شب نوشته ها – بخش هفتم
محمود طوقی
۶۹
ادوار شعر پارسی
۱- در گذشته ادبیات؛ به همه نوع آثار کلامی منثور اطلاق می شد و شعر قطعه ای بود که در آن نظمی رعایت شده بود و منظور وزن و قافیه و تساوی طولی مصراع ها بود.
ارسطو فن شعر را به کل ادبیات اطلاق می کرد.
و شمس قیس شعر را کلامی خیال برانگیز و توصیف گر می دانست و وزن و قافیه را جز ذات شعر به حساب می آورد.
و کلام منظوم که با عنصر خیال و جنبه های زیبایی شناختی در آمیخته باشد را شعر می دانست.
عین القضات اما وزن و قافیه را ذاتی شعر نمی دانست.
و خواجه نصیر شرط قافیه را خاص شعر عرب می دانست و قافیه را اصول ذاتی شعر به حساب نمی آورد اما آن را از لوازم شعر به حساب می آورد.
دو عنصر خیال و زیبایی شعریت شعر را بوجود می آورند که نیازمند لوازمی است مثل زبان حال، حس و عاطفه و صناعات ادبی.
۲- اما زبان و خط
قدیمی ترین خط ایرانیان خط مادی یا اوستایی بود. مادها الفبا را از آشوری ها گرفتند و ابتدا به ۷۰ و بعد ۴۲ حرف خلاصه کردند.خط هم میخی بود.
معروف ترین زبان پهلوی بود که پارسی دری هم می گفتند و به دو شعبه شمالی و جنوبی تقسیم می شد. در زمان اشکانیان پهلوی شمالی و در زمان ساسانیان پهلوی جنوبی غلبه یافت.
۳- با آمدن اعراب خط و زبان عربی هم آمد.
غلبه زبان و خط عربی جدا از منشاء اقتصادی و سیاسی و فرهنگی اش نسبت به خط میخی ساده تر بود. پس الفبا تغییر کرد اما زبان فارسی مقاومت کرد و ماند .
بعد از دو قرن قیام های اسقلال طلبانه زبان به خط مقدم این جدال وارد شد و یعقوب لیث نخستین سردار ایرانی بود که نسبت به زبان پارسی تعصبی خاص داشت. و خود نه به عربی سخن گفت و نه رخصت داد کسی به عربی شعر بگوید.
تا قرن پنجم که ایرانیان در حکومت سامانیان استقلال خود را باز می یابند ایرانیان به عربی می نویسند و به پارسی دری حرف می زنند. عصر زرین ادبیات پارسی از این زمان آغاز می شود و می آید تا قرن دهم هجری.
پایان قرن دهم و مرگ جامی عصر زرین ادبیات کلاسیک ایران به پایان می رسد. و این به پایان رسیدن علت دارد. حمله اعراب و مغولان و قبایل وحشی ساخت و شیرازه جامعه را به ویرانی کشانده بودند.
با روی کار آمدن دولت دینی صفویه و تحت الشعاع قرار گرفتن همه چیز ذیل مذهب شیعه شعر به کناری رانده می شود. و به محاق می رود.
۴- سبک هندی
شیعه شدن صفویه و فشارهای دینی عده زیادی از شعرا و اندیشمندان ایرانی را به دربار پادشاهان گورگانی هند می راند و اینان سبک جدیدی در شعر بوجود می آورند بنام سبک هندی.
بنای سبک هندی همان غزل فارسی بود اما با محتوا و مضامینی جدید و نازکی خیال و رفتن افراط گونه بسوی معناهای باریک و تخیلات دور از ذهن.
این سبک در آغاز چیز بدی نبود اما آن قدر راه افراط رفت که شعر از ذوق و لطف خالی شد و در آخر بیشتر چیستان بود تا شعر.
۵- شعر بازگشت
بحران های سیاسی اقتصادی از صفویه ببعد شیرازه کارها را از هم گسست و جایی برای شعر باقی نماند. در اواخر دوران افشار، قرن ۱۲ هجری نهضت جدیدی توسط سید محمد شعله اصفهانی شکل گرفت برای کنار زدن سبک هندی و باز گشت به شعر تغزلی گذشته که کاری از پیش نبرد جز تقلید از قدما. و بقول نیما بازگشتی از روی عجز بود که چهره درخشانی هم نداشت چرا که زمانه رو به ادبار بود و از ساختی ویران اندیشه متعالی بیرون نمی آمد.
۷۰
شاعری و خوانندگی و بازیگری
در دهه چهل و پنجاه برای خواننده شدن یک راه مشخصی وجود داشت. گذراندن کلاس های آوازی برای آشنا شدن با ردیف ها و گوشه های موسیقایی و شرکت و قبولی در آزمون صدا که توسط اساتید فن برگزار می شد.
پس راه بسته بود بروی هر جویای نام و نانی. این در روزگاری ست که رادیو حرف اول و آخر را می زند. در روزگاری که تلویزیون به میدان می آید خوانندگی با دیگر هنرها همراه می شود و رقصندگی و هنرپیشه بودن جزء لوازم ضروی خوانندگی به حساب می آیند و دیگر صدای خوب و بلد بودن ردیف های آوازی حرف اول و آخر را نمی زند.
با عوض شدن دوران و خلق فضایی بنام فضای مجازی هنر و تمامی شاخه هایش به نوعی رهایی می رسند و سیطره تلویزیون کم رنگ می شود. پس هرکس تلاش می کند بخت و اقبال خود را بیازماید. و این هم چیز بدی که نیست چیز خوبی هم هست و آن که از پس ما با الک می آید. می گوید جای هر کس کجاست.
اما وقتی داریم در مورد یک شاعری حرف می زنیم که شعرهای خوبی دارد و رفیق ماست و دوستش داریم و حالا دارد در شبگردی های شبانه اش فیلم بازی می کند و ترانه می خواند بحث دیگری ست.
ترانه های کافکا را که گوش دادم از خودم پرسیدم این ترانه به چه کار می آید بعنوان یک ترانه که کسی شعرش را گفته است و چند نفری هم جمع شده اند برای تنظیم آهنگ و اجرا و ضبط و پخش. حاصل کار چیست و لااقل در من شنونده نه چندان حرفه ای که وقت می گذارم و این ترانه را گوش می دهم آن هم از شاعری که می تواند کار های مهم تر و تاثیر گذارتری بکند.خب هنر در هر شکلش باید چیزی را در خون ما آزاد کند به آن می گویند کاته کولامین.
اما وقتی یک ترانه مثل بادی که از یک سو می آید و از سویی دیگر می رود من از خودم می پرسم این وقت و انرژی به چه کار می آید.
البته این بمعنای مخالف چند وجهی بودن یک هنرمند نیست. چه اشکالی دارد یک شاعر خواننده خوبی هم باشد مثل شهریار قنبری و حتی هنرپیشه قدری هم باشد اما باید دید این وجه چه ارزشی دارد. و اصلاً وجهی به حساب می آید یا نه. و در آخر این که باید دید حاصل این پرسه زدن در این کوچه ها چیست.
گفته می شود ارضای شخصی و مدیریت شهرت و مدیریت رسانه ای. اما از یاد نبریم دیگر برای آدمی در سنین دهه هفتادعمر چه جای این داستان ها. مگر این که گفته شود. موضوع سن در میان نیست این وسواس در هر سنی می تواند گریبان آدمی را بگیرد. که باید روی آن بیشتر خم شد .
اما پرسشی که در آخر بمیان می آید این است که چرا ما می نویسیم.
خب هر کس برای نوشتن دلایل بسیاری دارد که جنبه شخصی و روحی و روان شناختی دارد. شهرت و مطرح شدن و حتی دیده شدن در سنین خاصی عمده می شود و چیز بدی هم نیست کمک می کند به بر آمدن آدم ها.
اما در دهه های پایانی عمر آدم برای دل خودش می نویسد این که فکر می کند حرفی دارد برای گفتن و شنیدن و فکر می کند وظیفه دارد در حد توان خود دری بسوی حقیقت اگر شده است حتی برای یک نفر باز کند. و این که بخودش نشان بدهد هنوز زنده است و دارد نفس می کشد. و این نفس کشیدنش معنایی دارد.
۷۲
افسانه نیما
پیش از نیما از ذهن کسانی چند چون تقی رفعت، شمس کسمایی، جعفر خامنه ای و ابوالقاسم لاهوتی، تندر کیا، محمد مقدم و شین پرتو و حتی میرزاده عشقی گذشت تا در شعر فارسی طرحی نو در اندازند. اما بخت و اقبال بدلایلی چند از آن نیما بود تا پیشقراول این انقلاب ادبی باشد.
شعر نو با افسانه نیما کلید خورد که یک مسمط مخمس بود قالبی مربوط به منوچهری شاعر در قرن پنجم هجری. اما نطفه های شعر نو را به تمامی در خود داشت.
ببینیم نیما در افسانه چه می کند:
۱- عوض کردن گوینده در میانه سطر عروضی که گام نخست است برای کوتاه و بلند کردن مصراع ها. در حالی که در اوزان قدیم کل اجازه ای که برای گوینده بود یک مصراع بود. اما نیما با این کار تجاوز از یک مصراع را صادر کرد.
۲- باز شدن صبغه اقلیمی شاعر به شعر. تصاویری بر خاسته از زیست بومی شاعر و در واقع ابژکتیو شدن شعر.
۳- فاصله گرفتن از عشق ذهنی و پرداختن به عشق عینی و زمینی.
۷۳
زکریای رازی
نامش محمد بود و نام پدرش زکریا و کنیه اش ابوبکر بود. و در سال ۲۵۱ هجری در ری بدنیا آمد و در سال ۳۱۳ هجری از جهان رفت. در ری زاده شد و کودکی و نوجوانیش در همان شهر گذشت. در این دوران به موسیقی و شعر علاقه مند شد و جز این به زرگری و کیمیاگری هم مشغول بود.
برداشت غربی ها در نقاشیای از زکریای رازی
درمیان سالی به علم طب روی آورد گفته می شود علت آن آسیبی بود که از بخار جیوه به چشمش رسیده بود.
به بغداد رفت و در بیمارستان و دانشگاه بغداد علم طب خواند. مدتی نیز ریاست بیمارستان بغداد را برعهده داشت و بعد از مرگ معتضد خلیفه عباسی به زادگاه خود باز گشت. و در آخر عمر به دو روایت کور شد.
ابوریحان بیرونی علت کوری رازی را ناشی از بخار جیوه می داند. و روایت دیگر حکمی می دانند که ناشی از ارتداد او بود. حاکم شرع حکم داد آن قدر کتاب هایش را بر سر او بکوبند تا شیرازه کتاب پاره شود. و معلوم بود کتاب یا سر کدام زودتر از هم پاشیده می شود.
هانری کربن در مقدمه جامع الحکمتین ناصر خسرو می گوید رازی نبوت و وحی را نفی می کرد. و بر گزیدن یک نفر از یک قوم و برتری دادن یک قوم را بر دیگر اقوام را مغایر حکمت الهی می دانست.
گفته می شود کتاب های فلسفی او را متعصبین سوزانده اند.
گفته شده هم دوره حلاج و ابن فاتک بوده است و در این دوره ایرانی ها مورد سو ظن حکومت وقت بوده اند. قطعه قطعه کردن و سوزاندن ابن مقفع مانیفست برخورد حکومت با اندیشمندان ایرانی بود.
گفته می شود با آن جو سرکوب دینی بعید است رازی بخواهد وارد بحث های خطرناکی مثل نبوت و معاد و اصالت قرآن شود.
خب باید دید اشکال کار کجاست.
اشکال کار در این جاست که ما سند مکتوب و دست اولی د ر مورد آراء و اندیشه های رازی نداریم.
قدیمی ترین سند در مورد آراء و اندیشه های رازی کتاب اعلام النبوه ابوحاتم رازی است که از دعات بزرگ اسماعیلی معاصر و همشهری رازی بود.
بخش اول کتاب مناظره ای است که ابوحاتم رازی با محمد بن زکریای رازی انجام می دهد و در بخش های بعدی کتاب مطالبی را از کتاب های رازی در مورد ادیان، امامان، پیامبران و قرآن نقل می کند و به آن ها پاسخ می دهد.
دو کتاب رازی از بقیه پر آوازه تر بودند:
فی النبوات و فی حبل المتنبئین
این دو کتاب امروز در دسترس ما نیست اما از ردیه ها و اشاره تاریخ نویسان می دانیم که این دو کتاب محل بحث و درگیری بوده اند.
ابوحاتم رازی در کتاب اعلام النبوه نوشته است که این ملحد با عقل معیوب و نفس و رای ضعیف خود کلامی در ابطال نبوت تصنیف کرده است.
اشاره دیگر در این زمینه کتاب آفرینش و تاریخ نوشته مطهر بن طاهر مقدسی است که فاصله زمانی کمی با رازی داشته است. او در کتاب خود در مورد کتاب رازی چنین نوشته است:
و بدان که محمد ابن زکریا را کتابى است که آن را مخاریق الانبیاء خوانده و نقل کردن مطالب آن روا نیست و هیچ دین باورى و صاحب مروّتى گوش فرا دادن بدان را رخصت نمى دهد، چرا که مایه تباهى دل و از میان برنده دین و نابود کننده مروت است و انگیزنده خشم بر پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین و پیروان ایشان است. و ما آن چه را که در حدود گنجایش خردمان نباشد بر خرد خویش تحمیل نمی کنیم. چرا که خرد در نظر ما آفریده ای است محدود و متناهی.»
احمد بیرشک در آراء زکریا می نویسد: رازی بر این باور بود که آدمیان برای هدایت شدن نیازی به رهبران دینی ندارند و در حقیت دین زیان آور است.
بر آراء زکریا ناصر خسرو، ابن حزم و موسی بن میمون ردیه هایی نوشته اند. ذبیح الله صفا این ردیه نویسان را ۱۲ تن می داند. که نشان از اهمیت آراء اوست.
حال از رازی فیلسوف بگذریم و برویم سروقت رازی طبیب؛
در طب بالینى، رازی محشر بود. اولین کسى است که سرخک را شرح داد، و اهمیت مقایسه سرعت فساد لاشه حیوانات را در مناطق مختلف بغداد، براى تعیین بهترین محل براى تاسیس بیمارستان، با فراستى باورنکردنى، قرن ها پیش از کشف میکروارکانیسم هاى مولد عفونت، کشف کرد.
رازی اولین کسی است که بین آبله و سرخک فرق نهاد و اولین کسی بود که استفاده از پنبه را در علم طب مرسوم کرد.
وی بسیاری از داروها را نخست روی حیوانات آزمایش می کرد و بعد در انسان بکار می برد.
در تشخیص سل مفصلی او پیشگام بود و د ر درمان جراحی سنگ مثانه نظرات نویی داشت. در مورد نقش خوراکی ها درمان بیماران و در مورد طب اطفال نیز پیشگام بود.
وی پایه گذار شیمی مدرن بود و نخستین کسی بود که اجسام را به سه گروه جمادی، نباتی و حیوانی تقسیم کرد.
مواد را به دودسته تقسیم می کرد: فلز و شبه فلز.
اسید سولفوریک، اسید کلریدریک، استات مس، آرسنیک، اسید سیتریک و دارو های آلکالوئیدی از کشف های بزرگ اوست.
رازی برجسته ترین اندیشمند ایرانی در خرد گرایی و تجربه گرایی بود.
اخلاق
رازی مردی خوش خو بود و به بیمارانش توجهی خاص داشت.
نسبت به فقرا و بینوایان رئوف بود و درمانش متوجه شاهان و اشراف نبود. ابن الندیم از تفقد و مهربانی اونسبت به فقرا وعیادت از آنان و تعیین مقرری برای آن ها می گوید.
رازی هر کس را لایق طبابت نمی دانست و برای طبیب ویژگی هایی خاص قائل بود.
رازی در زمینه های مختلف قلم زد. ابن الندیم در الفهرست نوشته های او را متجاوز از ۱۶۷ کتاب و ابوریحان بیرونی از ۱۸۴ کتاب و محمود نجم آبادی از ۲۷۱ کتاب او نام می برد که تمامی بخاطر آراء فلسفی او از بین رفته اند.
۷۴
درک درست تاریخ
برای درک تاریخ معاصر و چند و چون روزگار گذشته بخصوص پهلوی دوم باید به انصاف از واقعیات بدون بزرگنمایی و بدون کاریکاتوریزه کردن آن ها حرکت کرد. باید دید چرا جنبش روشنفکری و دانشگاه تحت تاثیر مبارزه مسلحانه بود. آیا مسئله رمانتی سیسم انقلابی مطرح بود یا نه نقضی در سیستم بود که همه را بسوی بر خورد قهر آمیز می راند.
نگاه کنیم به تعداد نویسندگانی که در زندان بودند و یا برخورد سختی که حکومت با محافل مطالعاتی داشت و خواند یک کتاب با عقوبتی دهساله از زندان روبرو بود.
البته این هم حرف درستی است که یک پژوهش گر تاریخ مدافع کسی یا جریانی نیست اما لاپوشانی حقیقت با هر بهانه ای توجیه پذیر هم نیست. از یاد نبریم که پاسداری از حقیقت و افشاء دروغ یک ارزش اخلاقی است.
بخصوص برای کسانی که در دهه های انتهایی عمر زندگی می کنند و طبیعتاً هواداری از این یا آن و یا کسب منفعت و رسیدن به مقام و یا زیستن در عشرت کده ها ارزشی برایشان در برابر دفاع از حقیقت ندارد.
اما گفته می شود درست است که پاسدارى از حقیقت امری اخلاقى است، اما مشکل در اینجاست که حقیقت کدامست؟
نخست باید بپذیریم که ممکن است حقیقت چیزی نباشد که ما می گوئیم و یا هر چه ما می گوئیم ممکن است عین حقیقت نباشد.
ما باید سعی کنیم منصف باشیم. وفادار به حقیقت باشیم و ادعای دانای کل بودن و قدیس بودن هم فقط در عالم توهمات ماورا لطبیعی ممکن است.
ما باید بپذیریم که قبلا اشتباه کرده ایم و در آینده هم می توانیم اشتباه کنیم.
این ها همه گزاره هایی درست ولی انکار وقایع مسلم تاریخی ربطی به حقیقت جویی که کار پر وسواس یک پژوهش گر تاریخ است ندارد.
با این حال نباید از یک نکته مهم غافل شد آنانی که پیشاپیش تصمیم خود را در هر موردی گرفته اند و حقیقت را ملک پدری خود می دانند بدون آن که خود بدانند یا خود بخواهند مانعی در برابر برآمدن خورشید درخشان حقیقت اند.
۷۵
استبداد
حرف و حدیث ها در ستایش استبداد هنوز ادامه دارد. از یک سو آنانی که در نوستالژی دوران پهلوی اول و دوم سیر می کنند و از سویی دیگر هواداران سینه چاک ولایت که آرزوی افلاطون در پادشاهی حکما را تحقق یافته تلقی می کنند.
سیدحسین نصر و شایگان با یاری هانری کربن و دیگران با تبلیغ سنت در قالب جاویدان خرد هر گونه ای از سنت را اعم از سنت پادشاهی و سنن دینی را تقدیس می کردند و در اندیشه پیوند این سنت های متفاوت بودند و در نهایت آرزوی شان نوعی پادشاهی اسلامی بود. به همین جهت با علما و عرفای قم جلسات مشترک ده ها ساله را مرتبا برگزار می کردند که البته بودجه آن در روزگار نخستین به عهده انجمن پادشاهی فلسفه بود. و هم اکنون نیز پرچم داران این اندیشه در قالب انجمن حکمت و فلسفه فعالیت می کنند و به جنگ با مدرنیته با فلسفه هایدگر و موجوداتی از این دست می روند.
جنگ نو و کهنه که از اواخر دوران قاجاریه در این خاک آغاز شد هنوز هم ادامه دارد. بدون اندیشه نو جنبش نو هم وجود ندارد. نمی توان تنها با لوازم مادی مدرن به پیشرفت دست یافت.
اگر در کشورهای معدودی نظام پادشاهی ادامه یافت به این خاطر بود که آن نظام به اندیشه های نو در اداره کشور گردن نهاد و به مقامی تشریفاتی بدل شد اما در کشور ما با وجود این که پیشتاز ملل شرق در تدارک انقلاب دمکراتیک در قالب نظام مشروطه بودیم استبداد با بی اعتنایی به قانون اساسی که حاصل خون بهای پدران مشروطه خواه ما بود به حیات خود ادامه داد و از همان زمان با بریدن از منبع مشروعیت خود گور تاریخی خود را نیز کند.
بازرگان مشروطه خواه مذهبی بود و آخرین فردی بود که مثل مصدق و یا قوام می خواست شاه را قانع کند سلطنت کند و نه حکومت. اما پاسخ اش رفتن به زندان بود.
و هم او بود که گفت به اطلاع اعلیحضرت برسانید که ما آخرین گروهی بودیم که با شما با زبان قانون صحبت می کردیم نسل بعدی با زبان دیگری با شما سخن خواهد گفت.
بازرگان شدیدا مسالمت جو بود او اهل مبارزه قهرآمیز نبود اما دریافته بود که نسل نوی می آید که معادله ها را به هم خواهد زد و گوش به حرف پدران پیر و مسالمت جوی خود نخواهد داد.
ترجمه این واقعیت تاریخی که همه وجوه جامعه ما را تحت تاثیر خود قرار داد به مبارزه مسلحانه منجر شد. با تروریسم خواندن این جنبش و با انگ زدن به جریان روشنفکری غالب در دهه های چهل و پنجاه و یا القاب دیگر جز تحریف بخشی از تاریخ واقعی و شخصیت های معاصر و تاثیر گذار در کشور راه به جایی برده نمی شود.
۷۶
بیشعورها
گفته می شود ما در جامعه با سه نوع آدم روبروئیم؛
احمق ها، نادان ها و بیشعورها
آدم های بیشعور با آدم های احمق یکی نیستند.
حتی بیشعورها را با آدم های نادان نمی توان در یک ترازو گذاشت.
آدم های بیشعور نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بیشتری برخوردارند.
موقعیت اجتماعی و سیاسی نسبتاً خوبی هم دارند.
وضع مالی آن ها هم نسبت به معدل جامعه بد نیست.
اینان افرادی هستند خود خواه و وقیح که آگاهانه به حقوق دیگران تعرض می کنند.
بیشعوری یک بیماریست که هنوز راه درمانی برای آن پیدا نشده است.
بیشترین آسیب را در طول تاریخ اینان به فرهنگ و بدنه اجتماع زده اند نه آدم های نادان و احمق.