نامه هایی برای فصل های نیامده
نامه هفتم
محمود طوقی
۱
رئیس
چرا فکر می کنی ملت نیاز به قهرمان ندارد. این چه حرف بیهوده ای ست که این روزها در دهان ها افتاده است؛«مردم به قهرمان احتیاج ندارند، همه مردم قهرمان اند».
چه کسی گفته است همه مردم قهرمانند. مردم در همه زمان ها نیاز به قهرمان دارند اما نه قهرمان قلابی.
قهرمان یعنی الگو یعنی ایدئال، یک مدل، که ما نشان می دهیم و به جامعه می گوئیم خودتان را برسانید به او.
چگونه می خواهیم جامعه را متعالی کنیم.؟
نگاه کنیم به تاریخ و ببینیم قهرمانان در تاریخ چگونه باعث جوشش و انگیزش شده اند.
قهرمان داشتن که بد نیست، خوب هم هست. مشکل ما بت کردن قهرمان است اینجاست که به ضد خودش تبدیل می شود.
بیچاره ملتی که در دوران سخت انبانش از قهرمان خالی است.
نگاه کن در روزگاری که آمریکایی ها از هنرپیشه ها و دزدان قطار به کمک هالیود قهرمان می سازند ما با قهرمانان مان چه می کنیم؛ این روزها عده ای یادشان افتاده است که؛
شاه ،تختی را نکشت. تختی خودکشی کرد.
این که می گویند خانمش به او خیانت کرد هم اینطور نبود آن طور بود.
تختی رمز و راز سکس را بلد نبود. خجالتی بود. ضعف جنسی داشت.
خود شیفته هم بود. و چون نیاز به دیده شدن داشت افسرده شد دچار «دیپ دیپرشن» شده بود.
حالا این حرف ها را می زنند و مشتی ترم های روانپزشکی را ردیف می کنند و مدام پز دکتریشان را به ما می دهند. غافل از این که حضرات نمی دانند ما هم این داستان ها در کاپلان را خوانده ایم بالا و پائین این داستان ها را می دانیم . ما هم در همان خراب شده درس خوانده ایم که اینان خوانده اند.
تختی اگر تختی شد جنم این کار را داشت. مدال کسی را پهلوان نمی کند، قهرمان می کند. عبدالله موحد ۸ طلای جهانی داشت. مهندس کشتی در دنیا خطابش می کردند. فنون کشتی را در حد دقت ریاضی اجرا می کرد اما تختی نشد .
امامعلی حبیبی هم تیم تختی بود. ۵ طلای جهانی هم داشت. ببر مازندران صدایش می کردند. سناتور هم شد. هنرپیشه هم شد. شاه خیلی تلاش کرد در بزرگ کردن او چهره تختی را کمرنگ کند. اما موفق نبود. و علت داشت. باید روانشناسی توده را در دوران شکست فهمید.
نگاه کنیم به آن همه افسانه که در مورد تختی ساخته شده است. از حضورش در استادیوم محمد رضا شاه و صلوات فرستادن مردم برای ورود او و نپذیرفتن دعوت شاهپور علیرضا برای رفتن به لژ اختصاصی و نشستن در کنار او تا رد کردن بازی در فیلم های سینمایی مثل فردین و رد کردن تبلیغ به نفع تیغ صورت تراشی سوسمار و عسل آن هم با دستمزدی ۳۰۰ هزار تومانی که برای آدمی مثل تختی ثروتی افسانه ای بود و داستان آن قهرمان سوئدی و پای آسیب دیده اش و زلزله بوئین زهرا و دکه یخ فروشی و آن پیرزن وآن زن شوهر مرده و کبودی روی بازوی راستش هنگام مرگ. و ده ها از این افسانه ها که توده می سازد و اهمیتی هم ندارد که در واقع چنین امری اتفاق افتاده است یا نه.
این توده است که امیدها و آرمان هایش را در قهرمان متبلور می کند و قهرمان را قهرمان می کند.
تختی اگر خودکشی کرد درد داشت. درست مثل هدایت. درد تختی درد دیده شدن نبود. بحد کافی دیده شده بود. اگردیده شدن را تقسیم می کردند بیشتر از هر کسی دیده شده بود.
درد سکس و پائین تنه اش راهم نداشت. تا بحال چه کسی بخاطر فلان و بهمان خودکشی کرده است.
بچه با معرفت خانی آباد اگر خودکشی کرد وادارش کردند که خودکشی کند. روزگار در قد و قواره معرفت او نبود. قهرمان جهان بود اما ورودش را به سالن های ورزشی ممنوع کرده بودند. بارها به ساواک احضار شد. به روزگاری که ابلهی پادشاه بود و پااندازی وزیر دربار و مخبطی نخست وزیر و آدمکشی رئیس ساواک خب معلوم است پهلوانش می رود در هتل آتلانتیک جام شوکران سر می کشد. قصه نویسش خود را به ارس می زند، اصلاح گرش از فرط کشیدن سیگار و عصبانیت از روزگار خود در فرانسه یا اسالم سکته می کند. متفکرش در خانه ای محقر در پاریس درها را می بندد و شیر گاز را باز می کند وعالم علوم اجتماعی اش در غربت و تنگدستی می میرد و شاعرش در دادگاه می گوید: من تقاضای فرجام نمی کنم . من در این مملکت حقی ندارم حق من فقط مردن است.
۲
می گویی: «آن حزب بلااشکال بر این باور بود که تا ابد با کسانی که پیگیرانه مبارزه ضد امپریالیستی دارند در یک جبهه است»
آن حزب بلااشکال و سیاست ساز تک نفره اش به خطا بود و تا به آخر نتوانست فهم کند مبارزه ضد امپریالیستی یعنی چه. علت اش را می گویم.
نخست ما باید ببینیم امپریالیسم یعنی چه.
یکی از تعریف هایی که لقلقه زبان مردم کوچه و بازار است تعریف لنین از امپریالیسم است بعنوان آخرین مرحله سرمایه داری با چهار مشخصه و مهم ترین آن گذار سرمایه داری از صدور کالا به صدور سرمایه و به تبع آن صدور سیاست.
پرسش این است صدور سرمایه به کجا؟ به کشور های پیرامونی.
پرسش بعد چه کسانی با این صدور سرمایه و سیاست مخالفند و یا با آن تضاد منافع پیدا می کنند.
نخست بورژازی ملی و بعد خرده بورژازی و بعد طبقه کارگر و نمایندگانش. و هر کدام از زاویه منافع خودشان.
چند پرسش:
– آیا کسی که با مظاهر فرهنگی غرب مخالف است ضد امپریالیست است
آیا کسی که با مدرنیته مخالف است ضد امپریالیست است
آیا کسی که در زمینه نفوذ سیاسی و اقتصادی در منطقه خاورمیانه یا امریکای لاتین با امپریالیسم درگیر است ضد امپریالیست است
آیا فردید و آل احمد و شایگان که با مدرنیته غربی مخالف بودند ضد امپریالیست بودند.
اشکال کار کجا بود
نظریه پردازان روسی بر این باور بودند که در عصر امپریالیسم و بر آمدن سوسیالیسم هر مبارزه ضد امپریالیستی نوعی مبارزه سوسالیستی هم هست. با این پارادایم آن حزب بلااشکال از فهم درست مسئله غافل ماند. وهر جریانی را که با آمریکا ضدیت داشت در این پارادایم جا می داد و پسر خاله خودش به حساب می آورد.
۳
رئیس!
چپ در ایران از همان ابتدا دچار دو بیماری بوده است:
۱- اپورتونیسم چپ
۲- اپورتونیسم راست
اپورتونیسم چپ از آینده سخن می گوید برای امروز و شعارهای حداکثری می دهد در حالی که جامعه پتانسیل محدود و مشخصی برای پاسخگویی به این شعار های کم حوصله را دارد. دیر آمده است و زود هم می خواهد برود .
قانونمندی های اقتصادی -اجتماعی را به چیزی نمی گیرد. ولونتاریست است. می خواهد اراده خود را بر تاریخ تحمیل کند. اراده گرا و ماجرا جوست. همه را وارد جنگی ناخواسته می کند.
اما راست به گونه ای دیگر است. شل و ول است. باری به هر جهت است. با شعار انشاء الله گربه است زندگی می کند. دترمینسیت است. به قضا و قدر و جبر تاریخ باور دارد. مدام عقب است. شعارهایش متعلق به دیروز است. اهل جنگ و گریز نیست. همه را به مصالحه فرا می خواند. اما اگر فرصت بدست بیاورد آب زیر کاه است و توطئه می کند. در آخر آب به آسیاب ضد انقلاب می ریزد و توده ها را دست بسته تحویل ارتجاع می دهد.
۴
نوشته ای «رئیس ما مدام ذرت پرت می کنیم و تو تنها می گویی سلام».
حضرت، اگر وقت و حوصله باشد بر می گردم و ذرت ها را یکایک جمع می کنم. اما غم نان اگر بگذارد.
۵
من سپهری را دوست دارم سپهری آن سوی دیگر روح ماست. من با شاملو موافق نیستم که از عرفان نابهنگام او چیزی نمی فهمد.
شاملو چهره دیگر روح ماست همچنان که حسین منصور وجهی از وجوه ناپیدای روح ماست.
۶
رئیس فکر می کنی چرا ما بتهون و موتزارت و چایکوفسکی نداریم
نمی دانم راجع به غفندر چیزی شنیده ای یا نه.
غفندر موجودی است که اگر چهل شبانه روز در خانه ای کسی سازی بزند، هر سازی فرق نمی کند. از پنجره وارد می شود و غیرت نوازنده را می خورد. و آنوقت اگر کسی در جلو چشمانش با زنش فعل حرام انجام بدهد عین خیالش نیست و ککش هم نمی گزد.
بنظر تو فلان خانم نوازنده مهم است یا سمفونی بتهوون. گور پدر موتزارت، غیرت را بچسب.
۷
فرهنگ عوام دو ویژه گی دارد:
۱- گرایش به خرافات دارد
۲- سطحی نگر و هرزه گراست
خرافات به آسانی گسترش می یابد و خریدار دارد.
میل عمومی هم به ادبیات سطحی و پورنو گرایش دارد. در فیلم و نمایش هم به همین شکل است. نگاه کن به تمامی آن چه در فضای مجازی جابجا می شود.
۸
حضرت!
ما به دمکراسی نمی رسیم. مگر آن که یک خانه تکانی ذهنی داشته باشیم.
ملتی خرافه زدهّ، طاعونی، ظلم پذیر، و مظلوم کش و کلاً قضا قدری. راه بجایی نمی بریم نهایتش از چاه به چاله افتادن است. می خواهیم ابرویش را درست کنیم چشمش را کور می کنیم.
۹
می گویی حق با ماست پس پیروزی با ماست.
نمی دانم این حرف لق را چه کسی در دهان ها گذاشته است. شعاری که ریشه در جبرگرایی تاریخی دارد. حافظ هم باوری به این شکل دارد
چون دور جهان یکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
باور به دترمینیسمی کور که دارد جهان را به سر منزل مقصود می برد. اما نه تجربیات تاریخی و نه داده های عقلی هیچ کدام این حر ف ها را تائید نمی کند .
تاریخ را ورق بزن ببین در کجای تاریخ حق با ما نبوده است؟. گورستان های تاریخ پر است از استخوان های کسانی که حق با آن ها بوده است. اما زورشان به ناحق نمی رسید.
حالا بر گردیم و ببینیم ما کجای این داستان را بد فهمیده ایم.
جبرگرایی تاریخی باور دارد که در دور جهان بالاخره عدالت به سر منزل مقصود می رسد.
باور دارد که دو نیرو در طول تاریخ در برابر هم صف کشیده اند؛ نیروهای انقلابی و ارتجاعی، نیروهای بالنده و میرنده، نیروهایی که می خواهند نظام های فاسد را حفظ کنند و نیروهایی که می خواهند نظام های آزاد و برابری طلب را مستقر کنند .
حق با نیروهای بالنده و انقلابی است پس این نیروهای ماندگار تاریخ پیروزند.
اینجا یک حقانیت تاریخی و یک پیروزی تاریخی را با پیروزی لحظه یکی می گیرد. اما دقت نمی کند آنچه که تاریخاً شدنی است ممکن است به روز شدنی نباشد. آنچه حقانیت تاریخی را شدنی می کند داشتن سازمانی رزمنده، برنامه ای انقلابی و شعارهایی تهییج کننده و توده فهم است.
سرنوشت نبرد اکنونی را نیروهای حاضر در میدان، منابع و مواضع رهبران انقلابی، سازمان انقلابی، برنامه انقلابی و شعارها وتاکتیک های انقلابی تعیین می کند.
۱۰
حضرت!
ما از قرن دهم ببعد متفکر جدی نداشته ایم، چرایش را می گویم.
غربی ها ترمی دارند بنام social.condition (شرایط اجتماعی) که روی آن کمی خم خواهم شد.
نقطه جدا شدن ما از غرب حدوداً دوران صفویه است در این دوران ما با غرب در موقعیتی تقریباً برابریم از اینجاست که ما سیر نزولی مان را شروع می کنیم وآن ها سیر صعودی شان.
ما با چند بلیه روبرو بودیم:
۱- حمله اعراب و ضربه خوردن ما در دو سطح اقتصادی و فرهنگی
دو قرن سکوت و در قرن سوم و چهارم یک نوزایی و یک بخود آمدن با متفکرینی در کالیبر جهانی .
۲- هجوم ترکان آسیای مرکزی. ترکانی که مسلمان شدند و قشری ترین نحله های اسلامی را در پیش گرفتند و بدنبال آن سرکوب اندیشه و نوآوری
۳- حمله مغول و از بین رفتن تمامی زیر ساخت های اقتصادی و اجتماعی
و دیگر ما کمر راست نکردیم.
آخرین متفکر ما در کالیبر جهانی خواجه نصیر طوسی است؛ استادالبشر.
هموست که سعی کرد حکمت عقلی ابن سینا را زنده کند اما دیگر social.conditin برای این نوزایی وجود نداشت.
و دیگر هر چه داریم تکرار مکررات است. و هیچ باب نویی در معرفت گشوده نمی شود.
همزمان با نیوتن ما ملا باقر مجلسی را داریم که درگیر و دار حل این معضل جهانی است که آیا می شود بین دو زن شرعی در یک زمان خوابید یا نه. آیا بوسیدن فلان زن احسن است یا نه.
و دیگر متفکر جدی نداریم. هر چند عده ای بر این باورند که آخرین متفکر جدی ما ملا صدرا ست اما این نظر مورد قبول جمهور علما نیست و می گویند: که صدرا بیشتر متکلم است و اگر به فلسفه روی آورده است از باب کمک به آموزه های دینی بوده است و باب جدیدی در معرفت نگشوده است.
بعد از صدرا دیگر هر چه داریم یا شارح است یا معلم و تکرار مکررات. نگاه کن و ببین در کالیبر جهانی یک «پی پر» نداریم که ارائه بدهیم، متفکر جای خود.
۱۱
حضرت!
پژوهش های تاریخی ربطی به جدل های سیاسی ندارد.
برابری زن و مرد در ایران باستان و به قدرت رسیدن آذرمیدخت و پوران دخت در دوران پایانی حکومت ساسانی علت دارد و ربطی به برابری زن و مرد که یک مقوله معاصر است ندارد.
به تاریخ نگاه کنیم و ببینیم این دو چگونه به قدرت رسیدند.
شیرویه پسر خسرو پرویز با یک کودتا پدر و تمامی فرزندان ذکور خانواده ساسانی را کشت. وقتی کار به ادبار رسید و در کودتایی دیگر خود کشته شد یک پسربچه ۹-۸ سالی برای نشستن به تخت باقی مانده بود. طفل معصوم گفت: این تاج برای من سنگین است ملا های زرتشتی این حرف را بعنوان شگون بد گرفتند و او را کشتند. و در آخر نوبت به این دو خانم رسید.
۱۲
رئیس
هیچ جامعه ای حاضر به خودکشی نیست جامعه بدون چپ نمی تواند زندگی کند. هر جامعه ای نیازمند چپ خود است. چپی که سمبل و وجدان عدالت اجتماعی است زید و عمر هم برایش فرقی ندارد. ضرورت تاریخی چپ هم ربطی به فرمایشات موجوداتی از قبیل فرخ نگهدار و امثلهم ندارد.
آنچه کار این حضرات را زشت و بد منظر می کند لیبرال شدن آنها نیست. حق هر انسانی است که تغییر موضع بدهد. اشکال کار این ها در این است که فکر می کنند این تغییر موضع با لجن مال کردن گذشته متحقق می شود.
نقد تاریخی چپ در هر زمانی کاری درست است اما بهره برداری سیاسی از آن کاری است خطا.
اینان از آغاز تا پایان نفهمیدند که گذشته را باید در چار چوب همان ضرورت ها نقد کرد وگرنه دیدیم که پایان آن نقد اپورتونیستی به کدام منجلاب رسید که هیچ آبی در هیچ زمانی نمی تواند آن ها را تطهیر کند.
۱۳
فرج در یاس و داسش به نکته درستی اشاره می کند؛ «تاریخچه سازمان فدایی مغلوب شد تا رهبری بیژن را مشروعیت ببخشند و گفتند سازمان از ترکیب گروه جزنی و احمد زاده بوجود آمد که درست نیست».
اما در این دست کاری تاریخ گناهی متوجه جزنی نیست. من تمامی داستان را در «برآمدن اندیشه راست در سازمان چریک ها »توضیح داده ام.
گروه پیشتاز در سال ۴۴ از وحدت ۳ محفل جزنی، سورکی، ظریفی بوجود آمد و در سال ۴۶ بعلت خیانت ناصر آقایان از اعضا محفل سورکی ضربه خورد. گروه نامی نداشت قرار بود سازمان آزادیبخش مردم ایران نام گذاری شود .
بازماندگان گروه صفایی فراهانی و صفاری اشتیانی به فلسطین رفتند. کلانتری و دیگران بعلت خیانت عباس شهریاری در دام ساواک افتادند. غفور حسن پور و حمید اشرف تلاش کردند گروهی جدید را سازمان بدهند.
در آستانه سال ۴۹ صفایی فراهانی با اندیشه های کاستروئیستی به ایران آمد و با گروهی که بعداً گروه جنگل نام گرفت تماس گرفت و گروه را متقاعد کرد در جنگل های شمال دست بعملیات بزنند. در همین زمان گروه با گروه پویان- آحمد زاده تماس وحدت داشت. که بیشتر به چریک شهری متمایل بودند.
گروه جنگل قبل از آماده شدن شرایط عملیات ضربه خورد و عملیات سیاهکل پیش افتاد و وحدت بعد از متلاشی شدن گروه صورت گرفت آن هم توسط دو تیم عملیاتی باقیمانده. و در واقع چریک ها حول رهبری و اندیشه های گروه احمد زاده پویان بوجود آمد و ربطی به جزنی که در زندان بود نداشت.
۱۴
باور نمی کنی
گاهی که از پس پشت ثانیه ها
خاکستر روزها را به کناری می زنم
دلم برای خودم تنگ می شود
و تو
که دیگر نیستی
و از آستانه آب و آسمان و ستاره گذشته ای
راست تر بگویم
این دنیا بی حضور تو جادویی غریب دارد
۱۵
بگذار به گوشه ای از کارنامه خاقان ابن خاقان، فتح علی شاه نگاه کنیم.
ایران درگیر و دار جنگ با روسیه تزاری لست. عباس میرزای نگون بخت دارد با ارتش جّرار روسیه دست و پنجه نرم می کند اما فتح علی شاه در حرمسرا مشغول سرسره بازی است تا کنیزان و زنان حرم لخت و برهنه سر بخورند و روی هم تلنبار شوند و از دیدن یک کوه گوشت قبله عالم مشعوف بگردند. و بعد از شکست های پیاپی سپاه ایران قبله عالم از حرمسرا بیرون بیایند و بر تخت زمرد بنشینند و به درباریان ابله بگوید: اگر ما به ایلات شمال و جنوب دستور بدهیم که یکی شوند و بر سر لشگر کافر فرود آیند چه خواهد شد و درباریان یکصدا بگویند: بدا بحال روس .
و قبله عالم بگوید اگر ما به لشگر اذربایجان و خراسان فرمان دهیم که یکی شوند و بر لشگر کفار فرود آیند چه می شود و درباریان یک صدا بگویند: بدا بحال روس .
و بعد شمشیر زمرد را تا نیمه بیرون بکشد و بگوید اگر ما غضب کنیم و شمشیر زمرد را از نیام بر کشیم چه می شود و در باریان یک صدا بگویند: بدا بحال روس .
و فتح علی شاه فرمان دهد چون اوضاع بدین منوال است فرمان می دهیم با لشگر کفار مصالحه شود و ده کرور از خزانه به آن ها داده شود تا به سرحدات برگردند .
وبا این بدا بحال روس ۱۷ شهر قفقاز از کف ما برود .
۱۶
حضرت باز هم به خطا رفتی
چپ و دموکراسی سئوال غلطی نیست سئوال ناقصی است. و سئوال ناقص ما را به بیراهه می برد. و شنونده می پندارد که چپ ضرورت مبارزه برای دموکراسی را نفهمید دیگران فهمیدند. سئوال درست این بود؛ قیام و دموکراسی .
از همان آغاز همه دچار نوعی سر درگمی بودند و به خطا رفتند تنها راه کارگر دقیقه ای به درک واقع نزدیک شد اما نتوانست داستان را تئوریزه کند و به دیگران تفهیم کند.
مبارزه با امپریالیسم و لیبرالیسم و رفرمیسم بیراهه ای بود که ما را از شعار اصلی روز غافل کرد.
۱۷
مشکل ما بد فهمی روشنفکران ما نبوده است. حالا هم مُد شده است هرکس می خواهد حرف جدیدی بزند به روشنفکران فحش می دهد. ازحسن ماسالی بگیر تا مهدی خان بابا تهرانی و دیگرانی که جز قازوراتند و در باشگاه راست نوستاژیک بازی می کنند.
ما با این بحث های میان تهی به جایی نمی رسیم. بیائیم کارنامه جنبش روشنفکری را از حیث تولیدات فرهنگی و سال های زندان و دربدری ها و باقی قضایای شان را که اظهرالمن الشمس است بگذاریم کنار کارنامه رضا شاه و محمد رضا شاه و قوام و موجوداتی از این دست تا ببینیم دیگران در کجای تاریخند.
۱۸
این که عده ای مثل خانبابا تهرانی به فاتالیسم تاریخی رسیده اند، حضرت علت دارد.
فاتالیسم یعنی سرنوشت گرایی، تقدیر مقدری که پیشاپیش در ناصیه ما نوشته شده است و از ارداه ما خارج است. حالا برایت می گویم چرا عده ای به این نتیجه رسده اند:
۱- لطفعلی خان آن شاهزاده شجاع کشته می شود تا آغامحمد خان آن خواجه خونخوار بیاید و ۳۰ هزار جفت چشم را در کرمان از حدقه بیرون بیاورد.
۲- عباس میرزا آن شاهزاده کاردان می میرد تا بجایش احمد شاه بی لیاقت بیاید
۳- امیر کبیر در حمام فین کاشان رگ زده می شود تا ابلهی مثل میرزا آقا خان نوری بر صندلی صدارت بنشیند
۴- ستارخان دق مرگ می شود تا سپهدار تنکابنی به قدرت برسد
۵- ارانی در زندان به مرض طاعون کشته می شود تا کامبخش مهار حزب توده را بدست بگیرد
۶- پویان، احمد زاده، حمید اشرف و بیژن جزنی کشته می شوند تا موجودی مثل فرخ نگهدار صندلی رهبری فدایی را غصب کند .
و همین طور می توان شمرد و به عقب برگشت و دید سرنوشتی کور بر تاریخ ما از همان آغاز حاکم بوده است و روزگار ما را رقم زده است.