کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت یازدهم
محمود طوقی
۷۹
غروب جلال
سیمین دانشور همسر جلال آل احمد در یکی از نوشته های صمیمی اش ما را می برد به روز مرگ جلال نگاه کنیم:
صبح روز چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۴۸
درد شانه راست جلال شروع شد. هوا ابری بود. دریا طوفانی بود. کمی به کارهای نیمه تمامش ور رفت و حسرت خورد که تمام نشده اند. غذا خوردیم قورمه سبزی بود. دراز کشیدیم. باران می آمد. سه و نیم بعد از ظهر جلال از سرما شکایت کرد. بیرون خانه درگیری بود، رفت و برگشت. وقتی برگشت رنگش بدجوری پریده بود. دردعجیبی از مچ پایش می آمد تا سینه و بعد می رفت تا مچ هر دو دست. کتاب عقاب نشین ماه را خواست. دادمش. و بعد گفت اگر این تن زه نزند با ادبیات که دارد تجربی می شود چه کارها که نخواهم کرد. بعد گفت سردم است. باران هم چنان می بارید و صدای موج های دریا که خشمگین به کناره می کوفتند شنیده می شد. درد دوباره به سراغش آمد. یک آسپرین خورد و بقیه آسپرین هایش را شمرد هفتا بود گفت تا صبح بس است. با دو انگشتش فتیله شمع را گرفت و خاموش کرد. گفت نفسم بالا نمی آید. گفت یک مشمع پیدا کن. دنبال مشمع رفتم. برگشتم. جلال نفس های بلند می کشید. و کمی بعد دیگر نفس نمی کشید خرناسه می کشید. بهیار را آوردم بالای سر جلال. گفت فشار خون پنج است. به جلال نگاه کردم. دیدم چشم به پنجره دوخته، چشم هایش به پنجره خیره شده، انگار باران و تاریکی چیره بر توسکاها را می کاود تا نگاهش به دریا برسد تبسمی بر لبش بود، آرام و آسوده. انگار از راز همه چیز سر در آورده بود .انگار پرده را از دو سو کشیده اند و اسرار را نشانش داده اند. وحالا تبسم می کند تبسم می کند و می گوید کلاه سر همه تان گذاشتم و رفتم. بدترین کاری که به همه عمرش با من کرده بود.
خواهرم که مُرد به من گفت: روزگار به آدم سیلی می زند. سیلی را که خوردی یا گیج می شوی و خلاص، می افتی و هیچ کس دست ترا نخواهد گرفت. باید دست بگذاری سر زانویت و بگویی یا علی و خودت بلند شوی. از سیلی روزگار هوشیار هم می توان شد.
و حالا خودش مرده بود و تصمیم داشتم از این سیلی بزرگ زمانه به دلخواه او هوشیار بمانم اما چطور؟
دکتر خبره زاده همه را متقاعد کرد برای آخرین بار با جلال وداع کنم. نه شیون کشیدم و نه زاری کردم، بوسیدمش و بوسیدمش. در این دنیا کمتر زنی اقبال مرا داشته است که جفت مناسب خودش را پیدا کند. مثل دو مرغ مهاجر که همدیگر را یافته باشند و در یک قفس با همدیگر همنوا شده باشند و این قفس را برای هم تحمل پذیر کرده باشند.
تابوت را درآمبولانس گذاشتیم و راه افتادیم. جلو کارخانه چوب بری توقف کردیم، کارگران به مشایعت آمده بودند. سوت کارخانه به صدا در آمد؛ سه بار.
جلال زیبا مرد همان طور که زیبا زندگی کرد.
۸۰
سمت و سوی پرسش
پرسش می باید در مورد مفاهیمی باشد که عقاید مردم را شکل داده است مفاهیمی که بنظر می رسد مطلق و ابدی اند.
پرسش در طبیعت اش نامحدود است. خط قرمزی برای پرسش وجود ندارد.
پرسش خود را معطل عقلانیت محدود نمی کند. برای پرسش مهم نیست که ما به چه عقایدی عادت کرده ایم و یا تحت سلطه کدام عقاید عاطفی هستیم. و چرا.
ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪیست ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ آنها ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ آنها ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ می کنیم. عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستند ﮐﻪ آنها ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ آنها ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ.
عقلانیت پرسش بی حد و مرز است. همه چیز و همه کس می تواند مورد پرسش قرار بگیرد. پرسش باید در پی آن باشد که نشان دهد یقین مطلقی وجود ندارد. و افکار و باورها نسبی و خطا پذیرند. و حقیقت مطلق و خطاناپذیر امری محال است. و حقیقت همیشه نسبی و متکثر است.
ذهن بی پرسش ذهن باورهای محک ناپذیر است. باور هایی که می توانند خطای محض باشند.
۸۱
موسیقی
گفته می شود: آپولون خدای موسیقی و هنرهای زیبا در یونان باستان، دارای ۹ فرشته به نام موز بود که وظیفه آن ها اجرای موسیقی، خواندن آواز و رقصیدن بود.
کلمه موزیک که از موز مشتق شده است، در نزد یونانیان ترکیب موسیقی، شعر و رقص بود و این سه عنصر از یکدیگر تفکیک نمی شدند. اما در سده های بعد این کلمه تنها به هنر موسیقی اطلاق شد.
یونانیان موسیقی را تعلیم روح می دانستند که در برابر تعلیم جسم (ژیمناستیک) قرار می گرفت. آن ها اولین ملتی بودند که مبانی موسیقی را بر اساس فلسفه، علم و محاسبات ریاضی تدوین کردند و شیوه ثبت موسیقی بر اساس حروف الفبا را ابداع نمودند.
فیثاغورث از نخستین افرادی بود که بین ریاضی و موسیقی رابطه بر قرار کرد.
گفته می شود: اگر در خانه ای چهل شبانه روز صدای موسیقی بیاید غفندر از پنجره می آید و غیرت مرد خانه را می خورد و اگر در جلو چشمش با همسرش زنا شود ککش هم نمی گزد.
نیازی به اندیشه نیست تا جستجو کنیم چرا یک ملت رقص و آواز و موسیقی دارد و یک ملت ندارد.
۸۲
نابالغی خود خواسته
نابالغی در برابر بالغ بودن می آید و بلوغ و نابلوغ در دو ساحت بکار برده می شود؛ جسمی و فکری. و در اینجا مراد ما بلوغ و نابلوغ فکری ست و ما را با بلوغ جسمی که پویه ای طبیعی دارد کاری نیست.
در نابالغی خود خواسته ما با دو فاکتور روبروئیم:
۱- فهم
۲- توانایی دربکار بردن فهم خویش
اگر در درک قضایا فهم قضایا نباشد ما با نابالغی روبروئیم. که خود خواسته نیست. ناخواسته است.از آن که نمی فهمد نمی شود خواست که چرا در پی بر افراشتن پرچم حقیقت کاری نمی کند تنها می شود به او گفت در پی فهم بیشتر از قضایا باشد. اما در نابالغی خود خواسته کاستی فهم نیست نقصان در عزم و دلیری بکار بردن فهم است. این عزم و دلیری باید خود جوش باشد. باید به آن رسید. نباید نیاز به کمک و رهنمود دیگری باشد.
کانت عصاره روشنگری را بیرون آمدن آدمی از نابالغی خود کرده اش می داند.
۸۳
چند پرسش
ما باید نخست به این پرسش پاسخ دهیم که چرا ما در حل مسائل خود عاجزیم. این عجز ریشه در کجا دارد. آیا این درست است که عده ای می گویند جهل ما جهل خانگی است و ریشه ای تاریخی دارد.
جهل خانه زاد چیست. از کجا می آید. چرا ما گرفتار این جهل خانه زاد شده ایم و راه خلاصی از آن چیست.
آیا این درست است که راه خلاصی ما از این جهل تاریخی بیداری فرهنگی است. و اگر چنین است بیداری فرهنگی چیست. و آیا پالایش خود بخودی از این جهل ممکن است یا نه.
و آیا امکان تولید خودبخودی پاد زهر در جامعه ای که گرفتار جهل خانه زاد شده است هست یا نه و اگر هست چگونه و اگر نیست چرا؟
ابزارمان برای تشخیص و تحلیل مسائل تاریخی مان چیست. امروز ما با دیروزمان چه فرقی کرده است.
چرا ما در تمامی این دهه ها و سده ها نتوانسته ایم از مرز بررسی وقایع روز جلوتر برویم و تمامی انتقادات مان در سطح و در حیطه اخلاق بوده است.
و ما از پدران مان چه ارث برده ایم. این ارث پدری چیست که گریبان ما را رها نمی کند.
۸۴
بیرون از تاریخ ایستادگان؛
کسانی که هستند ولی دیده نمی شوند.
حرف می زنند ولی شنیده نمی شوند.
گرسنه اند اما ناگرسنه گان گرسنگی آن ها را نمی بینند.
بیمارند اما دردمندی آن ها را کسی نمی بیند.
می میرند ولی کسی مردن آن ها رابه چیزی نمی گیرد.
۸۵
تقلیل گرایی خشونت
از دیر باز جامعه عادت کرده است تنها یک نوع از خشونت را ببیند. خشونت فیزیکی و مستقیم را. خشونتی که دیده می شود. فاعل و مفعولش پیداست و انگیزه این خشونت هم قابل رد یابی است. اما خشونتی را که در زیر پوست شهر جریان دارد را نمی بیند و این ندیدن و این تقلیل گرایی کلیت خشونت به خشونت فیزیکی و مستقیم علت دارد. خشونت امری قائم به ذات نیست. از آسمان نمی آید، امری زمینی و شدیدآ طبقاتی است حتی همان قسمتی که دیده می شود. آن قسمت هم که دیده نمی شود. اصل داستان است.
اخلاقیات لیبرال بدنبال خیر مطلق است. خیر مطلق را غایت امور می داند اما راه نشان نمی دهد که آدمی چگونه باید به این خیر مطلق برسد. اما یک جامعه طبقاتی که آدم هایش به دو دسته تقسیم می شوند؛ بهشتیان و دوزخیان.
کسی بدنبال خیر مطلق نیست. جامعه بدنبال سود مطلق است و سود مطلق یعنی فقر و فاقه برای اکثریت جامعه و خشونت پنهان و ساختاری از همین جا آغاز می شود.
۸۶
هنرمند و جاودانگی
اگر بپذیریم کار هنر، لااقل یکی از رسالت های اصلیش تلطیف رابطه انسان با انسان و انسان با طبیعت است باید گفت این رسالت در نخستین گام با قدرت حاکم بر خورد می کند. قدرتی که در پی برقراری سلطه است و سلطه در بطن خود خشونت را به همراه می آورد.
پس هنرمند به طبیعت کارش بر علیه سلطه است و بر علیه قدرت حاکم است و قدرت حاکم نیز هنرمند را برنمی تابد از آن روی که هنر در پی خلق آن چیزی هست که وجود ندارد و از چیزی حرف می زند و چشم انداز می دهد که باید باشد. و این به مذاق حافظان نظم موجود و مدافعان آن چه که هست خوش نمی آید.
آن چه که هست با آن چه که باید باشد، امرمتعارف با امر زیبا از در تقابل برمی آید و هنرمند بر سر دور راهی انتخاب قرار می گیرد. یک سوی آن درگیر شدن با قدرت حاکم است که تبعات و هزینه های خاص خودش را دارد و سوی دیگر در زیر سایه قدرت قرار گرفتن است برای توجیه سلطه. جاودانگی هنرمند از دل این انتخاب بیرون می آید.
۸۷
لائیسیته
ریشه یونانی لائیسته، لائوس است بمعنای مردم. و نخستین با در سال ۱۸۷۱ در فرانسه بکار برده شد برای غیر دینی کردن و یا خروج سیستم آموزشی از نفوذ دین و کلیسا.
در لائیسیته با دو مولفه روبروئیم:
۱- دولت و حوزه عمومی؛ که از هیچ دینی پیروی نمی کند.
۲- دین با برخورداری از همه آزادی ها در جامعه، قدرت سیاسی اعمال نمی کند.
بستر لائیسیته
در اروپا جنبش رفرم دینی، رنسانس و توسعه سرمایه داری بستر برآمدن لائیسیته بود.
برای تحقق لائیسیته دموکراسی و حقوق بشر لازم است اما خودش بمعنای دموکراسی و حقوق بشر نیست.
پیدایش لائیسیته یک پیش شرط دارد: جدایی دولت از جامعه مدنی.
در جوامعی که جامعه مدنی وجود ندارد و یا بسیار ضعیف است و یا زیر نفوذ دولت است تحقق لائیسیته ممکن نیست.
استقلال دولت و آزادی ادیان دو شرط لازم و ملزم یکدیگرند.
دو مانع مهم لائیسته:
دولت و دین است. باید با رفرم در ساختار حکومت به جامعه مدنی رسید. و مذهب هم با رفرم در خود برای جدایی از دولت خود را آماده کند.
جدایی دولت و دین به این معناست که حقوق شهروندی هیچ رابطه ای با دین فرد ندارد و دولت سیاست های خود را بر اساس دین تبیین نمی کند.
لائیسیته چه نیست
۱- لائیسیته دموکراسی، جمهوری، حقوق بشر، پلورالیسم و آزادی وجدان نیست.
۲- لائیسیته ضد مذهب نیست. تنها امر دولت را از امر مذهب جدا می کند و ضامن آزادی مذهب است. تنها برعدم بازگشت دین به قدرت سیاسی تاکید دارد. و این بمعنای جدایی دین از سیاست نیست. جدایی دین از دولت با جدایی دین از سیاست یکی نیست. دین داران مجازند در امر سیاسی دخالت کنند. می توانند انتخاب کنند و انتخاب شوند.
۳- سکولاریسم با لائیسته یکی نیست. سکولاریسم خاص کشور های کاتولیک است که کلیسا برای خود در اداره جامعه رسالت قائل است. و خود را رقیب دولت می داند در این کشورها دولت و جامعه مدنی می خواهند از سلطه کلیسا خلاص شوند. و کلیسا را از حاکمیت سیاسی به حوزه جامعه مدنی منتقل کنند.
۴- لائیسیته ایدئولوژی نیست. تنها یک بینش سیاسی ناظر بر جدایی دین از دولت است.
۵- لائیسیته بمعنی دولت غیرایدئولوژیک هم نیست. چرا که هر دولتی صاحب نظر هست، در نتیجه ای از یک نوع ایدئولوژی متاثر است. مراد جدایی قدرت سیاسی از دین است.
۶- لائیسیته ربطی به مارکسیسم ندارد هر چند مارکسیست ها از آن بعنوان یکی از ارکان دموکراسی نام می برند.
۷- ترجمه فارسی لائیسیته عرفیت نیست.