بازخوانی تاریخ معاصرایران: مصطفی شعاعیان (فصل اول، بخش اول)


 

 

 

بازخوانی تاریخ معاصرایران
مصطفی شعاعیان

فصل اول
بخش اول

محمود طوقی

 

مقدمه

ملاک داورى
براى به ‏دست آوردن آثار شعاعیان تلاشى بسیار شد. از کتابخانه ملى گرفته تا کتابخانه‏ هاى خصوصى و کتاب‏فروشى‏ ها و دکه‏ هاى کتب نایاب و چون همیشه با در بسته مواجه شدم. و آن‏ هم به یک دلیل ساده، انحصارطلبى، که یک بیمارى تاریخى، ایرانى است. اما قبل از شروع هر چیز لازم است به چند نکته اشاره شود:
۱- نخست بدهکارى تاریخى چپ ایران به شعاعیان است. شعاعیان بعد از جدا شدن از چریک ‏ها در بایکوتى سیاسى قرار گرفت و به پیامبرى بى‏ مرید بدل شد.
۲- دوم آن‏که نقد او بر لنینیسم با تروتسکیسم یکى گرفته شد. و تروتسکیسم به ‏عنوان ارتداد و زندقه پرچمى نبود که کسى بتواند در زیر آن سینه بزند. پس شعاعیان از دو سوى با بایکوت مواجه شد. از سوى منتقدین و از سوى دوستان. دوستانش نیز به ‏عمد سکوت کردند چرا که از انگ تروتسکیسم مى‏ ترسیدند.
پس شعاعیان نادیده ماند. او تریبونى براى سخن گفتن نداشت (حزب یا سازمان) و شرایط بعد از ۱۳۵۷ نیز به ‏قدرى ملتهب و متشنج و برق ‏آسا بود که فرصتى نبود تا شعاعیان بازخوانى شود.

فاجعه که اتفاق افتاد. در داخل و خارج عده ‏اى به ‏یاد آوردند که شعاعیان چیزهایى گفته بود پس خاطره‏ ها تازه شد و کتاب‏ هاى خاک خورده شعاعیان از انبارها بیرون آمد تا اینجا چپ ایران یک عذرخواهى تاریخى به شعاعیان بدهکار است و در آن شکى نیست همچنان که به ملکى و یوسف افتخارى بدهکار است.
و اما نکته مهم رابطه شعاعیان، با چریک ‏هاست. شعاعیان تا آخرین نوشته هایش (نامه هشتم ۱/بهمن ۱۳۵۴، که به احتمال قریب به یقین ۱۵ روز قبل از شهادت اوست) خود را دوست و هم‏رزم چریک‏ ها مى‏ داند. پس انتقادات او به چریک، انتقادى رفیقانه است. شعاعیان چریک‏ ها را مشتى استالینیست و آدمکش نمى ‏دانست. آن‏گونه که عده ‏اى مدعى ‏اند.
کشته شدن منوچهر حامدى و یا مفقود شدن پرویز صدرى از دوستان شعاعیان هم ربطى به اختلافات ایدئولوژیک او با چریک ‏ها نداشت. که در جاى خود به آن خواهیم پرداخت، البته با ادله و براهین.
و اما نکته آخر. باید برحذر باشیم که بازخوانى شعاعیان به بهانه ‏اى براى تصفیه حساب با دیگران تبدیل نشود. شعاعیان، حمید مؤمنى، حمید اشرف در بین ما نیستند. کرده ‏ها و ناکرده ‏هاى آن‏ها مربوط به حوزه تاریخ است، نه حوزه سیاست و حوزه تاریخ محل تصفیه حساب‏هاى فردى و گروهى نیست.
به ‏هر روى از کتاب جنگل شعاعیان شروع مى‏ کنیم و بعد به کتاب انقلاب مى‏ پردازیم. و بعد به چند نگاه شتاب‏زده و بعد به نقدهاى او بر چریک‏ها و در آخر به ۸ نامه.
و در آخر امید این کمترین، بر آنست که تا حدودى چهره شعاعیان روشن‏ تر شده باشد.

شعاعیان که بود؟
در جنوب تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۱۵ در خانواده ‏اى فقیر و در محله ‏اى به ‏نام آب‏ انبار مُعَیر. پدرش از دوستداران نهضت جنگل بود. که رد پاى این دوستى را در کتاب «جنگل» مى ‏توان دید. کودک بود که پدرش را از دست داد. اما تحصیل را رها نکرد و شب‏ ها کار و روزها تحصیل و توانست خود را به هنرستان صنعتى برساند.
در سال ۱۳۳۷ در رشته مهندسى جوشکارى به هنرسراى عالى فنى تهران رفت که امروز دانشکده علم و صنعت است و در سال۱۳۴۱ فارغ ‏التحصیل شد.
در همین زمان ها بورسى براى تحصیل در امریکا به او تعلق گرفت که با کارشکنى مسئولین از خیر آن گذشت و راهى محمدیه کاشان براى تدریس شد.
در سال ۱۳۵۴ به تهران بازگشت و در هنرستان صنعتى هفت چنار مشغول به‌ تدریس شد.

زندگى سیاسى شعاعیان
در زمان دولت سپهبد رزم‏ آرا (دهه سى) به سیاست کشیده شد، آن‏هم حزب پان ‏ایرانیست جناح مهرداد که بخش روشنفکرى حزب بود.
در آن روزگار حزب پان ‏ایرانیست به سه جناح تقسیم مى‏ شد:
۱- حزب ملت ایران، به رهبرى داریوش فروهر
۲- حزب پان‏ ایرانیست، به رهبرى پزشک‏پور
۳- سازمان پان ‏ایرانیست، به رهبرى مهرداد
جناح فروهر و مهرداد در میان دانشجویان و دانش‏ آموزان هوادارانى داشت که در جریان ملى شدن نفت از هواداران دکتر مصدق بودند.
بعد از قیام ملى ۳۰ تیر ۱۳۳۱که به علت استعفاى دکتر مصدق صورت گرفت شعاعیان از پان‏ ایرانیست فاصله گرفت و بعد از کودتاى ۱۳۳۲ گرایشات مارکسیستى یافت.

آشنایى با محمود توکلى
در هنرسراى عالى فنى تهران (۴۱-۱۳۳۷) او با محمود توکلى آشنا شد. توکلى در آنجا روان‏شناسى اجتماعى درس مى‏ داد.

محمود توکلى که بود
محمود توکلى در سال ۱۳۰۶ در روستاى دارستان از توابع رودبار به ‏دنیا آمد. بعد به دبیرستان نظام کرمانشاه رفت در سال ۱۳۱۸ وارد دانشکده افسرى شد.
پس از تشکیل حزب توده در مهر ۱۳۲۰ به حزب پیوست. و بعد از جریان به قدرت رسیدن فرقه دمکرات آذربایجان در سال ۱۳۲۴ به فرقه پیوست. و به ‎عضویت ارتش فرقه در آمد.
بعد از شکست نابهنگام و تلخ فرقه به کردستان رفت. و با سرکوب کردهاى طرفدار قاضی محمد به ‏همراه عده ‏اى دیگر از افسران به عراق عقب نشست. در عراق دستگیر و مدت ۳ سال زندانى شد بعد به ایران تحویل داده شد و در سال ۱۳۲۹ محاکمه شد. در محاکمه او حمله سختى به انگلیس کرد. بعد از آزادى بار دیگر به حزب پیوست. اما در سال ۱۳۳۰ به‏ خاطر نظریاتش که مخالف رهبرى حزب بود، اخراج شد. پس از کودتا از ناراضیان حزب توده محفلى تشکیل داد. و از آنجا که دکتراى ادبیات و فلسفه داشت به‌ کار تدریس نیز مشغول بود. در همین زمان‎ها است که شعاعیان با او آشنا می‌شود.

در سال ۱۳۴۰ توکلى «چه باید کرد» را نوشت. عده‏ اى بر این باورند که شعاعیان در نوشتن این جزوه با او همراه بوده است. این جزوه در سال ۱۳۴۱ بدون نام مؤلف منتشر شد. توکلى در این جزوه مسأله دو امپریالیسم و دو پایگاه را مطرح کرد.
این تز بر این مبنا استوار بود که امپریالیسم مسلط در ایران انگلیس است که پایگاه او فئودالیسم است. و امپریالیسم مغلوب امریکاست که پایگاه او سرمایه ‏دارى وابسته است.
بین این دو امپریالیسم و پایگاه‏ هاى آن‏ها تضاد و اختلاف وجود دارد و ما باید از این تضاد به سود ملت بهره ‏بردارى کنیم. و طرف بخش مترقى‏ تر که امپریالیسم امریکا و سرمایه ‏دارى وابسته است را بگیریم. به ‏خاطر این تحلیل گروه که خود را مارکسیست مى‏ نامید به مارکسیست‏ هاى امریکایى معروف شد. محمود توکلى بعداً نقدى بر حزب توده نوشت: «نقد دیدگاه‏ هاى حزب و نقش آن در نهضت ملى شدن نفت» و یک نسخه آن‏ را به سفارت شوروى تحویل داد. بدان امید که شوروى بفهمد طرف حزب را گرفتن خطاست. اما شوروى این تحلیل را به حزب توده داد و حزب آن‏ها را در رادیو پیک مورد حمله قرار داد.

شعاعیان در فاصله سال‏هاى ۴۲-۱۳۳۹
با بحران سیاسى اقتصادى رژیم کودتا و فشار امریکا براى اصلاح امور ادارى و اقتصادى کشور فضاى بسته کشور باز شد. و جبهه ملى دوم به ‏وجود آمد.
حزب توده آنچنان متلاشى شده بود که امکان عرض اندام آن نبود. ضمن آن‏که در صورت احیاء نیز نمى ‏توانست با استقبال چندانى در میان جناح چپ جنبش روبه ‏رو شود. عملکرد حزب در کودتا بخت او را براى اقبال عمومى به چیزى نزدیک به صفر رسانده بود. پس محافل چپ همگى به جبهه ملى دوم پیوستند و جناح چپ جبهه را تشکیل دادند.
در رأس این جناح بیژن جزنى و شعاعیان بودند. جزنى و محافل نزدیک او از حزب توده آمده بودند. اما شعاعیان برآمده از پان‏ ایرانیست‏ها و محافل مارکسیستى مستقل بود.
اطلاع دقیقى از رابطه جزنى و شعاعیان در دست نیست. عبدالکریم لاهیجى از سه ملاقات شعاعیان و جزنى یاد مى‏ کند و کسانى دیگر از رودررویى آن‏ها سخن مى‏ گویند.
اما هیچ‏کدام مستند نیست. به‏ خاطر آن‏که جزنى در تاریخ سى ساله ‏اش در بخش جبهه ملى دوم حرفى از جریانى که شعاعیان رهبرى مى‏ کرد به میان نمى ‏آورد. شعاعیان نیز نه در «چند نگاه شتابزده‏» اش که جبهه ملى دوم و سوم را بررسى مى ‏کند و نه در«نامه‏ هایش به چریک‏ها» حرف و حدیثى از ملاقات یا برخورد با جزنى به میان نمى‏ آورد.
اما در یک نکته نمى‏ توان شک کرد، محفل مارکسیست‏ها که شعاعیان نیز یکى از اعضاى آن بود با «تز دو امپریالیسم، دو پایگاه» وجه چندانى در بین چپ‏ هاى برآمده از حزب توده نداشت. و همین امر مانع از آن مى‏ شد که این دو جریان به هم نزدیک شوند.
نقش شعاعیان را در جبهه ملى دوم تا حدودى مى‏ توان از جزوه «تزى براى تحرک» فهمید. در مقدمه این جزوه شعاعیان خبر مى‏ دهد که ملاقاتى با یکى از سران نهضت آزادى داشته است و او از سوى نهضت رهنمودهاى او را براى تحرک جنبش پذیرفته است و توصیه کرده است این رهنمودها مکتوب شود تا به نظر سران نهضت آزادى که در زندان بودند برسد.
جز این شعاعیان خبر مى‏ دهد که او از سوى بازرگان نامه ‏اى به دکتر مصدق که در آن روزگار در تبعید احمدآباد بود نوشته است و این خود، نشانه ‏اى از نزدیکى شعاعیان با سران نهضت آزادى و نقش و جایگاه او در جبهه ملى دوم است.
شعاعیان با دکتر مصدق نیز بى‏ ارتباط نبود. طى نامه ‏اى تزش را براى حک و اصلاح و تأیید براى دکتر مصدق مى ‏فرستد و مصدق طى نامه ‏اى تز او را تأیید مى‏ کند.
در این زمان شعاعیان با روحانیت نیز از طریق سران نهضت آزادى مرتبط است. جزوه «تزى براى تحرک» را براى آیت ‏الله میلانى، خمینى و شریعتمدارى مى ‏فرستد تا آن‏ها را نیز با خود همراه کند. در کتاب «چند نگاه شتاب‏زده» این تز بررسى خواهد شد.
ساواک نیز طى سندى وضعیت شعاعیان را در سال ۱۳۴۱ نشان مى‏ دهد.

«گزارش مربوط به تظاهرات روز ۱۸ خرداد ۱۳۴۲.
ساعت ۵:۹

عده ‏اى از دانشجویان پلى‏ تکنیک به سرپرستى مصطفى شعاعیان دانشجوى فارغ‏ التحصیل دانشکده مزبور پلاکارتى که روى آن نوشته شده بود (دیکتاتور فرو مى ‏ریزد) بالاى درب پلى‏ تکنیک نصب شد. که به ‏وسیله مأمورین پلیس پایین آورده شد.
ساواک تهران

شعاعیان و جامعه سوسیالیست‏ها
در رابطه با فعالیت شعاعیان در جامعه سوسیالیست‏ ها دو سند از ساواک در اختیار داریم به تاریخ ۱۷/آذر/۴۸ و ۳/آذر/۴۹ در این دو سند از حضور فعال شعاعیان در جامعه و چاپ دو کتاب از او خبر مى‏ دهد. کتاب نخست راجع به مذهب و روحانیت است «که توسط منوچهر صفا، عباس قلى و احتمالاً مهندس شعاعیان نوشته شده» و کتاب دوم «تاریخ معاصر ایران» است که هزینه چاپ آن توسط جامعه قرار است تأمین شود.
(مرکز اسناد انقلاب اسلامى ـ سند ۱۳۰ و ۱۲۱)

یکى دو روایت حاکى از آنست که شعاعیان عضو جامعه سوسیالیست‏ ها بوده است. خبرگزارى ایران در۱۶/مرداد.۱۳۸۷ در مقاله کالبدشکافى «روشنفکران چپ از» جدا شدن مصطفى شعاعیان، بهزاد نبوى و ارسلان پوریا «از جامعه سوسیالیست‏ها خبر مى‏ دهد.»
اما به ضُرّس قاطع نمى ‏توان گفت که شعاعیان عضو جامعه بوده است. نه خود بر این امر مُهر تأیید گذاشته است و نه جامعه سوسیالیست‏ ها به شکل رسمى این عضویت را تأیید کرده است اما آنچه مسلم است شعاعیان با جامعه روابطى نزدیک داشته است. روابطى که منجر به نوشتن کتاب با کادرهاى جامعه شده است و یا این‏که جامعه خود را ملزم دیده است براى چاپ کتاب شعاعیان پول جمع کند.
شعاعیان از دو سوی با جامعه سوسیالیست‏ ها خویشى داشت، نخست حمایت جبهه از جبهه ملى و شخص دکتر مصدق و دوم بُعد استقلال‏ طلبانه ملکى از شوروى. شعاعیان نقد حزب توده را مدیون ملکى نیست. درک او نسبت به حزب توده برمى‏ گردد به محمود توکلى و نقد او از حزب توده، نقدى که شعاعیان از «تشریح حزب توده با شمشیر مارکسیسم» یاد مى‏ کند.
در دیگر زمینه ‏ها شعاعیان با جامعه هم‏خون و هم‏ گروه نبود. در کتاب «انقلاب» و در چند بررسى شتاب‏زده شعاعیان مرزبندى خود را با جامعه و ملکى آشکار مى‏ کند و نشان مى‏ دهد که او در کجا با ملکى و جامعه همراه است و از کجا از آن‏ ها جدا مى‏ شود. به‌جرأت مى‏ توان گفت نقد شعاعیان از ملکى تا به امروز بدون خدشه باقى مانده است. در حالى‏ که بیژن جزنى با آن همه توانمندى‏ هاى تئوریکش در تحلیل ملکى نمى ‏تواند از زیر بار تبلیغات مرگبار حزب توده بیرون بیاید و انشعاب ملکى را انشعابى به راست ارزیابى مى‏ کند.
شعاعیان در نامه ‏هایش به چریک ‏ها به درستى بر مواضع اصولى ملکى و مرزبندى او با وابستگى حزب توده به شوروى انگشت مى‏ گذارد و دفاع ملکى از نهضت ملى شدن نفت و دکتر مصدق را از مواضع درخشان ملکى مى‏ داند که به‏ راستى چنین هم بود. ملکى اگر در تمامى عمرش به خطا بود که نبود. در دو موضع درست عمل کرد، نقد وابستگى حزب توده به شوروى و حمایت او از جنبش ملى شدن نفت و شخص دکتر مصدق.

جامعه سوسیالیست‏ها که بودند؟
خلیل ملکى و انور خامه ‏اى در سال ۱۳۱۳ به ارانى پیوستند. جریانى که تصمیم داشت حزب کمونیست ایران را احیاء کند. این جریان که از وحدت سه محفل ارانى، کامبخش و بازماندگان حزب کمونیست شکل گرفته بود در سال ۱۳۱۶ توسط پلیس رضاشاه کشف و متلاشى شد.
ارانى در زندان مرد و بقیه با سقوط دیکتاتورى رضاشاه به خاطر حمله متفقین به‌ ایران در شهریور ۱۳۲۰ از زندان به تدریج آزاد شدند.
حزب توده در مهر ۱۳۲۰ توسط چهار محفل به ‏وجود آمد، محفل ۵۳ نفر، محفل سندیکالیست‏ها، محفل ملیون و محفل بازماندگان حزب کمونیست ایران.
ملکى و خامه ‏اى با تأخیر به حزب پیوستند. و علت آن دلخورى‏ هاى درون زندان بود. در حزب ملکى لیدر جوانان شد که عمدتا اپوزیسیون حزبى بودند و در رأس آن‏ها عبدالحسین نوشین و طبرى و آوانسیان بودند.
در نخستین کنگره حزب، ملکى به رهبرى راه نیافت ولى به کمیسیون تفتیش حزب وارد شد. تا جریان فرقه دمکرات پیش آمد. و به اشاره روس‏ ها تشکیلات آذربایجان حزب توده به فرقه پیوست و على ‏رغم مخالفت حزب با تشکیل فرقه به اشاره استالین حزب در پشت فرقه قرار گرفت.
فرقه یک سالى بیشتر تاب نیاورد و در اثر فشار ارتجاع و خیانت روس‏ ها در هم شکست و حزب توده که در شروع تشکیل فرقه به بازى گرفته نشده بود در پایان آن نیز به بازى گرفته نشد و آوار شکست بر سر حزب فرود آمد. حمله ارتجاع به دفاتر حزبى، در حزب جریانى به رهبرى ملکى به عدم استقلال حزب اعتراض کرد. رهبرى حزب عقب‏ نشینى کرد و ملکى به رهبرى حزب راه یافت. شوروى این عقب‏ نشینى را نپذیرفت. و رهبرى حزب در صدد تصرف مواضع از دست رفته برآمد.
معترضین به ‏دنبال برگزارى کنگره و انتخابات حزبى بودند. تا جناح وابسته در حزب را جاروب کنند. اما رهبرى حزب فکر تشکیل کنگره را نداشت و در صدد آن بود تا این معضل را به شکلى دیگر حل کند، اخراج معترضین.
بالاخره طرح اخراج لو رفت و معترضین دست به انشعاب زدند. و حزب سوسیالیست توده ایران را به ‏وجود آوردند. و اعلام کردند که در دوستى خود با شوروى همچنان پابرجایند. اما شوروى نپذیرفت و همگام با رهبرى حزب آنان را نفاق ‏افکن و وحدت‏ شکن نامید و محکوم کرد. و از آنجا که توهم به شوروى در بین اکثریت قریب به اتفاق منشعبین بود، با اعلام انحلال خود تلاش کردند حسن‏ نیت خود را به شوروى نشان دهند.
ملکى تنها کسى بود که توهم کمترى نسبت به شوروى داشت و برخلاف بقیه منشعبین وابستگى حزب را تنها در بى‏ شخصیتى رهبران حزبى نمى‏ دید. این هسته درست رفته رفته به ناسیونالیسم روسى رسید. ملکى دریافت آنچه در رابطه شوروى با دیگر احزاب عمل مى‏ کند نه انترناسیونالیسم پرولترى که پان ‏اسلاویسم روسى است.
تا سال ۱۳۲۹ ملکى خانه ‏نشین شد. اما با اوج‏گیرى نهضت ملى نفت، جلال آل ‏احمد که خود نیز از منشعبین بود و در روزنامه شاهد دکتر مظفر بقایى قلم مى ‏زد، ملکى را به‌شاهد برد و او را با بقایى که از رهبران ملى مجلس بود، نزدیک کرد. ثمره این نزدیکى حزب زحمتکشان ملت ایران بود. دیگر منشعبین به حزب زحمتکشان پیوستند.
این وحدت باقى بود تا قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱. مظفر بقایى در حال جدا شدن از نهضت ملى بود. پس پنهانى در صدد رابطه با قوام ‏السلطنه برآمد. قوامى که به‏ دنبال استعفاى دکتر مصدق، نخست ‏وزیر شده بود. و قرار بود بر سر ملى شدن نفت همان را بیاورد که بر سر نهضت ملى آذربایجان آورد. این رابطه پنهان توسط اسلام کاظمیه لو رفت کار به‌بازخواست بقایى و معاون او اسپهبدى مى ‏کشد. و بقایى با چاقوکشانش ملکى و منشعبین را از حزب راند.
ملکى «نیروى سوم» را درست کرد. و همچنان در خط دکتر مصدق ماند.
با وقوع کودتا ملکى مدتى زندانى شد.
ملکى در زندان بود که نیروى سوم به‏ خاطر انتقاداتى که عمدتا از سوى دکتر خنجى و حجازى شد متلاشى شد. علت انتقاد، ملاقات ملکى با شاه قبل از کودتا و گرفتن کمک مالى از تولیت حضرت معصومه در قم بود.
جلال آل ‏احمد علت این ملاقات را ترسى بود که ملکى از حوادث بعد از فرقه دمکرات داشت  بعد از آزادى نشریه نبرد زندگى و بعد علم زندگى را منتشر کرد. و با بازشدن فضاى سیاسى در سال ۱۳۳۹ و تجدید حیات جبهه ملى دوم ملکى «جامعه سوسیالیست‏هاى نهضت ملى ایران» را تأسیس کرد.
در سال ۱۳۴۲ جامعه از واقعه ۱۵ خرداد حمایت کرد و منوچهر صفا و عباس عاقلى‏ زاده مسئول چاپ اعلامیه ‏ها دستگیر و زندانى شدند.
ملکى خود نیز در سال ۱۳۴۴ دستگیر شد. علت دستگیرى ملکى ترجمه و انتشار مقاله کایلر یانک استاد امریکایى بود که از مشکلات معاصر ایران سخن گفته بود.
ملکى به همراه سه نفر دیگر از فعالین جبهه به حبس‏ هایى محکوم شدند.
در سال ۱۳۴۵ (مهر ماه) ملکى به دنبال بیمارى قلبى و فشار افکار عمومى جهانى آزاد شد و در سال ۱۳۴۶ جامعه به دو جناح تقسیم شد. جناحى به رهبرى ملکى طرفدار روش‏ هاى مسالمت‏ جویانه و قانونى و جناحى به رهبرى میرحسین سرشار طرفدار روش‏ هاى انقلابى شدند.

با آزاد شدن منوچهر صفا از زندان جامعه به سه جناح تقسیم شد.
۱- ملکى
۲- میرحسین سرشار
۳- صفا. صفا طرفدار تعطیل کردن فعالیت‏ هاى جامعه و مطالعه براى وضعیت جدید جامعه بود. ملکى اما خواستار حمایت و همراهى با جناح مترقى رژیم بود.

در سال ۱۳۴۸ ملکى با کارولاینر امریکایى که براى بررسى وضعیت حقوق بشر به‌ ایران آمده بود ملاقات کرد و به دنبال این ملاقات از کلیه حقوق اجتماعى خود محروم شد.
در ۲۱/تیر/۱۳۴۸ملکى و در ۱۸/شهریور/۱۳۴۸ آل ‏احمد درگذشت. و فعالیت جامعه سوسیالیست‏ ها کاهش یافت.
به هرروى جریان ملکى از ابتدا از منافع ملى و استقلال حزبى آغاز کرد. و رفته رفته به نوعى سوسیال دمکراسى رسید. از شوروى فاصله گرفت و به اپوزیسیون روس‏ ها نزدیک شد.

با نگاهى به نشریه‏ هاى نیروى سوم و جامعه سوسیالیست‏ ها و عناصر جدا شده از جامعه چون ناصر وثوقى در اندیشه و هنر و جهان نو ما با نام‏ هایى چون پول سوئیزى، باران، مگداف (مارکسیست‏هاى امریکایى)، سارتر و گرامشى و لوکاچ و تروتسکى و دویچر، و چپ‏ هاى نو امریکا، الدریج، کلیور، (وابستگان پلنگان سیاه) و جنبش ‏هاى دانشجویى (SDS) و ادبیات سیاسى از کوبا، غنا و الجزایر، روبه‏ روئیم. شعاعیان در این دوران با اندیشه ‏هایى که در طیف مخالف ادبیات روسى بود آشنا شد و تأثیر بسیار پذیرفت.
جز تأثیرات اندیشگى، الگوى زبان و نحوه نگارش اندیشه و هنر به ‏ویژه نحوه نگارش سردبیر آن ناصر وثوقى نیز بر شعاعیان تأثیر گذاشت.
نثرى که ظاهرا تأکید بر فارسى سره و اجتناب از عربى ‏گرایى داشت. اما افراط در این‏کار، استفاده از واژه‏ هاى مرده، استفاده از سینتاکس زبان انگلیسى به ‏جاى فارسى و زبان ترجمه. بیشتر از آن‏که نشان از نیازى فلسفى داشته باشد، حاکى از تکروى نویسندگانش بود.»
بعضى بر این باورند که شعاعیان «گذشته از وام‏ گیرى بعضى واژه‏ ها از کسروى، زبانش تماما تحت تأثیر اندیشه و هنر و سردبیر آن ناصر وثوقى بود»
ولى شعاعیان در مقدمه کتاب انقلاب توضیح دیگرى دارد. شعاعیان مى ‏گوید این زبان را از کسروى وام گرفته است براى آن‏ که توسط ساواک شناسایى نشود. اما وقتى مهندس عسگریه خود را به ساواک تسلیم مى ‏کند و «کتاب انقلاب» لو مى ‏رود. شعاعیان دیگر ضرورتى براى اصرار بر نثر مشکل «کتاب شورش» ندارد. پس شورش را به انقلاب تبدیل مى‏ کند و نثر آن‏را عوض مى‏ کند. اما نه به تمامى و خود مى‏ گوید. به این نثر تا حدود زیادى عادت کرده است و بیش از این نتوانسته است نثر را عوض کند. و چه بهتر که این‏کار را نکرده است.
نثر رمانتیک و شاعرانه شعاعیان در کتاب انقلاب با نثر مارکس پهلو مى‏ زند و در ادبیات سیاسى نثرى بى‏ بدیل مى‏ آفریند.

جمع‏ بندى کنیم
شعاعیان از پان‏ ایرانیست ‏ها آغاز مى‏ کند. و به مارکسیسم مى‏ رسد. اما این مارکسیسم ربطى به گرایش روسى ـ ایرانى‏ اش که حزب توده باشد ندارد. محمود توکلى و گروه مارکسیست‏ها: شعاعیان را با مارکسیسمى متفاوت آشنا مى ‏کند. نقد او از حزب توده میراث همین دوران است. محمود توکلى و اندیشه ‏هاى او بعدها در کارهاى شعاعیان خود را نشان مى ‏دهد.
در فاصله سال‏هاى ۴۳-۱۳۳۹ شعاعیان در جبهه ملى فعالیت مى‏ کند. و او بیش از پیش به نهضت ملى و شخص دکتر مصدق نزدیک مى‏ شود. و این بعدها خود را در وجه دلبستگى‏ هاى ملى او به ‏ویژه در کتاب جنگل خود را نشان مى‏ دهد.
نزدیکى بعدى او با جامعه سوسیالیست‏ها، او را با سوسیالیسم ملى ملکى و اندیشه‏ هاى سوسیال دمکراسى اروپا و نقد تروتسکى از انقلاب اکتبر آشنا مى‏ کند. که بعدها منابع الهام او در نقد استالینیسم و لنینیسم مى‏ شود.
این منابع فکرى شعاعیان را آماده مى‏ کند تا به اندیشمندى مستقل و متکى به خود تبدیل شود.