‎گشای یکی از ویژگی‎های شخصیتی قوام باشد و خود به سه مورد اشاره می‎کند:
۱- قهرمان میرزا سالور در کتاب روزنامه خاطرات عین ‏السلطنه گاه پنهان و گاه آشکار اشارتی گذرا به زیبایی و رفتار نسبی قوام دارد.
۲- مهدی بامداد در کتاب تاریخ رجال ایران اشاره به «حُسن منظر» قوام دارد.
۳- سیدحسن تقی‎زاده در زندگی طوفانی اشاراتی از همین دست به «خوشگلی» قوام دارد که پرمعنا است.

مرز دو زندگی
این‎که قوام شب‎ها در بابا باغی تبریز با محمدعلی میرزای ولیعهد چه می‎کرده است و رابطه او با عین‎الدوله چه بوده است و در مجالس شبانه مظفرالدین شاه او ساقی بوده است یا چاشنی شراب حضرات مهم نیست. فاعل بودن یا مفعول بودن قوام ربطی به تاریخ ندارد. در حیطه زندگی شخصی قوام مطرح است. کار پژوهش‎گر تاریخ با وسواسی علمی یا غیرعلمی در این زمینه‎ها نیست.
فرض بگیریم که قوام مفعول بوده است فرضی که به واقعیت بسیار بسیار نزدیک است. حداقل چهار مورد مکتوب آن وجود دارد آن هم به روایت حمید شوکت که تصمیم دارد از قوام «رابین هود» بسازد.
باید دید آن‌ها که فاعل بوده‎اند و بسیار بسیار هم فاعل بوده‎اند مثل حضرت خاقان فتح علی‎شاه با هزار زن و آن سُرسُره معروف چه گلی به سر مردم ایران زد که قوام مفعول زده است.
اگر ملاک منافع ملی باشد که به راستی چنین است اگر ملاک بهروزی مردم باشد که در حقیقت چنین است، فاعل و مفعول بودن قوام، هیچ محلی از اعراب در نزد جست‎وجوی پروسواس حقیقت و پژوهش تاریخی و مردم ایران ندارد.
اما مفعول بودن قوام موقعی مصیبت بار می‎شود که تیره‎روزی مردم به آن اضافه شود این‎جا است که مفعول بودن قوام برجسته می‎شود. و وااسفای ما بلند می‎شود که چگونه یک عده مفعول، قحبۀ، قواد بر سرنوشت این کشور حاکم بوده‎اند.

قوام و انقلاب مشروطه
«در آخرین روزهای تیر ماه ۱۲۸۴ شمسی که عین ‏الدوله دستور دستگیری ملک‎المتکلمین و سیدجمال اصفهانی و شیخ محمد واسط را داد قوام آگاهی یافت و خبر داد تا مخفی شوند.
ـ ملک‎المتکلمین شب را در باغ وثوق ‏الدوله گذراند.
ـ قوام از طریق اعلم ‏الدوله پزشک مخصوص شاه، خواسته مشروطه‎خواهان را با شاه در میان می‎گذاشت.
ـ قوام پنهان با مشروطه‎خواهان ارتباط داشت و خبرهای دربار را به آن‎ها می‎رساند.
ـ با مرگ مظفرالدین شاه و پادشاهی محمدعلی شاه، قوام به اروپا رفت.
ـ در پی برکناری شاه در ۱۲۸۸ در ۳۲سالگی به ایرا بازگشت و کار دولتی گرفت.
ـ در مقام وزارت داخله ،جنگ، عدلیه و مالیه خدمت کرد.
ـ خلع سلاح مجاهدین، استخدام مستشاران سوئدی و تشکیل ژاندارمری، گماردن شوستردر سال ۱۲۹۰ برای سروسامان دادن به مالیه کشور از جمله اقدامات است.
ـ در کابینه دوم سپهدار در سال ۱۲۸۸وزیر داخله بود.»

خلع سلاح مجاهدین
ابتدا روایت شوکت را از خلع سلاح مجاهدین بخوانیم و بعد ببینیم واقعیات امر چه بود.
«از کابینه سپهدار به این سو، مهم‎ترین مسئله درست خلع سلاح مجاهدین بود.
سؤال: چرا؟ مگر دولت هزاران مسئله دیگر نداشت.
«که ارتباط نزدیکی با ایجاد امنیت و آرامش عمومی داشت.»
سؤال: آرامش و امنیت برای که.؟ امنیت و آرامش برای مردم یک مفهوم کلی و بی‏معنا است. بعد از انقلاب چه کسانی به دنبال آرامش و امنیت می‎گشتند. این‎ها را یکایک پاسخ خواهم داد.
ملک‎ زاده می‎نویسد: آن ها را (منظور مجاهدین) چون جذامی می‎راندند. با فقر و پریشانی روبرو       بودند. شماری از آن‎ها از راه گدایی روزگار می‎گذراندند و شماری با دزدی و غارت.»
جان کلام همین جا است صاحبان اصلی انقلاب به کنار زده شده بودند و گدایی می‎کردند برای نان شب و خود و فرزندان و فرصت‎طلبان در رأس امور بودند.
این‎جا است که مهم‎ترین مسئله دولت معنا می یابد.
نه در انقلاب مشروطه بلکه در تمامی انقلابات چنین است. وقتی انقلاب به قدرت نمی‎رسد و اپورتونیسم و سازش حاکم می‎شود. اولین و مهم‎ترین مسئله حاکمان این است که سلاح را از دست مدعیان و وارثان انقلاب بگیرند.
ادامه دهیم.
«شماری از نمایندگان بر این نظر بودند که مجاهدان با اقدامات‏شان خاطر عوام را مشوش کرده‎اند.»
کدام عوام:؟ عوام یعنی چه؟ اگر منظور مردم فقیر و تهیدست‎اند که اینان خود مجاهدند مسلح و غیرمسلح آن فرقی نمی‎کند.
به طور کلی حکومت‎ها از واژه‎های مبهم و مطلق، عوام، مردم، توده‎ها، ملت سوءاستفاده می‎کنند. ما در جامعه با آدم‎ها با اسم و آدرس مشخص روبه‎روییم. آدم‎هایی که در زیر پرچم یک طبقه دارند زندگی می‎کنند. ما در جامعه بورژوا و ملاک و کارگر و دهقان، کارمند و کاسب داریم.
به راستی از این مفاهیم بی‏ معناتر که به شکل گسترده ‏ای از آن سوءاستفاده شده است نداریم.
ادامه دهیم در خرداد ۱۲۸۹ قوام نامه‎ای به معاضدالسلطنه پیرنیا وکیل دوره  دوم و رئیس گارد مجلس نوشت  وخواستار تشکیل کمیسیونی برای تسویه کار مجاهدین شد.
در اول مرداد۱۲۸۹ با سقوط کابینه و روی کار آمدن مستوفی ، قوام وزیر جنگ شد. پس ترور بهبهانی در ۲۴ تیر۱۲۸۹ و ترور محمدعلی خان تربیت خواهرزاده تقی‎زاده و مجاهدی به نام عبدالرزاق به تلافی  تروربهبهانی بهانه به دست دولتیان داد که خلع سلاح را دنبال کنند.
میرزا اسداله خان نماینده مجلس گفت:« دشمن این مملکت امروز «موزر»  است و باید اسلحه را از دست مردم گرفت.»
قوام در ۷مرداد ۱۲۸۹ لایحه خلع سلاح مجاهدین را تقدیم مجلس کرد دولت برای تحقق این امر از مجلس ۳ماه اختیارات فوق‎العاده خواست.
سه روز پس از تصویب لایحه، جلسه‎ای با حضور ستارخان و باقرخان تشکیل شد و از آن‎ها امضاء گرفته شد ظرف مدت ۴۸ساعت سلاح‎ها تحویل داده شود.

مجاهدین به دو مسئله اعتراض داشتند:
۱- مطالبه حقوق‎های عقب افتاده
۲- تعرفه دولت برای هر قبضه سلاح

سه ماه و نیم ماه بود حقوق‎های مجاهدین پرداخت نشده بود و این در حالی بود که مجلس سالی ۱۰۰ هزار  تومان مقرری برای محمدعلی شاه مخلوع تعیین کرده بود.
به دستور قوام ۱۰۰۰ سوار بختیاری به ریاست سردار بهادر ۵۰۰مجاهد یپرم‏خان و چند فوج سرباز پارک اتابک را محاصره کردند. محل درگیری پارک اتابک بود.

یک پرانتز ترور اتابک
ببینیم شوکت در مورد ترور خر مهره استبداد چه می گوید :«میرازعلی اصغرخان امین السلطان…. قربانی انتقام‏جویی و ترور کور انقلاب شد.
… سرنوشت قصد کرده بود تا مجاهدین به کفاره ترور بی‎حاصل و توجیه‎ناپذیر اتابک حساب پس بدهند…»
انقلاب که شکست می‎خورد مارمولک‎ها از سوراخ بیرن می ‏آیند و ادعای اژدها بودن می‏ کنند. این گناه حمید شوکت نیست که اگر شجره نامه‎اش را جست‎وجو کنیم ممکن است به استبداد قاجار برسیم. این دیالکتیک شکست انقلاب است.
در جایی دیگر (کتاب شورشیان آرمانخواه، مازیار بهروز) از پروژه بی‎موقع انقلاب مشروطه یاد می‏ کند و در این کتاب اتابک صدراعظم استبداد شهید مظلوم می‎شود و عاملین آن، آدم کشانی می‏ شوند که باید در پارک همین آدم کفاره گناه پس بدهند.
و به راستی با این مغطله‎گران بزرگ، با این شجره  باقی مانده از استبداد و ضدانقلاب تاریخی چه کنیم.؟
این متدولوژی که بیشتر به شعبده ‏بازی شبیه است تا جست‎وجوی پروسواس حقیقت راه به هیچ حقیقتی نمی‎برد.
انقلاب مشروطه پروژه‎ای بی‎موقع و بدموقع نبود برخلاف تصور مازیار بهروز استاد دانشگاه آمریکا، یک ملت بعد از قرن‎ها بی‏خبری باید بیدار‏ شود. وگرنه دچار اضمحلال تاریخی می‏ شود.
مردم ایران چاره‎ای نداشتند جز آن‎که استبداد را در زباله‎دان تاریخی بیندازند. و اگر در این امر موفق نشدند. اشکال برمی‎گشت به ضعف‎های تاریخی‎شان، یکی از آن‎ها وجود نامبارک روشنفکرانی امثال آقای شوکت بود. از تقی‎زاده بگیر که عمله استبداد شد تا سردار اسعد، پیرم خان و دیگران.
به هرروی ضرورت تاریخی ما را به انقلاب کشاند. اما عمله و اکره استبداد که دست بردار نبودند. محمدعلی شاه اتابک را از اروپا فراخواند تا آب از جوی رفته به جوی استبداد بازگرداند. این را از همان نخست چپ‎های آن روزگار که خوشبختانه از جنم حمید شوکت‎ها نبودند فهمیدند. پس اسلحه‎ها را بیرون کشیدند و در بلادقفقاز اقدام به ترور کردند که ناموفق بودند. در انزلی رضایت به پیاده شدن او از کشتی ندادند مجلس رضایت داد و تلگراف کرد که بیاید. گویا قسم خورده است که با مشروطه هم‎آوا باشد. ابله کسانی که در جنگ طبقات گول قسم و آیه را بخورند. وارد که شد توطئه‎ها آغاز شد. و شروع کرد به خریدن نمایندگان مجلس تا مجلس شورا که رأس و اساس مشروطه بود برچیند .
مجلس شور کرد. سعدالدوله رئیس مجلس را فرستاد که دست بردارد و سوگندش را به یاد بیاورد.
سعدالدوله در دوران انقلاب آسیب‎های زیادی دیده بود به پاس همین پای‎مردی‎ها ملت به او لقب ابوالمه (پدر ملت) داد و بر ریاست مجلس نشاند. اتابک سعدالدوله را فریفت و دیگر به مجلس نیامد و نوکر استبداد شد.
فرقه اجتماعیون عامیون که سوسیال دمکرات‎های ایران بودند دست به کار شدند طاهباز به‎عنوان نماینده فرقه مأموریت یافت که برود با اتابک اتمام حجت کند.
اتابک چه کرد.؟ طاهباز را مسخره کردند. عادت استبداد بود به طاهباز گفت:« دهانت بوی شیر می ‏دهد. »هزار سال بود که استبداد اجازه نداده بود ملت حرف بزند. برای استبداد پذیرفتنی نبود که ملت سخن بگوید.
باید چه می‏ کردند به نظر آقای شوکت باید انقلاب دست روی دست می‏ گذاشت تا ضدانقلاب سنگرهای از دست داده را دوباره فتح کند.
کار به گروه ترور سپرده شد. حیدرخان ارگانیزاتور بزرگ انقلاب مأمور این‎کار شد و قرعه به نام عباس آقای صراف سوسیال دمکرات تبریزی درآمد. عباس آقا سه نامه به اتابک فرستاد و به او وقت داد که دست بردارد. آیا این ترورکور بود.؟ آیا این ترورانتقام‎جویانه بود.؟ دیگر باید ملت تا کجا حوصله می‎کرد. آیا یک ملت حق ندارد از مشتی زالو بخواهد دست بردارند و اجازه دهند یک ملت بزرگ که در فقر و فاقه و بی‎خبری در حال از بین رفتن است نفسی بکشد. و خود را به غافله تمدن نزدیک کند.
تروراتابک نه ترور کور بود نه انتقام‎جویانه. کافی است به تاریخ کسروی نگاهی بکنیم و از اثرات مثبت این ترور درعقب‎نشینی ضدانقلاب و شور و جهش در مردم را ببینیم.

ترور سرخ
کار انقلاب با شاخه‎های گل سرخ و سفید پیش نمی‎رود. ابلهانه است که فکر کنیم طبقات دست از حاکمیت سیاسی خود به‎خاطر حقانیت‎های تاریخی این یا آن حزب می‎کشند.
هزاران سال است که چنین است از هزاران سال بعد از آن‎جایی که ما جام جم نداریم بی‎اطلاع‎ایم. اما از دیروز و امروز و فردای خودمان مطلع‎ایم و می‎توانیم حکم بدهیم.
به قول محمدعلی شاه پدرانشان این کشور را با شمشیر گرفته‎اند و با شمشیر نیز آن‎را حفظ خواهند کرد. این اصل طلایی هر مبارزه طبقاتی است.
نزنی می‎زنند اگر مجاهدین اتابک را هم ترور نمی‎کردند و داغ جگرسوزی بر دل استبداد قاجار و فرزندان بعدی‎شان چون حمید شوکت نمی‎ گذاشت. مجاهدین مسلح که مدعی انقلاب بودند باید در پارک اتابک یا هر خراب شده دیگری خلع سلاح می‎شدند و ستارخان را گلوله می‎زدند تا در بالاخانه‎ای در ناصرخسرو در غربت تمام بمیرد. و باقرخان سربریده شود.
در دیگر انقلابات هم کار بر همین سیاق بوده است. بالاتر از ستارخان را هم گوش تا گوش سربریده‎اند. به خاطر این‎که جنگ  طبقات فاقد هر اخلاق  وپرنسیبی است. و یا بهتر بگویم اخلاق و پرنسیب خودش را دارد.
در قضیه آذربایجان هم همین طور بود دو دشمن خونی (قوام و شاه) در کنار هم قرار می‎گیرند تا جنبش سربریده شود. و ده‎ها قرآن امضا می‎شود اما قاضی محمد به دار کشیده می‎شود چرا که در جنگ طبقات اخلاق و پرنیسب‎های طبقاتی فرمان می‎راند این را هر کس نفهمد باید در کنار بوزینه‎های استرالیایی در باغ وحش برای تماشای عموم گذاشته شود.
در این جنگ، باید خرمهره‎های ضدانقلاب را زد و این زدن نه کور است نه انتقام‎جویانه برخلاف تصور آقای شوکت آن‎هایی که ستارخان را گلوله زدند کینه شخصی به ستارخان نداشتند. شاید بسیاری از آن‎ها از هواداران و دوستداران دیروز ستارخان بودند. اما وقتی پای منافع طبقه پیش می‎آید دوستی‎ها رنگ می‎بازد .حرف اول و آخر را منافع طبقاتی می‎زند. این اصل طلایی را هر حزبی که از یاد ببرد دیر یا زود از روزگار سیلی سختی خواهد خورد. همان‎طوری که دیدیم خوردند و بعد شاعرانشان نشستند و سهراب نامه نوشتند وجنگ طبقات را گفتند جنگ پدر و پسر. پدرو پسر را دیدند، اما پهلوی شکافته سهراب را ندیدند. خنجر تا دسته فرو رفته در جگر سهراب را ندیدند. چرا چون که جنگ طبقات را با اختلاف خانوادگی یکی گرفته بودند.

بهانه و علت: خلع سلاح
از بهانه‎ها می‎گذریم، همیشه طبقات حاکم برای خلع سلاح مردم بهانه‎هایی می‎یابند، از امنیت داخلی گرفته تا تهدید خارجی.
ببینیم علت اصلی چه بود.
انقلاب مشروطه به پای‏مردی مجاهدین به پیروزی رسید. این مجاهدین ؛ایرانیان مقیم قفقاز ومقیم داخل بودند. که با رهنمودها و سازماندهی فرقه اجتماعیون عامیون که مقر اصلی آن در قفقاز بود در انقلاب شرکت کردند.
انقلاب در نیمه راه به آن خیانت شد. بورژوازی تجاری با فئودال‎ها و اشراف به سازش رسید. سر انقلاب بریده شد. و انقلاب دچار سقط شد.
پست‎ها بین بورژواها، فئودال‎ها، اشراف و روحانیون تقسیم شد. و آن‎هایی که با جان و مال خود انقلاب را به این مرحله رسانده بودند در نیمه راه رها شدند.
انقلاب به فرجام خود نرسید. آزادی، برابری و عدالت اجتماعی، در همان بالا ذبح شد. اما اعلام پایان انقلاب بدین سادگی نبود.
هم شور انقلابی بود و هم سلاح، پس باید سلاح از دست مردم گرفته می‎شد و بعد آتش انقلاب خاموش می‎شد.
پیدا کردن بهانه هم کار مشکلی نبود. مجاهدین کادرهای آموزش دیده حزب کمونیست نبودند. روشنفکران درجه اول هم نبودند. توده‎های فقیر شهری و روستایی بودند که آه در بساط نداشتند.
انقلاب به قول مهرداد بهار آن‎ها را به گدایی و دزدی کشاند. این هم بهانه اما مگر دزدی و گدایی و حتی باج‎خواهی ارتباطی به انقلاب داشت. این مفاسد که در بطن هر جامعه طبقاتی هست. مهم خلع سلاح مردمی بود که مدعی انقلاب بودند. مهم اعلام خاتمه انقلاب بود و این شدنی نبود الا سرکوب مجاهدین.
اتفاقی نیست که ستارخان را گلوله می‎زنند. اتفاقی نیست که باقرخان را مدتی بعد سر می‎بُرند. باید انقلاب ذبح شود. تبلور این انقلاب کجاست. در مجاهدین و رهبران آن است.
نگاه کنیم ببینیم سرنوشت رهبران انقلاب چه شد.
اما اپورتونیسم کاری به تحلیل واقعی و درست حوادث ندارد. مهم توجیه عمل ضدانقلابی قوام است. ضدانقلابی از زاویه انقلاب وگرنه از منظر قوام، مجاهدین، مشتی دزد و گدا و آدمکش بودند که باید سرکوب می‎شدند و شدند. قوام هیچ زمانی از واقعۀ پارک اتابک دچار عذاب وجدان نشد.

پرانتز دوم: ترور بهبهانی
اپورتونیسم و به طور کلی متدولوژی اپورتونیستی استاد مغلطه است. فاکت‎ها و خبرها معلق‎اند. گویی همه چیز در خلأ اتفاق می‎افتد. بر بستر تحلیلی، خبری مجهول آورده می‎شود و نتیجه‎ای روشن گرفته می‎شود.خبر در متن  اصلی واقعه نیست. نیازی هم به آوردن واقعه دیده نمی‎شود مهم نتیجه‎ای است که گرفته می‎شود.

بهبهانی که بود
بهبهانی یکی از ملاهای بزرگ تهران بود با حاکم تهران عین ‏الدوله درگیر شد، به خاطر آن‎که عین‎الدوله چون اتابک حاضر به باج دادن نبود، تصمیم گرفت او را گوشمالی بدهد. پس قاصد به نزد طباطبایی که او نیز ملایی بزرگ بود فرستاد تا در قضیه اعتراض به مسیو نوز بلژیکی و فلک کردن تجار تهران، با هم همنوا شوند طباطبایی به او گفت:« اگر غرض شخصی در میان نباشد هم‎صدا خواهد شد.»
این‎ها راز سربه مهری نیستند در تاریخ کسروی و در تاریخ نظام‎الاسلام کرمانی قاصد بهبهانی این داستان مکتوب است.
انقلاب که پیروز شد بهبهانی بساط سروری خود را گسترد. و دست به اقدامات فراقانونی زد. مجلس و قانون اساسی را به چیزی نمی‎گرفت و به عزل و نصب مقامات مشغول بود. آن قدر صاحب دبدبه و کبکبه شد که مردم به او «شاه سیاه» می‎گفتند به‎خاطر آن‎که سیاه چهره بود.
پس در اختلافاتش با مجلس درصدد تکفیر عده‎ای از جمله تقی‎زاده لیدر تبریز برآمد. این بود که مجلسیان فهمیدند از چاله درآمده‎اند به چاه افتاده‎اند. از گیر استبداد محمدعلی شاه بیرون نیامده‎اند دارند گرفتار استبداد جدیدی می‎ شوند.
فرقه اجتماعیون ـ عامیون در پی چاره برآمد و به اشاره حیدرخان عمواوغلی بهبهانی ترور شد.
هواداران بهبهانی درصدد تلافی برآمدند و خواهرزاده تقی‎زاده و یک مجاهد دیگر ترور شدند.
این بخش  باید در بستر خودش بررسی شود و ربطی به خلع سلاح مجاهدین ندارد.

قوام در خراسان
«قوام چهل ساله در ۱۲۹۶/۱۱/۱۰ به فرمان مستوفی صدراعظم والی خراسان و سیستان شد.
قوام در خراسان به فساد مالی متهم شد.
مهدی فرخ با برشمردن سیاهه ‏ای از اموال و دارایی قوام و مقایسه ثروت او در سال‎های پیش و پس از والی‎گری در خراسان این فساد را تأیید می‎کند.
ابراهیم صفایی در مقابل دلیل دیگری را برای ثروت و اندوخته‎های او در خراسان عنوان کرد و آن اجاره کردن کلیه املاک مزروعی و مستغلات آستان قدس و عایدات از اصل «املاک خالصه» سرخس نام می‎برد.
اما آنچه مسلم است او هنگام والی‎گری در خراسان ثروت زیادی اندوخت.
حکمران خراسان به معنای امکان دستیابی بر منابع ملی بی‎کران بود.
احمدشاه در زمستان ۱۲۹۷ تصمیم گرفت او را خلع کند که وثوق‎الدوله رئیس‌الوزرا برادرش مانع شد.
شهرت و نفوذش چنان بود که او را «خدای خراسان» و گاهاً نایب‎السلطنه خراسان می‎خواندند.
گویی تقدیر بر آن بود که این بار نیز میرزا احمدخان قوام السلطنه در نمایشی که سرانجام با هست و نیست میهنش گره می  خورد بازیگر اصلی باشد و با ایفای نقش تاریخی ایران را از ورطه سقوط برهاند.»

دزد سرگردنه یا ناجی ایران
«شواهدی در دست است که نشان می‎دهد مسکو پیرامون ایجاد رژیمی کمونیستی در ایران نه تنها خوش‎بین نبود بلکه خودرا موظف  بدان  نمی دانست.
قرارداد ۱۲۲۹ (فوریه ۱۹۲۱) که بین ایران و شوروی به امضا رسید سرنوشت حزب عدالت  وجنبش جنگل را قربانی ملاحظات دیپلماتیک کرد…
تقدیر بر آن بود که این بار نیز قوام در نمایش که سرانجام با هست و نیست میهنش گره می‎خورد بازیگر اصلی باشد و با ایفای نقش تاریخی ایران را از ورطه سقوط برهاند.»
ـ قوام در ۱۰ بهمن ۱۲۹۶ والی خراسان و سیستان شد.
در آنجا به فساد مالی متهم شد.
مهدی فرخ و ابراهیم صفایی سیاهه ثروت او را آورده ‏اند.
ـ آنچه مسلم است در هنگام والی‎گری در خراسان ثروت زیادی اندوخت حکمرانی در خراسان به معنای امکان دستیابی به منابع مالی بی‏کران بود.
او راخدای خراسان می‎گفتند.»

مغلطه و مغلطه‎گران
مغلطه چیست و مغلطه‎گر کیست. ابتدا ببینیم با چه صغرا و کبرایی یک دزد سرگردنه می‎شود ناجی میهن و آن هم میهنش.
به راستی قوام میهن داشت؟. میهن او کجا بود؟. جایی که زندگی می‎کرد؟
طبق اعتراف نویسنده همین کتاب، قوام یا در پاریس زندگی می‎کرد یا در ایران حکومت. به محض عزل شدن راهی پاریس می‎شد. آیا به این آدم می‎شود گفت ایرانی. آیا می‎توان ایران را میهن او دانست؟
آیا آدمی که کشورش را لایق زیستن نمی‎داند. و تنها زمانی به ایران می‎آید که مصدر کاری باشد ایرانی است. نگاه کنیم به ۴ سال والی‎گری قوام در خراسان. طبق راویت خود شوکت خراسان را غارت کرده است آن هم در مدت ۴ سال.

دزد کیست و دزد سرگردنه کیست
شوکت در ابتدا می‎گوید قوام به فساد مالی متهم شد. خب در ذهن خواننده ایجاد شک می‎کند. چرا که بین متهم و مجرم فاصله است. حداقل از نظر حقوقی چنین است بعد سیاهه‎ای که مهدی فرخ می‎آورد نمی‌پذیرد. و به ابراهیم صفایی استناد می‎کند که قوام مستغلات آستان قدس را اجاره کرد و از این راه به ثروت کلانی رسید. این راه هر خری می‎داند که قرار نیست والی خراسان، آن هم اشراف‎زاده‎ای مثل قوام که هم پیاله و هم پیک محمدعلی شاه و عین‎الدوله بوده است بیاید برود سرگردنه و مردم را لخت کند. او می‎آید از موقعیت‎اش سوءاستفاده می‎کند و تحت عنوان اجاره مستغلات آستان قدس، خراسان را غارت می‎کند. این کلاه شرعی درست کردن و ثروت یک ملتی را به تاراج بردن و هزار دست لباس و با هزار کراوات و زندگی در پاریس چه معنایی می‎دهد.
اگر قوام دزد سرگردنه نیست. پس در مدت ۴ سال حقوق او چه میزان بوده است چگونه او را خدای خراسان و نایب‎السلطنه خراسان لقب می‎دهند.
آش آن قدر شور می‎شود که احمدشاه تصمیم می‎گیرد دست این دزدسرگردنه را از خراسان کوتاه کند. که دزد دیگری به نام وثوق‎السلطنه، برادر این راهزن، در مقام صدراعظمی اجازه نمی‎دهد.
کمی جلوتر برویم شوکت می‎گوید بلشویک‎ها تصمیم نداشتند در ایران انقلاب کمونیستی بکنند. پس انقلاب گیلان و حزب عدالت را فدای منافع حقیر خود کردند. از این خبر که به راستی نیز چنین بوده است چگونه می‎توان این حکم را استنتاج کرد که تقدیر این رسالت تاریخی را به دوش قوام گذاشت تا بار دیگر هست و نیست میهنش را نجات دهد.
به راستی تا چه میزان می‎توان با خاک پاشیدن در چشم حقیقت مغلطه پشت مغلطه به خورد تاریخ داد.
قرار نبوده است اتفاقی بیفتد. انقلابی در جریان بوده است به نام انقلاب گیلان که اگر پا می‎گرفت سرنوشت تاریخی این ملت عوض می‎شد. هست و نیست این کشور برخلاف نظر شوکت نه تنها به باد نمی‎رفت که حفظ می‎شد.
آن وقت چند خائن روس و چند خائن ایرانی مثل رضاخان و قوام این انقلاب را نابود کردند و آن وقت موجودی به نام حمید شوکت برای آن کف می‎زند.

تقدیر چیست
تقدیر معنایی بسیار دارد یکی از آن‎ها قضا و فرمان خدا است. نصیب و قسمت و سرنوشت که خداوند برای بندگان خود معین فرموده است.
آیا قوام با آن جوانی پرآوازه‎اش در تبریز و بابا باغی با حضرات در سنین میان سالی جزء اولیاء الله شده است. اگرنه چنین است که به راستی چنین نیست. پس این تقدیر را چه کسی بر گردن او انداخته است. که «هست و نیست میهنش را» او باید نجات دهد.
اگر شوکت می‌گفت، سفارت امریکا و یا انگلیس این تقدیر را برای او تعیین کرده بود پذیرفتنی‎تر بود تا پای نیرویی قادر برای دزد سرگردنه‎ای به میان بیاید تا چیزی که اصل و اساس آن را قوام و دارودسته‎اش به باد داده‎اند نجات دهد. کلمات و مفاهیم لقلقه زبان‎ زبان بازهایی است که به دنبال مغلطه کردن مسائل تاریخ‎اند.
انقلاب گیلان و نهضت دمکراتیک آذربایجان تلاش نافرجام مردمی بود که می‌خواستند کشور را از دست دزدان سرگردنه‎ای چون قوام و رضاخان نجات دهند. موفق نشدند به خاطر آن‎که نیروهای استعمارگردست  دردست قوام و رضاخان داشتند. و خیانت روس‎ها به خاطر منافع حقیرانه‎شان مزید بر علت بود. به راستی چگونه می‌شود میرزا کوچک خان و پیشه‎وری را خائن و مملک برباد داده  دید ،کسانی که تمامی عمرشان را به خاطر بهروزی مردم‎شان مبارزه کردند و یک دزد سرگردنه را ناجی ایران دانست که نیرویی کور به نام سرنوشت مقدر کرده است ایران را نجات دهد.
قوام به خواب هم نمی‎دید روزی کسی این چنین از او به نیکی یاد کند. لای و لجن تاریخ با لای و لجن کتابت به جایی نمی‎رسد.

نگاه کنیم به صفحه ۸۶ همین کتاب و ببینم که هنگام دستگیری قوام بعد از کودتای سیدضیا اموال او چگونه سیاهه می‎شود.
۱- ظروف طلا
۲- ۱ میلیون برات روپیه هند که ۴۰۰ هزارتومان قیمت داشت.
۳- ۵۰ هزارتومان پول نقد
۴-۳۶ اسب قیمتی

قیام کلنل پسیان
نخست نگاه کنیم به روز شمار شوکت از حوادث:
«-۱۳ فروردین۱۳۰۰؛ دستور دستگیری قوام  توسط سید ضیاء
-۴ خرداد ۱۳۰۰ سقوط سید ضیاء
-انگلستان ترجیح داد تابرای اجرای سیاست خود در ایران بار دیگر به اشرافیت روی آورد. انتصاب قوام به مقام ریاست وزرا بازتاب چنین انتخابی بود.
– ۹خرداد ۱۳۰۰ تلگراف قوام به خراسان، لغو حکومت نظامی و گماردن نجدالسلطنه به عنوان والی
– مخالفت کلنل پسیان
– کناره‎گیری نجدالسلطنه
– انتخاب صمصام ‏السلطنه به عنوان والی خراسان
ـ انگلستان مخالف هرسخت هر نوع شورش برعلیه دولت مرکزی بود چرا.؟
ـ کلنل تصمیم داشت کودتا کند.
– نورمن وزیر مختاربه انگلیس در شکایت‎اش به شاه گفت: «رئیس‎الوزرا به بازی دو گانه‎ای دست زده است. او سفارت را به میانجی‎گری می‌خواند و همزمان قبایل را در حمله به نیروی ژاندارم تحریک می‌کند.قوام همین کلک را در مورد فرقه دموکرات بکار برد.
ـ بیانیه انتباهیه جمعیت ملیون خراسان شهریور ۱۳۰۰:« قوام در مدت دو سال دو کرور ثروت خراسان را به بانک‏های خارجه فرستاد.»
ـ کلنل نماینده به مسکو برای گرفتن کمک فرستاد: «خطر انقلاب بلشویکی در خراسان و تجزیه کشور»
– مرگ نابهنگام کلنل طرح لنین را برای جمهوری شوروی خراسان نقش بر آب کرد.
ـ قوام با آگاهی از امکان بازگشت سیدضیا به قدرت با کمک کلنل و یا سقوط خراسان و خطرتجزیه کشور با تمام  دور اندیشی و  تدبیر سیاسی خود به مقابله با چنین واقعیتی  می رفت.
ـ در شهریور ۱۳۰۰ طی ارسال تلگرامی به شوکت الملک اعظم  او را به نبرد با کلنل فراخواند.                                                    ۲۹شهریور ۱۳۰۰ به دستور کلنل رابطه با تهران قطع شد.
-۱ مهر ۱۳۰۰ کلنل کشته شد.
ـ تقدیر چنین بود تا در وجدان تاریخی ما حقیقت بار دیگر با عیار افسانه محک زده شود.»

قوام و شهادت پسیان

مشکل کار
وقتی قرار باشد از دزد سرگردنه‎ای که به قول اعلامیه جمعیت ملیون خراسان در شهریور ۱۳۰۰ «دو میلیون تومان ثروت خراسان را روانه بانک‎های خارجی کرده است.» و در موقع دستگیری با۵۰ هزار تومان نقد نقره و ۴۰۰ هزار روپیه راهی بمبئی بوده است. قهرمان ملی ساخت و افسر وطن‎پرستی تجزیه‎طلب شود و مرگ او شانسی باشد تا ایران از تجزیه و فروپاشی دور ماند باید مغلطه کرد.
بلاشک باید آسمان را به ریسمان بافت تا دست قوام از خون پسیان شسته و حتی قابل تقدیر و سپاس باشد.
ببینیم این شعبده‎بازی چگونه صورت می‌گیرد.
در اسفند۱۲۹۹ سیدضیا طباطبایی، ژورنالیست طرفدار انگلیس به همراهی رضاخان میرپنج، رئیس بریگاد قزوین به کمک ژنرال آیرونساید فرمانده ارتش انگلیس در خاورمیانه کودتا می‌کند.
علت کودتا هم مشکلات داخلی است هم طرح جهانی امپریالیسم انگلیس برای به محاصره درآوردن حکومت بلشویکی است.
پس حمیدشوکت از همان ابتدا دست به‎کار می‌شود و در تحلیل کودتا نقش انگلیس را حذف می‌کند. و علت کودتا را زمینه داخلی می‌داند.
نقش انگلیس در این زمینه راز سربه مُهری مثل خیلی چیزهای دیگر نیست که شوکت از آن بی‎اطلاع باشد. کافی است به تاریخ مختصر احزاب سیاسی نوشته ملک ‏الشعرای بهار مراجعه کند. تا کاندیداهای کودتا رابا نام و نشان نشان  بشمارد.
کودتا جز علل داخلی، ارتباط می‌یافت به روی کار آمدن دولتی قدرتمند برای کامل کردن محاصره روسیه بلشویک و این در توان احمدشاه نبود.
اما ببینیم چگونه زیرکانه شوکت از دو سو، دو جبهه می‌گشاید تا قتل پسیان توسط قوام توجیه شود.
نخست از دستگیری قوام شروع می‌کند. که« او را با تفنگ زده‎اند. دندان طلا و ساعت طلای او را دزدیده‎اند به همسر قوام بی ‏احترامی شده است و او را با حالت بدی به تهران فرستاده‎اند. اما او در عوض وقتی به قدرت رسید تلگرافی محبت‎آمیز به کلنل فرستاد اما کلنل لجاجت کرد.»

آیا به راستی چنین بود؟ این می‌شود پژوهش تاریخ.
اما یک گاف می‌دهد و آن اعتراض و شکایت وزیر مختار انگلیس نرومن است به احمد شاه، که قوام از یک سو او را برای مذاکره به نزد کلنل می‌فرستد و از سویی دیگر ایلات را برای جنگ با کلنل بسیج می‌کند.
قوام  درست همین حقه را به پیشه‎وری زد و توانست روس‎ها و حزب توده و فرقه دمکرات را فریب دهد. در همان حالی که لبخند می‌زد و با تلگراف به تبریزیان « فرزندان »خود خطاب می‌کردکه به حسن نیت او باور داشته باشند.  دندان‎هایش را برای کشتار تیز می‌کرد.
جنبه دیگر اتهام تجزیه‎طلبی به پسیان است اتهامی عجیب و جدید که حتی قوام نیز به ذهنش خطور نمی‎کرد، حداکثر اتهام کلنل تمرد و تجاسر بود. اما چگونه این تجزیه می‌بایست صورت بگیرد.؟ با کمک سیدضیاء و لنین. ؟
معروف است که می‌گویند فرض محال، محال نیست.
فرض کنیم کلنل با کمک لنین به سوی تهران حرکت می‌کرد و با کمک سیدضیا قدرت را به دست می‌گرفت همان کاری که در اسفند ۱۲۹۹ انجام شد. به راستی رضاخان میرپنج در پاکدامنی و میهن‎دوستی به شست پای پسیان هم می‌رسید.؟
فرض کنیم کلنل با کمک سیدضیا خراسان را به دست می‌گرفت آیا خراسان یک حکومت بلشویکی می‌شد. ؟چگونه؟ به رهبری سیدضیا یا کلنل؟.
سیدضیا که شناسنامه‎ای روشن دارد. و پسیان هم یک میهن‎پرست دو آتشه بود. آیا کلنل خواهان یک حکومت بلشویکی بود آیا کلنل خواهان تجزیه بود.؟

ایران یک پارچه یعنی چه
تمامیت ارضی ایران یعنی چه؟ آیا اگر تمامی ثروت ایران در حلقوم قوام ریخته می‌شد که ریخته شد. بهتر بود یا خراسان مستقل با رهبری پسیان. آیا گیلان جمهوری به رهبری میرزا کوچک خان بهتر بود یا ایران یک پارچه ملک طلق آن دیکتاتوری سوادکوهی که در وقت فرار ۴۰۰۰۰سند منگوله‎دار داشت. این تمامیت در تمام طول این سال‎ها به چه درد  این مردم فلک‎زده خورده است. جز آن‎که جیب‎های گشاد حاکمان را پر کرده است. این شعار، شعار بورژوازی ایران است اما مسئله این جاست که این بورژوازی آن قدر بی‎وطن و دزد و غارت‎گر است که هزار بار جدا شدن شرافت دارد به زندگی در زیر پرچم بورژوازی اشغال گر ایران.
آخر چگونه می‌شود باور کرد قوام بابا باغی با کرورکرور پول دزدی در بانک‎های خارجه خواهان تمامیت ایرانی باشد اما پسیان تجزیه‎طلب باشد.

توجیه قتل
پسیان با توطئه اشرافیت قاجار کشته می‎شود و بعد حمید شوکت بار دیگر از تقدیری صحبت می‌کند که «در وجدان تاریخی ما حقیقت بار دیگر با معیار افسانه رقم خورد.» معنی این کلمات معلق چیست معنای فارسی آن این است که قوام میهن‎پرست باید پسیان خائن را می‌کشت و حالا که کشته است ناز شست‎اش. آیا به راستی حقیقت تاریخ چنین است.

سلطه کمونیسم و تجزیه کشور
«به این ترتیب با اشغال گیلان و آذربایجان در فاصله دو جنگ جهانی و اقدامات دیپلماتیک ایران در واکنش به تجاوز شوروی… گویی تقدیر چنین بود که تاریخ با شباهتی شگفت‎انگیز تکرار شود.
بازیگران اصلی صحنه در هر دو دیدار تاریخی، اشراف و انقلابیون جان بر کف، دیپلمات‎های کارکشته و کارگزاران دولت‎های بیگانه بودند. در این کارزار از وثوق‎الدوله و فیروز تا کوچک خان از تقی‎زاده و  تا سید جعفر  پیشه‎وری از لنین و روتشتین تا استالین و مولوتف… نام قوام در این میانه اما از مقام و منزلتی ویژه برخودار است. مقام و منزلتی که در آمیزه‎ای از دوراندیشی و تدبیر سیاسی، ایران را از سلطه کمونیسم و تجزیه کشور نجات داد.»
ص ۱۳۰، بر مسند وزارت

تقدیر و متا فیزیک شوکت

تقدیر چیست.؟
سرنوشتی کور که پیشاپیش رقم خورده است. و این رقم خوردن در حیطه کنش و واکنش آدمی نیست برمی‏ گردد به نیرویی ماوراء روابط اجتماعی.
به راستی آیا قوام پیامبر بود.؟ اولیاءالله بود. ؟از اقطاب و برگزیدگان عالم بالا بود.؟
شوکت به صراحت حرفی نمی‎زند.
اگر محمدرضا شاه بود کار ما آسان‎تر بود چرا که او به کرات خود را برگزیده نیرویی ماوراءالطبیعی می‎دانست. برای خود رسالتی قائل بود که ربطی به ملت نداشت. به همین خاطر خود را پاسخگو به مجلس و مردم تا به آخر نمی‎دانست. اما قوام چه؟ با«بابا باغی محمدعلی میرزا» که نمی‌شود به عالم لاهوت سفر کرد. پس اگر چنین نیست چرا شوکت مدام از تقدیر سخن می‎گوید. و می‎خواهد به خواننده بقبولاند که قوام مأموریتی وراءزمینی داشت.

انقلاب گیلان
در انقلاب مشروطه، گیلان یکی از سه مرکز مهم انقلاب بود تهران، تبریز و گیلان. با شکست انقلاب در تحقق آرمان‎هایش، تبریز که خلع سلاح شده بود و رهبرانش در پارک سنگلج زخمی و خانه‎نشین شده بودند. تهران با آدمی مثل تقی‎زاده به سازش رسیده بود و به اصطلاح به مشروطه‎اش رسیده بود و یا چون حیدرخان به تبعید رفته بودند و تنها گیلان بود که هنوز برپا بود.
میرزاکوچگ خان قبل از آن‎که بلشویک‎ها به قدرت برسند به جنگل رفت و مخالفت خود را با حکومت‎های وقت اعلام داشت.
و این انقلاب هیچ ربطی به انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ روسیه و آمدن ناوگان ارتش سرخ در سال۱۲۹۹به بندر انزلی نداشت.
ورود ارتش سرخ و اخراج انگلیس‎ها از منطقه در به قدرت رسیدن و رادیکال شدن انقلاب گیلان بی‎تأثیر نبود. اما این بی‎انصافی است که این جنبش را یک جنبش تجزیه‎طلب بدانیم.
شوراها و اهداف انقلاب گیلان روشن بود. و دقیقاً از همین جا ضربه خورد. جناح چپ (حزب عدالت) شعار تقسیم زمین را می‎داد و جناح راست و میانه با تقسیم زمین مخالف بود. و مبارزه ضداستعماری را گره‎گاه اصلی می‎دانست. آن انشعاب و کودتا به خاطر همین اختلاف بود.

روش روس‎ها
روس‎ها در صدد تجزیه گیلان نبودند. به راستی چگونه می‎شود میرزا و احسان‎اله خان و خالو قربان و دکتر حشمت و رهبران حزب عدالت را تجزیه‎طلب دانست.
روس‎ها موش خود را فرصت‎طلبانه در آش انقلاب انداختند و گفتند: «حاجی انا شریک» و وقتی آش را آلوده کردند رفتند سمت رضاخان و قوام و حکومت و گفتند آشی که برای ما نجوشد بگذار سر سگ توی آن بجوشد. و زیر پای انقلاب را کشیدند.
کجای عملکرد روس‎ها حاکی از آن بود که می‎خواهند گیلان را تجزیه کنند. مگر میرزا و احسان‎اله خان و بقیه مرده بودند که قوام ناجی کشوربشود.
اگر انقلاب گیلان شکست خورد. ربطی به درایت قوام نداشت. که مداح قوام او را بالاتر از میرزا و پیشه‎وری و لنین می‎گذارد.
انقلاب گیلان شکست خورد چون به آن خیانت شد. خود انقلاب نیز از ضعف های بی‎شمار رنج می‎برد. اما نقش خائنین کم‎تأثیر هم نبود. از روتشتین منشویک گرفته تا قوام و بقیه.

فرجام کار
اما چرا شوکت نمی‎آید از فرجام کار شروع کند و به نقطه آغازین برسد. نتیجه درایت قوام، به زعم شوکت چه بود سربریده کوچک خان بود بر سینی طلای رضاخان تا او شاه شاهان بشود، قوام به خارجه سفر کند و پوست از گرده مردم در ۲۰سال دیکتاتوری کنده شود.
اما اگر انقلاب گیلان پا می‎ گرفت مگر جز این بود که آماج میرزا و حیدرخان و احسان‎اله خان تهران بود.
مگر هر سه آن‎ها شهید این راه نبودند. جدا از آن‎که حیدرخان در روستای آلیان به دست خودی ها سربریده شد. و کوچک خان طعمه برف‎ها شد و احسان‏ اله خان در تصفیه‎های استالین به جوخه تیرباران سپرده شد.

چماق تجزیه
صد سال است که دارند مردم را از تجزیه می‎ترسانند. و هر حرکت آزادی‎خواهانه‎ای را با مارک تجزیه‎طلبی سرکوب می‎کنند. مگر بورژازی تمامیت‎خواه چه گلی به سر این مردم زد که تجزیه‎طلبان نمی‎زدند. شوکت  از کجا می‎داند که اگر گیلان تجزیه می‎شد سرنوشت این مرز و بوم رنگ دیگری نمی‎گرفت.
به قول اهل منطق فرض محال که محال نیست. وگرنه تمام گفته‎ها و نوشته‎های صدر تا ذیل انقلاب گیلان از جناح راست تا چپ آن باقی است. مو به مو موجود است. کجا و کی صحبت از تجزیه گیلان به میان آمدو حتی روس‎ها کدام اقدام‎شان در جهت تجزیه گیلان بود.

مشکل شوکت در آن است که صدور انقلاب و آن هیجانات اولیه بلشویک‎ها را جدی می‎گیرد. بلشویک‎ها خیلی زود به پراگماتیسم دچار شدند. و چسبیدند به کلاه پوسیده تزاری تا باد کلاه خود آن‎ها را با خود نبرد.

——————————————————————————————————
۱- برای مطالعه بیشتر در مورد تاریخ مشروطه
– احمد کسروی؛تاریخ مشروطه
– ناظم الاسلام کرمانی؛تاریخ بیداری ایرانیان
– مهرداد بهار ؛تاریخ مشروطیت ایران
– مهدی ملک زاده؛تاریخ انقلاب مشروطیت ایران
– یادداشت های حیدر خان عمو اغلی؛مجله یادگار
– احمد قاسمی ؛تاریخ مشروطه

۲- برای مطالعه بیشتر در مورد انقلاب گیلان
– مصطفی شعاعیان؛جنبش جنگل و شوروی
– خسرو شاکری؛ میلاد زخم
– ابراهیم فخرایی؛سردار جنگل

۳- برای مطالعه بیشتر در مورد کودتای ۱۲۹۹
– ملک الشعرای بهار؛تاریخ  مختصراحزاب سیاسی ایران
– آویتس سلطانزاده؛کتاب چهارم اسناد جنبش کارگری و کمونیستی خسرو شاکری
– گذشته چراغ راه آینده

۴- برای مطالعه بیشتردر مورد ترور بهبهانی
– تاریخ مشروطه کسروی
– تاریخ مشروطه بهار
– مقاله علی و محمد تربیت مجاهدان صدر مشروطه ؛محمود طوقی ؛پژواک ایران