نامه هایی برای فصل های نیامده
نامه بیست و یکم
باز گشت به کائوتسکی بمعنای بریدن از انقلاب اکتبر و لنین نیست. ما هم چنان که از لنین بسیار چیزها یاد گرفته ایم و می گیریم از کائوتسکی هم می توانیم چیزهای بسیاری یاد بگیریم.
کائوتسکی می گوید: «در شرایط دموکراسی سیاسی گسست ضد سرمایه داری از طریق انتخابات یک حزب کارگری ممکن است.
– در داخل دموکراسی های بورژایی مبارزه با ارتش های مدرن ممکن نیست.
– تنها اقلیت کوچکی از راهبرد شورش در دموکراسی های پارلمانی حمایت می کنند»
گسست از سرمایه داری با انتخابات پارلمانی یک گزینه است که می توان روی آن جدا از شدنی بودن ویا نبودن آن تا امروز تعمق کرد هم چنان که گذار به شیوه لنینی یک گزینه ممکن است.
مسیر دموکراتیک بسوی سوسیالیسم بدون چالش های هول انگیز نیست. تاریخ خود گواه این مسیر ناممکن است. دلیل آن هم مشخص است مقاومت ارتجاعی طبقات فرادست برای حفظ وضع موجود. و در این مقاومت ارتجاع تاریخی استفاده از هر ابزاری را مجاز می داند. و از هر حوزه ای سود می جوید.
از یاد نباید برد که دموکراسی بورژایی نگهبان جامعه طبقاتی است. و تا آن جایی تحمل می شود که نظام از تعرض محفوظ بماند.
چند نکته
اما چند نکته را نباید از یاد برد:
– در بحث رفرم و انقلاب مسئله بهبود شرایط نیست. که هر آدم عاقلی از آن استقبال می کند. مسئله کلیدی تغییرات بنیادی است. و چگونگی این تغییرات.
– نکته دیگر این گذار برای جوامعی مطرح است که دموکراسی بورژایی آن قدر فراگیر است که طبقه کارگر و حزبش هم شانس انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارد و هم می تواند به این امر فکر کند که با استفاده از دموکراسی بورژایی می تواند دست به تغییراتی بنیادی بزند. و این بحث ربطی به کشور های توتالیتر ندارد.
– مسئله بعد ماهیت دولت است و درک ما از این ماهیت. سئوال پایه ای این است که آیا اصلاحات می تواند دولت بعنوان ابزار اعمال هژمونی طبقاتی بورژازی را به دولت کارگری تبدیل کند.
– رفرم دموکراتیک تا کجا تحمل می شود از سوی طبقات فرادست و آیا رفرم فرصت این را می یابد که در پایان به تغییر انقلابی منجر می شود. و دولت سرمایه داری را به دولت کارگری تبدیل کند.
– در فرجام نهایی کار اگر طبقات حاکم برای متوقف کردن تغییرات بنیادی متوسل به دیکتاتوری نظامی شوند بدل طبقه کارگر در این جنگ پایانی چیست. طبقه کارگر پیشاپیش برای تبدیل کودتا به ضد کودتا چه باید بکند.
نکته ای که نباید از یاد برد گذار مسالمت آمیز از همان روزگاری که مطرح شد در مورد کشورهایی بود که در مدار دموکراسی لیبرال زندگی می کردند و ربطی به کشور های پیرامونی ندارد و گذار در این کشورها از جنس دیگری است.
یک استدلال
یک نگرش بر این باوراست که چون تلاش برای برپایی انقلابی جامعه ای سوسیالیستی با موفقیت همراه نبوده است پس این راه غلط است و بدیل آن رفتن تدریجی بسوی تغییرات بنیادی است. همان راهی را که از آغاز کائوتسکی و برنشتین توصیه می کردند.
کسانی که پشت این استدلال جا خوش کرده اند از یاد می برند که اگر تغییرات بنیادی الگوی موفقی ندارد آنها نیز از ارائه الگوی موفق عاجزند.
اگر نخستین تلاش چپ کارگری بعد از انقلاب اکتبر شکست خورد علت داشت:
۱- ضعف معرفتی و نبودن و نداشتن الگویی از پیش آماده برای برپایی سوسیالیسم و گرفتن سرمایه دولتی بعنوان یک پایه برای گذار به سوسیالیسم
۲- مقاومت ارتجاعی در داخل و خارج
یک استدلال دیگر
عده ای دیگر بر این باورند راه سوسیالیستی به جایی نرسیده است اما راه سرمایه داری در تعدادی از کشورها ضمن وارد شدن به اتوبان توسعه برای مردم خود رفاه آورده اند و نمونه آن چین و برزیل و اندونزی و یکی دو جای دیگر. پس باید گشت بورژازی ملی را پیدا کرد و اگر نیست درست کرد.
از نمونه چین و الگو برداری از آن باید گذشت بدلایلی که شرایط چین برای دیگران قابل تکرار نیست. جمعیتی بالغ بر یک میلیارد با سرزمینی وسیع و حاصلخیز و مردمی با فرهنگی خاص. و بودن حزبی قدرتمند با رگ و ریشه ای سوسیالیستی.
بحث اصلی همین جاست که اگر قرار است ما به انکشاف بورژازی نائل بشویم در کشورهای پیرامونی جدا از آن که بورژازی ملی وجود دارد یا ندارد. این پروسه باید با هدایت و رهبری چپ سوسیالیستی و حزبش به جلو برود اگر بخواهد به اهداف یک انقلاب بورژا دموکراتیک نائل شویم.
تلاش حکومت های بر آمده بعد از انقلاب مشروطه و شکست تمامی آن پروسه های خونبار نشان داد که ما با خر لنگ بورژازی داخلی که مهم نیست ملی باشد یا وابسته راه بجایی نخواهیم برد.
رفرمیست ها فراموش می کنند که دولت رفاه و تمامی امتیازهایی که در چارچوب رفاه اجتماعی جا می گیرد بخش اعظم آن دستاورد مبارزات چپ کارکر ی بوده است. اما همین دستاوردهای نه چندان زیاد مدام مورد تهاجم سرمایه نئو لیبرال است.
۲
«بحث کمال اطهاری و عادل مشایخی تکرار مکررات است و راه به جایی نمی برد.۱
چراکه این بحث های ژورنالیستی بی ارتباط با پراتیک اجتماعی است.
البته من تصور می کنم اصلا در دوران ما با سلطه بازار جهانی و درهم تنیدگی تولید و پراکندگی آن در اقصی نقاط جهان سیاست جایگزینی واردات و خودکفایی و بنا کردن اقتصاد مستقل داخلی با سرکردگی بورژوازی امکان بروز ندارد.
بحث را باید برد بر سر آن بخش از بورژوازی که در پیوند با بازار جهانی تحت یک نظام حکمرانی خوب سرمایه اش را در داخل نگهدارد نه اینکه نازش کنیم که قهر نکند بلکه با قوانین و نهادهای مناسب وهم چنین منافع او را تخته بند منافع داخل کشور کرد و این راهی است که چین و امثالهم میروند و البته فرجام نهایی کار آن ها هم معلوم نیست.
کمال در این راه برای ایجاد شهرک های صنعتی دانش بنیان و صادرات محور به شهرداری ها از سال ها قبل طرح هایی را داده است که اول استقبال کرده اند وبعد نیمه کاره رها شده است اما بقایایی از آن ها وجود دارد.
یک راه هم برقراری سوسیالیسم فلان و بهمان در یک کشور پیرامونی است.
این دومی است که اصلا در عالم هور و قلیا است
ریشه این بی قراری ها و تعجیل ها و تکرارها در کجاست، رئیس؟»
حضرت!
نخست ببینیم که کمال و عادل چه می گویند و بعد پژوهش کنیم و ببینیم که حقیقت ماجرا کجاست.
پاسخ کمال اطهاری به عادل مشایخی۲
۱- چپ ها بورژازی ملی را افسانه می دانند
۲- چپ ها توسعه را برابر سوسیالیسم دموکراتیک می گیرند و این یعنی پریدن از روی مراحل
۳- چین را سرمایه داری دولتی می دانند.
اما این نکات را فراموش می کنند:
– توسعه جامعه در گرو رشد و تکامل بورژازی است.
– منافع این توسعه برای مردم بیشتر از بورژازی است
– هر درجه از تکامل بورژازی به منزله یک درجه نزدیک تر شدن به سوسیالیسم است
– توسعه درد و رنج مردم را کمتر می کند
– اگر بورژازی ملی در چار چوب دولت ملی موجودیت نیابد شکل بندی سرمایه داری ظهور نخواهد کرد و برپایی سوسیالیسم در کشوری عقب افتاده قابل تحقق نیست
– دولت توسعه بخش با سرمایه داری دولتی و دولت رانتیر یکی نیست
– تفوق سرمایه داری نا مولد بر مولد بمعنای بودن بورژازی ملی است
– بورژازی ملی بدون حمایت طبقه کارگر و طبق متوسط امکان شکل گیری ندارد.
پاسخ عاد ل مشایخی به کمال اطهاری۳
۱- توسعه نیافتگی کشورهای پیرامونی بدیل ناگزیری توسعه یافتگی مرکز است
۲- در دوران امپریالیسم سمت و سوی کشورهای پیرامونی بر توسعه نیافتگی است. تا زمانی که بخشی از نظام سرمایه داری جهانی اند.
۳- در کشور های پیرامونی چشم انداز توسعه بر پایه سرمایه بومی وجود ندارد؛ پل باران
۴- بورژازی ملی در دوران ما قادر نیست همان نقشی را بازی کند که در بدایت سرمایه در اروپا بازی کرد؛ سمیر امین
۵- بورژازی ملی بدلایل زیر در کشور های پیرامونی شکل نمی گیرد:
– نابرابری فزاینده توزیع اجتماعی
– ناتوانی در کنترل فرایند انباشت
۶- این بورژازی ضرورتا:
– استبدادی است
– و برای بقاء نیازمند مماشات با بیرون است
۷- پس باید برنامه ملی مردمی را جایگزین بورژازی ملی کرد
مسئله اصلی تفوق سرمایه مولد بر نا مولد نیست که برسیم به جنگ میان سرمایه بومی و سرمایه وابسته و به تبع آن برسیم به دفاع از سرمایه ملی.
۸- تنها راه، همکاری بین المللی میان جنبش های سوسیالیستی طبقه کارگر در مرکز و پیرامون است؛ رابرت برنر
چند پرسش
۱- سرمایه مولد در فاصله وحشتناک بهره وری کارگر بومی با کارگر جهان اول چگونه بدون رانت و حمایت می خواهد به زندگی ادامه دهد.
۲- آیا ما چیزی بنام تجارت آزاد در جهان داریم
۳- اگر بخواهیم استراتژی جایگزینی واردات را کنار بگذاریم آیا راهی دیگر جز استراتژی توسعه صادرات وجود دارد
۴- آیا این امکان هست که بدون تن دادن به خواسته های سرمایه جهانی وارد بازار صادرات شد
۵- آیا وقتی معیار حیات سرمایه سود است آیا سرمایه دغدغه عدالت و آزادی وعشق به وطن را دارد و اگر نداشت باید او را مذمت کرد.
۶- آیا در زمانی که واردات برای سرمایه داخلی سود آور است چرا باید سرمایه دار بومی وارد چرخه تولید شود
۷- آیا جز این است که سرمایه در داخل وابسته به رانت های حکومتی و خارج وابسته به حمایت سرمایه خارجی است. و اگر این است پس سرمایه ملی چه مفهومی دارد .
جمع بندی کنیم
کمال راه نجات را در توسعه سرمایه داری می بیند. توسعه ای که رهبری آن در دست بورژازی ملی است.
و تفوق سرمایه نا مولد بر مولد را دلیل بودن بورژازی ملی می داند. و معتقد است که این سرمایه با حمایت طبقه کارگر و خرده بورژازی می تواند جامعه را وارد مسیر توسعه ای شبیه چین و برزیل کند و این گامی بسوی تحقق سوسیالیسم است.
بگذریم از این امر که کشورهای توسعه یافته نه تنها به سوسیالیسم نزدیک نشدند بلکه دورتر هم شدند. و دو دیگر کشورهایی مثل چین با حقوق روزی یک دلار کارگر معلوم نیست چه رفاهی برای زحمتکشان به ارمغان می آورند. ضمن این که الگوی چین امکان تحقق اش برای ما وجود ندارد.
۳
آگاهی و طبقه، و روشنفکر و طبقه از همان آغاز با ابهام هایی روبرو بوده است. شاید یکی از دلایل آن بدین خاطر است که مارکس در مورد سهم روشنفکران انقلابی و حزب به روشنی چیزی نمی گوید.
عده ای می گویند که مارکس بر این باور بود که طبقه کارگر از طریق تجربه و تلاش خود به آگاهی سوسیالیستی می رسد.
مارکس می گفت طبقه کارگر در آغاز طبقه ای در خود است یعنی به منافع تاریخی طبقه خود آگاه نیست اما وقتی متشکل می شود و به منافع طبقاتی خود آگاه می شود به طبقه ای برا ی خود تبدیل می شود.
لوکاچ اما برای آگاهی پرولتری دو وجه قائل است:
– آگاهی روان شناختی: آگاهی که طبقه مستقیماً به آن می رسد. با زیست در درون روابط کالایی سرمایه داری
– آگاهی ممکن یا منسوب که از طریق حزب و روشنفکران انقلابی کسب می کند
لنین این پروسه را این گونه می دید:
– آگاهی اتحادیه ای: که آگاهی محدودی است و طبقه مستقیماً خود بدست می آورد
– آگاهی سوسیالیستی: که توسط حزب و روشنفکران انقلابی به طبقه داده می شود.
بین این دو نوع آگاهی شکافی است که باید توسط حزب و روشنفکران پر شود.
در مورد آگاهی سوسیالیستی امری که مناقشه برانگیز است موقعیت طبقاتی روشنفکران انقلابی است که بعنوان آموزگاران طبقه کارگر جایگاه شان کجاست. عده ای این افراد را:
– خرده بورژا یا روشنفکران بورژا می دانند
– عده ای دیگر این لایه را یک لایه فرهنگی طبقه کارگر و جز طبقه به حساب می آورند.
برای حل این مناقشه باید به روندی نگاه کرد که طی آن طبقه کارگر به آگاهی می رسد.
تکامل آگاهی طبقه کارگر:
– این پروسه از مبارزه برای دستمزد آغاز می شود که در پراکندگی و جدایی جریان دارد
– مرحله بعد سازمان یابی است که در اتحادیه ها و سندیکا ها جریان می یابد. طبقه آگاه تر و متشکل تر می شود
– مرحله سوم رسیدن به آگاهی سوسیالیستی و متشکل شدن در حزب است. طبقه در حزب است که به آگاهی طبقاتی خود نائل می شود.
بنظر می رسد که پروسه به آگاهی رسیدن طبقه کارگر و از تبدیل شدن از یک طبقه در خود بیک طبقه برای خود رو شنفکران انقلابی و حزب کمونیست درون تجربه و تلاش طبقه جا می گیرند.
یک نکته
اما در مورد شکل نگرفتن آگاهی طبقاتی در کشورهایی که سرمایه داری پیشرفته برقرار بود باید به عناصر تاثیر گذار در آن سامان توجه کرد:
– عناصر جغرافیایی، فرهنگی، قومی،
– سنت های انقلابی،
– چگونگی رشد سرما یه داری
– توسعه طبقه متوسط و تقلیل طبقه کارگر
– تغییر یافتن ساختار مشاغل بعلت انقلاب تکنولوژیک و تغییر ساختار طبقات و اثر روی آگاهی طبقاتی
– گرایش احزاب چپ به اصلاح طلبی بعلت این تحولات
– کاسته شدن اهمیت طبقه کارگر
– در حاشیه قرار گرفتن دیگر طبقات و عمده شدن طبقه متوسط بعلت رشد اقتصادی
– تبدیل شدن رشد اقتصادی بیک ایدئولوژی و در سایه رفتن نابرابری طبقاتی
– متقاعد شدن بخش های بزرگی از مردم به توانایی بورژازی برای حل بحران های رو در رو
– پیدایش دکترین های جدید که در سردرگمی طبقه کارگر نقش داشت
۴
قاعده بر این است که در دراز مدت و به صورت عام گرایش های طبقاتی نحوه موضعگیری سیاسی اجتماعی انسان ها را تعیین می کند موارد خاص واستثناهایی البته بر این قاعده هم وجود دارد.
در تجربه انقلاب ۵۷ اما از مردم ما این فرصت دریغ شد که به این بلوغ برسند که طبق منافع خود حرکت کنند .
عوامل داخلی وخارجی به هر نحو ممکن در رسیدن به این آگاهی اخلال ایجاد کردند.
به همین جهت افراد در جایگاه درست دفاع از منافع مادی و معنوی خود قرار نگرفتند و در جبهه بندی های کاذب گرفتارآمدند.
در خانواده ها با یک زمینه خانوادگی یکی مجاهد شد یکی فدایی و یکی حزب اللهی و دیگری سلطنت طلب.
پدران ومادران ما هم به خاطر تربیت قبلی مدافع سنت بودند و این برای آن کسانی که در رویای وحدت انسان های خوب ما بودند بسیار دردناک بود.
برای همین فرصت نشد که در پایان این خط منقطع به هم برسیم و در جزیره های جدا ازهم، دلتنگ هم در یک خانواده با به غارت رفتن آرمان های مان پیر شدیم.
۵
ازآن هنگام که فیلسوف بزرگ عهد روشنگری کانت نوشت «عصرجدید عصرعبور همه انسان ها از نابالغی خودخواسته و شجاعت به کارگیری فهم خویش در تدبیر امور خود و جهان است»
سال ها طول کشید تا امواج این روشنگری به شرق جهان برسد و ایران اولین کشوری در این سوی جهان بود که اولین انقلاب دمکراتیک تحت لوای جنبش مشروطه در آن به وقوع پیوست.
جنبش مشروطه بدلایلی چند ناکام ماند.
قزاق ها آمدند تا با زوری عریان مردم را در نابالغی و صغارتی بیست ساله نگاه دارند. و داشتند.
تحولات جهانی به کمک مردم ما آمد و دیکتاتور را همان گونه که آورده بودند بردند و باز زبانه های آتش روشنگری از زیر خاکستر زندان و سرکوب و تبعید شعله کشید.
و باز مردم ما اولین مردمی در شرق جهان بودند که به درستی چشم اسفندیار استعمار انگلیس یعنی کمپانی نفت بریتیش پترولیوم را هدف گرفتند و از نظر داخلی نیز به رهبری مصدق خواهان انتخابات آزاد و اصلاح قانون انتخابات پارلمان شدند.
اما این بار نیز دربار و دم ودستگاه حکومت عرفی و شیوخ بلوغ و شجاعت مردم در به کارگیری فهم خویش در اداره امور خویش را تاب نیاوردند و با یاری بیگانه کودتای سیاه ۲۸ مرداد را رقم زدند تا آن ها را همچون مهجوران و صغار تحت کنترل خویش بگیرند و روشنگران مقاوم آن زمان به زندان و تبعید و سرکوب و سکوت محکوم شدند .
اما از میان همین تبعیدیان و زندانیان برجسته ترین نویسندگان و مبارزین سیاسی و هنرمندان ما برخاستند
و آن چه آن ها در اذهان مردم کاشتند به صورت طوفان ۵۷ بساط استبداد دربار را روبید. و به نا پیدای جهان برد.
اما این پایان کار نبود.
چرا که عبور انسان ها از نابالغی خویشتن یک پروسه تاریخی دراز مدت است.
امواج طوفان اخیر آن چنان سرکش بود که برای تسمه کشیدن از گرده این طوفان سرکوبی عظیم تر و وسیع تر و در بازه زمانی طولانی تری لازم بود تا باز نابالغی و قیمومیت مردم همچون مهجورین و مجنونین و صغار در هیئت و لباسی نوین و آن جهانی صورت واقع به خود گیرد.
زمانی فرزانه ای نوشت وقایع تاریخی دو بار تکرار می شوند بار اول به صورت تراژیک و بار دوم به صورت کمیک اما متاسفانه در اینجا بار دوم کمدی نبود تراژیک تر از بار نخست بود.
۶
قبلاً در مورد شایگان به تفصیل نوشته ام؛۴
«این رد خون و زندان و تبعید از دوران مشروطه تا کنون را بعضی از کسان مثل شایگان نمی بینند و می گویند ما روشنفکران گند زدیم .
که البته قیاس به نفس می فرمایند و به غلط خود را که مدام بین ایران وفرنگ در تردد بودند و در آسایش تمام با بزرگان می زیستند با آن ها که در تبعید وبا غل و رنجیر زندان و عواقب شکنجه می زیستند در یک موقعیت قرار می دهند. و بعد به پاهای زخمی از کابل و در زنجیر ایراد می گیرد که چرا درست و به هنجار راه نمی روند.»
عجب جهان نامردی!
۷
«خط اصلی در تاریخ جوامع در عصر جدید را نباید از نظر دور داشت.
روند عام جوامع در دوران نوین تضعیف قدرت نهادهایی مثل دربارها و کلیساها و پاپ ها و امثالهم و پخش آن قدرت ها در نهادهای نوین مردم بنیاد است.
هر نیرویی که در تاریخ معاصر ما در این راه کوشیده باشد هر چند که شکست خورده باشد در جهت درست تاریخ حرکت کرده است.
صدر اعظم های زیادی در طی یک قرن و اندی در ایران آمده اند و رفته اند ولی نام امیر کبیر و قائم مقام و مصدق در خاطره همه ثبت شده است چرا که گوش به فرمان بی چون وچرای قدرت دربار و مرتبط با بیگانه نبودند و خواستار تضعیف قدرت استبداد فردی و برقراری قانون بودند.
حضرت!
هر گونه تمرکز قدرت فساد می آورد. و قدرت مطلقه فساد مطلق، حتی اگر صاحب قدرت بر فرض محال قدیس باشد.»
۸
۱- می گویی«مشکل ِ ما بر سر ِ کلیات نیست، همه ما این ها را قبول داریم . در ۲۸ مرداد هم هیچکدام از طرفین دعوى، قدیس نیستند، به فرض محال در محال در محال هم نمی توانند قدیس باشند.
درک و تحلیل ِ ۲۸ مرداد بیش از اینکه نیازمند ِ پاسخ ها باشد، نیازمند ِ پرسش هاست.
متاسفانه در جامعه اى زندگى می کنیم که همگى پر از پاسخ اند و یقین، و کمتر کسى به دنبال پرسش و تردید است.
۲- هیچکس نمی تواند مردمانى را شایسته دموکراسى نداند، اصلا بحث بر سر لیاقت نیست.
صحبت بر سر پیش-شرط ها است، و این با لیاقت، یکى نیست.
هر مردمى به شرط رسیدن به آن پیش شرط ها که مهمترینش، آگاهى است و فراغ از تعصبات (نه اعتقادات)، بدون شک، به دموکراسى، دست خواهند یافت.
وقتى بحث را پوپولیستى کنیم، اینطور می شود که صحبت از لیاقت پیش بیاوریم»
داستان کودتا داستان نفت نیست. نفت در این تراژدی ملی رویه کار است. از همان روز نخست یک وجه این کودتا مغفول ماند و همه تحلیل ها شیفت کرد روی نفت و سهمی که کنسریوم برای خود در این کودتا در نظر داشت. مسئله نفت در این بازی رکن مهم این بازی بود اما تمامی داستان نبود.
مسئله نفت از زمان رضا شاه شروع شد. هر چقدر انگلیس نفت بیشتری تولید می کرد سهم ۲۰ درصدی ما تغییر نمی یافت و اگر تغییر می کرد جزئی بود و با استخراج و میزانش نمی خواند. ایران وارد مرافعه با انگلیس شد و وکیل طرف ایرانی که اتفاقاٌ انگلیسی بود و انگلیسی با شرفی هم بود نشان داد که انگلیس سر ایران کلاه می گذارد. مالیاتی را که باید به دولت ایران بدهد به دولت انگلیس می دهد و از سهم ۲۰ درصدی ما کم می کند و در فروش نفت با تخفیف به نیروی دریایی انگلیس از سهم ما کاسه خرجی می کند و خلاصه سر ایران کلاه می گذارد. کار با کمک کارشناسان و وزیر دارایی وقت تقی زاده رجل معروف مشروطه جلو می رفت که دیکتاتور کله پوک به اتاق اسناد رفت و مدارک ایران را در بخاری انداخت و سوزاند و خود راسا ً وارد مذاکره شد و به ضرر مردم ایران قرارداد را تجدید کرد و وقتی دیکتاتور را بردند و در مجلس از تقی زاده باز و خواست کردند که چه قراردادی را امضا کردی گفت : من آلت فعل بودم.
این داستان بود تا تقاضای وام ایران از امریکا در زمان پهلوی دوم. در آن زمان امریکا از عربستان نفت را ۵۰ -۵۰ می خرید و نمی توانست در بازار جهانی با انگلیس که نفت را از ایران ۲۰ -۸۰ می خرید رقابت کند. پس به طرف ایرانی فهماند که بجای گرفتن وام بروید حق تان را از انگلیسی ها بگیرید و داستان نفت زنده شد و جناح وابسته به دربار در مجلس شورا به ذعامت جمال امامی رای به نخست وزیری مصدق داد.
در داستان نفت در ابتدا شاه، دربار و نوکران آمریکا در مجلس و روزنامه ها پشت مصدق ایستادند. تا زمانی که امریکا با انگلیس روی سهم نفت به توافق رسید. پس نوکران آمریکا حمایت خود را از مصدق دریغ کردند و به باشگاه مقابل پیوستند.
این یک سوی این داستان است. رویه دیگر آن استبداد در تمامی لایه هایش بود از شاه و دربار و فئودال ها و نظامیان و کمپرادورها و ژورنالیست ها بود که فهمیدند مسئله نفت آغاز کار است و ادامه آن بر پایی حکومتی دموکرات و سپردن کار ها بخود مردم است.
۹
«قانون اساسی مشروطه نه حاصل کار درباریان که محصول پایمردی یک ساله توده های گمنام شهر محاصره شده و گرسنه تبریز در زیر باران گلوله های درباریان قجری است و تاریخ هم گواه است که کدام کسان بعدها این قانون را ملعبه دست قدرت خود کردند.
هنوز هم بعد از آن زمان همیشه اشخاصی بوده اند که مردم ایران را شایسته دمکراسی ندانسته اند و استبداد را توجیه کرده اند و ابزار ایدئولوژیک آن را مهیا کرده اند تا آن جا که آن قدر باد به آستین مستبد دمیدند که از دیدن جلوی پای خود نیز عاجز ماند و با سر به زمین خورد.
معلوم است که برای رسیدن به آزادی و دموکراسی پیش شرط هایی لازم است. اما چه کسی و چه کسانی مدام زمینه ها را از بین برد و می برد و مردم را به عقب می راند. آیا مردمی با دو انقلاب بزرگ مستحق آزادی نیستند؟
اگر بخشی هایی از مردم در زمینه های بسیاری نمی دانند یا نمی فهمند استبداد و سنت گذاشت این ها بفهمند و مردم خود نخواستند. مگر جز این است که این مردم برای رسیدن به آزادی بیش از صد سال است که دارند مجاهدت می کنند. و هزینه می دهند.
درس این دوران این است که بر خلاف اخوان آرزو کنیم نه نادری بیاید و نه اسکندری.
ای کاش که کاوه ای بیاید.
تاریخ ما همان قدر که شاهد برآمدن استبداد بوده است شاهد فروریزی تراژیک و ناگهانی استبداد در واکنش به اعمال اش نیز بوده است.
نمی دانم که آیا ما شاهد پایان این دور باطل تاریخی در عمر باقی مانده خود خواهیم بود یا نه؟
اما به روشنی می بینم که در عمق، این جامعه دارد پوست اندازی عظیمی می کند تا از این پیله چه به در آید؟
هر چه باشد باز ثبت است بر جریده عالم دوام ایران ما.»
۱۰
حضرت!
باید دید کودتا اجتناب پذیر بود یا نه.
شما می گوئید بله اجتناب پذیر بود اگر:
۱- اگر مصدق از چپ روها حمایت نمی کرد
۲- اگر مصدق مجلس را منحل نمی کرد
۳- اگر نشان می داد با حزب توده فاصله دارد
۴- اگر حزب توده مسائل را از زاویه منافع ملی می دید
۵- اگر شاه در پشت سر مصدق می ایستاد
۶- اگر امریکا گول کمونیسم هراسی را از سوی انگلیس نمی خورد
یک نکته
برای درک چرایی کودتا باید به اهداف کودتا نگاه کرد. کودتا گران داخلی و خارجی می خواستند به چه برسند. از این راه است که چیدمان کودتا برای ما آشکار می شود۵ و گرنه در بین راه ها و بیراهه ها گم خواهیم شد همان طور که آدم هایی مثل میر فطروس گم شده اند.
اهداف کودتا
۱- کوتاه مدت
۲- میان مدت
۳- دراز مدت
حل مشکل نفت برای غرب جزء اهداف کوتاه مدت کودتا بود. حذف جبهه ملی و حزب توده از صحنه سیاسی جامعه جزء اهداف میان مدت بود. و در آخر حذف گفتمان ملی و عدالت سوسیالیستی جزء اهداف بلند مدت کودتا بود.
جبهه ملی تا کودتای ۲۵ مرداد مواضع سرنگونی طلبانه نداشت. بعد از کودتای ۲۵ مرداد و فرار کردن شاه است که جناح چپ جبهه ملی طرح برکناری شاه را مطرح می کند، آن هم دکتر فاطمی. که هم به همسرش تجاوز شده بود و هم آدم رادیکال تر و فهیم تری نسبت به بقیه بود و همو بود که اعدام شد.
تا این زمان هم هواداران جبهه ملی توده ای های کف خیابان را بخاطر شعارهای براندازی و جمهوری دموکراتیک کتک می زدند.
در مورد انحلال مجلس راه دیگری نبود. قرار بود که کودتا را مجلس بکند. توازن انقلاب و ضد انقلاب در مجلس بهم خورده بود. با ندادن رای اعتماد و گذاشتن مصدق کنار رینگ قانون برای ابد مصدق از صحنه حذف می شد. مصدق هم راه دیگری نداشت پس کار تمام بود .
اشتباهات حزب توده و انفعال شوروی مزید بر علت بود نه علت اصلی کار. حزب اگر درست ترین کارها را هم می کرد فرقی در کودتا نداشت. بحث بالاتر از این حر ف ها بود.
کمونیسم هراسی هم کاتالیزور این داستان بود. رندان روزگار می دانستند که حزب در موقعیت کودتا نیست.
۱۱
«از ایران ترس خورده از جنگ و از دیکتاتوری بیست ساله رضاخانی و سلطه فئودال ها و روحانیون با آن بت شدن استالین بعد از پیروزی بر آلمان چگونه چپی می توانست بر خشت این آب و خاک به زمین بیفتد.
مشتی باز مانده گان روزگار سخت که به تیر غیب گرفتار نیامده بودند و تمامی عمرشان را در زندان و تبعید گذرانده بودند و از دموکراسی که نه شبه دموکراسی کمتر از یک دهه چیزهایی دیده بودند و تمامی عمرشان در سختی معیشت گذشته بود که همین آخری برای بر زمین کوفتن خیلی از همین منتقدین کفایت می کند. چه چیز دندان گیری باقی مانده بود که مدام این ها را با شلاق مذمت شلاق کش می کنند و این قدر مته به خشخاش می گذارند»
راست می گویی رئیس.
عمر اندیشه های سوسیال دموکراسی در این حوالی کمی از یک قرن می گذرد. اندیشه هایی که در آغاز سوسیالیسم را برابر نهلیسم می گیرد و بعد بین این اندیشه ها وآموزه های دینی فرقی نمی گذارد و تا می آید خودش را پیدا کند وارد انقلاب مشروطه می شود و کودتای محمد علی شاه و بگیر و ببندهای بعد از آن. و اعدام سید جمالدین واعظ و متکلمین دو سوسیال دموکرات بلند آوازه و بعد انقلاب گیلان و کشته شدن حیدرخان و به تبعید رفتن اعضا و رهبران حزب نوپای کمونیست و گرفتار شدن در زیر تیغ سرکوب بریا و استالین و جوانمرگ شدن بزرگ و کوچک حزب در اردوگاه های سیبری از آن طرف و این طرف سرکوب رهبران حزب در داخل و اتحادیه های کارگری توسط قزاق های رضاخانی از ۱۳۰۹ تا سقوط دیکتاتور.
در مهر ۱۳۲۰ تمامی اندوخته چپ یک محفل باقیمانده از حزب کمونیست بود و یک محفل از ۵۳ نفر و یک محفل از سندیکالیست های قدیمی.
تمامی دار و ندار ما در آن دوران شد حزب توده که دیدیم چه شد. و تا ما آمدیم بخود بیایم و بفهمیم گیرمان کجاست شاه ترور شد و حزب قایم شد نه مخفی که جوهر حزب جوهر مخفی شدن نبود تا در این بازی در سال ۳۲ کودتا بیاید و حزب را قلع و قمع کند و ما برویم تا محفل های دهه چهل. با اندوخته ای ناچیز در جسم و ذهن. و آن هم زیر تیغ تیز سرکوب ساواک تا ۵۷. و جنگی برای مرگ و زندگی تا روزی که دیکتاتوری از نفس بیفتد و باز کیسه ما تهی از رهبران بزرگ در تشکیلات و اندیشه باشد. و داستان های بعد که داستان های پر آب و چشم ماست.
۱۲
«در برابر اقتصادهای نوظهور در دنیا که فاصله کلی خود را با جوامع پیشرفته سرمایه داری با کاربست اصول بازار آزاد کم کرده اند و رفاه نسبی برای مردم نسبت به دوران قبل ایجاد کرده اند یک نمونه طبق اصول سمت گیری سوسیالیستی بیاورید که موفق شده باشد.»
روزگاری مازیار بهروز در نقد گفتمان چپ در کتاب «شورشیان آرمان خواه» نوشته بود که چپ زبان توده را نمی داند. در جوابش نوشتم گذاشتند ما حرف بزنیم تا ببینید ما زبان توده را بلد هستیم یا نه.
اما برویم سر کارنامه درخشان الگوهای جدید سرمایه نئولیبرال و برآمدن کشورهایی مثل هند و چین و برزیل و اندونزی و آدم هایی مثل عجم اوغلو و رابینسون که دنبال سرمایه دار معقول می گردند برای نهاد سازی و پیدا کردن جایی مناسب در تجارت جهانی و بعهده گرفتن نقشی که کشور های توسعه نیافته را به مسیر توسعه وارد کند.
پس بحث اصلی مسیر توسعه است در جهان کنونی و دست بالا داشتن سرمایه نئولیبرال در کشورهای پیرامونی.
سرمایه داری و سرمایه دار کشورهای پیرامونی مختصاتی دارد که اگر نتوانیم به فهم آن برسیم دچار اعوجاج در منطق خواهیم شد.
شسته و رفته حرف کمال و عجماوغلو و دیگرانی از این دست چیست؟
سپردن کار به دست بورژازی ملی . حالا کمال از آن بنام سرمایه مولد یاد می کند. سرمایه ای که به کمک طبقه متوسط و طبقه کارگر باید اقتصاد و سیاست را در مسیر درست توسعه بیندازد که همه از این نمد کلاهی برای خود درست کنند.
این حرف بدی نیست تنها اشکالش که خیلی هم جزئی است این است که گروه خون بورژازی ما از بوروکراتش بگیر تا سنتی و میلیتانتش به این حرف ها نمی خورد.
حال برویم سروقت این نمونه هایی که مدام پای چشم ما می آورند از چین بگیر تا برزیل و اندونزی و تایوان.
باید دید از این نمد به شکل واقعی چه چیزی در سفره تهیدستان ریخته می شود و فرجام کار چیست.
حقوق کارگر در چین چیزی نزدیک به یک دلار است نوعی برده داری مدرن. بگذریم که این نمونه ها هم در تقسیم کار جهانی با شانس هایی به این جا رسیده اند. و برای ما این موقعیت ها و شانس ها نیست و تا بحال نبوده است .
۱۳
زنام سرخ «جمشیدم» خجل شد فروزان اختر تابنده روز
شب و خفاش و اهریمن گریزند ز نام قهرمان «جمشید» پیروز
خجل خورشید و ماه و ابر پاره ست خجل از نام «اسکندر» ستاره ست
به مه گویم که «اسکندر» کجا شد؟ بگفتا نام او هم جاودانست
۱۴
خوبم.
گرچه روزگارمان در این سوی آب می گذرد اما ذهن و روح مان در زادگاه مان است، در خانه پدری. همان جایی که سال هاست در هر بهار درخت یاس پیر خانه پدر بزرگ گل می دهد و کوچه را عطر آگین می کند.
رهایم نمی کنند آن آدم ها وآن کوچه ها. سایه به سایه من آمده اند در تمامی این سال هایی که در غربت بوده ام. باور نمی کنی من هنوز خواب آن سال ها و آن آدم ها را می بینم.
معروف است که می گویند انسان مهاجر ریشه هایش را با خود جا به جا می کند و به همراه دارد.
اما به گمان من این مفهوم در مورد تمام مهاجرین درست نیست. ریشه های آدمی به نظر من در یادها و خاطرات اوست. در آدم هایی است که کودکی و نو جوانی و جوانی او را ساخته اند و حالا در آن جا در خانه پدری در گورستانی متروک آرمیده اند و یا دارند در همان کوچه های خاکی گذران می کنند.
می پرسی چه می کنم؛
قسمتی از اوقاتم را صرف رتق و فتق امور بچه ها و کمک در جهت کاهش مشکلات آنان می کنم و از جمله
بیماری همسرم که خود در جریان آنی .
خودت هم می دانی که بچه های ما به دلیل آسیب های وارده در سال های پائین کودکی مشکلات پسیکولوژیک پایه ای دارند که بعضاً نه تنها خودشان که نسل پس از آن ها نیز هم چنان درگیر تبعات ضرباتی که در آن سال ها به روح و روان آن ها وارد شده است.
من شخصاً از این که در بعد اجتماعی در حد و اندازه دانسته های خود در تحولات اجتماعی در برهه ای از تاریخ جامعه خود بی تفاوت نبوده ام و ایفای نقش نموده ام احساس رضایت مندی می کنم. و در مواجهه با این پرسش که آیا راه رفته راه را دوباره هم خواهی رفت؟ بارها بدون هیچ شک و تردید پاسخ مثبت داده ام و گفته ام؛ آری دوباره و صد باره همین راه را می روم. زیرا “خود” دیگری که چشم بر پیرامون خود ببندد نمی شناسم.
روشن است که مرادم اصول محوری و پایه ای باور به عدالت اجتماعی و آزادیخواهی و دموکراسی است فارغ از روش ها یا سیاست های مرحله ای که به بوته نقد گذاشته شده یا گذاشته خواهند شد.
براستی چه کسی می تواند ادعا کند که در یک کنش فعال سیاسی تمامی کرده های او مبری از خطاست.
اما در همین زمینه به واسطه آسیبی که ناخواسته به فرزندان خود وارد نموده ام خودم را مسئول می دانم هر چند بحثی است گسترده که یک فعال سیاسی قبل از ورود به این حیطه قاعدتاً و ضرورتاً می بایست به همه این موارد فکر کرده باشد. همچنین باید بین تقصیر و قصور در بررسی این رویدادها نیز تفاوت قائل شد. قسمتی دیگر هم صرف مطالعه و پرداختن به اموری می شود که مشغله سال های پیش و از جمله اشتغال به حرفه کمتر فرصت آن دست داده است.
باقیش بقای دوست. همین.
بوی خوش هلو
طعم شیرین امرود
کوچه باغ های کودکی
در پس پشت روزها و ثانیه ها گم می شوند
و کفش های هفت سالگی ام را
کلاغان بدمنظر
به انتهای جهان می برند
بوی خوش هلو
طعم شیرین امرود
و رج درهم انگورهای رسیده بر طبق شهریور
آواز بنان
چای خوشرنگ سیلان در استکان های کوچک
و قلب های بزرگ در پیراهن های کهنه
و ظرف های شسته در سبد بعد از ظهر
بوی پونه و پنیر
در سفره عصر
و آواز غمناک مادرم
در کنار گل های قالی
و باد
که مدام تکبیره الاحرام پدرم را
از دریچه سحرگاهی
به دورهای جهان می برد
من در رخت خواب هفت سالگی ام غلت میزنم
و در باغ های هلو
بدنبال پروانه ای یگانه می گردم .
————————
زیر نویس
۱- چپ تخیلی در سرزمین عجایب،کمال اطهاری اخبار روز ۳۰ مرداد
۲- همان مقاله
۳- همان مقاله
۴- شایگان از منظری دیگر،محمود طوقی؛نشریه هفته
۵- کودتای ۲۸ مرداد و نقش جبهه ملی و حزب توده:پژواک ایران ؛محمود طوقی