حاشیه هایی بر متن


 

 

 

حاشیه هایی بر متن

محمور طوقی

 

۱
دکتر محمد معین
در رشت بدنیا آمد در سال ۱۲۹۷ شمسی. شش سال بیشتر نداشت که پدر و مادرش را از دست داد. و محمد تقی معین العلماء؛ جد پدریش سرپرستی او را بعهده گرفت.
دوران دبیرستان را در دارالفنون بود و بعد به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت. تا ادبیات بخواند. در سال ۱۳۱۳ در حالی که ۱۶ ساله بود موفق شد لیسانس خود را در رشته ادبیات فارسی بگیرد. و پس از اتمام سربازی سرپرست دانشسرای اهواز شد.
۱۸ ساله بود که به ریاست دانشسراهای وزارت فرهنگ منصوب شد. و در همین زمان از دانشگاهی در بلژیک در رشته  روان شناسی علمی فارغ التحصیل شد .
۲۴ ساله بود که رساله خود را در باب تاثیر مزدیسنا در ادبیات فارسی نوشت و دکترای ادبیات فارسی را بعنوان نخستین کس گرفت.
معین برای اولین بار دست به تالیف فرهنگ جدید فارسی به فارسی زد.
مدتی بعد بعضویت فرهنگستان در آمد. در کارنامه اش ۲۳ جلد تالیف دارد و جز این با علی اکبر دهخدا همکاری داشت. و دهخدا او را برای جانشینی خود بر گزید.
دکتر معین در ۹ آذر ۱۳۴۵ در دفتر کارش سکته کرد و به کما رفت ودر۱۳ تیر ماه سال ۱۳۵۰در بیمارستان فیروزآبادی در سن ۵۳ سالگی در گذشت.

تا این جا ما با یک زندگی تحسین بر انگیز روبروئیم. البته تمامی کارهای معین برای این که نشان دهد او محقق بزرگی است کافی ست. اما باید به این کارنامه درخشان نمره دیگری را افزود که مقام او را در بین همگان رشگ برانگیز می کند.
علی اسفندیاری؛ نیمای بزرگ در آخرین سفرش به یوش در سال ۱۳۳۸ بیمار شد. پزشگان تشخیص ذات الریه دادند. و نیمای پیر آنقدر هوش و حواس برایش باقی بود که بداند از دست این بیماری جان به سلامت بدر نمی برد.
تمامی شعرها و نوشته هایش را باید به کسی می سپرد تا بعد از او کارهای نیمه تمام را تمام کند.
نخستین کسی که از خاطرش گذشت دکتر معین بود.
نیما در وصیت نامه اش نوشت «من هرگز او را ندیده ام ولی این قدر به او علاقه دارم و نزدیکی احساس می کنم که حتی برای ولد خودم اگر می توانستم قیمی داشته باشم او بود.».
این انتخاب از دو زاویه حائز اهمیت بود نخست آن که نیما معین را هرگز ندیده بود. و دوم آن که نیما به روشنی می دانست معین با شعر نو انس و الفتی ندارد.
از سویی دیگر همانطور که جلال در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» نیما وسواس بسیاری روی نوشته هایش داشت. و مدام نگران بود که شاعران جوانی که بدیدن او می آیند شعرهایش را رونوشت بر دارند و بنام خود چاپ کنند.
با این همه وسواس نیما حاضر بود تمامی هست و نیستش را بدست کسی بدهد که نه او را می شناخت و نه با شعرهای او انس و الفتی داشت. اینجاست که ما با شخصیت بی مانند و رشک برانگیز دکتر معین بعنوان ادیبی بی مانند و انسانی امین روبرو می شویم.

۲
بیژن جزنی

۲۹ فروردین ۵۴ سالروز ترور جزنی و هشت نفر دیگر از فدایی ها و مجاهدین توسط ساواک در تپه های اوین است.
خب هر کس بنا به موقعیت سیاسی طبقاتی اش حرفی می زند.
جدیدترین حرف این است که نخست جزنی را مقابل پدرش قرار می دهند و بعد نتیجه می گیرند که چپ روی بود کار جزنی و همین طور بقیه چریک ها تا روز آخر باید می ایستادند روی پایه رفرم.
و از آن جا می رسند به سال های ۵۸ ببعد با همین فرمان که گروه ها باید روی پایه حداقلی می ایستادند نه حداکثری و اگر آن شد که شد مقصر خودشان بودند.
داستان را از گره گاه های اصلی شروع کنیم تا راه را گم نکنیم.
حسین جزنی پدر بیژن افسر ژاندارم بود و هوادار حزب توده. در سال ۱۳۲۴ به فرقه دموکرات پیوست و بعد از شکست فرقه به شوروی رفت.
و بعد از چند سالی توبه نامه نوشت و به ایران برگشت.

یک پرسش
آیا کار او درست بود هرگز. چرایش را می گویم.
شکی نباید داشت که حسین جزنی کم آورده بود. و ادامه مبارزه حتی بشکل تبعید در شوروی در توان او نبود. تا اینجا نمی توان به او نقدی داشت و او را مذمت کرد. توانش تا این جای راه بوده است.
اگر ذره ای شعور داشت باید به اروپا می رفت و مثل پر کاهی در طوفان حوادث گم می شد. که وقتی در سمت درست تاریخ نیستی هر کجا که خواهی باش.
اما بازگشت به ایران و تبدیل شدن به پرچم ساواک و دهن کجی به مبارزه چیزی نیست که بتوان بسادگی از آن گذشت. و جزنی در همان سال ها از این امر نگذشت و حاضر نشد پدرش را ملاقات کند.
قرار دادن جزنی در مقابل پدرش قرار دادن انقلاب مقابل ضد انقلاب است. چه جای مقایسه این دو.
به هر روی بازگشت خفت بار حسین جزنی ربطی به درستی و خطای مشی حداکثری جزنی ندارد.
می ماند ایستادن روی حداقل ها و حداکثر های مبارزه.
گفته می شود تا ما عّده و عُده لازم را برای مبازره نداریم نباید وارد جنگی رو در رو شویم.
خب ما سرنوشت ملکی و کیانوری را داریم. دیگر چه جای چون و چرا.
این دو اگر لخت مادر زاد هم می شدند در میدان بیست و چهار اسفند می رقصیدند. سرنوشت شان همین شد که شد.
باید به پروسه تحکیم دیکتاتوری نگاه کرد که همه را جاروب می کند. چه ملکی را که می خواست اپوزیسیون قانونی رژیم سلطنت باشد و دیگران را مذمت می کرد که آن قدر سنگ بزرگ برداشتند که زورشان نرسید بزنند. چه کیانوری که برای نزدیک شدن به رژیم چه ها که نکرد.
بدبختی راست رفرمیست در آن است که هم پیاز را می خورد هم شلاق را و هم صد تومان را می دهد.
۳
گیلویه

در قرن اول و دوم هجری از همدان تا فارس منطقه جبال نامیده می شد و دست حاکمان عرب بود. و این مناطق به حاکمان عربی که ایران را اشغال کرده بودند باج و خراج می دادند.
در این زمان در منطقه کهگیلویه و بویر احمدفردی بنام روزبه ریاست داشت. و پس از او مهرگان و بعد برادرش سلمه حکومت می کردند.
در زمان سلمه فردی بنام گیلویه از خمایگان پائین نزد سلمه آمد و کم کم جایگاهی یافت.
و بعد از مدتی بر علیه عباسیان علم قیام را بر افراشت و طی نبردی عیسی بن معقل برادر حاکم جبال را کشت. و مدتی در آن سامان حکومت کرد.
راندن عرب بمعنای ندادن باج و خراج بود و این امری نبود که از سوی حاکمان عرب نادیده گرفته شود. پس سپاهی گران به منطقه جبال فرستاده شد و سرانجام طی نبردی گیلویه با ابودلف حاکم عربی جبال کشته شد.
قیام گیلویه ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻗﯿﺎﻡ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ (ﺧﺮﻡ ﺩﯾﻨﺎﻥ) ﺩﺭ ﻧﻘﺎﻁ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. و گفته می شود ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﻣﺰﺩﮐﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﻣﺮﮐﺰﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﻭﯼ ملحق شدند.
قیام ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ برای مردم آن سامان از اهمیتی درخور بر خوردار بود. به همین خاطرکوهستان های  ﻣﺮﮐﺰ ﻗﯿﺎﻡ ﻭ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﻭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻭﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭ ﺗﺎ ﮐﻨﻮﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﮐﻮﻩ ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ” ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺯﯾﺎﺭﯼ ﻣﻤﺴﻨﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ “ﮔﯿﻠﻮﻣﻬﺮ” ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ” گیلویه مهرگان” ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.
قیام و کشته شدن ﮔﯿﻠﻮﯾﻪ  به عنوان نخستین سردار ایرانی که برای بیرون راندن عرب بپاخاسته بود به اشعار مردم آن سامان راه یافت.
این قیام تنها برای مردم آن منطقه اهمیت نداشت برای اشغال گران عرب نیز زنگ هشداری بود. بهمین خاطر ﺳﺮ ﺍﻭ ﻧﻘﺮﻩ ﺍﻧﺪﻭﺩ شد و ﺑﺮ ﺳﺮ ﻧﯿﺰﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﺣﺎﮐﻢ ﻋﺮﺏ ﻗﺮﺍﺭ گرفت.
تا ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ دست انتقام از آستین ﯾﻌﻘﻮﺏ ﻟﯿﺚ بیرون آمد و ﺑﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﻗﻮﺍﯼ ﻋﺒﺎﺳﯽ ﺩﺭ منطقه فارس سر او را از نیزه پائین آوردند و با احترام بسیار به خاک سپردند.

۴
زبان یا نیم زبان آذری

واژه آذری در خود سه معنا را مستتر کرده است:
۱- هویت قومی
۲- هویت مکانی
۳- هویت زبانی

ترک بودن، اهل آذربایجان بودن و با زبان ترکی حرف زدن .
تا اینجا مشکلی نیست. مشکل پس از کجا آغاز می شود.؟
گره گاه اصلی این جاست که آیا مردمی که در این منطقه مشخص جغرافیایی بنام آذربایجان زندگی می کنند و با زبان ترکی حرف می زنند آیا تر ک اند. و بعنوان یک ملت قابل شناسایی اند یا نه.
کسروی و حتی ملک الشعرای بهار زبان آذری را نیمزبانی از شاخه زبان فارسی می دانند. که با آمدن ترکان سلجوقی این زبان که زبان ایرانیان ساکن در این منطقه بوده اند از بین رفته است و زبان اقوام مهاجر زبان غالب شده است. بنابراین سخن گفتن به این زبان هیچ تشخص قومی ندارد.

کسروی از زاویه ناسیونالیستی به مسئله زبان نزدیک می شود و آنرا باعث پراکندگی توده می داند. و ترکی نویسی از سوی ایرانیان مقیم باکو را با سوء نظر نگاه می کند.
و رویکردش به زبان مردم آذربایجان علیرغم این که خود آذربایجانی ست، یک زبان یک ملت است. و تنوع زبانی را نمی پذیرد.
نگاهی دیگر زبان ترکی را زبان مردمی می داند که حداقل از ۱۳ قرن پیش در این منطقه می زیستند. و قوم بزرگی بوده اند که از دریای سیاه و شمال دریای خزر تا آسیای میانه تا بالکان گسترش داشته اند. و زبان آذری را در واقع لهجه ای از زبان ترکی کهن می داند.
و بر این باور است که ترک های این منطقه  قبل از اشغال ایران توسط اعراب در این منطقه می زیسته اند و زبانشان هم آذر ی بوده است.
و آذریایجانی های امروز نوادگان سکایا هستند. و اجداد ترکان به قرون اولیه تمدن می رسند و زبان کنونی ترکان ربطی به  مغول ها و قره قویونلوها و شمشیر سلاجقه ندارد.
در دوران انوشیروان بخشی از طوایف فارس به این منطقه کوچ داده شدند که رفته رفته در آذری ها مستحیل شدند.
و زبان آذری جزء زبان های اورال آلتای است که ۲۹ شاخه زیر جمع خود دارد.
زبان های این خانواده به سه شاخه تقسیم می شود
– ترکی
– مغولی
– تونگوز

و اختلاط زبانی نتیجه زندگی ملل با هم است و اجتناب ناپذیر است و ربطی به نیمزبان بودن زبان آذری ندارد.
و زبان آذری زبانی است مستقل و رشد یابنده و نشانه ملتی در تاریخ است.
زبانی که ظرفیت و توانمندی گرامری دارد و آثار کتبی را با آن ثبت می کنند.
کتاب ده ده قورقور نشان می دهد واژه آذری ۱۳۰۰ سال قدمت دارد.
پرسش اساسی  اما این است که گرانیگاه این جدل کجاست.؟
ما از یک زبان یک ملت و یا دو زبان دو ملت می خواهیم بکجا برسیم.

۵
کودتای نوژه در ۱۸ تیر ۱۳۵۹ برای بازگرداندن شاپور بختیار به قدرت لو رفت.
گفته می شود یکی از کانال هایی که باعث لو رفتن کودتا شد حزب توده بود. ببینیم محمد علی عمویی تنها بازمانده رهبری حزب در آن روز گار از نقش حزب در لو دادن این کودتا بعد از این همه سال و گذشتن از کوران حوادث چه می گوید:
«حزب توده در سال های اول انقلاب ارتباط خوبی و موثری با سازمان های اطلاعاتی و قضایی داشت.
حزب توده با نقشی که در آشکار سازی کودتای نوژه داشت توانست خطر بزرگی را از سر ایران و جمهوری اسلامی دفع کند.
یکی از بانوان حزب از کودتا خبردار شد و ما را در جریان قرار داد.
آیت الله قدوسی خواست که آن زن را تحویل بدهیم که آن زن همان زمان از ایران خارج شد.
آقای خامنه ای از طریق هوشنگ اسدی که از اعضا حزب توده بود و با ایشان رابطه خوبی هم داشت از کودتا با خبر شد.
ما در آن زمان اطلاعات زیادی به دفتر آقای هاشمی می دادیم
در مورد آقای بهزاد نبوی از شوروی به ما اطلاعاتی را داده بود که ایشان تحرکات مشکوک و خاصی دارند .
***

۱- آن زن که بود
در کتابچه حقیقت که به پیروز دوانی منسوب است گفته می شود این خانم لی لی هنرپیشه معروف سینمای فارسی و همسر ناخدا حکیمی از افسران حزب توده بود.
۲- عمویی با نام مستعار دکتر تبریزی به جماران می رفت و با حمید انصاری از نزدیکان آیت الله خمینی ملاقات می کرد.
۳- هاشمی رفسنجانی در خاطراتش نقل می کند که در شهریور سال ۶۰ بعد از انفجار دفتر نخست وزیری عمویی به دفتر ایشان می رود و می گوید انفجار کار سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و بهزاد نبوی است
۴- سایت تاریخ ایرانی ۱۸ تیر ۱۳۹۴مصاحبه سید مهدی دزفولی با محمد علی عمویی

۶
تاریخ بمثابه تحقق ایده ها

در منطقه ما نقش ایده ها و اسطوره های مذهبی پر رنگ و تاثیر گذار و در مواردی عمده است.
رابطه متقابل انسان با طبیعت رابطه ای متابولیک است و تظاهر این رابطه در ذهن به صورت آگاهی  بر ساخته همان طبیعت است.
ادامه حیات یک ایده و تاثیر گذار بودن آن در حیات اجتماعی نشانگر در هم آمیختگی آن با ساختار آن اجتماع به مثابه یک امر عینی شده است.
این جا ایده  تبدیل به یک نیروی مادی می شود. این ایده ها دیگر فقط ایده نیستند که با ردیه نویسی نفی شوند.
پرسشی که به ذهن متبادر می شود چرا؟
پاسخ این پرسش را باید در ساخت راکد و منجمد و مرده اقتصادی -اجتماعی جامعه یافت. جوامعی که در پس سده های متمادی هیچ تغییر زیربنایی نکرده اند. و ایده های برآمده از این ساخت ها در پس سالیان آنقدر گرد و خاک  حوادث بر روی آن ها می نشیند که دیگر ممکن نیست تشخیص داد واقع و غیر واقع کدامند.

۷
حداقل های مطالباتی کارگران:

– امنیت شغلی
– معیشت و مزد مناسب
– حق داشتن سازمان های مستقل کارگری
– متوقف شدن خصوصی سازی منابع و دارایی های ملی
– حفظ مالکیت بین نسلی بر دارایی های سازمان تامین اجتماعی

چه باید کرد

شناخت وضعیت اجتماعی اقتصادی جامعه  و تاثیر آن بر وضعیت طبقه کارگر
به آگاهی رساندن طبقه از وضعیت موجود
در نظر گرفتن کلیت طبقه کارگر و میزان آگاهی آن
بالا بردن آگاهی های طبقه کارگر برای بالا بردن خواسته ها
درک نیازها و تلاش برای رفع آنان
انکشاف شعارهایی که ارتباط مستقیم با نیازهای کارگری دارد
سازماندهی هر چه بیشتر کارگران
پیگیری خواسته ها و برخورد مدام با نمایندگان کارگری و حمایت از آن ها برای پیشبرد  خواسته ها
تقویت صندوق های حمایتی و تعاونی ها
حمایت از سازمان های کارگری درگیر اعتصاب توسط دیگر تشکل های کارگری.