«ما سه برادر بودیم»


 

 

 

محمود طوقی

ما سه برادر بودیم


۱

می پنداشتم؛
تا سپیده بیداری
راه درازی نیست
و اندوه آدمی
بزودی درآب های زلال شسته خواهدشد
با این همه کمی مشوش بودم

اشباح روی پوشیده
مدام از پرچین خواب های من می گذشتند
و پروانه های کتاب هایم را شلاق می زدند
واژه ها سراسیمه از لبانم می گریختند
و نعره های گاوی سیاه
از اعماق زمین
خواب مرا آشفته می کرد

مسافری که از دنیای مردگان آمده بود
خبر از کتف های شکسته و قلعه های فروریخته می داد

انوش گفت: آدمی از راز روزهای نیامده بی خبر است
اما من فکر می کنم
بزودی بارانی خواهد بارید
و زخم های خیابان شفا خواهند یافت

مهرداد گفت: خوش بینی
سرآغاز گمراهی ست
بادی که از شمال زمین می آید
سرآغاز ویرانی است

من گفتم:
باید به خیابان های جهان نگاه کنیم
بوی کافور و آه مردگان
ترجمان بیداری مردمان نخواهد بود

انوش گفت:
شاید تقدیر آدمی
رفتن به میان تاریکی ها باشد
روزگار را چه دیدی
شاید که ما جویندگان دوباره چشمه آب حیات باشیم

مهرداد چیزی گفت

من پرسیدم: رویای خوش یعنی چه؟
مهرداد گفت: خوشباوری
سرآغاز گمراهی ست
ومن گفتم: شاید که خون ما
فدیه بیداری مردمان باشد
انوش گفت: زندگی ما باید
فدیه بیداری مردمان باشد
و مهرداد هم  چیزی گفت.

۲
من داشتم چند شعر نا سروده را
در دهان چند درنای مسافر می ریختم
انوش گفت:
بگذریم
تا تعبیر خواب های هزاران ساله مان
دونیم روز دیگر باقی است

حالا ما داشتیم
در میان بافه های علف و آینه
به دنبال خرده ریز ستارگان می گشتیم

مهرداد داشت از عابری خسته سراغ خانه شاعری تنها را می گرفت
شاعری که با ۱۳ گلوله بر شانه و ۱۳ گلوله بر دهان
از خواب گندمزاران ترکمن گذشته بود

من بی آن که بدانم
در کشاله این تپه ها و خمیازه این ماهورها
شب های پر گریه و زخم های ناسور شده ای هست
به هر پروانه که می رسیدم
بشارت آمدن آن سوار نیامده را می دادم

ما سه برادر بودیم.