حاشیه های بر متن- ۲


 

حاشیه های بر متن- ۲

محمود طوقی

 

۱
سرود انترناسیونال

سرود انترناسیونال در ماه ژوئن ۱۸۷۱ سروده شد شاعرش «اوژن پوتیه» است.
کارگری که عضو کمون پاریس بود.
اوژن پوتیه شاعر و سوسیالیست مدتی بعد از شکست کمون پاریس این شعر را سرود.
این سرود بر چه بستری ساخته شد
برای درک این سرود باید به شان نزول آن نگاه کنیم.
۱۸ مارس ۱۸۷۱ با قیام مسلحانه مردم پاریس کمون پاریس بوجود آمد؛ نخستین رژیم پرولتری و نخستین تلاش پرولتاریا برای سرنگونی بورژازی. کمون بدلایلی چند در فرجام نهایی شکست خورد.
کمون پاریس طلوعی بود برای یک انقلاب عظیم اجتماعی و رهایی بشر از شر رژیم های طبقاتی.
قهرمانان کمون دلاورانه جنگیدند و مقاومت کردند. کشتار تا اوائل ماه ژوئن ادامه داشت خون در سراسر پاریس موج می زد.
در آن روزها اوژن پوتیه در حومه پاریس بود و او بر آن شد تا اراده استوار و ایمان به پیروزی رفقای شهیدش را در شعر انترناسیونال تصویر کند.
در ژوئیه سال ۱۸۸۸ میلادی شش ماه بعد از مرگ پوتیه کارگر و آهنگ ساز پی یر پوتیه آهنگی برای این شعر ساخت و یک ماه بعد در یک گردهمایی از سوی روزنامه‌فروشان شهر «لیل» در فرانسه، نخستین اجرای کر «سرود انترناسیونال» به رهبری «پی‌یر پویته» انجام شد و از آن پس، سرود پرولتاریا و کارگران همۀ کشورهای جهان شد.

سرود انترناسیونال با ترجمه‌ احمد شاملو

برخیزید، دوزخیان زمین
برخیزید، زنجیریان گرسنگی
عقل از دهانۀ آتشفشان خویش تندر وار می‌غرد
اینک! فورانِ نهائی‌ست این
بساط گذشته بروبیم
به‌پا خیزید! خیل بردگان، به‌پا خیزید
جهان از بنیاد دیگرگون می‌شود
هیچیم کنون، «همه» گردیم
نبرد نهائی‌ست این
به‌هم گرد آئیم
و فردا بین‌الملل
طریق بشری خواهد شد

رهانندۀ برتری در کار نیست
نه آسمان، نه قیصر، نه خطیب
خود به رهائی خویش برخیزیم، ای تولید گران
رستگاری مشترک را برپا داریم
تا راهزن، آنچه را که ربوده رها کند
تا روح از بند رهائی یابد
خود به کورۀ خویش بردمیم
و آهن را گرماگرم بکوبیم

نبرد نهائی‌ست این
به‌هم گرد آئیم
و فردا بین‌الملل
طریق بشری خواهد شد

کارگران، برزگران
فرقۀ عظیم زحمتکشانیم ما
جهان جز از آن آدمیان نیست
مسکن بی‌مصرفان جای دیگری است
تا کی از شیرۀ جان ما بنوشند؟
اما، امروز و فردا
چندان که غرابان و کرکسان نابود شوند
آفتاب، جاودانه خواهد درخشید

نبرد نهائی‌ست این
به‌هم گرد آئیم
و فردا بین‌الملل
طریق بشری خواهد شد.

۲
تاریخ و اسطوره

تاریخ تمامی ادیان با اسطوره هایی آغاز می شود که برای تبیین و جااندازی باورهای مشخصی خلق شده است. و همیشه بین خلق اسطوره و واقعیت تاریخی فاصله زمانی زیادی وجود دارد.
تکرار و گذشت زمان و اضافه های بعدی چنان چهره نخستین این اساطیر را تغییر می دهند که دیگر تشخیص بین واقع و افسانه ممکن نیست.

تاریخ مقدس
تاریخی است فارغ از زمان و مکان مشخص. که در آن داستان شکل گیری ادیان بیان می شود. برای راوی این داستان ها مهم بازسازی ایدئولوژیک یک دین است نه روایت تابع النعل بالنعل تاریخ.
اسطوره های خلق شده در پی انطباق با وقایع تاریخی نیستند. در واقع این تاریخ است که باید خود را با این اسطوره ها انطباق دهد. این اسطوره ها برای قالب ریزی باورهای کهن خلق می شوند و رسالت دیگری ندارند.
اسطوره های آغازین نه می توانند و نه می خواهند که تاریخ را روایت کنند، آن ها فقط باور دینی راوی و نویسندگان را به اعصار پیشین فرافکنی می کنند.
در چهار انجیل متی، مرقُس، لوقا و یوحنا وجود مسیح تاریخی به هیچ وجه قابل اثبات نیست. همه حوادث در بی زمانی و بی تاریخی مطلق شکل می گیرد. وبرای باورمندان این شریعت اهمیتی ندارد که فی المثل در آن روزگار گله های خوکی در آن سامان  نبوده است تا عیسی ناصری ارواح خبیثه را از تن بیماران بیرون بیاورد و وارد بدن گله های خوک کند.
یا این که چگونه ممکن است که عیسی ناصری شهر به شهر سفر کند و مردم را به شریعت جدید بخواند اما موقع دستگیری رهبران دین یهود ندانند از آن ده تن کدام عیسی ناصری است و مجبور شوند یهودا را با چند سکه مسین فریب دهند تا با بوسیدن عیسی ناصری او را به آن ها برای دستگیر کردن نشان دهد.
در دنیای اساطیری مذاهب زمان و مکان معنا و مفهومی دینی دارند.

۳
سازمان نوید


در آمد

علی خدایی تنها باز مانده هسته نخستین نوید و بخش غیرعلنی حزب طی مقاله ای در سایت بی بی سی فارسی به مناسبت مرگ مهدی پرتوی از رهبران سازمان نوید و نفر نخست تشکیلات غیر علنی حزب گذری کوتاه دارد به شکل گیری سازمان نوید و کرده ها و ناکرده های خود و دیگران.
قبل از آن که روی گفته های علی خدایی کمی خم شویم و نشان دهیم که تا کجا با حقیقت و راستی همراه است و کجا نیست ببینیم چه می گوید:
«در سال ۵۰ عده ای در رابطه با یک محفلی مطالعاتی دستگیر شدند که مسئول این محفل کارگر چاپخانه ای بود که توده ای بود. رحمان هاتفی، مهدی پرتوی علی خدای از اعضا این محفل بودند. پرتوی و هاتفی یک سال در زندان ماندند و بقیه زودتر آزاد شدند.
در اوایل سال ۵۳ هاتفی گروه آذرخش را تشکیل داد که محفلی هوادار حزب توده بود. که مدتی بعد با تماسی که با حزب در آلمان شرقی گرفت این محفل نام خودش را نوید گذاشت.
هاتفی مسئول این محفل و پرتوی مسئول چاپ نشریه نوید بود.
در سال ۵۵ این محفل از طریق محمد معزز در جریان مسئله دار شدن بخشی از چریک ها قرار گرفت.
در راس این گروه تورج حیدری بیگوند بود که جزوه ای تئوریک در نفی روش مسلحانه و ترور انقلابی نوشته بود که بسیار نزدیک به مشی حزب و نوید بود اما پیش از تماس همفکرانش با نوید کشته شد.
ارتباط با این گروه را در ابتدا رحمان هاتفی ادامه داد.
یکی از اعضا این گروه (سید محمد معزز) برای خارج شدن از خانه تیمی و پیوستن به نوید به خانه محل چاپخانه نوید منتقل شد و کار ساز ماندهی این گروه به مهدی پرتوی سپرده شد.
این گروه سوالاتی داشت که مدت شش ماه هاتفی و پرتوی در جساتی پاسخ می دادند.
در سال ۵۶ پرتوی در ارتباط با چند افسر توده ای قرار گرفت
پرتوی تا سال ۵۷ زندگی ساده ای داشت
تعداد اعضا نوید در سال ۵۷ به ۲۸۰ نفر می رسید
در پلنوم ۱۶ هاتفی و پرتوی غیابا به عضویت مرکزیت حزب در آمدند.
در اولین پلنوم حزب در داخل کشور تصمیم بر این شد که نوید مخفی بماند و بخش مخفی حزب را سازماندهی کند.
هسته اولیه این بخش: کیانوری، پرتوی، هاتفی و خدایی بودند.
کیانوری نظامی هایی را که با حزب ارتباط می گرفتند به پرتوی وصل می کرد.
پرتوی نقش مهمی در سازماندهی اطلاعات از کودتای نوژه که اطلاعات اولیه آن توسط همسر ناخدا حکیمی بدست آمد داشت.
در نیمه دوم سال ۵۹ حزب یک اقدام تروریستی را کشف و در اختیار دفتر آقای خمینی قرار داد.
پس از دستگیری سرشاخه این گروه بنا به خواست کیانوری و موافقت آیت الله قدوسی دادستان کل انقلاب قرار شد این فرد برای ۲۴ ساعت برای بازجویی در اختیار حزب گذاشته شود.
پرتوی و دو کادر حزب (علی کتانی و عباس خرسند) او راتحویل گرفتند و به خانه ای در نارمک بردند.
اما بمدت کوتاهی از طرف کمیته محل به آن خانه ریختند و همه را به کمیته بردند و از آن جا همه را به زندان اوین انتقال دادند (پرتوی، علی کتانی، عباس خرسند و شهروز از جمله دستگیر شدگان بودند. که هر چهار نفر از مسئولین سازمان مخفی حزب در تهران بودند.)
پرتوی ۶-۵ ماه در زندان بود.  و در این مدت هاتفی مسئول سازمان مخفی شد.
بعد از آزادی پرتوی به بخش پژوهش منتقل شد.
پرتوی با اکراه این تصمیم را پذیرفت اما چند هفته بعد از طریق هاتفی پیغام داد نمی خواهد در تشکیلات علنی کار کند.
کیانوری قبول کرد پرتوی به تشکیلات مخفی بازگردد.
تصمیم بعدی این بود که تشکیلات مخفی یکپارچه شود.
من (علی خدایی) مخالفت کردم این تصمیم خطرناکی بود.
اما بعد از یورش دوم و دستگیری پرتوی با شخصیتی به کلی متفاوت با آنچه که قبلاً بود روبرو هستیم.
پرتوی در توجیه رفتارش می گفت: وقتی بازجویی از من شروع شد فهمیدم همه چیز را قبلاً گفته اند.
کیانوری در خاطراتش همکاری پرتوی را قبل از دستگیری رد می کند.
کیانوری از جزئیات سازمان مخفی مطلع نبود
پرتوی پس از دستگیری همه را لو داد.»

باز خوانی این نوشته نیازمند بازخوانی کرده ها و ناکرده های سازمان نوید و بعدتر حزب توده است که در مجال این حاشیه نمی گنجد و با طرح چند پرسش از کنار آن می گذرم.

انشعاب در سازمان چریک ها
انشعابی در کار نبود. اگر سر و کله توده ای ها پیدا نمی شد. عناصری بدلایلی مسئله دار شده بودند. و با جدا شدن هر کس بجایی می رفت و می رسید که می خواست و در جنمش بود. اما با ورود نویدی ها به این جریان تلاشی آغاز شد تا با سازمان دادن یک انشعاب برای حزب توده حیثیتی صوری بسازند.
بعد از بهمن ۵۷ نیز دیدیم که آن حزب بلااشکال تلاش هایی چند کرد تا چنین انشعاباتی را در حزب دموکرات و چریک ها و دیگران سازمان دهی کند.

داستان انشعاب چه بود
شهادت ده تن از شورایعالی سازمان بعلت پیش افتادن تکنیکی و تاکتیکی ساواک از چریک ها با آوردن تلفن های سانترال و کنترل خطوط و رسیدن به حمید اشرف و خانه ای در مهرآباد در سازمان جو پانیک ایجاد کرد.
هر ضربه ای با بودن حمید قابل جبران بود اما با نبودن او هر ضربه ای معنای دیگر می یافت. و یافت.
حدود ۸، نفر مسئله دار شدند. بیگوند، فریبرز صالحی، فاطمه ایزدی، حسین  قلمبر، فرزاد دادگر سیما بهمنش، پرویز هدایتی و منیژه هدایتی.
و ناگهان فیل این عده یاد هندوستان کرد با بهانه های مسخره و کودکانه که چرا عکس مائو در کنار مارکس و انگلس و لنین است.
بریدن های روشنفکری و دنبال بهانه گشتن های ابلهانه.
و بعد کار سیاسی و تشکیل حزب طبقه کارگر و همان خزعبلاتی که سال های سال آلمان نشین های پیر و پاتال حزب غرغره می کردند.
سازمان چریک ها علیرغم کمبود امکاناتی که داشت آن ها را در یک خانه تیمی سازماندهی کرد و محمد معزز بعنوان رابط و تامین امکانات لجستیک این تیم مشخص شد. تا این ۸ نفر بنشینند و مطالعه کنند ببینند می مانند یا می روند.
معزز در این فاصله با اصغر آهنین جگر از دوست های قدیم و توده ایش تماس می گیرد و اصغر او را به هاتفی وصل می کند و باقی ماجرا از این مرحله کلید می خورد.

چند پرسش
۱- اگر بیگوند نویسنده آن بیانیه انشعاب است پس با سلاح سر قرار رفتن و کشته شدن چه معنایی دارد.
۱۲ مهر ۱۳۵۵ بیگوند در خیابان سیروس با نازیلا ارویچی قرار داشت. بیگوند کشته شد و ارویچی دستگیر شد. بدرستی معلوم نیست بیگوند در سر این قرار کشته شد و یا بعد از دستگیری و گفتن قرارش با نازیلا ارویچی کشته شد.
۲- مواضع ایدئولوژیک انشعاب آبا ن ۱۳۵۶ نوشته شده است. اگر بپذیریم آن گونه که علی خدایی می گوید ۶ ماه طول کشید تا هاتفی و پرتوی به تمامی پرسش های چریک های مسئله دار پاسخ دادند پس علی القاعده این ارتباط از خرداد ۵۶  شروع شده است. یعنی ۹ ماه بعد از      مرگ بیگوند. این انشعاب چه ارتباطی می تواند با چریک کشته شده گیرم مسئله دار داشته باشد.
آیا این یک امر اخلاقی است که انشعابی ۹ ماه بعد از مرگ کسی صورت بگیرد اما پرچم انشعاب به نام او بالا برود چریک  مسئله دار فرسنگ ها فاصله دارد با یک توده ای.
۳- جزوه منسوب به مرحوم بیگوند نشان می دهد که نویسنده این بیانیه یک توده ای مادرزاد توده ای است نه یک چریک مسئله دار. بهمین خاطر انتساب این جزوه به مرحوم بیگوند با تردیدهای جدی روبروست.
۴- نام این چریکی که می خواست به نوید ملحق شود و شد و یک سال در زیر زمین خانه پرتوی لنگر انداخت و کنگر خود چه بود.
هر کس نداند که علی خدایی می داند. و می داند که محمد معزز اگر پرتوی اول  نبود کم از اونداشت. کبود کم از کهربا نداشت.
۴- چگونه می شود که امین یک سازمان چریکی به مخدوم خودش خیانت می کند و توده ای ها را به برج و باروی چریک ها می برد. و از نظر حزب توده این کار غیر اخلاقی نیست.
و ما بازای این عمل غیر اخلاقی گرفتن پست نفر دومی سازمان مخفی حزب می شود
آیا اتفاقی است که این موجود در روز واقعه آن می کند که پرتوی رهبر فکریش می کند آیا این امر یک حادثه بی معناست.
۵- چرا کیانوری می خواست از سرشاخه یک گروه بمب گزار بازجویی کند
یک حزب طبقه کارگر با کار مشخصش در زمینه رهبری طبقه در مبارزه طبقاتی چگونه سر از بازجویی یک سر شاخه تروریستی در می آورد
۶- چرا پرتوی از کار در بخش پژوهش سر باز زد
۷- چرا تصمیم گرفته شد سازمان مخفی یک پارچه شود
۸- نقش پرتوی در این تصمیم چه بود
۹- چرا کیانوری و هاتفی د ر حالی که می دانستند این کار خطرناک است قبول کردند
۱۰- چرا پرتوی همه چیز را لو داد
۱۱- چرا توده ای ها با شخصیتی بکلی متفاوت از پرتوی در بازداشتگاه  روبرو می شوند
۱۲- چرا کتانی و خرسند دو سرشاخه مخفی حزب و دستیار پرتوی آن کردند که پرتوی کرد. یعنی تمامی این اتفاقات فاقد یک منطق درونی است. یا نه علت روشنی دارد که باید آن علت را جستجو کرد.

****
مهدی پرتوی و مرگ بی بدرقه، از سازمان نوید تا یورش دوم به حزب توده
علی خدایی
سردبیر نشریه راه توده -۱۱ دی ۱۳۹۸-سایت بی بی سی

۴
نگاه کن
باد می آید و پنجره های بسته را بسته تر می کند
و تو می گویی
بزودی دستی از ناپیدای جهان می آید
و چراغ های این سرسراهای تو در تو را خاموش می کند
اما تو هنوز منتظری
منتظری تا داور نهایی بیاید و در بد و خوب جهان داوری کند
کجایی پرت تر از پرت در این آبادی
فرشتگان پیر دیگر در کار زمینیان نیستند
در صف تقاعد دارند
کارهای ناکرده شان را سیاهه می کنند.

ترا نمی دانم
اما من از بد و خوب جهان گذشته ام
آن که از پس ما با الک می آید
خوب می داند
خس و خاشاک جهان را در سطل های زباله کدام رفتگر کور بریزد
ما تنها در آن شب های سیاه
از انسان گفتیم
از انسان که جان جهان بود
و از عشق
که جهان را رنگی دیگر می داد
نگاه کن!
من از عشق به انسان حرف می زنم
پرندگان بسیار از پشت بام دنیا پائین می آیند
و در کنار پنجره کوچک من می نشینند.
نگاه کن!

گفته می شود: «غربال به دستی از پس یا پیش کاروان در کار نیست.
این یکی در هیئت خدای او را پیش از کاروان و آن دیگری در هیئت داور تاریخ از پس کاروان آفرید.
هیهات! همه میخی بزرگ یا کوچک  بر آسمان اندیشه بشر کوبیدند تا با رشته ای  بافته
ذهن و جان نا آرام شان را در گرد آن به گردش در آورند.
اما این چرخ گردون با نهاد ناآرام اش هر آن چه رشته اند نابود می کند.
تنها طوفان و تلاطم امواج ناپایان انرژی است که از ناکجای جهان می وزد و ما را با خود می برد و می پیچاند ومی چرخاند.
با این چرخ چرخنده مپیچ.
با آن بچرخ  که مجال بس اندک است
بازیچه آن شدن جبر ناگزیر نیست.
ما را این اختیار است که با میل خود و به شیوه خود با آن بچرخیم. همین.»
گفته می شود
آن داوَر، متاسفانه، هم در وجودش و هم در حتمى الوقوعى ِ وقوع اش، تردیدها جارى است
گفته می شود
که داور اصلى را پیش از اعزام به صحنه، ربوده اند و به هیأتى جدید، آراسته اند و در دهانش، الفاظى خوش-  صدا تعبیه کرده اند و اندیشه اش را، به مطلوب، پیراسته اند
و آن قطره هاى کهکشانى ِ سرخ-رنگ، که قرن هاست در آن تالار خاموش، فرو می چِکَد، همچنان فرو خواهند چکید، بى آنکه هرگز، قضاوتى باشد.
و این افسانه هم مثل همان افیون، فقط پستانکى بود براى بیقرارى ِ آدمیانى که تشنه ى عدالت بودند.
گفته می شود
داوری زمان هم اگر بوده باشد شاید فقط برای افراد بسیار سرشناس داوری خواهد کرد والا برای آدم های یک لا قبا چه داوری دارد که بکند. تازه اگر بعد چند سال از رفتن شان چیزی از آن ها به یاد مانده باشد.
گفته می شود
آیاعدالتی در جهان هست و اگر جواب بله هست کجاست؟
هستی آدمی بعنوان موجودی شعورمند، و اجتماعی با فعل و شعوری تاریخی با طوفان امواج نا پایان انرژی قابل تبیین نیست. آدمی راهی ندارد جز آن که مدام زندگیش را معنا کند. و بر اساس معنایی که بر هستی خودش بار می کند به زندگی پاسخی در خور دهد.
اگر قضاوتی در کار آدمی نباشد و یا آدمی به این باور برسد که قضاوتی در کار نیست آدمی چگونه می تواند در لحظات گرانسنگ بر کرامت های خود بایستد و از حقیقت دفاع کند.
آدمی با دادن بار اخلاقی به کرده ها و ناکرده هایش به جنگ زشتی ها می رود و سعی می کند از بار شرارت کم کند و بر بار نیکی بیفزاید تا زندگی برای او و دیگران قابل تحمل باشد .
مهم نیست که در سرسراهای خاموش قاضی عادلی انتظار ما را بکشد مهم آن است که ما فکر کنیم قضاوتی تاریخی در کار آدمی است. مهم آن است که فکر کنیم در جایی و در زمانی کسی بر کرده ها و ناکرده های ما مکث می کند و از این که در روزگاری دور کسانی زیسته اند که حرمت انسان را نگاه داشته اند تا بار بدی بر دوش دنیا سنگینی نکند در شعفی وصف ناشدنی تاریخ را ورق می زنند. و زندگی را قابل زیستن می دانند.

مرا به خاطر بیاورید:
در روزهای روشن فردا
که هر لبخندی با هزار بوسه گشوده می شود

مرا به خاطر بیاورید:
گوزن تنهایی
که از جنگل آتش گذشت
تا در دشت های پر شقایق
از کنار گل های ختمی گذر کند

مرا به خاطر بیاورید:
که در تاریک ترین شب ها از انسان سخن گفتم
و به خاطر تمامی دل شکسته گان گریستم

من رودخانه ای بودم
که تشنه از کوچه مردم گذشتم
و با دلی شکسته چراغ دل شکسته گان بودم

مرا به خاطر بیاورید:
که می خواستم صدای بی صدایان باشم
و نان و رویا را به تساوی میان مردم کوچه قسمت کنم

مرا به خاطر بیاورید.

۵
زبان

پدید آمدن  زبان در زمینه توانایی حنجره در تعامل با محیط و اجتماع و روابط انسانی است و عمده ترین کارکرد آن در برقراری روابط ذهنی بین انسان هاست.
بدون زبان تفکر امکان پذیر نیست و تفکر نوعی سخن گفتن با خود است.
مهم ترین کارکرد زبان انتزاع و ساختن مفاهیم کلی است که در واقع وجود ندارند ولی همین خاصیت از ابتدای تفکر انسان باعث پدید آمدن نحله های گوناگون تفکر فلسفی شده است. چنانچه افلاطون مفاهیم کلی را در عالم مُثل وجودی اصلی می دانست و موجودات واقعی که در واقع باعث آن انتزاع شده بودند سایه ای از آن مفاهیم کلی انتزاعی می دانست و رابطه را در واقع وارونه کرده بود.
همین انتزاع ها به پدید آمدن انتزاع های کلی تری منجر شد که در واقعیت وجود نداشتند.
این انتزاع ها در واقع میخ های بزرگی بودند که در آسمان اندیشه بشر کوفته شده بودند و پایه ای اساسی برای ساختن دستگاه ها و نظام های فلسفی  شدند.

۶
سرگرد سخایی و مظفر بقایی

شنیده ایم که محمود غزنوی شب دی
شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت
گدای گوشه نشینی لب تنور گرفت
لب تنور بر آن بینوای عور گذشت
علی الصباح بزد نعره ای که ای محمود
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت

سرگرد محمود سخایی از افسران پاک دست و پاک نهاد ارتش و هوادار دکتر محمد مصدق در روزهای کودتای استعماری ارتجاعی امریکا، انگلیس و دربار رئیس شهربانی کرمان بود. جایی که زادگاه دکتر مظفر بقایی از رهبران دیروز ملی شدن نفت و مخالفین سرسخت امروزی دکتر مصدق بود و اهمیت خاصی داشت.
بقایی اپورتونیستی به تمام معنا بود و برای رسیدن به اهدافش از هیچ کاری روی گردان نبود. شرکت در قتل رئیس شهربانی دکتر مصدق افشار طوس از جمله این کارها بود. گماردن سخایی در کرمان نظر به شرارت های مظفر بقایی بود.
کودتای کلید خورده بدلایلی چند در روز ۲۸ مرداد ۳۲ به پیروزی رسید و حالا وقت تصفیه حساب اراذل و اوباش حکومتی با عناصر ملی و توده ای بود.
نخستین کسی که در کرمان باید خودش را از تیرس چاقو کشان مظفر بقایی دور می کرد سرگرد سخایی بود. راننده اش که از قصد چاقوکشان بقایی آگاه بود خود را با ماشین به خانه او رساند و از او خواست از کرمان خارج شود. سرگرد سخایی نپذیرفت و به شهربانی کرمان رفت.
در آن جا سرگرد سخنرانی کوتاهی کرد و مورد هجوم چاقو کشان مظفر بقایی قرار گرفت.
سرگرد را به دفتر سرتیپ امان پور فرمانده لشکر بردند.
سرتیپ از او خواست با اعلام انزجار از دکتر مصدق و وفاداری به شاه جان خود را نجات دهد. سرگرد گفت: من زندانی شما هستم در دادگاه صحبت خواهم کرد. سرتیپ امان پور از اتاق خارج شد و چاقو کشان مظفر بقایی به داخل اتاق ریختند و بدن شرحه شرجه شده سرگرد سخایی را از طبقه دوم به پایین انداختند. در خیابان با چوب و سنگ و لگد به‌جانش افتادند. راننده‌ی جیپ سرتیپ امان‌پور، چند بار با خودرو از روی پیکر او گذر کرد. سپس او را برهنه کردند و ریسمانی به‌گردنش انداختند و با خودرو روی زمین کشاندند و در میدان مشتاق از یک تیر چراغ برق حلق‌آویزش کردند. گروهی هم بخش‌هایی از بدن او را مثله کردند.
شب سمور بر مظفر بقایی یکی از عوامل کودتای پیروز گذشت. لب تنور هم بر بدن پاره پاره سرگرد سخایی گذشت.
سال ها بعد بقایی گرفتار شد و در محبس مرد. و روزنامه ها نوشتند مظفر بقایی بعلت ابتلا به بیماری سفلیس در گذشت.
امروز و فردا که ما و فرزندان ما تاریخ را ورق می زنیم. از این که در این کشور مردانی بزرگ چون سرگرد سخایی زیسته اند به خود می بالیم.

دوران بقا، چو باد صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت


۷
اصالت جنبش کارگری

اعتصاب کارگران نفت در سال ۱۳۰۸ در قلب تپنده صنعت نفت ایران یعنی آبادان کاری بزرگ بود از آن رو که آبادان در آن روزگار زیر تیول انگلیسی ها بود و رفتن به آن جا کار سهل و ساده ای نبود. یوسف افتخاری در کتاب روزگار سپری شده روایت می کند تمامی این داستان را.
می گویند آبادان در آن روزگار دروازه ما به مدرنیسم بود. در این گزاره بخش هایی از حقیقت نهفته است اما تمامی ماجرا نیست. چرایش را می گویم.
بزرگترین پالایشگاه خاورمیانه برای آماده سازی و بردن نفت در آبادان بر پا شده بود. و انگلیسی ها تلاش داشتند در این منطقه فرهنگ خود را گسترش بدهند. و داده بودند. سینما، ورزش، روزنامه باشگاه های تفریحی بر پایه استثمار بیرحمانه و همه جانبه از کارگرانی که ثقل سنگین کارگر صنعتی ایران بودند.
دیر یا زود باید کارگران دست به عملی می زدند تا اعتراض خود را نسبت به غارت منابع ملی و استثمار داخلی بیان کنند.
پر واضح است که نقش بی بدیل یوسف افتخاری دانش آموخته کوتو دانشگاه کارگری روسیه نیز در این ماجرا دخیل بوده است. اما این بمعنای میسیون هایی که از خارجه برای خرابکاری آمدند نیست. کارگر ایرانی کارگر انگلیسی نبود که فقط از سوی بورژازی استثمار بشود. آبادان آمیزه ای بود از استثمار خارجی و سرکوب رژیم بناپارتیسم . به همین خاطر ورد ما به مدرنیسم با وجود دو مانع بزرگ استثمار و استبداد نظامی یک ورود سهل و ممتنع هم نبود.
این سیاست ژورنالیسم حیله گر است که اصل قضیه را ول  می کند ومی چسبد به حواشی تا برسد به آن جا که خود می خواهد.
اعتصابات کارگری در آن سال ها یک میسیون تعریف شده نبود.
رهبران آن اعتصاب بزرگ یوسف افتخاری و علی امید و رحیم همداد بودند که زندگی و مرگ غریبانه و در اوج تنگدستی آن ها دامن آن ها را از هر نوع مامور بودن می زداید.
علی امید  یکی از سرکرده گان آن اعتصابات شانزده سال زندان کشید.
بعد از دهه بیست هم در اعتصابات نفتی ها فعال بود و در اعتصاب های بزرگ نفت در دهه بیست ده ها نفر کشته شدند و بعد از سی و دو هم دوباره به حبس افتاد و بعد از آن در عسرت و تنگدستی زندگی می کرد وآخر عمر در حمام عمومی کار می کرد و لنگ دست مردم می داد.
دوست همه عمر علی امید هم علی شناسایی بود که همراه پسرش در دهه های بعد دستگیر و زیر فشار حبس فوت کرد.
پسرش آزاد شد اما از نظر روحی خیلی تحت فشار بود به همین خاطر در سن پایین سکته مغزی کرد، به کما رفت و چهار سال اسیر بستر بود بیچاره همسر و دخترش از او در بستر با زندگی نباتی پرستاری می کردند یک بار که به هوش آمده بود در گوش همسرش گفته بود می خواهم بمیرم.
پیشاهنگان جنبش کارگری و اندیشه های سوسیالیستی در تمامی این دوران کاری کرده اند کارستان و نمی توان با هیچ ترفندی اصالت این جنبش را زیر سئوال برد.
اندیشه راست غارت منابع بومی و استثمار خارجی و سرکوب داخلی را نمی بیند اما آمدن افتخاری از مدرسه کوتو را می بیند.
ذکر دو نمونه از زندگی یوسف افتخاری و رحیم همداد بحث را زنده تر می کند.
وکیل خرج افتخاری رحیم همداد بود چرا که آقا یوسف کمی ولخرج بود. روزی به قهوه خانه ای خارج شهر می روند و چای می خورند. آقا یوسف یک چای اضافه می خورد و رحیم همداد می گوید نمی تواند پول چای اضافی را بدهد. بخاطر آن که در محاسبه خرج چای اضافی منظور نشده است.

نمونه دوم
در زندان خرم آباد بودند که خبر می دهند باید خانه شان را در آبادان تخلیه کنند. آقا یوسف می گوید وسایل را بفروشید و خانه را تحویل دهید. وسایل را می فروشند می شود ده تومان.
کل مایملک دو رجل سیاسی می شود ده تومان. برابر حقوق یک ماه یک کارگر. در زندگی آن ها پول دیگری جز حقوق آن ها نبود. شهربانی بسیار جستجو کرد که امر خلافی بیایبد نیافت. چون نبود.

۸
توده ای ها مانند ویروس اند
نمی میرند
باز تولید می شوند (۳۶)
این گزاره های بیمار گونه که بیشتر از مغز علیل بیماران روانی و پسیکوپات تراوش می شود از کانالی است که مدعی آموختن علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. و وام گرفته از مرحوم خسرو شاکری است.
این خزعبلات که آدمی را بیاد آن روزهای خاکستری و روزنامه های جیغ و داد می اندازد با همان آدم های نشسته در تاریکی ارزش پاسخگویی ندارد.
اما چند نکته برای آنانی که ذره ای هوش و گوش دارند قابل بازگفتن است
۱- نخست آن که برای آموزاندن آن هم در گستره بزرگی که در سر تیتر این کانال است نخست باید سال های زیادی آموخت. و آموختن هم  کار کوچکی نیست.
میان مایگان همیشه سنگ های بزرگ بر می دارند. بر می دارند و نمی دانند با آن چه باید بکنند. که از قدیم گفته اند سنگ بزرگ علامت نزدن است.
برای آموختن باید چشمی و گوشی باز داشت و عقل و شعوری روشن که بدنبال حقیقت باشد. آن که بدنبال حقیقت نیست حقیقت نیز به او رخ نمی نماید. و مستوری می کند.
شوخی نیست آدمی در قد و قواره خسرو شاکری با سال ها نشستن در پشت میز آکادمی های غربی و سال ها جستجو نتوانست درست بیاموزد پس در گفتارها و نوشتارهایش تا به آخر نتوانست بفهمد که حوزه تاریخ کجاست و حوزه سیاست کجاست.
در مقاله تاریخ را درست بخوانیم و درست هم بنویسیم نشان داده ام که او و وهاب زاده که هر دو درس خوانده دیار فرنگند و تیترهای استادی فلان و بهمان را هم یدک می کشند به فهم درست تاریخ نائل نیامدند و چون تاریخ را درست نخوانده اند محال است بتوانند تاریخ را درست هم بنویسند البته با دلایل و براهین بسیار.
۲- نقد حزب توده و نقد حزب دموکرات آن گونه که خسرو شاکری با رو کردن اسناد می کند این نیست که یک افسر روس آمد و به پیشه وری گفت برو فرقه را درست کن و یا به اسکندری بزرگ گفت چنین و چنان. این نوع تحلیل بیشتر بدرد پولمیک های بی ارزش جلو دانشگاه تهران می خورد و ارزش بررسی ندارد.
صاحبان این گونه نقد از آن جایی که نقدشان بر حقیقت داستان استوار نیست در فرجام کار سر از حزب توده در می آورند.
۳- نقد استالینیسم و توده ایسم فحش دادن به این و آن و پیوست کردن توده ایسم و استالینیسم به هر نوشته ای نیست. نخست باید فهم کرد که استالینیسم چیست.
پرونده سازی، اتهام های بی اساس، هوچیگری، چسبیدن به حواشی بحث و رها کردن جوهره نوشته، دنبال کردن مسائل اخلاقی و مالی و سیاسی در زمینه های خانوادگی و شخصی، ربط دادن یک ملاقات و یک تماس به پیوندی ارگانیک به سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی، قلوه کن کردن یک پاراگراف از یک متن و در یک کلام قرچی گری و دوغ و دوشاب کردن مسائل برای پاشیدن خاک به چشمان حقیقت.
این هاست جوهره استالینیسم و مرده ریگ حزب توده در جنبش کارگری که در این کانال های پر از لای و لجن جریان دارد و صبح تا شب تلاش می کنند بر چهره زخمی و مجروح جنبش کارگری لای و لجن بپاشند و با غث و سمین مسائل جوینده راه را از حقیقت دور کنند. و با فرار به جلو وانمود کنند که اینان نسبت خونی با استالینیسم ندارند. در حالی که عند همانی هستند که به آن فحش می دهند.

***
تاریخ را درست بخوانیم و درست هم بنویسیم؛محمود طوقی،سایت پژواک ایران و بایگانی قدیم سایت اخبار روز و گوگل