مصطفی شعاعیان (فصل سوم؛ بخش اول)


 

 

فصل سوم
بخش اول

محمود طوقی

 

درآمد
کتاب «شورش» که بعدها به «انقلاب» تغییر نام داد، دومین کتاب شعاعیان بعد از کتاب «جنگل» است. اما مهم ‏ترین کتاب اوست.
کتاب جنگل تقدم زمانى و فکرى بر کتاب انقلاب دارد. از دل کتاب جنگل است که شعاعیان به نقد لنینیسم مى ‏رسد.
کتاب در داخل به شکل فتوکپى در دست کسانى محدود گشت. اما چاپ آن توسط انتشارات مزدک در خارج انجام شد. و تقدیم ‏نامه کتاب که به شهید نادر شایگان است، سال ۱۳۵۲ را دارد. اما کتاب در سال۱۳۵۰ نوشته شده است و در سال‏هاى ۵۳-۱۳۵۱ بازبینى شده است.
نثر کتاب شورش شدیدا تحت تأثیر احمد کسروى تاریخ‏نگار معروف بود. نثرى که گریز داشت از عربى ‏نویسى و پناه مى‏ برد به واژه ‏هایى که در فارسى قدیم از آن استفاده مى‏ شده است. شعاعیان براى ناشناخته ماندن از سوى ساواک از این نثر که خواندن آن براى فارسى ‏زبان امروز خالى از اشکال نبود. سود جسته بود.
بعدها که مهندس عسگریه خود را به ساواک تسلیم کرد و گروه شعاعیان (جبهه آزادى‏ بخش ملى ایران) لو رفت و شعاعیان متوارى شد. ساواک پى برد که نویسنده کتاب کیست، پس دیگر ضرورتى نداشت از آن نثر استفاده شود. ضمن آن‏که نثر کتاب با انتقاداتى مواجه شده بود. و مى‏ توانست از بُرد توده ‏اى کتاب بکاهد. پس شعاعیان نام و نثر کتاب را تغییر داد. و شورش که وام گرفته از شهید کسروى بود به انقلاب تغییر نام داد.
این کتاب در نوع خود در آن روزگار کم ‏نظیر و حتى بى‏ نظیر بود و در ردیف کارهاى تئوریک جنبش چریکى قرار مى‏ گرفت در ردیف آثار جزنى، احمدزاده و پویان.

تاریخچه: فصل نخست
۱- کتاب با آیه ‏اى از قرآن شروع مى‏ شود: «حق آمد و باطل رفت، باطل نابود شدنى‏ ست» شعاعیان خود این قبیل فاکت آوردن‏ ها را تزئینى مى ‏داند و براى آن ارزشى در همین حد قائل است چرا که او به ‏درستى مى ‏داند استناد به هر آیه ‏اى از هر کس و هر کجا براى رد یا تأیید یک مدعى نوعى مغلطه است. و چه بهتر بود که شعاعیان از آوردن این آیه در ابتداى کتاب خود خوددارى مى‏ کرد. شاید بتوان آوردن آیه ‏اى قرآنى را در ابتداى یک کتاب مارکسیستى نوعى قالب‏ شکنى تلقى کرد اما جاى آن در آغاز یک کتاب تئوریک مارکسیستى نیست.

۲- به‏ دنبال این آیه تقدیم ‏نامه کتاب است به تاریخ تیر ماه ۱۳۵۲ و با امضاى سرخ که نام مستعار شعاعیان است. این تقدیم ‏نامه به نادر شایگان است.
نادر شایگان در سال ۱۳۵۱ با شعاعیان آشنا شد و پس از خواندن کتاب انقلاب دیدگاه ‏هاى خود را با شعاعیان هم ‏سو دانست. به ‏همین خاطر گروه خود را با گروه شعاعیان که بعد از ضربه ذوب آهن در حال بازسازى بود، یکى کرد.
و «جبهه دمکراتیک خلق ایران» را به ‏وجود آورد.
در خرداد ۱۳۵۲ آزمایشگاه نظامى جبهه لو رفت و طى یک درگیرى نادر شایگان، نادر عطایى و حسن رومینا به شهادت رسیدند.

۳- در تاریخچه، شعاعیان اشاره مى‏ کند به مقاله «اکتبر و اندیشه ‏هاى لنین در باره انقلاب» که آخرین مقاله کتاب «نگاهى به روابط شوروى و نهضت انقلابى جنگل» است. اما از آنجا که کتاب بر بنیاد لنینیسم نوشته شده بود و این مقاله ضدلنینیسم بود پس مقاله برداشته مى‏ شود تا به شکل جامع ‏ترى عرضه شود. اما فى ‏الفور یادآورى مى‏ کند که اندیشه ‏هاى «انقلاب»  به تمامى در ذهن او شکل نگرفت بلکه رفته رفته به اندیشه ‏هاى «انقلاب» رسید و آخرین پالایش ذهنى او جنبش چریکى سیاهکل بود که در تبلور واپسین اندیشه انقلاب اثر برّایى داشت.

حماسه سیاهکل
حماسه سیاهکل نقطه عطفى کیفى در مبارزات مردم ایران بود.
بعد از کودتاى ۱۳۳۲، احزاب و گروه ‏هاى سیاسى تلاش کردند که با سبک و سیاق گذشته مبارزات مردم را رهبرى کنند، این تلاش تا سال ۱۳۴۲ ادامه داشت. اما از سال ۱۱۳۴۲ به بعد با دستگیرى رهبران جبهه ملى سوم و سرکوب روحانیت، شیوه مبارزات علنى و نیمه علنى به بن‏ بست رسید و جنبش در پى یافتن راهى بود.
نخستین تلاش به وحدت سه محفل جزنى، سورکى، ظریفى انجامید. آن‏ها به راه حل مبارزه مسلحانه براى شکستن بن ‏بست سیاسى موجود رسیده بودند. در آستانه ورود به فاز عملى، توسط ناصر آقایان از محفل سورکى، که ساواکى شده بود، لو رفتند. جزنى و سورکى در سر قرار گرفتن سلاح از آقایان دستگیر شدند.
گروه مخفى شد. اما بخش دیگر گروه به رهبرى حسن ضیاء ظریفى که با تشکیلات تهران حزب توده جهت پخش اعلامیه‏ هاى گروه توسط رادیوى پیک ارتباط برقرار کرده بود، توسط عباسعلى شهریارى رهبر تشکیلات تهران که او نیز در خدمت ساواک بود، لو رفتند.
بخش دیگرى که از این در ضربه در امان ماند. صفایى فراهانى و صفارى آشتیانى براى تهیه سلاح و آموزش‏ هاى چریکى به فلسطین رفتند و غفور حسن‏ پور و حمید اشرف براى بازسازى گروه در ایران ماند.
در سال ۱۳۴۹ صفایى فراهانى به ایران برگشت. در این مدت محافل چندى در ایران تشکیل گرفته بودند. سه محفل در بین آنان به درجه ‏اى از رشد و تکامل رسیده بودند که مى‏ توانستند در وحدت با هم و یا حتى به تنهایى به سازمانى چریکى تبدیل شوند؛
۱- محفل احمدزاده ـ پویان
۲- محفل حمید اشرف ـ غفور
۳- محفل بهروز دهقانى ـ نابدل (تبریز)

فراهانى که شرایط را فراهم دید به فلسطین بازگشت و با سلاح به ایران آمد. بحث وحدت بین سه محفل پیش آمد. صفایى فراهانى فرماندهى گروه کوه را برعهده گرفت و احمدزاده فرماندهى گروه شهر.
گروه کوه به فرماندهى فراهانى به پاسگاه سیاهکل حمله کرد. و با خلع سلاح آن پاسگاه با رژیم در جنگل ‏هاى شمال درگیر شد.
سیاهکل جامعه خفته را از خواب بیدار کرد و فصل جدیدى در تاریخ مبارزات مردم آغاز گشت. تحت تأثیر برّائی این حماسه، «انقلاب» در ذهن شعاعیان به بلوغ کامل رسید.

چاپ کتاب انقلاب
در تابستان ۱۳۵۲ کتاب براى نشر به اروپا فرستاده شد. اما در ایران در سال ۵۱ به ‏صورت پلى‏ کپى و به ‏نام شورش منتشر شد.
در تابستان ۱۳۵۲ کتاب مورد بازبینى قرار گرفت و نام کتاب به «انقلاب» تغییر یافت و نثر نیز اصلاح شد. با دستگیرى فاطمه سعیدى (مادر نادر شایگان) در مشهد شعاعیان متوارى شد و بازبینى کتاب متوقف شد.
در سال ۱۳۵۳ «تز همزیستى مسالمت‏ آمیز لنین» به کتاب افزوده شد. شعاعیان تصمیم داشت بخش دوم دفتر سوم را به وضعیت داخل شوروى و رابطه شوروى با دیگر کشورها اختصاص دهد. که ماند براى بعد. بعدى که با شهادت او به ابدیت پیوست.
در مورد نثر کتاب باید گفت که نوشته ‏هاى شعاعیان در جبهه ملى دوم (سال‏هاى ۴۱-۱۳۳۹) براى سازمان امنیت شناخته شده بود. شعاعیان کتاب «انقلاب» را به شیوه نوشتارى کسروى که یک نوع فارسى سره بود نوشت. نثرى که براى کتاب خوان امروزى نثر سنگین و ناشناخته است. با دستگیرى مهندس عسگریه و لو رفتن کتاب، شعاعیان نثر را به نثر امروزى نزدیک کرد.

منتقدان «انقلاب»
«انقلاب» از زاویه شیوه نگارش مورد انتقاد قرار گرفت. و این انتقاد به‏ جایى بود. نثر کتاب به ‏خاطر سره ‏نویسى ‏اش، نثرى توده‏ اى نبود. شعاعیان این انتقاد را مى‏ پذیرد. و از آن‏ها مى‏ خواهد به «گوهر اندیشه» بپردازند. اگر گوهر اندیشه کارگرى است از آنان مى‏ خواهد که آنان خود این کتاب را به زبان کارگرى و توده ‏اى نزدیک کنند. فرض کنند که کتاب به زبان خارجى است و آنان به‏ خاطر اهمیت کتاب مى‏ خواهند آن‏را ترجمه کنند.

تنبلى ذهن
شعاعیان یکى از دلایل انتقاد به انقلاب را تنبلى ذهنى روشنفکران مى ‏داند:
روشنفکران این جامعه خوش ندارند به ‏خود رنج اندیشه و کلنجارهاى مغزى را بدهند. بیشتر هواخواه راحت ‏الحقوم ‏اند. بیهوده نیست که هنوز در درون اردوگاه جنبش ضداستعمارى در ایران از آغاز تا به ‏اکنون اندیشمندى انقلابى و پژوهنده ‏اى اجتماعى هم‏سنگ با دیگر اندیشمندان و نوآوران جهان را داشته باشد آفریده نشده است. و درخشان‏ ترین چهره‏ هاى آن همچنان کسانى چون شهید باب، شهید آقاخان کرمانى، شهید کسروى و شهید ارانى هستند.»

باب را امیرکبیر به فتواى روحانیت تبریز کشت و آقاخان را محمدعلى میرزاى ولیعهد به بهانه ترور ناصرالدین شاه توسط میرزارضاى کرمانى و کسروى را فدائیان اسلام به فتواى روحانیت تهران کشت و ارانى در  زندان رضاشاه سر به نیست شد.
اگر از مشروطه به بعد ما روشنگر و اندیشمندى در کالیبر جهانى نداریم. جنبش روشنفکرى از همان ابتدا با دو مانع قدرتمند برخورد کرد.
۱- نهاد سنت
۲- نهاد استبداد
راحت ‏طلبى روشنفکر ایرانى مزید بر علت شد، تمامى ماجرا نبود. اندیشمندهاى ما به تمامى شهدا هستند. یا کشته شدند و یا در تنهایى و غربت زندان‏ ها و دیار فرنگ مردند.

مرزبندى با پنج بیمارى
شعاعیان در نخستین گام تکلیف خود را با پنج معضل در جنبش چپ روشن مى‏ کند؛
۱- آیه ‏پرستى
۲- شخص ‏پرستى
۳- مارکسیسم عامیانه
۴- مارکسیسم آئینى
۵- سنت اندیشه ‏کشى

اثبات مدعا با آوردن فاکت از کلاسیک ‏هاى مارکسیستى یا هر متن مقدس دیگرى جدا از آن‏که نوعى مغلطه است، آیه‏ پرستى است. شعاعیان آن‏را به ‏درستى ضدمارکسیستى مى‏ داند. و از آن چون یک بیمارى در جنبش چپ یاد مى ‏کند. و یادآورى مى‏ کند که اگر در قسمت‏هایى از «انقلاب» از این روش سود جسته است. اجبارهایى بوده است؛ نه باور به این‏ گونه متدولوژى.
در بخش بنیادها شعاعیان فاکت‏ هایى از کلاسیک ‏هاى مارکسیستى مى‏ آورد. به ‏خاطر آن‏که منتقدین آیه ‏پرست خود را خاموش کند. آنانى ‏که هر ادعایى را تنها با استناد به آیات کلاسیک مى‏ پذیرند. اما در پشت سر هر آیه ‏پرستى، شخص ‏پرستى خوابیده است.
در واقع شخص ‏پرست نخست مى‏ کوشد که خود را اصولاً آدمى بسیار علمى و وابسته از هر گونه خشکیده مغزى و پرستش بازى جا بزند. ولى کمى که انگلولکش مى ‏کنى و خراش دهى مى‏ کوشد که دست کم خود را آیه‏ پرست قالب بزند. پس از انگلولک بیشتر و خراش بیشتر است که سرانجام دریافت مى‏ شود که اصولاً شخص‏ پرست است و حتى نه آیه‏ پرست .
آیه ‏پرستى و شخص ‏پرستى فرزند مارکسیسم عامیانه بود. درکى سطحى از مارکسیسم، تبدیل مارکسیسم به فرمول‏ هایى خشک و میان‏ تهى. خطى کردن حرکت تاریخ زیر نفوذ اقتصاد. و باور به جبرى تاریخى که سوسیالیسم را به ارمغان مى‏ آورد. و خانه آخر مارکسیسم عامیانه، مارکسیسم آئینى بود. کمونیسم از دانش رهایى طبقه کارگر تبدیل شد به آیینى براى رهایى طبقه کارگر و بررسى‏ هاى مارکس و لنین و مائو از شرایط رهایى طبقه کارگر تبدیل شد به یگانه بررسى. و آن هم بررسى ‏هایى ناب که هیچ شکى به آن‏ها روا نیست هر چند مارکس و انگلس و لنین خود نیز مدعى خطاناپذیرى نبودند. اما مارکسیسم آیینى آنان را خطاناپذیر مى ‏دانست. و دیگر برنمى ‏تافت بررسى اندیشه ‏هاى مارکس و لنین و مائو را.

یک سؤال: ریشه این بیمارى ‏ها کجاست
اگر مارکسیسم یک اندیشه علمى‏ ست و مارکسیست ‏ها خود را پیروان اندیشه علمى مى‏ دانند. پس چرا این اندیشه به آلودگى‏ هاى این چنین آغشته شد. شعاعیان ریشه این بیمارى را در شوروى ‏زدگى مى ‏داند.

«راستى این است که چندى است که طبقه کارگر در سراسر جهان و پس در جامعه ما نیز دچار یکى از بدترین بیمارى ‏هاى خودش است این بیمارى که شوروى‏ زدگى نام دارد میکرب آن در ایران حزب توده و همه آن فرهنگى است که «توده ‏ایسم» نامیده مى‏ شود.
توده ‏ایسم که خود زاده شورویسم است.»

اگر تولد مارکسیسم را انتشار مانیفیست بگیریم تا پیروزى انقلاب اکتبر دوران شکوفایى و رشد مارکسیسم است اندیشمندان بزرگى در سراسر اروپا به میدان مى ‏آیند و مارکسیسم را غنى و غنى ‏تر مى ‏کنند.
لنین به همراه صدها متفکر و پژوهشگر روسى و غیرروسى در حزب سوسیال دمکرات روسیه جمع شده ‏اند. اما هنوز قادر به برابرى با حزب سوسیال دمکرات آلمان به ‏عنوان نخستین حزب، با اندیشه ‏ورزانى چون کائوتسکى، روز لوگزامبورگ و ببل دیگران نیستند.
با پیروزى انقلاب اکتبر یک قرائت از مارکسیسم که قرائتى است آسیایى به ‏عنوان حزب پیروز حقانیت بیشترى مى‏ یابد.
تا لنین زنده بود هنوز از مارکسیسم آئینى خبر چندانى نبود. بحث و کنکاش روى مسایل به شدت و قدرت خود در جریان بود. لنین مجبور بود مدام به منتقدین حکومت بلشویک پاسخ بدهد. کائوتسکى به درک لنین از دیکتاتورى پرولتاریا، دمکراسى، تحقق سوسیالیسم و پیش ‏شرط‏ هاى آن معترض بود و لنین در جزوه «دیکتاتورى پرولتاریا و کائوتسکى مرتد»، از درک خود از مسایل بنیادى مارکسیسم دفاع مى‏ کند درون حزب سوسیال دمکرات روسیه نیز اندیشمندان بزرگى چون تروتسکى، بوخارین، کامنف، و زینونف بودند که نظرات مستقل خود را داشتند.
با مرگ لنین و روى کار آمدن استالین «باب اجتهاد» در مارکسیسم، لااقل در قرائت روسى‏ اش، بسته شد. استالین با درک عامیانه و سطحى ‏اش از مارکسیسم، از اندیشه ‏هاى مارکس و انگلس و لنین مارکسیسم آئینى را ساخت. و با همین افزار مخالفین خود را سرکوب کرد و از بین برد.
استالینیسم قرائت جدیدى از مارکسیسم شد که توسط حزب توده در ایران آورده شد و سرمنشأ مارکسیسم آئینى در ایران شد.

سنت اندیشه ‏کشى
سنت اندیشه ‏کشى، ما ریشه در تاریخ دیرپاى استبداد و سنت در ایران دارد. از همان آغاز شکل ‏گیرى تمدن در فلات ایران هر اندیشه نوینى با دو نهاد استبداد و سنت روبه‏ رو شد. و رفته رفته این سنت جزء فرهنگ بومى مردمان این فلات درآمد. و در اندیشه ناخودآگاه جمعى این قبیله جا خوش کرد.

«زندگى و بار آمدن در پهنه ‏اى سرشار از زبونى و توسرى‏ خورى‏ هاى بى‏ شمار استبداد بى‏ پیر، بریدن زبان به کمترین بهانه، کوبیدن تعرضى براى شادى و تفریح، خفه کردن هر گونه اعتراض براى امنیت، به گور سپردن هر اندیشه نوینى بدین منطق آزارمنشانه که ترا چه به این غلطا؛ سخن کوتاه فرمانروایى دیرپاى خودکامگى پلیدانه شاهنشاهى ارتجاع، استعمار بر جامعه باعث شده است که حق پیکار کردن با این پدیده ننگین و تباهى بار خود نیز به این آلودگى‏ ها آلوده باشند.»

علل نوشتن انقلاب
شعاعیان شش علت براى نوشتن «انقلاب» برمى ‏شمارد:
۱- شکست انقلاب‏ هایى که به ‏نام طبقه کارگر شده است و باعث ضربه زدن به حیثیت کمونیسم شده است. «انقلاب» تلاشى است براى نشان دادن ریشه ‏هاى این انحراف و نشان دادن گذرگاهى است که به کمونیسم مى ‏رسد. چرا که لنینیسم ناگذرگاه کمونیسم است.
۲- وظایفى که لنین براى حزب طبقه کارگر پیشنهاد مى‏ کند امروز بس ناقص و نادرست است. حزب در مقام پیشتاز طبقه کارگر، در مقام سازمان آگاه، خردمند و رزمى و مسلح ارگانیک طبقه بایستى انقلاب خود را با جنبش مسلحانه سراندازد. نه این‏که به امید قیام ناگهانى وظیفه خود را محدود به تبلیغ کند.
۳- جنبش‏هاى مسلحانه به هر کم و کاستى ‏شان بسى ارجمندتر از دغل‏کارى‏ هاى احزاب گویا کمونیست امروزى ماست.
۴- هر حزبى که در برابر پیکارهاى انقلابى در هر کجاى جهان خاموش بنشیند و یا سنگر بگیرد کمونیست نیست.
۵- جنبش مسلحانه و جنگ چریکى پیشتاز طبقه کارگر نهالى است که از ژرفاى تاریخ طبقاتى مى ‏روید و در جهان گسترده مى‏ شود.
۶- جنبش مبارزه مسلحانه

حیطه بررسى لنینیسم
شعاعیان مى ‏گوید: امکان آن نبود که اندیشه ‏هاى لنین را از همه سو به کاود و پس به دو رگه اصلى قناعت مى‏ کند:
۱- انقلاب
۲- همزیستى مسالمت‏آمیز
«سرکوب پلیس این فرصت را از کاوشگر انقلابى مى‏ گیرد تا راستى‏ پژوهى را هر چه ژرف‏تر کند» شعاعیان در بررسى ‏هایش روى این دو رگه اصلى به این نتیجه مى ‏رسد که اندیشه ‏هاى لنین در مورد انقلاب کاستى‏ هاى فراوانى دارد. و گوهر اندیشه لنین پیرامون همزیستى مسالمت ‏آمیز ضدانقلابى و خیانت‏ بار است.

یک پرسش
مى‏ پذیریم که سرکوب همه جانبه ساواک در آن روزگار، که اوج قدرت ساواک بود، به پژوهشگر انقلابى اجازه نمى‏ داد همه جانبه و عمیق اندیشه ‏هاى لنین را بکاود.
اما چرا به ذهن شعاعیان نرسید که مى‏ توان پژوهشگر بود، اما انقلابى حرفه ‏اى نبود. ولى انقلابى بود. ناگفته پیداست که مبارزه مسلحانه پاسخى بود به بى ‏عملى روشنفکر توده‏ اى روشنفکر بى‏ عمل. پس ملاک انقلابى بودن یا نبودن چیزى نبود جز شرکت در پراتیک انقلابى که این معیار معیارى غلط بود.

یک کج ‏فهمى تاریخى
از مشروطه به بعد چپ ایران دچار یک کج ‏فهمى تاریخى شد. به تبعیت از مارکس و انگلس و لنین به این باور رسید که روشنفکر انقلابى طبقه کارگر همان کادر فعال حزب یا سازمان طبقه کارگر است. غافل از آن‏که سازمانده فعال طبقه کارگر در آسیا و اروپا به یک معنا نیست.
اوج تعقیب مارکس، بستن روزنامه او و یا تبعیدش به فرانسه یا انگلستان بود. لنین هم به ‏همین شکل مدتى در تبعید سیبرى بود و بعد به اروپا رفت. اما در این سوى دنیا قضیه از همان ابتدا فرق مى ‏کرد.
غفارزاده رهبر حزب عدالت در رشت مورد سوءقصد قرار گرفت. و در نظمیه رشت او را کشتند.
رهبران حزب کمونیست از سال ۱۳۰۹ تا سقوط رضاشاه در زندان بودند. ارانى در زندان رضاشاه کشته شد. در حالى‏ که در فاصله سال‏ هاى ۱۳۴۰-۱۳۰۰ چیزى حدود چهار دهه اندیشمندى در قد و قامت او نداریم.
از سال ۵۷-۱۳۴۰ یعنى حدود ۳۷ سال جنبش چپ، اندیشمند به ‏معناى اخص کلمه به تعداد انگشتان دست داشت. جز ملکى که بعد از آزادى از زندان در بایکوت مرد، بقیه کشته شدند. از جزنى گرفته تا احمدزاده و پویان و مؤمنى و شعاعیان.
با نگاهى به کارنامه عملى اندیشمندان چپ که به تمامى جوانمرگ شدند به این نتیجه مى ‏رسیم که شرکت آن‏ ها در سازمان حزبى امرى غلط بوده است. باید از همان ابتدا بین پژوهشگر انقلابى و رزمنده انقلابى مرز مشخص کشیده مى‏ شد. پژوهشگر، انقلاب را از نظر فکرى تغذیه مى ‏کرد. در حالى ‏که ارتباط او با سازمان و حزب انقلابى یک‏ طرفه بود. او در کنار حزب بود و اما در درون حزب نبود.
از حزب الهام مى‏ گرفت و گره ‏هاى تئوریک حزب و جنبش را باز مى‏ کرد.

ضرورت مسلح بودن شعاعیان چه بود
به‏ راستى ضرورت مسلح بودن شعاعیان چه بود؟ ناگفته پیداست که شعاعیان که رابطه گسترده ‏اى با مجاهدین، فدایى ‏ها، سوسیالیست‏ هاى ملکى، آل ‏احمد، و دیگران داشت و خود رهبرى جبهه دمکراتیک خلق بود. باید مسلح مى‏ بود نه به یک سلاح بلکه به‌هزار سلاح.
مرادم از شعاعیان نه به ‏عنوان یک کادر انقلابى بلکه به ‏عنوان یک پژوهشگر انقلابى است.
در آن روزگار در فاصله سال‏هاى ۵۴-۱۳۴۰ در حد شعاعیان از نظر بار تئوریک و درک عمیق مسائل به تعداد انگشتان یک دست جنبش در آستین نداشت.
شعاعیان، اگر شعاعیان «جنگل و شوروى» مى ‏ماند و بعد کتاب «انقلاب» را مى‏ نوشت و بعد «چند ارزیابى شتاب‏زده» و چند «نامه به چریک‏هاى فدایى خلق» را، چه چیزى از جنبش انقلابى کم مى‏ شد، هیچ. اگر شعاعیان در کنار جنبش انقلابى و براى جنبش انقلابى مى ‏ماند. نهایت که ساواک او را تحمل نمى‏ کرد یا ممنوع ‏القلم مى‏ شد و یا زندانى. تا ابد که نمى ‏توانستند شعاعیان را به ‏عنوان یک پژوهشگر چپ در زندان نگاه دارند. مگر عمر یک دیکتاتورى چند سال است. اگر شعاعیان در سال ۵۴ دستگیر شده بود به ‏عنوان یک پژوهشگر، در سال ۱۳۵۷ او آزاد بود. و جنبش چپ یک متفکر بزرگ در کنار خود داشت.
در مقطع ۱۳۵۷ به جرأت مى‏ توان گفت شعاعیان خود یک حزب بود. مگر شاملو نبود. مقایسه کنیم شعاعیان را با موجودی با بضاعت کم و شعور کم در همه عرصه ‏ها، چه در عرصه تئورى و نظر و چه در عرصه عمل و کار انقلابى. موجودی که تنها سرمایه او درک  محضر جزنى بود. با این همه به قوزک پاى شعاعیان هم نمى ‏رسید. هنوز هم نمى ‏رسد، هزار سال دیگر هم نمى ‏رسد. به ‏راستى که شعاعیان از جنم دیگر بود.
همین موجود با آن بضاعت کم و شعور کمتر به رهبرى بزرگ‏ترین سازمان چپ ایران رسید. نگاه کنیم به نخستین پلنوم سازمان چریک ‏ها که اسناد آن توسط  یکی از نفوذی های آن حزب بلااشکال دزدیده شد و در سطح جنبش پخش شد تا بى‏ سوادى چریک ‏ها را به نمایش بگذارند. و آن‏وقت پى به بزرگى و غناى تئوریک شعاعیان مى‏ بریم.
تشکیلات انقلابى به شعاعیان چه داد؟. هیچ. نگاه کنیم به نامه ‏هاى شعاعیان به سازمان چریک‏ ها. نزدیک به یک سال، زندانى یک خانه تیمى. و آن انرژى خلاق نزول پیدا کرد به یک سرباز.

دفتر یکم: بنیادها
دفتر یکم در ۲۳ بخش و ۱۲۷ بند تنظیم شده است و از ماتریالیسم تاریخى شروع مى‏ شود؛
۱- تاریخ جهان در واپسین تحلیل تاریخ دو طبقه است، بهره ‏کش و بهره ‏ده
۲- فرماسیون‏ ها تغییر کرده ‏اند اما جوهر بهره‏ کشى و بهره ‏دهى حفظ شده است.
۳- در میان طبقات، تنها طبقه کارگر دشمن هر گونه بهره ‏کشى است.
۴- طبقه کارگر تنها طبقه‏ اى است که مى‏ تواند ریشه بهره ‏کشى را بسوزاند.
۵- طبقات بهره‏ کشى داراى در تضادند، برون طبقاتى، درون طبقاتى
۶- طبقه کارگر تنها تضاد برون طبقاتى دارد، طبقه ‏اى است که در یک کالبد جهانى معنا دارد.
۷- طبقه سرمایه ‏دار، تز و طبقه کارگر آنتى ‏تز اوست.
۸- جهان طبقاتى جهانى انقلاب آفرین است.
۹- انقلاب، نبرد مسلحانه طبقه یا نیروهاى پیشرو در برابر طبقه یا نیروهاى ارتجاعى است. جهت به‏ دست آوردن افزار فرمانروایى و استقرار نظام نوین.

دو نکته
– انقلاب برابر نبرد مسلحانه گرفته مى‏ شود.
– انقلاب مى ‏تواند توسط طبقه یا نیروى پیشرو آغاز شود.

۱۰- طبقه کارگر یگانه طبقه ‏اى است که به تاریخ و زندگى آدمى آگاهى مى‏ یابد. و این دانش و خرد را در راستاى تاریخ به‏ کار مى‏ برد و آگاهانه انقلاب مى‏ کند.
۱۱- با نابودى نظام طبقاتى، هر گونه جنگ و انقلاب نیز نابود مى‏ شود.
۱۲- طبقه کارگر براى انجام رسالت خود به آزمون ‏هاى فراوان نیازمند است.
۱۳- در تاریخ بشر شماره کمى از انقلابات پیروز شده‏ اند.
۱۴- مارکسیسم فرهنگ طبقه کارگر است، طبقه کارگر با مسلح شدن به مارکسیسم پى مى ‏برد که هیچ طبقه ‏اى به سادگى جاى خود را به طبقه دیگر نمى ‏دهد. هیچ طبقه انقلابى با آرامش جایگزین طبقه کهنه نمى‏ شود. یگانه ‏افزار زور است. و این زور در چهره جنبش ‏هاى مسلحانه خیزش‏ هاى توفانى و انقلاب‏ ها پى‏ گیر نمایان شود.

نکته سوم
شعاعیان رسیدن طبقه کارگر را به قدرت از سه طریق ممکن مى ‏داند.
۱- جنبش‏ هاى مسلحانه
۲- خیزش‏ هاى توفانى
۳- انقلاب‏ هاى پى‏گیر

۱۵- براى طبقه کارگر هیچ راهى جز انقلاب و جنگ ‏افزار براى رسیدن به پیروزى نیست.
۱۶- طبقه کارگر به ‏تدریج به آگاهى مى ‏رسد. نخست لایه روشنفکر طبقه به کلیه دانش و آگاهى ‏هاى طبقاتى مى ‏رسد و پس همه طبقه در روند زندگى و ستیزه طبقاتى هرچه بیشتر آگاه مى ‏شود.
۱۷- لایه روشنفکر طبقه کارگر، راهنماى طبقه کارگر در انقلاب اوست.
۱۸- لایه روشنفکر براى راهنمایى و رهبرى طبقه کارگر نیازمند روابطى به سامان و استوار در کالبد یک سازمان است این سازمان حزب طبقه کارگر، حزب کمونیست نامیده مى ‏شود.

جمع ‏بندى کنیم
شعاعیان از جوامع انسانى شروع مى‏ کند. جوهر جوامع طبقاتى را بهره ‏کشى مى ‏داند. تنها یک طبقه است که رسالت نابودى بهره ‏کشى انسان از انسان را دارد آن طبقه کارگر است. طبقه کارگر براى رسیدن به حاکمیت راهى جز زور ندارد. و این زور در قالب جنبش ‏هاى مسلحانه، خیزش‏ هاى توفانى و انقلابات پى‏گیر خود را نشان مى ‏دهد.
طبقه کارگر براى آن‏که انقلاب کند باید به فرهنگ خود مسلح باشد. این فرهنگ از طریق روشنفکر طبقه به او مى ‏رسد. لایه روشنگر براى رهبرى و هدایت طبقه نیازمند حزب است. این حزب، حزب کمونیست نام دارد.

۱۹- وظیفه حزب راهنمایى طبقه است تا پیروزى کامل تا روزى که ضرورت حزب از بین برود.
۲۰- حزب سازمان پیشتاز طبقه کارگر است.
۲۱- حزب طبقه کارگر از همان آغاز سازمان جنگى طبقه کارگر است.
۲۲- حزب طبقه کارگر سازمانى است نظامى. حزب و ارتش طبقه کارگر از هم جدا نیستند.
۲۳- حزب وظیفه دارد انقلاب را پیشاپیش آغاز کند و در پروسه نبرد نیروهاى طبقه کارگر و توده را به جنبش درآورد و آن‏ها را آگاهانه به سوى کمونیسم رهبرى کند. به گفتارى دیگر طبقه و توده را به انقلاب بکشد. طبقه و توده را انقلابى کند. انقلاب را توده ‏اى کند و سرانجام انقلاب را طبقه ‏اى کند توده را تا ستیغ طبقه و طبقه را تا ستیغ انقلاب و روشنفکر خود فراز بکشد.
۲۴- حزب منتظر نمى‏ نشیند تا توده قیام کند و او رهبرى قیام را به ‏دست گیرد. بلکه خود پیشاپیش انقلاب را از مرحله نطفه ‏اى آغاز مى‏ کند و در پویش همین جنبش مسلحانه، طبقه کارگر و توده را انقلابى مى‏ کند و به انقلاب مى‏ کشاند.
۲۵- حزب خود آغازگر انقلاب است.

شروع اختلاف

تا مرحله حزب، شعاعیان با لنین و لنین با شعاعیان اختلافى ندارد. اما از این مرحله به بعد لنین کار حزب را تبلیغ، ترویج و سازماندهى طبقه و توده مى ‏داند. تا زمانى‏ که زمان قیام فرا  برسد و حزب با رهبرى قیام طبقه کارگر را به پیروزى برساند.
اما شعاعیان نخست آن‏که، برخلاف لنین، حزب را سازمان جنگى طبقه کارگر مى ‏داند. و دو دیگر آن‏که این سازمان خود پیشاپیش انقلاب را آغاز مى‏ کند و در پروسه نبرد توده و طبقه کارگر را به انقلاب مى‏ کشاند و انقلاب را توده ‏اى مى‏ کند. لنین بر این باور نیست.

۲۶- جهان طبقاتى مادر انقلاب است و این به ‏معناى آماده بودن شرایط عینى است. در جامعه طبقاتى شرایط این انقلاب همواره فراهم است.
۲۷- نابودى جهان طبقاتى و برپایى جامعه کمونیستى تنها پس از آماده شدن زمینه چیرگى بر طبیعت شدنى است. پس شرایط عینى ویژه خود را دارد.
۲۸- جهان به ‏آستانه عینى ویژه ‏اى رسیده است. شرایط عینى درهم کوبیدن جهان طبقاتى. پس باید فریاد زد «کارگران جهان انقلاب کنید.»

یک اختلاف دیگر
شعاعیان شرایط عینى را آماده مى‏  بیند و آن‏ هم به‏  خاطر جامعه طبقاتى است. اما لنین براى آماده شدن شرایط عینى پیش ‏فرض هایى قائل است.
دیگر آن‏که شعاعیان شرایط این انقلاب را در سراسر جهان آماده مى‏ بیند. به ‏همین خاطر بر خلاف مارکس که شعار مى ‏داد «کارگران سراسر جهان متحد شوید، او شعار مى ‏دهد «کارگران سراسر جهان انقلاب کنید.»

۲۹- آماده بودن شرایط عینى به ‏معناى آماده شدن بدون درنگ شرایط ذهنى نیست. شرایط ذهنى به ‏دنبال یک رشته نبردها و خیزش‏ ها و جنبش ‏ها و به ‏دنبال یک رشته انگیزه ‏هاى اجتماعى و جهانى و تازه از اندک به انبوه به ‏بار مى‏ نشیند.
۳۰- هنگامى ‏که شرایط ذهنى آماده نیست. ممکن است بیداد و ستم جنبش‏   هاى خود به ‏خودى را ایجاد کند. همین جنبش‏ هاى خود به ‏خودى زمینه آفرینش پیشتاز طبقه را ایجاد مى‏ کند، بازتاب این آفرینش، انقلاب با راهنمایى پیشتاز و سازمان آگاه است.
۳۱- پس براى انقلاب آگاهانه، آماده شدن شرایط ذهنى لازم است.
۳۲- وظیفه پیشاهنگ آفرینش شرایط ذهنى است. حزب خود نیز بخشى از شرایط ذهنى انقلاب است.
۳۳- حزب و پیشتاز با آغاز جنگ مسلحانه هم جنگ ‏افزار و هم فرهنگ را به طبقه مى‏ رساند زیرا آوردگاه نبرد طبقاتى دانشکده طبقه و توده است. چنین جنگى ناگزیر جنگى طولانى و فرساینده پیشتاز و حزب و پس جنگ فرساینده توده طبقه و در آخر جنگى و در چیده و برق ‏آسا خواهد بود.
۳۴- انقلاب جهانى طبقه کارگر، انقلابى است آگاهانه با پیشتازى که خود آغازگر انقلاب است.

اختلافى دیگر
لنین بر این باور است که شرایط عینى باید آماده شود و شرایط ذهنى هم بر آن سوار شود تا شرایط انقلابى فراهم شود. حزب با تبلیغ و ترویج و سازماندهى خود کمک مى‏ کند به آماده شدن شرایط ذهنى و ابزار کار او روزنامه است.
حزب انقلاب را مسلحانه آغاز نمى‏ کند، تا طبقه و توده به آن ملحق شوند. اگر در جریان قیام کار به دیگرى مسلحانه رسید، حزب سعى مى‏ کند درگیرى را هدایت کند.
۳۵- طبقه کارگر طبقه ‏اى مطلقاً جهانى است پس مرزها و کشورها پدیده‏ هایى ناکارگرى‏ اند.
۳۶- تقسیم ‏بندى کشورها محصول تضاد فرمانروایى طبقاتى است که با هم تضاد دارند. این تضاد طبقاتى است که طبقات را تکه ‏تکه مى‏ کند.
۳۷- مرزها ثابت و محترم نیستند نه از داخل و نه از خارج زیرا طبقه چیره طبقه ‏اى جهانى و طبقه ‏اى است منطقه ‏اى.
۳۸- طبقه کارگر طبقه ‏اى جهانى و داراى میهن نیست. میهن پرولتاریا سراسر جهان است.
۳۹- انقلاب از یک کشور آغاز مى ‏شود اما باید در روند انقلاب جهانى انداخته شود، گرفتار کردن انقلاب در یک کشور انقلاب را پى کور کردن است و دیر یا زود استحاله مى‏ یابد.
۴۰- به ‏محض پیروزى در یک کشور باید جنگ را از مرزها گذراند. نبرد را گسترش داد و تا محو تمامى طبقات بهره ‏کش جنگ ‏افزار را زمین نگذارد. قناعت کردن به‌پیروزى میهن جان انقلاب را مى‏ گیرد.
۴۱- تا انقلاب جهانى طبقه کارگر به پیروزى نرسد، هیچ انقلاب کارگرى پیروزمندى نخواهیم داشت. انقلاب کارگرى خواهیم داشت. اما پیروزمند نخواهد بود. و پیروزى غیرجهانى تاکتیکى است.
۴۲- طبقه کارگر مرز نمى‏ شناسد پس باید انقلاب را به کشورهاى دیگر بکشاند.
۴۳- این اندیشه که انقلاب کارگرى صادراتى و وارداتى نیست. از بُن یاوه است. طبقه کارگر طبقه‏ اى است جهانى، مرزها از گندزار نظام طبقاتى مى ‏رویند و مورد پذیرش طبقه کارگر نیست. پس پیشتاز طبقه کارگر که به پیروزى رسیده است بایستى همچون پیشتاز انقلابى نبرد انقلابى را از مرزها بگذراند تا با همین پیکار انقلابى، طبقه کارگر کشور دیگر را آمادگى انقلابى ببخشد و به انقلاب بکشاند.
۴۴- ممکن است با گسترش انقلاب، ضدانقلاب جهانى، سوسیالیسم پیروز را شکست بدهد، چه باک. شکست در راه انترناسیونال کارگرى براى طبقه کارگر سودمندتر است تا خفه کردن سوسیالیسم در یک کشور.

سوسیالیسم در یک کشور با دو نظر
بلشویک‏ها از ۲۰-۱۹۱۷ در انتظار پیروزى انقلاب در آلمان بودند. آنان تحقق سوسیالیسم را در کشورى عقب ‏مانده چون روسیه بدون حمایت فنى آلمان ناممکن مى ‏دیدند. با قطع امید از انقلاب در آلمان، از ۱۹۲۰ به بعد مسأله سوسیالیسم در یک کشور مطرح شد.
وقتى کار سوسیالیسم در یک کشور به استبداد داخلى، فقر، تضاد طبقاتى و سازش با امپریالیسم کشیده شد تز سوسیالیسم در یک کشور زیر سؤال رفت.
یک نظر بر این باور است که سوسیالیسم در یک کشور شدنى است، اما کمونیسم در یک کشور امکان‏ پذیر نیست.  اما اگر مدل روسى سوسیالیسم در یک کشور شکست خورد ربطى به این تز ندارد.

از ۱۹۰۰ به بعد دو آلترناتیو براى روسیه مطرح بود:
۱- آلترناتیو بورژوازى
۲- آلترناتیو کمونیستى

وقتى در سال ۱۹۱۷ بلشویک ‏ها به قدرت رسیدند تا سال ۱۹۲۳ در گیرودار جنگ داخلى و تثبیت اوضاع بودند. بعد از ۱۹۲۳ که اوضاع سیاسى تثبیت شد بلشویک ‏ها، که دیگر استالین همه‏ کاره شده بود دو کار کردند:
۱- دولتى کردن سرمایه
۲- برنامه ‏ریزى کردن تولید

این درک از اقتصاد سوسیالیستى که مبدعین آن انترناسیونال دوم بودند. درکى غیر کمونیستى بود. این مدل از توسعه یک مدل بورژوایى بود.
پس در زیر پرچم سوسیالیسم در یک کشور، آلترناتیو ناسیونالیسم ـ رفرمیسم روسى مطرح شد و به پیش رفت.

سوسیالیست‏ ها در انقلاب اکتبر پیروز شدند. اما آنچه انجام شد سوسیالیستى نبود. نظر دیگر  بر این باور است که «سوسیالیسمى در شوروى اجرا نشد که شکست خورده باشد. شوروى یک کشور پساسرمایه ‏دارى بود. الگویى که استالین در پیش گرفت یک الگوى استبدادى ـ بورکراتیک توسعه بود که ربطى به سوسیالیسم نداشت.»
اگر سوسیالیسم را به معناى اشتراکى شدن وسایل تولید، لغو کار مزدى، تحقق عدالت سیاسى، اجتماعى، اقتصادى بدانیم آنچه در شوروى اجرا شد هر چه بود، سوسیالیسم نبود.

۴۵- طبقه کارگر، طبقه ‏اى جهانى است. مرزها پدیده ‏هاى ضدکارگرى‏ اند. زندانى کردن سوسیالیسم در یک کشور به معناى زوال سرشت کارگرى انقلاب است. پس سوسیالیسم در یک کشور ناشدنى است.
۴۶- طبقه کارگر ضمن آن‏که جنگ‏ افزار را زمین نمى‏ گذارد در سرزمین‏ هاى آزاد شده سوسیالیسم را پیاده مى‏ کند. بدین‏گونه نظام سوسیالیستى، نظام ویژه پشت جبهه انقلاب کارگرى است.
۴۷- جنگ و صلح فرآورده زندگى طبقاتى‏ اند. طبقات بهره‏ کش با خود و با طبقات بهره ‏ده در جنگ‏ اند. جنگ ‏هاى طبقه بهره ‏ده به مفهوم انقلاب است.
طبقات بهره ‏کش دو دوره زندگى را مى‏ گذرانند، دوران جنگ و دوران صلح.
طبقات بهره ‏کش با طبقات بهره ‏ده نیز دو دوره زندگى مى‏ گذرانند. دوره جنگ و انقلاب، دوران صلح و آرامش ضدانقلابى.
در دوران صلح طبقه کارگر از آگاهى انقلابى حتى خود به‏ خودى بى‏ بهره است.
در مرحله ‏اى که طبقه کارگر آشکارا به نیروى سیاسى رزمنده‏ اى مبدل شده است مى ‏کوشد از تضاد طبقات بهره‏ کش سود برد. پس با این یا آن طبقه که با بخش ‏هاى دیگر در تضاد است، متفق شود. و دوران صلح‏ آمیز را به ‏سر برد. این دو صلح کیفاً با یکدیگر متفاوت ‏اند.
در مرحله اول این طبقه کارگر است که مقهور ارزش‏ هاى طبقات دیگر است. اما در مرحله دوم این طبقه کارگر است که بنا به ارزش‏ هاى خود با دیگران متحد مى‏ شود.
طبقه کارگر به ‏تدریج به ارزش‏هاى خود پى مى‏ برد و رفته رفته بنا به ارزش ‏هاى خود به طبقات دیگر سامان مى‏ دهد. از این مرحله جنگ حاکم مى‏ شود.

———————————————

[۱]. از اینجا به بعد هرجا که «انقلاب» در بین دو علامت اشاره مى‏شود منظور کتاب انقلاب نوشته شعاعیان است.

[۲]. کتاب انقلاب ص ۱۳-۱۲

[۳]. انقلاب متفرقه ۶۴

[۴]. انقلاب ـ شعاعیان صفحه ۱۶

[۵]. فعالیت‏هاى کمونیستى در زمان رضاشاه ـ به کوشش کاوه بیات

[۶]. گفته می شد عامل  این سرقت سعید نامی  بود که به ‏عنوان نفوذى حزب توده وارد تشکیلات چریک ‏ها شده بود.

[۷]. منصور حکمت، علل سقوط شوروى، مجموعه آثار

[۸]. استیوان مزاروش، مصاحبه