نامه هایی برای فصل های نیامده
نامه بیستم
محمود طوقی
۱
«در واقع چپ های قدیم ما از هر نحله فکری دمکرات نبودند. و هنوز هم رسوبات آن تفکرات در همه باز ماندگان وجود دارد.
اشکال کار در آن حکم قدیمی استالین است که می گفت ما از سرشت ویژه ای هستیم و باید انسان طراز نوین را از نو بسازیم
سازمان های سیاسی چپ از هر نحله به نحوی از این پندار نوک پیکان تکامل بودن متاثر شدند و هواداران خود را به آن عادت داده اند.
در جوامع موزائیکی مثل جامعه ما انسان ها در شرایط فرهنگی و اقتصادی کاملا متفاوتی زیست می کنند و بر حسب شرایط به نظرات ناهماهنگ و یا هماهنگ با وجود اجتماعی خود می رسند و نوسانات فکری بسیار دارند بر خلاف غرب که سنت های ثابتی حتی در یک خانواده در طول صدها سال وجود دارد، در این جا چنین نیست و نمی توان به سادگی با توجه به خاستگاه طبقاتی افراد خصوصیات آن ها را حدس زد.
با این استدلال که جامعه ما چرا این سرنوشت را یافت نمی توان حکم محکومیت این و آن را صادر کرد.
سرنوشت سیاسی بسیاری از افراد مشهور چپ در ایران تایید کننده آن است که تنها معتقدان به مذهب نبودند که در جدال امر نو و امر کهنه در این خاک در مراحل واسطه ای تفکر جا ماندند بسیاری از چپ ها هم بد جور در این وسط راه در گل گیر کردند»
متدولوژی بحث؛چند نکته
نکته نخست
این گزاره که چپ ها دموکرات نبودند یا نیستند که این روزها لقلقه زبان مردم کوچه و بازار شده است. ما را بجایی نمی رساند. چرا که کنکرت نیست. باید در چهار چوب مشخص دست گذاشت روی مابازاءهای مشخص و گفت این جا و آن جا.
در مورد مسئله مشخصی بحث می شود مدام می زنند به صحرای کربلا که چپ ها اینند و آنند. و دریغ از پرداختن به بحث اصلی.
در قضیه شعاعیان، لطف الله میثمی نقل قولی از بهرام آرام می آورد و خانم فاطمه صادقی از آن داستان گروش را می سازد.۱
این کمترین می گوید۲ این بابای از دنیا بی خبر که تمام عمرش مذهبی بوده است نمی داند که زن و شوهر به هم حلالند و نیازی به حلا ل کردن و صیغه کردن آن ها نیست و دیگر آن که خواندن صیغه از دیروز تا امروز و تا فرداها ی نیامده در دست مراجع دینی و قانونی است و امکان ندارد که یک کمونیست راه بیفتد در کوچه و بازار زن ها و شوهرها را حلال هم کند و در ضمن مارکسیست باشد آن هم از نوع سه آتشه اش و نماز هم بخواند.
گفتن یک خبر بکلی بی اساس برای خراب کردن یک آدم عین دموکراسی است؟ و پاسخ دادن به این امر بدیهی که بابا خسن و خسینی در کار نیست حسن و حسین اند دختر نیستند و پسرند سه نفر نیستند دونفرند وپدر آن ها کس دیگر است و در ضمن مغاویه نیست معاویه است. می شود چپ استالینی که دموکرات هم نیست.
یا در قضیه گلسرخی۳ و فریب خوردن او و دانشیان یا در گذاشتن این حرف در دهان جلال که جلال شایعه کرد صمد را کشته اند یا در داستان تختی و آن خزعبلاتی که یک آدم روانشناس ردیف می کند و مرگ او را به شیفتگی شخصیتی و ضعف جنسی او حوالت می دهد.
تمامی این خزعبلات عین دموکراسی است و پاسخ به آن نادموکرات بودن چپ استالینی است.
نکته دوم
طرح مسائل کلی در یک بحث مشخص و روشن. یعنی رفتن از طرح یک پاسخ روشن به سمت مغلطه است.
ما در یک بحث مشخص بدنبال یک پاسخ مشخص یا یک پرسش مشخص هستیم. می توان از کلیات هم حرف زد اما بشرط این که نخست به همان پرسش مشخص پاسخ مشخص داده شده باشد.
نگاه کنیم:
۱- در باره حکم پرهیز از سانتی مانتالیسم و رمانتی سیسم و به گلوله بستن توده نا آگاه در داستان مقابله روستائیان با چریک ها در سیاهکل باید گفت:
این حکم اگر به عنوان یک قاعده عام در آید چه از آن به در می آید؟
چنان عمل کن که عمل تو به عنوان یک قاعده عام پذیرفته شود
۲- رابطه فرد با سازمان یک رابطه تابع و متبوع و یا مرجع تقلید و مقلد نیست
از خرد است که کلان بر می خیزد
۳- بر فرض محال اگر با این شیوه از حکم به قدرت هم دست یابید هر جنایتی برای رسیدن به هدف مجاز می شود
۴- رمانتیسیسم یا اتوپیاگرایی انگیزه ایجاد می کند که فرد برای رسیدن به آمالش به جان بکوشد اما برای رسیدن به این آمال مجاز نیست در عمل روزمره اش برخلاف آن ها عمل کند.
۵- فرد در وهله اول در برابر وجدان شخصی خویش مسئول است و هیچ نهاد یا سازمانی حق ندارد این وجدان شخصی را سرکوب کند و فرد را به کارهایی وادارد که بر خلاف وجدان وعقل سلیم اوست.
۶- جامعه آرمانی را انسان های با خرد خود بنیاد و مستقل می سازند ونه سربازان مقلد با اطاعت کورکورانه
۷- آن چنان باید عمل کرد که در هنگام گرفتاری در روزگار سخت تک تک اعمال قابل دفاع و مایه افتخار باشد و نه باری روی وجدان.
۸- آن سازمان که فرد را تنها ابزاری برای رسیدن به قدرت می خواهد و سازمان خود را محصول نهایی تکامل بشریت و یا جامعه خود می داند اگر به قدرت هم برسد انسان ها را به سادگی فدای اهداف موجه وغیر موجه و در نهایت قدرت طلبانه خود خواهد کرد چنانکه داریم می بینیم»
ما در این جا با ۸ گزاره روبروئیم که هر کدام می تواند زمینه بحثی باشد. اما هیچ کدام پاسخ مشخص به پرسش مشخص نیست.
در جریان رستاخیز سیاهکل در درس ها و جمع بندی هایش۴ پرسش مشخصی مطرح شد با دهقانان تحمیق شده و تطمیع شده ای که چریک را دستگیر می کنند و تحویل ژاندارم می دهند و دادند چه باید کرد؟
یک پاسخ همان پاسخی بود که چریک های سیاهکل دادند از شلیک به دهقان ضد انقلابی تطمیع شده و تحمیق شده خوداری کردند. و جان خود را برای این درک گذاشتند که نباید تحت هر عنوانی به روی توده سلاح کشید.
حضرت! چرا روی همین عمل تاریخی مکث نمی کنی و بگویی آفرین اگر این ها بقدرت می رسیدند جامعه آرمانی را بر پا می کردند. خب این کار درست بود یا نه. هیچ پاسخی در کار نیست. چرا که قرار نیست در کل پاسخ روشنی داده شود.
اما پاسخ دیگری هم مطرح می شود که در این لحظه تاریخی این دهقان مهم نیست که پایگاه طبقاتی اش کجاست مهم این است در کدام سنگر می جنگد. علت اش هم د ر این لحظه معین مهم نیست. همان طوری که باید امنیه را زد این را باید زد. مگر امنیه از نظر پایگاه طبقاتی فرقی با دهقان سیاهکلی دارد.
حالا این پرسش و پاسخ مشخص چه ربطی دارد به این ۸ گزاره.
چه کسی می گوید باید اطاعت کورکورانه کرد.
چه کسی می گوید برای رسیدن به هدف هر عمل مجرمانه ای مجاز است.
چه کسی می گوید ما عقل کلیم و نوک پیکان تکاملی تاریخیم.
چه کسی می گوید جامعه آرمانی را با مشتی تفنگچی می شود ساخت.
پرداختن به کلیات و تن زدن از پاسخ مشخص چه معنایی دارد.
۳
«یک ریشه دیگر این نحوه از برخوردها در این برداشت چپ ها ست که؛
با توجه به سیر تاریخ در سده های اخیر همه متفق القولند که جامعه ما هنوز از زمان مشروطه دارد در مرحله تحولات بورژوا دمکراتیک و رسیدن به اهداف آن یعنی مطبوعات آزاد، تفکیک قوا، قوه قضائیه مستقل و تاسیس پارلمان با انتخابات آزاد و قانونگزاری نمایندگان و قوه مجریه تحت نظر آن ها در جا می زند.
در دوران سیطره فکری چپ ها در جهان بدون توجه به برآیند عینی نیروی طبقات در ایران چپ ها در عرصه تئوری خواستار انقلاب بورژوا دمکراتیک با رهبری خود بودند و آن را انقلاب دمکراتیک نوین می نامیدند وبه کمتر از آن راضی نبودند وباور نداشتند که بدون رهبری چپ ها رسیدن به این اهداف ممکن باشد.
بر اساس همین باور به هر گونه تحولی در جامعه با دیده شک و تردید می نگریستند و آن را یک توطئه علیه رهبری خود می دیدند.
حالا در این دوران جدید با سیطره نئولیبرالیسم در سطح جهان و از هم پاشیدگی ذهنی وعینی نیروهای چپ در همه جا باز این ادعا از سوی آن ها بر زبان ها جاری است .
با کدام نیرو در داخل و با کدام سیاست اقتصادی در جهانی کاملا تحت سلطه سرمایه می خواهند به آن برسند معلوم نیست.
این نحوه از تفکر اتوپیایی شاید مایه دلخوشی بعضی باشد اما در عمل باعث ارزیابی نادرست از تحولات عینی توسط دیگر نیروها وغیر چپ ها در جامعه می شود»
مشکل چپ رفرمیسم
مشکل چپ رفرمیسم در این نیست که دیگر به تحقق سوسیالیسم باور ندارد و آن را بیشتر یک امر اخلاقی و آرمانی می داند. مشکلش در این نکته است که از زمین شروع نمی کند تا به آسمان برسد. می خواهد مشکلات زمینی را آسمانی حل کند.
چپ رفرمیسم با این گزاره آغاز می کند که سرمایه داری تا ابدیت جا برای گسترش دارد پس عصر سوسیالیسم فرا نرسیده است. و باید پای کار رفت تا یک سرمایه داری معقول را روی کار آورد.
این سرمایه داری معقول دیروز برزیل بود که تقش در آمد و امروز مدل اسکاندیناوی است.
یکی دو کشو دیگر که در یک باز تولید سرمایه دای سه چهار میلیون آدم را تر و خشک می کنند. در همین کشور ها هم طبق آمار خودشان ۳ درصد ۹۷ در صد مهار اقتصادی را در دست دارند.
همین بحث ها در کتاب عجم اوغلو هم بود۵ .که تمامی حرفش بر آمدن یک سرمایه داری معقول بود.
در داستان موش و گربه عبید زاکانی گربه بود فقط کسی لازم بود که زنگوله را بیندازد گردن گربه اما بحث اصلی این است که چنین گربه معقولی که موش به قاعده بگیرد در این حوالی وجود خارجی ندارد.
مختصات میدانی
داستان بورژازی در این حوالی امر ناپیدایی نیست باید به مختصات میدانی آن نگاه کرد که:
– در عصر امپریالیسم
– و کشوری پیرامونی
بورژازی اش چه مختصاتی دارد و باید داشته باشد و این که این بورژازی می تواند:
۱- ملی باشد
۲- دموکرات باشد
در گذشته هم در تبیین بورژازی کمپرادور همین بحث بود. عده ای عیب کار را در:
– آدم هایی که در راس کارند می دیدند. و آن ها را بی هویت و بی وطن و غرب زده می انگاشتند.
– عده ای هم در بد طینتی امپریالسیم می دیدند که می خواهد کالا های بنجلش را در بازار داخلی ما بفروشد.
اما این داستان ها نبود.
پس باید پرسید: تحقق شعارها و آرمان های یک انقلاب بورژا دموکراتیک اگر بر عهده چپ سوسیالیست نیست بر عهده کیست. این پرسشی است که باید به آن پاسخ داد.
شکست دولت های بٰرآمده بعد از انقلاب مشروطه که ربطی به تفکر اتوپیایی چپ ندارد. این بورژازی تمامی توان تاریخی اش همین است که دیده ایم:
– دموکرات نیست. نمی تواند هم باشد. علت هم دارد.
– دزد و غارت گر و رانت خوار و فاسد و بی وطن وهمه اخلاق رذیله ای که این روزها در روزنامه ها ردیف می کنند دارد و هم هست .
۳
این روز ها که مدام از بحران ساختاری صحبت می شود می گویی بحران ساختاری یعنی چه و ریشه های این بحران کجاست.
بحران ساختاری به بحرانی گفته می شود که عامل آن ساختارهای اقتصادی و سیاسی موجود است و راه برون رفت از آن انحلال و تغییر ساختارهای موجود است.
علت این بحران
پیوند بین این دو الیگارشی سیاسی و اقتصادی است
۱- الیگارشی سیاسی که از ۶۰-۱۳۵۷ شکل گرفت
۲- و الیگارشی اقتصادی از سال ۱۳۶۷ به یک بلوک قدرتمند تبدیل شد
شعار بورژازی بروکرات و چپ رفرمیست از سال ۶۷ ببعد این بود که بازسازی اقتصادی که از آن بنام دهه سازندگی یاد می کرد و سرداری هم برای خودش ساخته بود این بود که هم کشور توان مند می شود و هم نان را سر سفره زحمت کشان می آورد.
این بازسازی نیازمند آن بود که تولید به مرحله سود آوری برسد
برای سود آورشدن سرمایه گذاری باید هزینه های تولید کاهش می یافت. چگونه؟
– کاهش دستمزد کارگران
– دسترسی به منابع طبیعی ارزان
– دسترسی آسان به منابع مالی و بانک ها
سرمایه به اهداف خود دست یافت اما اثرات مثبت این پروسه در سفره مردم ظاهر نشد. پرسش این بود که چرا بازسازی اقتصادی حاصلی برای زحمت کشان نداشت.
پاسخ این پرسش را باید در ویژه گی طبقه بر آمده از این سرمایه داری جستجو کرد:
– این سرمایه داری بیشترمالی بود تا تولیدی
– این سرمایه داری رانتی وفا دار به نظام بود
– این سرمایه داری تناقضی ساختاری داشت. از یک سو پایه اقتصادیش خواهان ادغام در سرمایه جهانی است اما پایه سیاسی اش از حیث ایدئولوژیک پتانسیل ادغام در این بازار را ندارد .
حاصل کار:
۱- بحران در بلوک کار به شکل :
– کاهش توان خرید
– کاهش توان باز تولید خود
۲- بحران زیست محیطی
۳- فساد و هرج و مرج در ساخت اقتصادی
۴
سردرگمی اساسی در کشورهایی مثل ما در عرصه فکری سردرگمی در باره راه رشد است .
با این اوضاع یک حکومت صالح بدون یک تئوری درست برای توسعه کشور راه به جایی نمی برد.
برای همین است که مهم ترین وظیفه اقتصاد دانان وعالمان علوم اجتماعی فعال در عرصه عمومی چه در داخل و چه در خارج کشور این است که بی توجه به اختلافات یک نهاد پژوهشی پایدار ایجاد کنند و خطوط کلی تئوری توسعه اجتماعی کشور را در شرایط کنونی مدون کنند .
با توجه به وضعیت مالی اقتصاد دانان دگراندیش داخل کشور و بسته بودن فضا طرح چنین نهادی و پی ریزی آن و تداوم کار آن بدون پشتیبانی اندیشمندان خارج کشور میسر نیست.
اندیشمندان متعهدی که در سرتاسر دنیا تحصیل کرده و کسب تجربه کرده اند .
شعارهای فریبا و پیروی کور کورانه از این یا آن مدل اقتصادی هم چون گذشته راه به جایی نمی برد .
وجود یک نهاد دگراندیش قابل اعتماد همه اندیشه ورزان در فضای واقعی و در فضای مجازی برای گردآمدن افراد دلسوز و متعهد این روزها از همه فریادها و نق زدن ها ضروری تر است.
۵
شکاف فعال مذهبی و غیر مذهبی را در تاریخ معاصر ایران به شکاف مدرنیته و سنت در ایرا ن ترجمه کردن ترجمه کامل و همه جانبه ای نیست.
در دوران مشروطه روشنفکران دوره مشروطه برای رسیدن به اهداف خود چون توده مردم تحت سلطه مذهب وبالتبع تابع روحانیون بودند سعی در جلب روحانیون به طرف خود داشتند.
و سعی بر آن بود که مفاهیم نوین در غرب را به مفاهیم نزدیک به مذهب ترجمه کنند تا از مخالفت معتقدان به مذهب وروحانیون بکاهند.
همین نگاه باعث فروکاسته شدن مفاهیم نوین و کارکرد کژ و کوژ آنان در ذهن آیندگان شد.
در هم آمیختگی مفاهیم نوین با مفاهیم مذهبی ناخودآگاه در ذهن همه حتی در ذهن چپ ها از همان دوران پایه گزاری شد .
مفهوم ملت و قانون و قانونگذاری و پارلمان و نقش طبقات بورژوازی و کارگر در دوران نوین رنگ و بوی سنت دیرپای مذهب را به خود گرفت .
ناسازگاری این مفاهیم با هم را در همان زمان شیخ فضل الله نوری به خوبی دریافت. و موضع گرفت. اما بقیه روحانیون تا برآمدن رضا شاه آن را در نیافتند.
در پی شهریور بیست و آزادی های نیم بند پس از آن نطفه نواندیشان مذهبی بسته شد افرادی مثل بازرگان و شریعتی پدر و نخشب و بعدتر سامی و پیمان و شریعتی پسر و مجاهدین اولیه کوشش کردند مفاهیم نوین را نه از قامت واقعی و کامل خود که از درون سنت دینی بیرون بکشند.
یدالله سحابی تئوری داروین را از متن قران بیرون آورد و بازرگان با اصول ترمودینامیک به معاد رسید و علاقمندان به سوسیالیسم جامعه بی طبقه را در صدر اسلام جستجو می کردند.
روحانیت در کلیت خود بعد از نقش خود در مشروطه سر در گریبان فرو برده بود و سنت قرون ماضی را دنبال می کرد و در میان آن ها آخوند سیاسی نوعی ناسزا تلقی می شد از نظر آن ها سلطنت برای حفظ اسلام ضروری بود .
اما جناح دیگری از روحانیت که اقلیت اندکی را در میان روحانیون تشکیل می دادند با شعار اتحاد حوزه و دانشگاه که ترجمان وحدت روشنفکران مذهبی وغیر مذهبی و روحانیون بود توانستند بر این شکاف مذهبی وغیر مذهبی در دوران انقلاب پل بزنند و قدرت را بدست بگیرند.
نخست وزیری و ریاست جمهوری بنی صدر دوران کوتاه این وحدت بود.
بر دوش این وحدت روحانیون قدرت را قبضه کردند اما مشکل اساسی این بود که در ذهن هیچ کدام مفاهیم شسته رفته نوین وجود نداشت و هر کدام این مفاهیم را طبق امیال خود ترجمه می کردند و در بحران به اصل خود باز می گشتند.
در هم آمیزی این مفاهیم با مذهب هنوز هم ادامه دارد اما مردم در تجربه تاریخی خود به مفهوم سکولاریزم در عمل دست یافته اند.
تجربه حکومت های گذشته در این بود که با استفاده از این شکاف بر قدرت سوار شوند.
یک نکته را اما نباید از یاد برد که دوران استفاده از این شکاف برای برای سوارشدن بر گرده قدرت و یا حفظ آن به پایان رسیده است.
۶
انتظارات ما از زندگی با وقایع پیش بینی نشده کاملا به هم می ریزد.
بیک باره فرو می ریزیم بی هیچ بهانه ای. سرطان یا نرسیدن خون به مغز یا قلب فرقی نمی کند.
این جاست که بیک باره بیاد می آوریم چه باید بکنیم و نکرده ایم و چه ها که کرده ایم و نباید می کردیم .
انسان موجودی است غافل و فراموش کار. غفلتش در جدی گرفتن زندگی است و فراموشی اش به نسیان سپردن مر گ است.
در شعری۵ از قول برادرم شمس نوشته ام
زندگی چیز عجیبی است
بدنیا می آئیم تا بمیریم
اما تمامی مصیبت پیری و مرگ نیست.
تمامی مصیبت آن نیست که حکیم طوس می گوید:
مصیبت بود پیری و نیستی
که ایضاً هست اما تمامی ماجرا نیست.
مصیبت بزرگ محتاج شدن به کمک دیگران است بهر شکلش.
ای کاش که آن سوار ناپیدا ناگهان و بی خبر بیاید.
۷
وقوع وقایع غیر منتظره در زندگی دو درس مهم به آدمی می دهد:
۱- قطعیت و یقینی صد در صد در سیر امور این جهان وجود ندارد همان گونه که در شناخت امور نیز به یقین مطلق نمی رسیم.
تنها قانون تغییر ناپذیر همان قانون تغییر است.
۲- هیچ گاه نمی توانیم چه در عرصه فرد و چه در عرصه جمع همه چیز را باه م محاسبه کنیم و سر راحت بر زمین بگذاریم مگر به عبث دلخوش به ناکجا آباد یقین و دنیای مطلق ها در ماوراء این جهان باشیم .
باید آماده وقایع نامنتظر باشیم رئیس. همه بر کاروانگاه نشسته ایم. و این شتر دیر یا زود در خانه ما نیز خواهد خوابید .
اعتباری نیست بر کار این جهان
بلکه بر کار گردون گردان نیز هم
چون سر آمد دولت شب های وصل
بگذرد ایام هجران نیز هم
از این تغییر به آن تغییر یک دمی را فرصت داریم؛
دم غنیمت دان که عالم یک دم است
آن که با دم همدم است او آدم است
با دم همدم بودن تنها به معنی خوش باشی نیست بلکه به معنای هماهنگی با جهان در حال تغییر است.
بدون پیشداوری و بدون قاب به جهان نگریستن و با روی باز همه جهان را دیدن و پذیرفتن.
شادی و رضایت و آرامش، خانه در این بینش دارد.»
۸
مرداد یعنی مرگ و نیستی
امرداد یعنی بی مرگی و جاودانگی
امرداد نام ششمین و آخرین امشاسپندان است که فرشته ی برکت و زندگیست.
در گذشته ایرانیان هر سال ۷ مرداد ماه برای برگزاری این جشن به باغات و مزارع رفته و به شادی میپرداختند.
این جشن، نماد جاودانگی، تندرستی و دیر زیستن است.
برای ما اما در اینجا پنجمین ماه سال و دومین ماه تابستان امرداد نیست همان مرداد است.
مرداد برای ما در چند دهه گذشته ماه خوش یمنی نبوده است.
مرداد برای ما یادآور کودتاست. بر افتادن حکومت ملی و بر باد رفتن امیدها و آرزوهای ما برای رسیدن به دموکراسی است.
مرداد برای ما یاد آور نام و نشانه هایی است که دیگر نیستند اما بر لوح خاطر ما همیشه حاضرند .
درخت جهل در خرداد غرس شد و در مرداد میوه داد و و میوه اش چیزی جز مرگ نبود.
در مرداد گورستان های متروک با سروهای جوان، جوان شدند و مرداد نماد برادران و خواهران گم شده ما شد.
۹
«نقدنظرات و دیدگاه های چپ و آرمان های عدالت جویانه در زمینه های سیاسی اجتماعی و اقتصادی از سوی معتقدان و باورمندان جناح راست و کنسرواتیو نه تنها بلا اشکال بلکه ضروری است.
به همین سیاق بررسی مواضع سیاسی و عملکرد نحله ها سازمان ها و احزابی هم که به نوعی بیانگر و مدافع آرمان های چپ گرایانه در جامعه هستند و در سیر تحولات جامعه بخصوص در مقاطعی خاص ایفای نقش نموده اند بی تردید لازم و منطقی است .
بدون شک نتایج بدست آمده از چنین مباحثات و کنکاش هایی چنانچه واقع بینانه ،مستند، منصفانه و بدور از تعصب و احساسات و تعلقات ذهنی بسته و منجمد باشد موجب بازآموزی دانسته های قبلی، محک خوردن دانسته ها در کارزار عمل اجتماعی و ارتقاء فرهنگ سیاسی اجتماعی و انتقال تجربه زیسته به نسل های بعد و استقرار در رتبه ای بالاتر است.
متاسفانه باید گفت در مواردی نقد و بررسی ایدئولوژی چپ یا بررسی عمل کرد و سوابق فلان یا بهمان حزب و سازمان و گروه مطرح نیست. بلکه تصفیه حساب های شخصی و گروهی است.
فارغ از چگونگی نقد و بررسی عملکرد جریانات سیاسی و نتایج مطروحه از سوی منتقدان، منش و باورمندی به پرنسیپ های اخلاق انسانی هیچ منتقدی اجازه ندارد که وارد مسائل زندگی خصوصی فعالان سیاسی از هر نحله ای شده و بین حریم زندگی خصوصی و نوع نگرش و تفکر سیاسی یک فرد پل ارتباطی بر قرار سازد.
نگاه کنیم:
“آدم دختر فرمانفرما ( مریم فیروز ) باشد با صادق هدایت حشر و نشر داشته باشد با رهی معیری رابطه عاطفی داشته باشد سال ها در بدری داخل و خارج از کشور داشته باشد و…….. ”
اینجا دیگر صحبت از نقد اندیشه چپ گرایانه و نقد مواضع و اعتقادات حزبی مریم فیروز نیست. قصد بیان آنچه هم بر او در زندان ها گذشت و چه سان دربدری و غربت را هم پشت سر گذاشت نیست.
بلکه ورود به حیطه زندگی خصوصی آدمی است که بهر دلیلی ما از او و حزب او خوشمان نمی آید.
منش “چپ ستیزی” قادر به فهم نقد از زاویه اصولی نیست. با شبه گفتمان نقد پا را از گلیم درازتر کرده و کینه نهفته خود را عیان می نماید!»
خب، این روشن است که نقد با پرده دری و هتاکی یکی نیست. نقد با افشاگری هم یکی نیست. اگر کسی این تفاوت ها را نفهمد باید مطالعه بیشتری کند.
اما گیر کار ضعف معرفتی آدم ها تنها نیست. مرضی است که در روح بعضی از آدم ها جا خوش کرده است. آدم هایی که با هر بهانه ایی فرصتی می یابند تا با جریانی تصفیه حساب کنند. این کار بیهوده و پر از بیماری پاسخی ندارد.
مریم فیروز مثل هر کوشنده دیگری که عمری را در عرصه سیاست و فرهنگ حضور ملموس داشته است. در هر زمانی قابل نقد و بررسی است و بدون شک حضور چند دهه هر کنش گری در عرصه سیاست و فرهنگ با فراز و نشیب ها و خبط و خطا هایی همراه خواهد بود. چه کسی می تواند ادعا کند که اشتباه نکرده یا نمی کند. معلوم است که به علت همین حضور این حق هر آدمی است که عملکرد این آدم یا جریان وابسته او را نقد کنند. برای آن که خود و دیگران روشن شوند که اگر اینجائیم چرا.
اما نقد خود آدابی دارد. یکی از این آداب وارد نشدن به حریم شخصی افراد برای نقد مواضع سیاسی امروزی اوست.
در نقد زندگی قوام در کتاب در تیررس حادثه از حمید شوکت نوشتم۶ که با این که شواهد و اسناد مکرری وجود دارد که قوام در جوانی و نوجوانی اش رابطه هایی غیر اخلاقی با محمد علیشاه داشته است و خود شوکت در کتابش به آن ها اشارتی دارد اما نباید در نقد قوام در جریان فرقه دموکرات به آن گذشته اشاره داشت اگر می خواهیم به بیراهه نرویم.
در نامه های گذشته ذیل بررسی خاطرات علم هم نوشتم که علیرغم این که علم به صراحت به رابطه خلاف اخلاق خود و شاه اعتراف می کند نقد عمل کرد شاه و علم ربطی به خانم بازی آن ها ندارد.
نکته دوم در نقد مریم فیروز و یا هر جریانی دیگر برای این که از جاده انصاف خارج نشویم بین آرمانخواهی فرد و حزب و عملکرد های فرد و حزب نباید از یکی به دیگری رسید.
در شاهزاده موناکو، شاهزاده احمد آباد و شاهزاده سرخ۷ از همین زاویه از پیر احمدآباد و مریم فیروز تجلیل کردم بخاطر آن که در کنار زحمتکشان قرار گرفتند و این ربطی به خبط و خطاهای حزب توده و یا اشتباهات دکتر مصدق ندارد که در جای خود قابل بررسی است.
۱۰
«انقلاب ما مثل گوزی بود که هیچ کس گردن نمی گیرد. همه می گویند ما نبودیم.»
جدا از ایرونیش بودنش به قول تو نمی دانم این حرف بواقع از آن محمود دولت آبادی خالق کلیدر هست یا نه. پس در مورد انتصاب به او باید کمی محتاط بود. مگر آنکه ارجاع قابل وثوقی به آن باشد.
با این حال از دو زاویه می شود روی آن بحث کرد .
اول فرض را بر این بگیریم که دولت آبادی گفته است و دوم فرض را بر این بگیریم که او نگفته است اما عده ای این گونه فکر می کنند.
اشکال این گزاره در آن است که به فرض پذیرش این امر که خروجی این انقلاب صفر بوده است. ما را به غلط بودن استدلال و خواسته های شروع کنندگان آن انقلاب می رساند.
نکته نخست این است که انقلاب را کسی شروع نمی کند. انقلاب یک امر اجتماعی است که در پروسه تحولات و تضاد های روبنایی و زیربنایی ضرورت پیدا می کند.
نکته دوم این است که هر انقلابی می تواند از آماج های خود به هزار و یک دلیل دور شود و حتی به سرقت برده شود. این امر هم نافی شروع و شعارها و خواسته های نخستین اش نیست.
اگر ما از هر نحله و گروهی به نتایج انقلاب ۵۷ انتقاد داریم این انتقاد باید روشن و مستدل باشد. و باید عاملین این نتایج را مورد پرسش قرار داد.
نکته سوم این امر است که صاحبان اصلی انقلاب با گردنی کشیده انقلاب را به گردن می گیرند.
شما از کجا می دانید نقش خود را انکار می کنند. و اگر امروز سکوت کرده اند علت دارد. کمی جستجو کنیم و ببینیم بیش از ۹۰ در صد از شروع کنندگان این انقلاب از سال ۱۳۳۲ ببعد اکنون در کدام مزار بی نشان خفته اند. از سال ۳۲ تا ۵۷ و از سال ۵۷ ببعد راه دور و درازی است که لحظه به لحظه آن با داغ و درفش و حبس و تبعید و مرگ رقم خورده است.
بر گردیم به مواضع سیاسی دولت آبادی.
در نقد و بررسی محمود دولت آبادی باید بین دولت آبادی خالق کلیدر و دولت آبادی اصلاح طلب فرق گذاشت.
دولت آبادی از زمان دولت خاتمی به کمپ اصلاح طلبان حکومتی پیوست. خرده بورژازی فربه شده و بر آمده از رانت قدرت و نفت که برای حفظ و تداوم بهره وری از رانت قدرت در پی تغییر گفتمان بود. پس بدنبال تریبون هایی وجیه المله می گشت. دولت آبادی و منیرو روانی پور آدم های نابلدی از این دست بودند که خوش خوشانشان می شد در سایه قدرت لفت و لیسی هم بکنند به راه افتادند. و ببازی گرفته شدند.
کنفرانس برلن شروع این بازی درآوردن و بازی خوردن دولت آبادی بود.
دولت آبادی از یاد برد و نفهمید که اعتبار اجتماعی به سالیان بسیار بدست می آید و باید در خرج کردن از آن ممسک بود. این اعتبار اعتباری است مشروط یعنی تا زمانی که در کنار مردم خود هستی به قوت خود باقی است و اگر از آن بیهوده و بی موقع خرج کنی روزی می رسد که با حسابی خالی روبروئی.
خرج کردن از این اعتبار آغاز شد و به نمایش های انتخاباتی هم کشیده شد. و محمود دولت آبادی هم بدش نمی آمد به بازی گرفته شود هر چند فصلی باشد.
پس بهانه ای تراشید و از کانون نویسندگان فاصله گرفت. بهانه حاصل شد و با فحش کانون را ترک کرد و به میهمانی دیگران رفت. از آن طرف بلاشک باید سر کیسه شل باشد تا زیاد خالق کلیدر احساس غبن نکند. در کنسرت لیان رقصید، رقصی نابجا. من آن روز از خود پرسیدم وقتی چشم مادران ما خونچکان است چه وقت رقص آن هم در پیرانه سری. بهمین خاطر داستان کوتاه جای خالی سلوچ را خطاب به اونوشتم .۸
بعد در محافل دیگر هم سفره دیگران شد عده ای لب به اعتراض گشودند. و باز هم در اینجا و آن جا حرف هایی زد و فرج سرکوهی در اعتراض به او نوشت یوسف شرف را بر سر بازار فروختی چه خریدی.
نمی دانم دولت آبادی چه نیازی دارد به این حضورهای بی موقع و بی ربط و خطا در بازار سیاست. بواقع نمی دانم . اما دوستی که او را از نزدیک می شناسد می گفت: تو از کجا می دانی نیاز ندارد. و منتفع نمی شود از این بازی خوردن و بازی درآوردن.
ایکاش دولت آبادی می فهمید که باید سکوت کند و بموقع از پشت میز برخیزد. و تصویر زیبایش را در ذهن خوانندگان کلیدر خراب نکند.
باخت دولت آبادی از مدت هاست که شروع شده است. او در این بازی بازنده است. و هر چقدر دیرتر برخیزد از اعتبار اجتماعی اش بیشتر کم خواهد شد.
۱۱
صحنه اقتصاد جهانی صحنه روشنی است اگر کسی چشمی برای دیدن داشته باشد.
– ۵۶ در صد تولید دنیا متعلق است به ۱۰ درصد از مردم
– ۱۷ در صد از تولید دنیا متعلق است به ۱۰ در صد دیگر
– و ۱۷ در صد باقی مانده از تولید دنیا متعلق است به ۸۰ در صد جمعیت دنیا
حالا از این امر می گذریم که در همین تقسیم بندی کلی وقتی به عناصر میدانی می رسیم می بینیم از این ۸۳ در صد تولید دنیا حدود ۳ درصد بیشترین بهره را می برند
۳ درصد زندگی می کنند و بقیه برای این که ورزشگاه بی تماشاچی نباشد خیابان های جهان را پر کرده اند. این واقعیتی است که مدام چپ رفرمیسم می گذارد زیر چشم ما که بورژازی هنوز امکان رشد و گسترش دارد.
آمار تمامی از هری مگداف در مانتلی ریویو ست.
۱۲
«به گمانم فلانی به گونه ای چشم گیر در ویترین رسانه های مختلف قرار می گیرد و خودش هم را در مورد هر مسئله ای و در هر حیطه ای از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی تا مهندسی و پزشکی و بیماریهای زنان و ……. صاحب نظر می داند و در موارد بسیاری هم اصرار دارد که او تنها کسی است که در فلان یا بهمان زمینه سال ها قبل نظر داده و بقیه سال ها بعد به نتیجه ای دست یافته اند که ایشان آن مورد را تحقیقا بررسی نموده است. حملات چپ ستیزانه آمیخته با کینه نسبت به صاحب نظران چپ هم که از ویژگی های انفکاک ناپذیر گفتمان و نوشته هایش است»
آدم هایی از این دست؛ جدا از نام ها و نشان های شان در اطراف ما کم و زیاد وجود دارند جدا از تفاوت های فردیشان یک ویژه گی مشترکی دارند.
نخست کار را با حرف هایی درست شروع می کنند. آدمی می آید و ۴ جلد کتاب خاطرات می نویسد و حرف و حدیث هایی را به میان می آورد و این کتاب ها برای او کردیتی اجتماعی و سیاسی ایجاد می کند.
بعد به نسبت رابطه ای که با جریان سیاسی اش داشته است انتقاداتی درست، نیمه درست و خطا هم طرح می کند. و این جا و آنجا هم حرف هایی می زند. رندان روزگار از این جا ببعد کت او را می گیرند و پیزر لای پالانش می گذارند و از آنجا که اغلب این آدم ها زیر بنای فکری درستی ندارند به خطا می روند. حالا از حرف و حدیث هایی که کسانی در مورد آن ها می گویند می گذریم و اصل را بر سلامت می گذاریم.
اینان رفته رفته دو راه خطا را در پیش می گیرند:
۱- خطای اول آن ها از آن جا ناشی می شود که با اندوخته اندک سالیان گذشته شان به این باور می رسند که اینان در هر زمینه ای صاحب نظرند.
خب مضحک است یک هوادار نه عضو یک گروه مذهبی که در مورد سازمان خودش اطلاعاتی بیش از یک هوادار ندارد یک باره می شود منتقد گروه های چپ. و حرف هایی می زند که به گروه خون او نمی خورد و کسی هم نیست که به او بگوید:
ترسم که به کعبه نرسی اعرابی
این ره که می روی به ترکستان است
۲- از نقد گروه مربوطه به دشمنی با آن گروه می رسند و به شکل بیمارگونه ای فکر و ذکرشان می شود دشمنی با گروه مربوطه. و در این دشمنی به هرزه گویی می افتند.
یک نمونه تاریخی
بد نیست از خلیل ملکی بعنوان یک نمونه تاریخی یادی بکنیم. هر چند مقایسه آین آدم ها با ملکی قیاس مع الفارق است. بخاطر آن که ملکی اهل تفکر بود و حرفی برای گفتن داشت.
ملکی در نقد نخستین اش به حزب توده در رابطه با چسبندگی حزب به شوروی حرفی برای گفتن داشت.
نقد هر جریانی دو وجه دارد:
– وجه سلبی
– وجه ایجابی
ملکی در نقد سلبی حزب موفق بود و حق داشت. آن رابطه رابطه ای غلط بود. اما این آغاز کار ملکی یا هر منتقد دیگر است.
ملکی بعد از مدتی توسط آل احمد به حزب بقایی رفت. حزبی که حزب نبود یک گروه فشار بود. بخش سیاسی اش مظفر بقایی بود و بخش عملیاتی اش احمد موبور و چاقو کشانی از این دست بود که توده ای های کف خیابان را کتک می زدند.
ملکی عمراً نمی توانست به نقد حزب توده در پناه چاقوکشان بقایی برسد.
بعد از جدایی از بقایی ملکی فاصله اش را با حزب و شوروی بیشتر کرد به حدی که روزی از دکتر مصدق خواست توده ای ها را از کف خیابان جمع کند و وقتی مصدق پرسید اگر جای توده ای ها کف خیابان نیست پس کجاست گفت: گوشه زندان.
کودتا که شد ملکی با توافق ضمنی با کودتا چیان مجله ای دائر کرد تا ضمن روشن نگاه داشتن چراغ با حزب توده مبارزه کند و این در زمانی بود که فرمانداری نظامی داشت پوست از گرده توده ای ها در حمام مخروبه زندان زرهی می کند. این نقد عمرآً راه بجایی نمی برد ونبرد.
۱۳
آن چه که در چین می گذرد در چار چوب سرمایه داری دولتی قابل فهم است البته از نوع موفقش باز هم صدالبته تا امروز و هزار مرتبه از نوع آسیایی اش. سوسیالیستی بودن چین هم بیشتر به شوخی شبیه است.
۱ در صد جمعیت ۵ تریلیون دلار در اختیار دارد.
چین یک نظام سرمایه داری دولتی است. و مهار اصلی اقتصاد در دست دولت است. با استثماری که روی سرمایه داران غربی را سفید کره است. سرمایه داریش بیشتر به برده داری شبیه است.
آدم معتبری مثل عجم اوغلو در کتاب معروفش چگونه ملت ها شکست می خورند عاقبت خوبی را برای چین پیش بینی نمی کند با این همه رشد چین و مسیر توسعه ای که در پیش گرفت بدون شک حائز اهمیت و بررسی است.
نگاه کنیم و ببینیم که چه عواملی به کمک چین آمد تا توانست بیکی از قطب های صنعتی دنیا بدل شود:
– نیروی کار ارزان
– یارانه و وام های کم بهره به صادر کنندگان خارجی و داخلی
– مازاد تجارت هنگفت
– ذخیره ارزی بالا
– جمعیتی عظیم و عرضه مدام نیروی کار ارزان
– همزمانی رشد اقتصادی با انقلاب تکنواوژیک اطلاعاتی
– زمین ارزان
– زیر ساخت های آماده
– مالیات پائین
– قیمت ارزان انرژی
– افزایش مدام ذخیره ارزی با تبادل دلار با یوان
– جلوگیری از فرار سرمایه به خارج با دادن امتیاز و مدیریت سرمایه
– خرید تکنولوژی برتر با ارزی که داشت بدون قرض از خارج
۱۴
اسماعیل از بازماندگان قدیم یکی از گروه های چریکی در زمان رژیم شاه بود.
شغل اش نقاشی و تذهیب کتب مقدس بود.
در دستگیری دومش خود نقشی نداشت. حدس و گمان عاملین دستگیری او بر آن بود که اسماعیل باید از فعالین و مسئولین سازمان ذیربط باشد که نبود.
باور نمی کردند که او دیگر فعال نیست و انکار او را دلیل مقاومت او می دانستند پس کارش به انفرادی کشیده شد به مدت سه سال.
روزی از او پرسیدم چگونه این سه سال را تحمل کردی؟
می گفت پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که دنیای من همین سلول انفرادی است. وباید که وظایف خودم را در این دنیای جدید معین کنم.
هر روز وظیفه جدیدی پیدا می کردم؛
– حل مسائل ریاضی در ذهن،
– یادآوری و بازپروری فیلم ها یی که دیده بودم وداستان ها و کتاب هایی که خوانده بودم.
– ترسیم طرح های زیبای تذهیب به هر وسیله روی کاغذ سیگار و دیوارهای سلول و هر جا که می شد حتی روی کاغذهای بازجویی در طی زمان های طولانی باز جویی.
– راه پیمایی در سلول در حد چند کیلومتر در و طول و عرض سلول
– شنیدن صداهای بیرون و به خاطر سپردن آن ها و مقایسه آن ها با صدای روزهای قبل
هر روز که این وظایف را انجام می دادم خوشحال بودم و هر روز که کوتاهی می کردم بد حال بودم.
رئیس!
آدمی در سلولی زندگی می کند که دنیایش می نامیم. سلولی که خودمان یا دیگران برای ما ساخته اند. طول و عرضش فرق نمی کند.
ما را گریز از این سلول نیست. جهان برای همه ما سلولی بیش نیست. بطول و عرضش نگاه نکن. گول زرق و برقش را هم نخور. این سلول ها را ما برای دلخوشی خود مدام تزیین می کنیم.
اهمیت ندارد که در چه سلولی زندگی می کنیم. مهم این است که در این سلول ما چگونه زندگی می کنیم، دنیا را می بینیم و چگونه با آن چه که در اطراف ماست رابطه بر قرار می کنیم و آن ها را برای خود معنادارمی کنیم.
زانوی غم بغل گرفتن و از محدودیت های سلول شکوه و شکایت کردن راه به جایی نمی برد.
باید اسماعیل وار گشت و راه هایی برای معنادار کردن زندگی پیدا کرد. تا با عمل کردن به آن احساس خوشبختی کنیم.
رسم روزگار این است که سلول ها کوچک و بزرگ بشوند اما ما همچنان محکومیم که در آن ها زندگی کنیم.
از ناله و شکوه و شکایت و ترسیم نقش مردگی و یاس زندان چه حاصل؟
بر دیوار این سلول ها طرح ها و رسم خوشایند زندگی را باید نقاشی کرد.
تذهیب صفحات زندگی در هر شرایطی .
اسماعیل خود باش. اگر چه در قربانگاه باشی.
این جهان زندان و ما زندانیان
حفره کن زندان و خود را وا رهان
—————————————————————–
زیر نویس ها:
۱- فاطمه صادقی نقد اقتصاد سیاسی: ترکی در جهان سربی
۲- محمود طوقی؛ پژواک ایران، نامه نوزدهم
۳- مهدی سمائی؛ نقد اقتصاد سیاسی: تاملاتی در باره دادگاه گلسرخی و پاسخ به این مقاله در مقاله؛ پدیده ای بنام امیر حسین فطانت؛مجله هفته
۴- محمود طوقی؛ پژواک ایران، باز خوانی تاریخ معاصر، سازمان چریک های فدایی خلق
۵-عجم و اوغلو و رابینسون؛چگونه ملت ها شکست می خورند. و نقدی از محمود طوقی بر این کتاب در سایت من و تو ما
۶- محمود طوقی؛کتاب شعر، هوای این نواحی همیشه بارانی است
۷- محمود طوقی؛پژواک ایران،قوام و حمید شوکت در ترازوی داوری
۸- محمود طوقی؛ پژواک ایران؛شاهزاده موناکو، شاهزاده احمد آباد، شاهزاده سرخ
۹- محمود طوقی؛اخبا روز، جای خالی سلوچ