نامه هایی برای فصل های نیامده (نامه نهم)


 

 

نامه هایی برای فصل های نیامده
نامه نهم

محمود طوقی

۱
«در این نظام اقتصادی که کسب سود به هر بهایی مقدس است حتی غارت، ما مجبور به معاش هستیم.
در نظامی که کاردیولوژیست اش اکو و تست ورزش و هولتر و آنژیو می کند به بهانه استنت گذاشتن و نرولوژیست اش از همه نوار مغز می گیرد، و داخلی اش همه را آندوسکپی می کند و متخصص پوستش شده است آرایشگر و برای چند تزریق به فلان و بهمان جای مریض پول کلان می گیرد وهمه کاسب و دلال شده اند و دنبال آدم های گاگول هستند تا  دولا و پهنا حساب کنند. تکلیف ما با این مردمی که دیگر پوستی به تنشان نیست تا کسی بکند چیست؟. وما می مانیم با دردهای بی درمان روحی و جسمی آن ها  که کار ما تنها مرهمی ناچیز بر آن هاست.
من که می گویم گور پدر وارث. به راه بادیه نشستن به که دست بردن در این سفره آلوده.»

این هم پاسخ من رئیس؛
«این عصری است که در آن چیزهایی که تا آن وقت تقسیم می شدند ولی هرگز مبادله نمی گشتند، اهدا می شدند ولی هرگز فروخته نمی شدند. به دست می آمدند ولی هرگز خریده نمی شدند یعنی عفاف، عشق، اعتقاد، دانش، وجدان و… ودر یک کلام زمانی که همه چیز مورد داد و ستد قرار می گیرد. این عصر فساد عمومی است. عصر ابتیاع پذیری جهانی است و اگر بخواهیم از شیوه بیان اقتصادی استفاده کنیم عصری است که در آن همه چیز چه مادی و چه اخلاقی بعنوان ارزش تجاری به بازار آورده می شود تا واقعی ترین ارزش آن ارزیابی شود.»
این حدیث روزگار ماست حضرت! آن هم از زبان مارکس در فقر فلسفه اش.

۲
«زندگی و مرگ هدی صابر نشان داد که زیست روشنفکرانه چه در عرصه نظر و عمل در نظام های پیرامونی بهایی گران دارد. روشنفکری مختص یک ایدئولوژی خاص نیست.»

هدی صابر که بود؟
هدی رضا زاده صابر از فعالین ملی-مذهبی بود و در سال ۱۳۳۷ بدنیا آمد. ۵۳ ساله بود که بدنبال اعتصاب غذا در اعتراض به مرگ دختر سحابی در زندان در گذشت،۲۱ خرداد ۱۳۹۰
در سال ۵۸ در بخش پژوهش تلویزیون کار می کرد. مدتی بعد به برنامه بودجه رفت که مهندس سحابی مسئول آن بود.
در بهمن ۷۹ دستگیر و در سال ۸۰ آزاد شد. در اردیبهشت ۸۲ به دهسال زندان محکوم شد.
در خرداد ۸۲ بدنبال درگیری های دانشگاه دستگیر شد .اتهام او به آتش کشیدن دانشگاه بود
در اردیبهشت ۸۳ به ۵/۵ سال حبس محکوم شد. در سال ۸۴ از زندان آزاد شد
در مرداد ۸۵ بعلت تشکیل یک ان جی او به ۸ ماه حبس محکوم شد
در سال ۸۸ بدنبال درگیری های انتخابات ریاست جمهوری دستگیر شد. که کمی بعد آزاد شد
در سال ۸۹ دوباره دستگیر شد.
در ۱۱ خرداد ۹۰ هنگام تشییع جنازه مهندس عزت الله سحابی هاله دختر مهندس در گذشت. و هدی صابر در اعتراض به مرگ هاله سحابی بهمراه امیر خسرو دلیر ثانی دست به اعتصاب زد و در ۲۱ خرداد درگذشت

۳
«مسئله اصلی جنگ بین دو گرایش خود خواهی و دیگر خواهی در نهاد انسان است. تضاد بین ایندو درتمامی عمر جریان دارد. غریزه حب نفس  ما را بطرف خود خواهی می کشاند. و انگیزه بر پا داشتن جامعه ای عادلانه ما را بسوی دیگر خواهی.
عشق در حیطه فردی عشقی خود خواهانه است عشق واقعی عشق عمومی است.»

سوسیال لیبرال هایی مثل سن امارتیا و جان راولز برای رفتار انسان دو منشا قائلند:
– نفع شخصی
– همدردی با دیگران
و بر این باورند که رفتار انسان ترکیبی است از کنش به دو امر:
– کنش به امر خوب: برای نفع شخصی
– کنش به امر درست: برای دیگران۱

۴
«در رابطه با سیاست صنعتی چپ و تعریضی به مقاله سعید رهنما «صنایع ایران و سیاست صنعتی چپ»۲ می گویی رهنما خیلی آسمان و ریسمان می کند حرف نهایی این است که بپذیریم جز سرمایه داری راهی نیست اما مدیریت آن باید در دست کارشناسان اقتصادی باشد. کاری که در غرب انجام شده است جدا شدن سرمایه از سرمایه دار.»

نخست نگاه کنیم و ببینیم رهنما چه می گوید؛
– ۹۰ درصد کارگاه های صنعتی کمتر از ۵۰ کارگر دارند
– ۹۷۷۲ واحد بین ۱۰-۴ کارگر دارند
– ۸۰ درصد کمتر از ۱۰ کارگر دارند
– ۷۳ هزار واحد ۱۹-۱۰ کارگر دارند
-۴۶ درصد کمتر از ۱۰۰ کارگر دارند
– ۵۸ در صد بالای ۵۰ کارگر دارند
– ۳ درصد ۱۰۰۰ کارگر دارند
– ۵ درصد بیش از ۱۰۰۰ نفر

نتیجه: اکثریت کارگاه های صنعتی ایران کوچکند. که بیشتر پیشا سرمایه داری اند. و مرز دقیقی بین خرده بورژازی سنتی تولیدی و سرمایه داری کوچک نیست .
-صنایع بزرگ دولتی و ناکار آمد و زیان ده اند

از نظر کارکنان:
-۴۰ در صد کارگر ساده
-۲۹ در صد کارگر ماهر
-۴ در صد تکنسین ها
-۵ در صد مهندسین

مالکین:
– خرده بورژازی سنتی تولیدی
– خرده بورژازی جدید

سرمایه داری کوچک

سیاست اقتصادی چپ ها
۱- اجتماعی کردن صنایع
۲- کنتری کارگری
۳- خود بسندگی

چند پرسش
۱- آیا اجتماعی کردن شامل همه صنایع می شود یا بخشی از صنایع
۲- اجتماعی کردن کارگاه های کوچک بچه معناست. ۸۰ درصد صنایع کارگاه های کوچکند
۳- مرز ملی کردن بین صنایع بزرگ و کوچک کجاست
۴- کنترل کارگری چگونه در کارگاه های کوچک که مالک خود کار می کند یا حضور دارد اعمال می شود؟
۵- اگر استادکار هم در شوراهای کارگری باشد می شود مشارکت اگر نباشد تکلیف آن کارگاه چه می شود
۶- صنایع بزرگ شامل واحد هایی در بالا دست و پائین دست اند که در یک زنجیره کار می کنند کنترل کارگری در این مورد بچه شکل در می آید
۷- کنترل کارگری در صنایع دولتی ورشکسته بچه شکل است
۸- آیا در صنایع بزرگ این شوراها شامل تکنسین ها و مهندسین هم می شود
۹- در مورد خود بسندگی در حالی که صنایع بزرگ وابسته به تکنولوژی و سرمایه گذاری از خارجند چگونه عمل می شود
۱۰- خودبسندگی عملی غلط است و ربطی به سیاست های سوسیالیستی ندارد

تجارب گذشته نشان داد که اشتراکی کردن وسایل تولید به این سادگی ممکن نیست
ما باید از سیاست صنعتی دوران گذار صحبت کنیم

ما با چهار دسته از صنایع روبروئیم:
۱- صنایع دولتی
۲- صنایع مشترک: دولتی -خصوصی
۳- شرکت های تعاونی: صنایع متوسط و کوچک
۴- صنایع خصوصی

الف: مدیریت مشترک بر کلیه صنایع؛شورای کارگری و کارمندی
ب: تشویق سرمایه داران  داخلی وخارجی به سرمایه گذاریی، و آوردن تکنولوژی

برنامه ریزی صنعتی با مشارکت:
– واحد های صنعتی
– نمایندگان شوراهای کارگری و کارمندی
– واحدهای پژوهشی دانشگاه ها

اما حضرت، آن چه که شما می گویید و رهنما می گوید دو داستان جداست. رهنما از سیاست صنعتی چپ در زمانی که قدرت را بدست گرفته است می گوید. برای شما اما پرونده چپ سوسیالیستی بسته شده است. از نظر شما ارابه ران تاریخ بورژازی است پس باید رانندگی لکوموتیو تاریخ را بدهیم دست بورژازی تا پروسه انباشت را تکمیل کند و بعد که همه چیز آماده شد بگوید بفرمائید این کلید. بقول استاد قرا گزلو۳ مگر آسیاب  بنوبت است. کجای دنیای سرمایه داری این کار را کرده است . گرز فرمانروایی را تنها با انقلاب می شود از دست این موجودات بیرون کشید. مثل این است که این روزها زیاد فیلم های هندی می بینی. امان ازدست  شاهرخ خان و آمیتا باچان.

۵
می گویی بنظر تو بزرگترین کشف بشر چیست:
– کشف سلول
– کشف اتم
– تئوری نسبیت
– اصل عدم قطعیت
این ها کشف های بزرگ و تاریخ سازی بوده اند اما بزرگترین کشف آدمی آزادی است و در راس همه آزادی ها آزادی سخن گفتن، نوشتن، خواندن و اندیشیدن است.
این سر اعظمی است که اگر ما به آن نرسیم هیچ بابی از باب های معرفت بروی ما گشوده نخواهد شد .

۶
رئیس!
گرفتاری ما در تاریخ یک سویه نبوده است. این گونه نبود که مغول آمد وبا ویران کردن شهرها و مزارع و قنوات پروسه انباشت سرمایه را در ایران از بین برد. خشک اندیشی کمر ما را شکست.
معروف است که می گویند صدماتی که ابو حامد امام محمد غزالی به پروسه رشد معرفت در ایران زد چیزی کم از حمله مغول نداشت.
آن مرد با آن هوش سرشار به ریاست مدارس نظامیه  رسید و بجای نشر معرفت خشک اندیشی را جانشین حکمت و فلسفه کرد. و بر رد حکمت عقلی در ایران «تهافت الفلاسفه» را نوشت و ابوعلی سینا را تکفیر کرد.
هر چند حضرت در آخر عمر گوشه انزوا گرفت و به جامه صوفیان در آمد اما ضربه ویرانگرش را بر قامت فرو افتاده معرفت در ایران زده بود .

۷
آنتی دوت خرافات دو چیز است:
۱- فلسفه
۲- نجوم
فلسفه ذهن ما را عقلانی می کند و ما یاد می گیریم جهان را با استدلال و منطق بفهمیم. در حالی که خرافه بر بستر جهل و بیخبری رشد می کند.
نجوم ما را با کیهان بی انتها آشنا می کند و ما کمی به این درک نزدیک می شویم که ۴۰۰ هزار میلیارد ستاره یعنی چه. و نسبت آدمی به این هستی چه نسبت نا چیزی است.
آنوقت بسیاری از این داستان های اساطیری در ذهن ما رنگ می بازد و می فهمیم نظمی که بر این جهان بزرگ حاکم است با فلان و بهمان دیگر گون نمی شود.

۸
حضرت!
مسائل را واژگونه نبینیم چون از حل مسائل عاجزیم . صورت مسئله را پاک نکنیم . وضعیت امروز ما حاصل عملکرد دیروز ماست.
از کنار تئوری توطئه باید گذشت، این که شاه با غربی ها بلند حرف زد و آنها شست شان خبردار شد که شاه دارد امپریالیسم منطقه می شود و باید شاخش را شکست. بدرد داستان های حسین کُرد می خورد.
ما کشوری سنتی بودیم . که حکومت هایش با حرکت قبایل جابجا می شدند. در این عشایر رهبران قدرتمند و رجل سیاسی تربیت می شدند که می توانستند کارها را به سامان برسانند. صفویه حاصل وحدت هفت قبیله قزلباش بود تا برسیم به مشروطه.
مشروطه که آمد علی القاعده باید با خودش مجلس و احزاب می آورد که تا روشنفکر  و مردان سیاسی پرورش بیابند. اما مشروطه به فرجام خود نرسید و رضا خان سردار سپه آمد و امنیت جای آزادی را گرفت. و در بیست سال حکومتش عشایر سرکوب و خلع سلاح شدند. رهبران بزرگ عشایر از بین رفتند. احزاب نو پا تار و مار شدند و مجلس مشروطه به اصطبل رضاخانی تبدیل شد.
نسل اول انقلاب مشروطه یا به سازش با دیکتاتوری رسیدند مثل تقی زاده یا کشته شدند مثل پسیان و خیابانی و حیدر خان و میرزا کوچک و مدرس و یا خانه نشین شدند مثل بهار و دهخدا و سلیمان میرزا.
نسل دوم مشروطه بعد از به تبعید رفتن دیکتاتور به جزیره موریس تلاش کردند تا آب از دست رفته را به مجرای اصلی باز گرداند. فرجام نهایی اش کودتای ۲۸ مرداد بود که مصدق به زندان زرهی و بعد به تبعید احمد آباد رفت. دکتر فاطمی کشته شد.  و پوست از گرده توده ای ها در زندان زرهی کندند تا راه کنسرسیوم باز شود و شد. و این بار مجلس مشروطه شد کلوب مشتی احمق و خود فروخته و دست چین ساواک.
تنها ماند دانشگاه که راهی جز دست بردن به سلاح نداشت و این کار هزینه ای سنگین داشت و نهال نیمه جان روشنفکری در این زد و خورد نابرابر با ساواک ضعیف و ضعیف تر شد.
تا بحران سال ۵۶ شروع  شد و تحول با بحران رهبری آغاز شد و دیدم که چه شد. حالا بگذریم که راست نوستالژیک چه می گوید.

من نوشتم نقد ما به حکومت آن پسر و پدر تنها این نیست که با کودتا و دست پنهان و آشکار خارجی روی کار آمدند. نقش اردشیر ریپورتر و شاپور ریپورتر در دو کودتای پدر و پسر غیر قابل انکاراست اما تمامی ماجرا این نیست. وقتی هم پسر دادش بیگ سواد کوهی به تبعید برده می شد با ۴۰ هزار سند منگوله دار در کوله اش به جزیره موریس می رفت. گفتم تمامی ماجرا این  هم نیست و حالا  تو می گویی پس تمامی ماجرا چیست.
مسئله ما از بین بردن نهال نوپای مشروطه است و تبدیل مجلس مشروطه به اصطبل رضاخانی  است. حالا راست نوستاژیک پز راه آهن و چند جاده را می دهد و نمی خواهد بفهمد که توسعه درابعاد ملی و جهانی حکومت ها را علیرغم ماهیتشان به اقداماتی وا می دارد که از کردن و نکردن آن عاجزند. وقتی هاشمی بهرمانی می گوید؛ میزان جاده ای که ما کشیدیم بیشتراست از جاده هایی که از کورش تا قبل از ما  کشیده شده است حرف پر بیراهی نمی گوید اما ماهیت حکومت ها را با چیز دیگری اندازه می گیرند.
راست نوستالژیک هنوز نفهمیده است که خرلنگ دموکراسی سگش شرف دارد به اسب تیز پای دیکتاتوری.
می ماند میهن پرست بودن، چیزی که این روزها لقله دهان راست نوستالژیک است. من نمی فهمم وقتی یک آدم و یا یک حکومت مردم خودش را سرکوب می کند دست در اموال ملت می برد و بهر شکلی که بخواهد هزینه می کند و یک ملت را نابود می کند میهن پرست بودن و ناسیونالیست بودنش چه معنایی دارد.

۹
نقد شریعتی نیاز به بازخوانی مجدد آثار او دارد. اگر عمر و حوصله ای بود این کار را خواهم کرد .
اما باید دقت کرد به نقطه بر آمدن شریعتی. شریعتی در ملتقای بر آمدن جامعه از بستر دو شکست بزرگ ظهور کرد؛ مشروطه و نهضت ملی شدن نفت.
در آن روزگارجریان سنتی چپ که حزب توده بود در تبعید و گرفتار درگیری های درونی خودش بود. جبهه ملی که منهزم شده بود و در غیاب رهبر کاریزماتیکش بیشتر به یک کلوب خانوادگی شبیه بود تا یک جبهه سیاسی ورزمنده. اما همه ماجرا این نبود پتانسیلی خفته در جامعه آماده بر آمدن بود.
شریعتی و به تبع او جلال ال احمد به دو نکته پی برده بودند پتانسل نهفته در جامعه و مذهب. پس شریعتی در پی نوسازی مذهب برآمد تا این دو پتانسیل را یکی کند.
برای این کار ابزار کار فراهم بود اساطیر مذهبی و اندیشه های غربی که شریعتی چه به لحاظ ریشه های عمیق مذهبی اش و چه دوران تحصیلش در فرانسه مجهز به این ابزار بود. پس ابوذر شد نخستین سوسیالیسم تاریخ و شیعه شد حزب تمام.
این التقاط البته از چشم حوزه دور نبود حتی به تکفیر او هم توسط جناحی از حوزه کشیده شد اما جناح سیاسی تر و دور اندیش حوزه که به نقش شریعتی واقف بود پای تکفیر او نرفت و و فاصله مشخص خود را با او حفظ کرد. برای این جناح شریعتی پلی بود که می توانست روحانیت را به دانشگاه و جامعه برساند.
شریعتی در میانه راه مرد مثل جلا آل احمد اما پل ساخته شده بود و روحانیت بسادگی می توانست از پل بگذرد و گذشت و بعد از گذشتن پل متروکه ماند. پل کار خودش را کرده بود و دیگر نیازی به آن نبود .
شریعتی و جلال را باید در کانتکست زمانی خودشان دید. از یاد نبریم که دیکتاتوری در همه جای دنیا سقف اندیشه ها را کوتاه می کند. و این کوتاهی اندیشه گریبان هر متفکری را می تواند بگیرد.

۱۰
مارکس در تز یازدهم فوئرباخ می گوید: فیلسوفان تا کنون فقط جهان را تفسیر کرده اند اما نکته بر سر دگرگونی جهان است.
در این تز یک بد آموزی هست. بد آموزی که نه، بدفهمی هست.
برای تغییر جهان نخست باید جهان را فهمید. و برای فهم جهان ما با سه دسته آدم طرفیم:
– آن که می نشیند تا به روشنایی برسد
– آن که می رود تا به روشنایی برسد
– آن که نخست می نشیند و بعد حرکت می کند تا به روشنایی برسد.

دسته نخست در بحث نظری جهان آنقدر غوطه می خورند که تغییر جهان را فراموش می کنند.
دسته دوم در عمل زدگی از فهم جهان دور می شوند.
اما دسته سوم با فهم درست جهان به تغییر جهان بر می خیزند.

۱۱
برای مارکس فلسفه یک بحث نظری صرف نبود آن طور که دوره های پیش از او بود. و همانطور که در تز یازدهم کار فلسفه را تغییر جهان می داند پر واضح است که تعریف او از فلسفه آن چیزی نیست که پیشینیان او می کردند.
در تز دوم مارکس می گوید: فلسفه نمی تواند بدون فراگذشتن از پرولتاریا خود را متحقق کند. و پرولتاریا هم نمی تواند بدون تحقق فلسفه خود را متحقق کند» یعنی چه؟
فلسفه برای تحقق خود باید در وجود پرولتاریا خود را بیابد و پرولتاریا برای تحقق خود باید فلسفه را متحقق کند. فلسفه ای که در صدد تغییر جهان است نه تفسیر جهان
یعنی چه؟
طبقه کارگر باید جهان را تغییر دهد تا خود متحقق شود .

۱۲
رئیس!
از آدم های تک کتابی پرهیز کن. آدم های تک کتابی نیاز به مطالعه و شنیدن ندارند هر چه می خواهند از ثری تا ثریا در آن  کتاب کذا هست. باقی هر که هر چه می گوید از نظر آنان حرف مفت است.
با همین کتاب می روند سر وقت دنیا و با این کتاب آدم ها و تفکراتشان را می سنجند.
کلیسا با یک کتاب؛ انجیل، ۲ هزار سال جلو رشد معرفت را در اروپا گرفت و هیتلر با یک کتاب؛ نبرد من،۶۰ میلیون نفر را به کشتن داد.

۱۳
هویدا موجود مفلوکی بود .
بیشتر از قائم مقام و امیر کبیر و مصدق بر صندلی صدارت نشست؛ ۱۳ سال. با یک گل ارکیده و یک پیپ و یک عصا بیشتر به چارلی چاپلین شبیه بود تا صدر اعظم یک حکومت مشروطه.
حق شرکت در کابینه را نداشت. تصمیمات بدون نظر او گرفته می شد وزرا را شخص محمد رضا انتخاب می کرد تا او. شاه قدغن کرده بود که نماینده ایران در سازمان ملل به او گزارش بدهد. فاجعه آن جا بود که این نماینده کسی نبود جز برادرش.
باعث تاسف بود اما علت داشت. او بر آیند از بین رفتن رجل نامداری بود که از پس مشروطه برآمده بودند و توسط پدر و پسر منقرض شده بودند.
هویدا میوه گندیده دیکتاتوری بود باید رفت و خاطرات اعلم را خواند.

۱۴
رفرم ارضی سال شاه جای چون و چرای بسیار داشت. اما ببینیم حاصلش چه بود.
از یک کشور فلاحتی می خواستیم بشویم ژاپن. شدیم؟ نشدیم.
کشاورزی مان را از دست دادیم و دهقانان مان را تبدیل کردیم به زائده های زندگی شهر ی،
لومپن پرولتاریا. آن هم به بهای چند کارخانه مونتاژ دست و پا شکسته. حالا راست نوستالژیک چپ می رود و راست می آید پز چند و پل و سد را بما می دهد.

۱۵
ما مدرنیته را دیدیم اما زیر بنای لجستیک آن را ندیدیم. گردان های بزرگ مدرنیته را دانشگاه های غرب تربیت می کنند اما ما کجای کاریم.؟
چند دانشگاه قراضه و بی حاصل، نازا و سترون. د ر حد تربیت چند تعمیرکار حالا تو بگو تعمیر کار خوب.
در صد سال گذشته دانشگاه ما چه کرد؟ کدام اندیشمند را در کالیبر جهانی تربیت کرد؟ کدام اختراع و ابداع را کرد؟ کدام فیلم و نقاشی و شعر و رومان را در حد جهانی تولید کرد؟.هیچ.

۱۶
مشکل آن پدر و پسر درک غلط شان از مدرنیته بود از دزدی ها و ثروت اندوزی ها و آدمکشی های شان می گذریم.
آن ها مدرنیته را با ظواهر مدرنیته یکی می گرفتند. تصور می کردند بدون آزادی بیان می توان به مدرنیته رسید و نمی فهمیدند که مدرنیته منهای دموکراسی یعنی کشک.

۱۷
حضرت!
از استبداد مطلق در دوران قرون وسطا نمی توان سخن گفت. استبداد مطلق مربوط به دوران معاصر است. در روزگاران گذشته که اوجش استبداد محمد علی شاهی باشد حکومت مرکزی قدرت اعمال سرکوب را در تمامی اطراف و اکناف نداشت. قدرتش بیشتر در شعاع پایتخت اعمال می شد. اما هر چه از مرکز دورتر می شدیم قدرت استبداد کمتر می شد. بهمین خاطراست که ما در آن روزگارعشایر مسلح  را داریم و رجال نامداری که در روزگار عسرت می توانستند به کمک مردم خود بیایند.
اما دوران معاصر دوران وصل شدن شهرها بهم و اعمال قدرت با یک پلیس سراسری و یک ارتش مدرن با قدرت تحرک بسیاراست.
در این دوران است که عشایر سرکوب و خلع سلاح می شوند و رجال نامدار دیگر وجود نمی آیند.

۱۸
ما در کل ژورنالیسم را نفهمیدیم یا بهتر بگویم نگذاشتند تا بفهمیم. پدر دیکتاتوری بسوزد.
ژورنالیسم که کارش حفظ و صیانت از حقوق مردم بود تبدیل شد به بلند گوهای بله قربان گوی دیکتاتوری. بیهوده نیست که ما ژورنالیست در کالیبر جهانی نداریم.
نگاه کنیم به نقش ژورنالیست ها در آمریکا در از بین بردن فراماسونری، کوکلوس کلان ها، و سرنگونی نیکسون بخاطر واترگیت و شنود گذاشتن در ستاد انتخاباتی رقیب.

۱۹
عزیز جان برادر!
مدرنیته را که با چهارتا سد و جاده نمی توان سر وته اش را بهم آورد این سد ها و جاده ها در هر نظامی ساخته می شود ربط چندانی به ماهیت نظام ندارد. این را باید به حساب توسعه غیر قابل اجتناب گذاشت.
آن پدر و پسر و اسلاف بعدی شان نفمیدند که با چهار تا ساختمان و اتوبان و سد کشور به تمدن های بزرگ نمی رسد.
مدرنیته حاصل دموکراسی است با تعاطی افکار سروکار دارد با آزادی احزاب و بیان و اندیشه و دین .
تو فکر می کنی حاصل حکومتی که آزادی بیان و اندیشه در آن نیست چه می شود. یکنفر بجای بقیه حرف می زند و فکر می کند و مجلس اش می شود اصطبل یک سری مفتخور و بله قربان گوی، و نخست وزیرش می شود آلت فعل. و عاقبتش می شود اشغال خارجی. نگاه کن ببین رضا شاه چگونه با نفهمیش در جنگ دوم ایران را به اشغال متفقین در آورد. و حالا یک سری پرت تر از او بر این باورند که دیکتاتور میهن پرست بود. این هم حکایتی است. هیچ دیکتاتوری میهن پرست نیست.

۲۰
مشکل ما رئیس، وارداتی بودن تفکر حزبی نیست. این چه حرف لقی است د ر دهان ها افتاده است. تفکر که غربی و شرقی ندارد.
امر غریبی است. برای ما اشکالی ندارد که نان و گوشت و میوه و دارو و شامپوی و ماشین و هواپیمای مان غربی باشد اما اندیشه های غربی بد است.
حزب یک دستاورد انسان معاصر است مثل هواپیما و اتوموبیل. استفاده ازآن هم بلامانع است مثل هر چیز دیگر. هم چنان که دموکراسی و حقوق بشر زادگاه و خاستگاهش غرب است. حالا بگذریم  که راست نوستالژیک یک لوح گلی را گرفته است و در بوق می کند که اعلامیه حقوق بشر از آن کوروش است.
مشکل ما هم درک غلط رهبران حزبی نیست. آن درک غلط مزید بر علت شد و مشکل اساسی نهادینه نشدن تحزب در ایران است. تلاش هایی برای این کار شد اما هر بار توسط نهاد سلطنت و سنت سرکوب شد.

۲۱
ناسیونالیسم هم مثل خیلی از امور دیگر یک مقوله معاصر است؛ برآمدن بورژازی. از این زمان است که معنا پیدا می کند.
اما از همان ابتدا ما آن را بد فهمیدیم یا بهتربگویم واژگونه برای ما معنا کردند. کمونیست ها شدند جهان وطن و بالنتیجه بی وطن. فاشیست ها و دیکتاتورها شدند وطن پرست و ناسیونالیست.
مشکل این بدفهمی در این است که ناسیونالیسم تبدیل شد به عشق به خاک، پرچم، سرود ملی اما آنانی که در این محدوه جغرافیایی زندگی می کردند و در زیر این پرچم و سرود از همه چیزشان مایه می گذاشتند فراموش شدند.
ناسیونالیسم میان تهی فراموش می کند که این خاک نیست که آدم ها را بهم وصل می کند آدم ها هستند که با اشتراکات فرهنگی، زبانی، آئینی شان احساس نزدیکی می کنند با آدم هایی که در این محدوده مشخص جغرافیایی زندگی می کنند.
مسئله اصلی مردمند. برای ما سرنوشت مردمی که در این محدوه جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی زندگی می کنند در نخستین رده اهمیت است خاک و پرچم و سرود ملی منهای مردم چه معنایی دارد.

۲۲
حضرت! امروزی کردن تاریخ یعنی همین .
ابومسلم چون عرب را بر کرسی خلافت نشان پس سرداری ملی نیست. باید تاریخ را در بستر خود دید.
در آن روزگار مردم بدنبال یک خلافت اسلامی بودند نه چیزی دیگر. باید زمان زیادی می گذشت تا یعقوب لیثی بیاید و پرچم استقلال را بلند کند.

اما ابومسلم چه کرد؟
بعنوان داعی خلافت پسران عباس عموی پیغمبر مردم خراسان را زیر پرچم سیاه بنی عباس گرد آورد و در یک نبردی طولانی امویان را از ایران راند.
نبرد نهایی جنگ زاب بود که گفته می شود ۶۰۰ هزار عرب کشته می شود ایرانیان در جنگ زاب انتقام شکست نهاوند را گرفتند.
بدون شک در پس ذهن ابومسلم اندیشه های دیگری جز خلافت عرب بر ایران در حال نشو نما بود. برای همین بود که در بازگشت از سفر حج، منصور او را که امیر الحاج بود به خدعه ای به نزد خود فرا خواند و کشت. چرا که این سفر بر وجه مذهبی ابومسلم می افزود .
منصور به حدس و گمان می دانست مردی که ۶۰۰ هزار عرب را از دم تیغ گذرانده است برایش سهل است بقیه الجیش را از دم تیغ تیز خود بگذراند.

۲۳
باز هم در مورد بر آمدن رضا شاه

بگذار کمی روی کرده های رضاشاه خم بشویم:
۱- رضا شاه بر ویرانه های انقلاب مشروطه به قدرت رسید. انقلابی که بدلایل تاریخی با سازش بخش بالایی بورژازی با اشراف و فئودال ها از آماجش دور شد تا رضا خان رئیس دیویزیون قزاق بیاید و در میان دولت های بی کفایت نقش ناجی را بازی کند.
۲- باید به بستر سیاسی اجتماعی و منطقه ای آن روز نگاه کرد تا این بر آمدن را دید و فکر کرد که چرا آدمی مثل ملک الشعرای بهار و افرادی از این دست به این نتیجه می رسند که راه خروج از این بن بست یک کودتا ست.
۳- زمانی که کشور در یک بن بست اقتصادی و سیاسی گرفتار می شود و عناصر حاضر در صحنه قدرت خروج کشور را از این بن بست ندارند. کودتا می آید و کشور را با حذف این عناصر نابلد با قلدری خارج می کند و روی ریل جدیدی می اندازد.
۴- این بن بست چه بود؟
– انقلاب بلشویکی در شمال کشور و خطر کمونیستی شدن ایران
– تلاش استعمارگر پیر برای تحقق قرار داد ۱۹۱۹و مستعمره کردن ایران
– قیام میرزا کوچک خان
– قیام لاهوتی
– قیام پسیان
– قیام خیابانی
– جنگ قدرت درون هیئت حاکمه و روی کار آمدن کابینه های بی خاصیت
– گردنکشی حکام و یاغیان محلی مثل شیخ خزعل و اسماعیل آقا سمیتکو
برآمدن رئیس دیویزیون قزاق را با کمک ژنرال آیرونساید انگلیسی و اقبال جناح ملی و سوسیالیست جامعه را در این کانتکست باید دید.
۵- بحران داخلی و منطقه ای پیشاپیش دستور کار «ناجی سفارش انگلیس و داخل »را تعیین کرده بود .نه نبوغی در رضا خان بود و نه عرق میهن پرستی او را بمیدان سیاست آورده بود . کارگردان آن نمایش تاریخی در پشت صحنه بود .
با این همه نقد رضا خان سردار سپه از این زاویه نقد ناقصی است. طبق روایت ملک الشعرای بهار بیش از ده نفر کاندیدای این کودتا بودند. آن جا که می گویم این تمامی ماجرا نیست اشاره به این مطلب است .
باید کمی روی این نکته خم شویم که اگر برای خروج از این بن بست ضرورتی داخلی و خارجی بود و کارگردان این نمایش هم انگلیس بود تبعات این کودتا برای صد سال آینده کشور چه بود از ۱۲۹۹ تا ۱۳۹۹. تمامی ماجرا همین تبعات است. باید رئیس دیویزیون قزاق را از این زاویه بررسی کرد و آنوقت دید این موجود و پسرش تا کجا میهن پرست بوده اند.
۶- کودتایی بودن و مال اندوزی های بیمارگونه رضاخان سردار سپه که اظهرالمن الشمس است و فرع ماجراست باید دید این موجود و پسرش با نهال نو پای مشروطه چه کردند.؟
۷- انقراض قاجار به شکل یک ضرورت اجتناب ناپذیر در آمده بود چرا که دولت متمرکزدر راستای منافع امپریالیسم انگلیس و خواست رجل ملی امری نبود که احمد شاه و ولیعهدش قادر به تحقق آن باشند.
۸- اشتباه پدران ما از همین جا شروع شد. امنیت رضا خانی را با آزادی اشتباه گرفتند و یا بر این باور بودند که امنیت پیش در آمد ضروی آزادی است که این گونه نبود
۹- اردشیر ریپورتر کاشف رضاخان قزاق بود و همو بود که او را به ژنرال آیرونساید معرفی کرد. رضا خان خود نیز چه در حیات یحیی (یحیی دولت آبادی) و چه در تقریرات زندان دکتر مصدق به آوردنش توسط
انگلیسیها اذعان دارد ولی می گوید: «آنها اشتباه کردند و من به وطنم خدمت کردم .» تمامی داستان در این خدمت کردن اوست که به آن خواهیم رسید بعنوان کارنامه رضا شاه.
۱۰- رضا شاه نه نوکر انگلیسی ها بود آن گونه که بعضی در نقد او داد سخن می دهند و نه قهرمان مبارزه با انگلیسی ها؛ انگونه که راست نوستالژیک سینه به تنور می چسباند. با دخالت انگلیسی ها در امور ایران مخالف بود واین یکی از محسنات او بود اما این مخالفت حد و مرزی برایش داشت. و برای انگلیس ها که دنبال منافع بزرگ تری در منطقه بودند و بر آمدن دولت مقتدر و متمرکز در ایران هدفی استراتژیک بود و رضا خان را تنها فرد قادر به این برنامه می دیدند بد اخلاقی ها و غر زدن او برایشان قابل تحمل بود.
دیدیم در شهریور بیست که رضا شاه در منطقه ممنوعه قدم برداشت لحظه ای او را تحمل نکردند و با یک درشکه دو اسبه او را به جزیره موریس بردند.
۱۱- ناسیونالیسم رضا شاهی یک ناسیونالیسم ارتجاعی بود در داخل سرکوب مردم و در خارج وابستگی ساختاری هر چه بیشتر به امپریالیسم. از یاد نبریم که ستاره امپریالسیم انگلیس در حال غروب و بود و قدرت گرفتن شوروی و آلمان و آمریکا این امکان را به رضا شاه می داد که در عرصه مخالفت با انگلیس جولان بیشتری بدهد و حتی روی سهم ایران در غارتی که انگلیسی ها در نفت می کردند اعتراض بکند. هر چند طبق روایت تقی زاده وزیر دارایی و مسئول پرونده نفت، رضا شاه پرونده ایران را در بخاری سوزاند ۱۳۱۱؛ و ایران با دست خالی وارد بازی با انگلیس شد و رضا شاه شخصاً امتیازاتی ۶۰ ساله به انگلیس داد که مورد انتظارش نبود؛۱۳۱۲. این یکی از وجوه ناسیونالیسم ارتجاعیش بود که منافع ملی را فدای حماقت هایش می کرد .
۱۲- برای فهم  درست اقدامات رضا شاه نه آن گونه که هواداران دیروز وامروزش از «اقدامات داهیانه او» که نشان از نبوغ او داشت  و داد سخن می دهند، بلکه باید روی ضرورت دولت متمرکز و تبعات آن خم شد. تا دید که جدا از آن که چه کسی کودتا می کرد و بقدرت می رسد باید راه آهن و شبکه سراسری راه ها، مدارس جدید، دادگستری و ثبت احوال و اقداماتی از این دست را به اجرا در می آورد که تمامی آن ها علت داشت.
دولت متمرکز دولت دوران شکل گیری روابط سرمایه داری و گذار از جامعه فئودالی است .
دولت نامتمرکز برآمده از یک نظام فئودالی است. و رفتن به سوی یک دولت متمرکز نیازمند یک زیر ساخت اقتصادی سیاسی بود که باید فراهم می شد. بر این بستر است که می توان فهمید چرا تیم رضا شاه دست به اقدامات زیر زد:
– ایجاد ارتش منظم؛ برای سرکوب جنبش ها و اعتراضات
– از بین بردن قدرت های محلی؛ برای تمرکز سیاسی
– ممنوع کردن القاب؛ برای از بین بردن نفوذ شاهزادگان و اشراف قاجار
– ایجاد دادگستری. نظام آموزشی جدید: در وهله نخست کاستن نفوذ و قدرت روحانیت و بعد نیاز های جامعه جدید
– کشف حجاب و تغییر اجباری در پوشش مردان؛ برای ایجاد یک هویت و ملت سازی
برای ایجاد چنین پروژه بزرگی شانس هایی نیز به کمک او آمد:
– افزایش در آمد نفت
– افزایش در آمد دولت با افزایش ورود اجناس خارجی که درآمد گمرکات را بالا می برد.
– با فروش املاک خالصه
– اجباری شدن سربازی که این نیازمند ثبت احوال و داشتن نام و نشان مشخص بود با سه انگیزه:
– تامین نیروی مجانی برای ارتش که در راس امور بود
– برای کاستن نفوذ روسای ایلات و عشایر که فرستادن سربازی را از دست آنها خارج می کرد
– و تضعیف روحانیت با سرباز شدن طلبه ها

این کلیه اقدامات تیم رضا شاه است؛ آدم هایی مثل داور و تیمورتاش و تقی زاده که چند سر و گردن از رضا شاه فهیم تر بودند و رضا شاه دو نفر اول را بهمین خاطر کشت. و جز کارنامه مثبت او هم هست. اما در راستای همان استراتژی داخلی و منطقه ای است که صحبت شد.
۱۳- عده ای دولت رضا شاه را که دولتی برآمده از یک کودتای نظامی بود و وابستگی به طبقات اصلی جامعه نداشت یک دولت بناپارتی ارزیابی می کنند. اما عده ای دیگر دولت رضا شاه را دولتی بورژا -فئودال می دانند. که پایگاهش قشر تازه به دوران رسیده ای بود که از ژنرال های ارتش و کارمندان دولت بودند لایه های بالایی طبقات متوسط و جدید. در هر دو تحلیل شکی نمی توان داشت که دولت رضا شاه در تحلیل نهایی یک دولت بوٰرژا-ملاک بود. رضا شاه با تصرف املاک دیگران ظرف مدت کوتاهی به یکی از زمینداران بزرگ تبدیل شد .
۱۴- شیوه غالب تولید در این دوران فئودالی بود. رضا شاه و ژنرال هایش جزء بزرگ زمینداران بودند. دوشادوش این شیوه تولید، مناسبات سرمایه دای که بیشتر تجاری و ربایی بود در حال برآمدن بود.
در این دوران تنها روسای ایلات و فئودال هایی سرکوب شدند که به قدرت در حال برآمدن قزاق ها تمکین نمی کردند ولی مناسبات ظالمانه ارضی دست نخورده باقی ماند.
سرمایه داری در این دوران آمیزه ای بود از سرمایه داری دولتی و میلیتانت و سرمایه داری بروکرات که بیشتر ریشه در میان ژنرال های ارتش و بروکرات ها و تکنوکرات های دولتی داشت.
۱۵- ارتش در این دوران و دوران بعد یک ارتش پوشالی بود. ارتشی که در نخستین تندباد حوادث در دو دوران؛ پدر و پسر در ظرف مدت یکی دو روز از هم پاشید و تنها افتخارش سرکوب مردم بود .
راست نوستالژیک که مدام پز ارتش رضا شاهی را می دهد از یاد می برد که بیش از ۴۸ ساعت این ارتش نتوانست از مرزهای کشور دفاع کند. و تنها زورش به سرکوب عشایر می رسی .
۱۶- برنامه توسعه رضا شاه آمرانه بود و جدا از تبعیض آمیز بودنش نسبت به مناطق مختلف کشور پر هزینه، برنامه ریزی نشده، نامتوازن نسبت به بخش صنعت و کشاورزی بود و در مقایسه با نمونه های معاصر خودش نمره خوبی نمی گیرد. کافی است نگاهی بکنیم به برنامه های توسعه کمال آتاتورک که رضا شاه از او الهام می گرفت. ازتوسعه در چین دوران مائو حرفی نمی زنیم.
۱۷- دولت متمرکز نیازمند مشروعیت بود و این مشروعیت باید از طریق یک هویت جعلی بوجود می آمد. باستان گرایی، تکیه بر نژاد آریایی، پاک کردن زبان فارسی از لغات عربی در همین راستا بود که حاصلش ستم ملی و فرهنگی بر دیگر اقوام و ملل بود.
۱۸- تغییر لباس مردان در سال۱۳۰۷ و کشف حجاب زنان در سال ۱۳۱۴  را باید در چارچوب مدرنیسم آمرانه پهلوی دید و بررسی کرد .
رشد روابط سرمایه داری و وضعیت زنان آزاد شده در جمهوری های شوروی آزادی نیمی از جمعیت را به رژیم پهلوی تحمیل می کرد. اما این تحول درست از بالا بدون شرکت و داشتن نقش توسط زنان در پائین با مخالفت های جدی و خونبار مواجه شد و بخش هایی را هل داد بسمت مقابل .
کشف حجاب امری ضروری بود اما از پائین و با کار فرهنگی و مشارکت تام و تمام زنان.
۱۹- رضا خان سردار سپه هر چند در آغاز سعی در تحبیب قلوب روحانیون جهدی بلیغ داشت اما بتدریج از آن ها فاصله گرفت و برای تحکیم پایه های حکومتش تلاش کرد هر چه بیشتر دست روحانیون را از مداخله در امور سیاسی و قضایی و آموزشی کوتاه کند. تاسیس دادگستری و کنار زدن قانون شرع در محاکم، تشکیل نظام آموزشی نوین و کوتاه کردن دست روحانیت از مدارس سنتی و ممنوع کردن بست نشینی و قمه زدن و مراسم عید قربان و زنجیر زنی در راستای این سیاست بود .
———————————

۱- محمود طوقی؛ دو رویکرد به عدالت از نظر اندیشه پردازان سرمایه داری-؛ گزارشگران
۲- سعید رهنما؛ صنایع ایران و سیاست صنعتی چپ، اخبارروز
۳- محمد قرا گوزلو؛ سرمایه داری دولتی- قسمت ۲۹، اخبار روز