شعرهایی کوتاه برای عمرهایی کوتاه


 

 

 

محمود طوقی

شعرهایی کوتاه
برای عمرهایی کوتاه

۱
شب
سرد و سمج
از کوچه های باران می گذرد
پرنده ای شاید
در دور دست شب
با گلویی خونین می خواند

۲
گزمگان
با شمشیرهای برهنه
در کوچه شدند
پرنده ای بر سنگفرش کوچه
تا دیرگاه در خون خویش نگریست
نگریست و چیزی نگفت

۳
شاعران امروز
به جلد کتاب های شان فکر می کنند
و حروف چینان
دارند در پشت شهرداری گدایی می کنند
از تو اما
کسی سخن نمی گوید

۴
در زیر باران آبان ماه
بی چتر
بی کلاه چه می کنی؟
در زیر باران آبان ماه
زخم های ناسور شده روحت را
به کدام باد نابلد می بخشی؟

۵
نه!
دیگر به چیزی نمی اندیشم
بیهوده با دغدغه های مان
خواب پرندگان را آشفته می کنیم

۶
شعرهایم را
هر شب برای زنجره های خاموش می خوانم
رویاهایم را
در مسیر باد رها می کنم
چه فرق می کند
کجا می روند

۷
شناسنامه ام را
به موریانه ها سپرده ام
چه فرق می کند
این عابران خسته
نام مرا بدانند یا ندانند

۸
شب از فراز ماه شهریور
سرد و عبوس می گذرد
کوچه های متروک
در زیر باران
خستگی های شان را می شویند

۹
در خواب از عشق حرف می زنم
و در بیداری اما
از شبنم و باران سخن می گویم
و در اتاق های استنطاق
دهان های گرسنه را بیاد می آورم

۱۰
مردی که در آتش شعله می کشید
در جیب های کوچکش
رویایی بزرگ پنهان کرده بود