شب نوشته ها – بخش اول

 

4823

 

شب نوشته ها – بخش اول

محمود طوقی

 

۱
نا پرسایی

۱- مشکل دیروز و امروز و فردای ما ناپرسایی است.
ما فکر می کنیم خود مسئله ای نداریم. و اگر این جا و آن جا کمی و کاستی هایی هست از شیطنت موجوداتی است که چشم دیدن ترقی ما را ندارند.
و جز این  حل تمامی مسائل غامض بشری در کیسه بی انتهای ما موجود است. کافی  ست دست در کیسه مارگیری خود کنیم حل مسائل غامض را بیابیم.

۲- مشکل بعدی ما کم حافظه گی ماست. ما حافظه تاریخی نداریم. مدام از این شاخه به آن شاخه می شویم از این راه به آن راه می رویم و یادمان نمی آید چرا پا در این راه گذاشته ایم و از راه رفته قبلی باز آمده ایم.
بطور کل نقد تاریخی و مرحله ای از کرده ها و نا کرده های خود نداریم. چون مدام یادمان می رود که دیروز چه کرده ایم و چرا.

۳- ما از بدایت تاریخ با دو نهاد روبرو بوده ایم که مبلغ نا پرسایی ما بوده اند. نهاد قدرت و سنت.
هر پرسشی نوعی تشکیک است در ارکان قدرت و ایمان. و این تشکیک می تواند ستون های بالا رفته قدرت و ایمان را بلرزاند یا سست کند. و این از همان روز نخست امری نبوده است که به اغماض به آن نگاه کرده شود. و به ما مدام گفته اند که زبان پرسش گر سرخ سر سبز را می دهد بباد.

۴- جامعه پرسا جامعه ای متحول است. اما جامعه ای که هزار سال است درب سیاست و اقتصادش بر یک پاشنه می چرخد و محافظه کاری تاریخی تمامی بند بندش را از درون فاسد کرده است چه پرسشی می تواند از خود داشته باشد.

۵- پرسش مهم این است که چرا جامعه ناپرساست .
امید به تغییر جامعه را به تکاپو وا می دارد. و مدام وسوسه به جان و روح آدم ها چنگ می زند که  بدنبال کشف راه های نو برای دگرگونی جامعه باشند. و از آن جا که یک جامعه پویا مدام در حال شدن است تلاش برای یافتن راه های نو و به تبع آن طرح پرسش الی الابد ادامه دارد و هر تغییری با خود پرسش های جدید را می آورد و پرسش های تازه راه های تازه ای را می جوید. و چون امید به تغییر در جامعه موج می زند پرسش گر از طرح پرسش خسته نمی شود.

۶- برای رسیدن به مرحله پرسایی باید جامعه به خود آگاهی برسد. جامعه خودآگاه می داند که کیست و چیست و کجاست. و از اینجا به این پرسش می رسد که چرا این است و اگر بخواهد اینجایی که اکنون هست نباشد چه باید بکند. و این چه باید کرد از دل پرسش هایی بر می آید که پژواک تمامی لایه های فرهمند اجتماعی است.

۷- جامعه تحقیر شده جامعه ای ست سرکوب شده. ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند. برای این که جامعه ای را سرکوب کرد باید آن جامعه را تحقیر کرد. برای تحقیر یک جامعه نخست باید آن را به شدن تمام سرکوب کرد. که هر زمان بیاد آورد که پرسایی اش چه عواقبی داشته است از چشمانش خوانابه روان باشد.

۲
«می گویی دیگر از شنیدن بوی فقر و بیماری و ندارم ندارم بیماران خسته شده ام
وضع هم هر روز بدتر از دیروز می شود.
برای مثال پیران با ثقل سامعه، با جیب خالی و بیماری های مزمن و با حال بد، تنها می آیند و می نالند.
می دانم کار چندانی از دستم بر نمی آید ولی می گویم حداقل باید تشخیص بدهم چه دردی دارند.
با زحمت و صرف وقت، با بی حوصلگی و با حدس بالاخره درخواست حداقل عکس و یا آزمایش  ویا دارو را می نویسم با این درخواست که به او تخفیف بدهند و به تشخیص می رسم.
ندرتاً  کاری می شود کرد و کمی از مشکلات کاست و یا با  یک تشخیص اورژانس از میان شکایات مبهم عمر پر رنج او را طولانی تر کرد.
ولی اکثر اوقات  باید امید بیهوده داد و داروی مسکنی نوشت و رفت و تنها فرسودگی آن  برای ما باقی می ماند.
از این کار گل خسته شده ام.
بعضی از دوستان می گویند: کمی بی خیالی و بی وجدانی و بی شرفی هم بد نیست سعی کن کمی این جوری باشی.
خب تو چه می گویی.»
در پاسخت پاره ای از یکی از شعرهایم را می آورم و می گذرم:

خب
من هم گاهی ویرم می گیرد
پرسش های احمقانه را از روزگار رها کنم
فی المثل دیگر نگویم
حقیقت زندگی چیست
و یا یک آدم گرسنه در دایره هستی جایش کجاست
و مثل بقیه بروم بدنبال واژه های خوش تراش
و یا ساق های خوش تراش
و چیزهایی در همین حدود
از شراب و می ساقی
و اگر نبود باغی

اما نمی دانم
چرا از نیمه های راه برمی گردم
و با خودم می گویم :
نه!
تو لفظ داده ای
تو در محضر حضرت دوست
به روشنایی روز قسم خورده ای
که شاعر دل شکسته گان باشی.

گفته می شود هدف زندگی گریز از درد و لذت  بردن نیست، انسان در جستجوی معناست و می خواهد به زندگیش معنایی درست ببخشد. به همین خاطر انسان ها دردها و رنج های هدفمند را تاب می آورند و به جلو می روند.
بنظر می رسد این گزاره حرف درستی است. باید روی آن بیش تر خم شد.

۳
پدیده تونل
پدیده تونل یا آن چه آمریکایی ها به آن شکنجه سفید می گویند و توجه روانپزشکان را بخود مشغول کرده است چیست و چه گونه بوجود می آید. پس خم بشویم روی یکی از این پژوهش ها.
در این آزمایش فرد آزمایش شونده با محرومیت هایی روبروست:
محرومیت حسی با بستن چشم ها و گوش ها
محرومیت حرکتی
محرومیت از هر نوع محرکی که یکی از حواس پنجگانه را خود مشغول کند.
نوعی  دور کردن  آدمی از عادت های چشمی، گوشی، چشمی، بویایی و در آخر لامسه اش.
چه اتفاقی می افتد؟
خب باید دید در پایان این مرحله از آزمایش چه اتفاقی می افتد. و آزمایشگر از اعمال این نوع آزمایش بدنبال چیست.
با توجه به مقاومت فرد که در هر فرد متفاوت است آزمایش شونده دچار توهم می شود. این توهم یک توهم بینایی است. و این مربوط است به بسته بودن طولانی چشم ها.
دیدن یک تونل
آزمایش شونده خود را در تونلی تاریک می بیند که در انتهایش نوری درخشان انتظار او را می کشد. تفسیر این نور بستگی زیادی دارد با زمینه فکری آزمایش شونده.
افرادی که زمینه های مذهبی دارند این نور را نوری ماورالطبیعه تفسیر می کنند. که آن ها را به سوی خود می خواند. پس بیکباره بهم می ریزند و شدیاً مذهبی و وابسته به انجام مناسک می شوند.
این افراد مدام از نوری صحبت می کردند. که برای نجات آن ها خود را به آن ها نشان داده است. تا به مسیر هدایت شدگان بر گردند.

۴
عدالت
عدالت فضیلت اصلی یک نظام اجتماعی است. و آزادی پیش شرط رسیدن به عدالت است
در دوران معاصر ما با دو رویکرد برای رسیدن به عدالت روبروئیم:
نظام هایی که تلاش دارند بدون آزادی به مردم به عدالت برسند
نظام هایی که توسعه سیاسی خود را همراه می کنند با آزادی های اجتماعی
نظام های نخست تا زمانی که می توانند حداقل های یک زندگی را از بهداشت بگیر تا کار و مسکن و امنیت را به مردم بدهند توسط مردم تحمل می شوند. اما طبق هرم مازلو طبقه رو به گسترش متوسط احساس نیاز بیشتری به آزادی می کند. و تلاش می کند اوضاع را تغییر دهد.
افزایش شکاف بین نظام و مردم پایه های نظام را سست و لرزان می کند و حکومت مجبور می شود رو به سرکوب بیشتر بیاورد
شق دیگر این نظام ها این است که نه آزادی در کار باشد و نه حکومت موفق بشود حداقل های یک زندگی انسان را تامین کند. پس شکاف و نزاع در ذات این نظام ها کار را به جنگ و جدال می کشاند.
تا زمانی که سازمان سرکوب یک پارچه است حکومت به عمر خود ادامه می دهد. تا روزی بحران به دستگاه سرکوب برسد و از درون ریزش کند .
در این دوران بجایی می رسیم که لنین آن را بدرستی تئوریزه کرده است؛

حکومت گران نمی توانند به شیوه سابق حکومت کنند و مردم نیز در همه عرصه ها و در همه اقشار نمی خواهند به شیوه سابق زندگی کنند.
موقعیت انقلابی
جامعه به وضعیت انتظار برای یک انقلاب می رسد
چون کهنه  مرده است اما نو را  توان زایش نیست
پس انتظار طولانی و طولانی تر می شود
تا نو کی زاده شود.

۵
در باره علت آمریکا ستیزی حاکمیت در ایران نظرات متفاوتی ابراز می شود که هنوز هم در مورد علت اصلی آن اتفاق نظر وجود ندارد.
و این خود موجب سردرگمی در تحلیل وقایع ایران است. با این همه دو نگاه عمده در این مورد وجود دارد:

۱- اسلام سیاسی بر آمده از انقلاب  سال ۵۷ هدف اش بر قراری خلافت شیعی در هلال شیعی در منطقه است.
با این برآورد که مناطق شیعه نشین صاحب بزرگترین منابع نفتی جهان هستند و با سلطه بر آن ها خلافت شیعی قدرت مسلط منطقه می شود و قدرت های بزرگ باید برتری آن را در منطقه بپذیرند وبا این ریاست کنار بیایند.
این باور ایدئولوژیک در بطن خود جدال و کشمکش را با قدرت های منطقه ای و فرا منطقه ای دارد.و با مبارزه ضد امپریالیستی که مبارزه بورژازی ملی و خرده بورژازی بر سر بازار است تفاوتی کیفی دارد و یکی نیست.

۲- تئوری توطئه؛ که از ابتدا به وجود آمدن حکومت شیعی را در هسته سخت و پنهان اش در ارتباط با جمهوریخواهان آمریکا می داند.
و جدال بین این حاکمیت و سرمایه امپریالیستی را جنگی زرگری می داند برای فروش اسلحه و بردن نفت و گسترش پایگاه های نظامی و توجیهی برای ادامه حیات ناتو.
به همین خاطر است که امپریالیسم به ادامه حیات این  رژیم کمک می کند.

۶
می گویی روزها می گذرند و ما در پس پشت ثانیه ها پیر می شویم. و من برایت نوشتم اما این تمامی قصه ها و غصه های ما نیست.
ما آمده ایم که برویم این را دیالکتیک طبیعت به ما می گوید. در این آمدن و رفتن گریزی نیست. اما باید دید که در این آمدن و رفتن به نا گزیر ما در پس پشت خود در خاطره ها و یادها چه باقی می گذاریم و بقول مردم کوچه و بازار باقیات و الصالحات ما چیست.
باید هر از چند گاهی بر سکوی روزها بایستیم و به پشت سر خود نگاه کنیم و ببینیم چگونه زیسته ایم و چرا و در پشت سر خود برای آن که با الک می آید چه باقی گذاشته ایم.
و ضمن مرور خود به نقد کرده ها و ناکرده های خود بنشینیم و د ر پی آن باشیم که جهانی خلق کنیم برای خود و دیگران که هر چه بیشتر انسانی باشد.
ما نباید نگران چگونه به پایان رسیدن این سفر باشیم. بالاخره ما هم مثل پدران مان یک جوری از این قطار پیاده می شویم. اما باید دید هنگام پیاده شدن خودمان از خودمان چقدر راضی هستیم و به خودمان آیا نمره قبولی می دهیم یا نه.

۷

حکمت ها و عبرت ها
ناسیونالیسم میان تهی که از میهن شهرها و مرزها و حاکمیت ها را  تهی از مردم می فهمد و از سال ۱۳۲۵ تا امروز سینه بر تنور می چسباند که پیشه وری می خواست آذربایجان را از مام میهن جدا کند. نگاه نمی کند و ببیند این ناجیان میهن با هم وطن نانشان در تبریز چه
کردند.

نگاه کنیم به خاطرات صفرخان و گفت و گویش با علی اشرف درویشیان:
«دکتر جاوید و پیشه‌وری و یک عده از سران فرقه رفته بودند تهران خیلی هم از آن‌ها استقبال کرده بودند و شعار داده بودند. در تهران مذاکره می‌کنند و قرار بر این می‌شود که یواش یواش فرقه عقب‌نشینی بکند. تقریبا”، حتما” به این‌ها گفته بودند که سازش کنید. یک خودمختاری آبکی داشته باشید. استالین پیغام داده بود که انقلاب فراز و نشیب دارد و حالا نوبت نشیب است برای شما. بله این‌ها می‌روند تهران و قرار می‌گذارند که ارتش یک عده را بفرستد تبریز برای شروع انتخابات و تبریز نماینده بفرستد به مجلس. دکتر جاوید هم که همه‌ کاره فرقه بود او را استاندار آذربایجان کردند از طرف دولت. تقریبا” تسلیم شدند دیگر. بعد اسلحه‌های سنگین را جمع کردند و بردند. بعد از ماه‌ها فهمیدیم. … خب حالا دولت حمله کرده و به زنجان رسیده است. مثلا” آمده‌اند برای انجام انتخابات. حمله می‌کنند به ستاد فرقه. … خلاصه ارتش می‌آید سه فرسخی تبریز. چاقوکش‌های تبریز و یک عده گروهبان را با لباس شخصی می‌فرستند تبریز و ارتش همان‌جا می‌ماند. این اوباش در عرض سه روز ۲۵هزار نفر را می کشند. هر کس هر کس را می بیند می کشد.»

۸
بی‌حسّی اخلاقی

جامعه بحران زده که هر روز با آوار خبرهای بد روبروست کم کم دچار آپاتی می شود. آپاتی نوعی بی تفاوتی نسبت به حوادث دردناک اجتماعی است. و فاجعه از این جا آغاز می شود.
بی حسی اخلاقی سر آغاز فرو پاشی اخلاقی است. در چنین جوامعی قبح کارهای زشت فرو می ریزد و بد در بدی خود تثبیت می شود و فضیلت و شرافت انسانی رنگ می بازد .
و به مرور حساسیت نسبت به آن چه در جامعه می گذرد کم می شود. و قضاوتی در میان نمی آید پس عمل اخلاقی جایش را به بی عملی اخلاقی و عمل غیر اخلاقی می دهد.
و این بمعنای دور شدن جامعه از آرمان های انسانی و جامعه بسوی ادبار سقوط آزاد می کند.
فرسایش عاطفی در چنین جوامعی بتدریج باعث بوجود آمدن مرگ عاطفی می شود. نوعی مکانیسم دفاعی برای بقا. هر کس در پی آن است که خود جان به سلامت بدر ببرد. و رنج و مرگ دیگران در او احساسی برنمی انگیزد.

۹
از آغاز آشنایی مسلمانان با فلسفه یونان تلاش اندیشه ورزان تمدن اسلامی بر پیوند فلسفه و دین بود و هر نحله آیاتی از قران را پرچم اندیشه مورد علاقه خود کرد و به جلو رفت.
این تفسیر آیات گزینش شده در دوران شکوفایی تمدن اسلامی راه را برای اندیشیدن می توانست باز بکند اگر شرایط آرام می ماند و راه تکامل جامعه ادامه می یافت و جامعه فرصت می یافت از آن قالب های تنگ بیرون بیاید. اتفاقی که در غرب افتاد.
اما در شرق این گونه نشد. و جنگ های داخلی و درون حکومتی و بیرون حکومتی مهار اوضاع را بدست جنگاوران خشک اندیش اسلامی داد. که بیشتر پایه در قبایل کوچنده داشتند.
اما اکنون نواندیشان دینی با تاخیری پانصد ساله نسبت به اصلاح دینی در غرب می خواهند باز از درون سنت هسته هایی را به عنوان پایه پیشرفت بیرون بکشند و می گویند پیشرفت واقعی تنها از این راه ممکن است تا که بتوان در ذهن های متحجر نفوذ کرد و آن ها را تغییر داد و آن ها که بدون توجه به سنت خودی می خواهند پایه های پیشرفت را بریزند به جایی نمی رسند.
حرف ظاهراً درست است اما بنظر می رسد چند قرنی عقب باشد.

۱۰
سرهنگ پرویز
از نظامیان هوادار حزب توده بود که در سال ۱۳۳۵ از زندان آزاد شد.
با وقوع حمله چریک ها به پاسگاه سیاهکل و انعکاس این عملیات حماسی روز روشن روبروی در ورودی دانشگاه تهران رفت و با پخش آهنگ جمعه فرهاد با فریاد زدن مردم را به پشتیبانی از چریک ها دعوت کرد و طبعاً دستگیر شد و به شش ماه حبس محکوم شد اما ساواک به عمد او را به میان زندانیان عادی برد. سرهنگ اعتصاب غذا کرد. که سی و پنج روز طول کشید و رژیم مجبور شد او را به بند زندانیان سیاسی منتقل کند.
با اعلام تاسیس حزب رستاخیز و سخنرانی شاه که هر کس بعضویت حزب رستاخیز در نیاید جایش یا در زندان است و یا  بیاید پاسپورتش را بگیرد و از این کشور برود، سرهنگ به اداره گذرنامه رفت واعلام کرد که نمی خواهد به حزب رستاخیز بپیوندد و تقاضای ویزای شوروی را کرد واین بار نیز باز به زندان راهنمایی اش کردند.
شاه به قولش مثل همیشه عمل نکرد.

۱۱
حکمت ها و عبرت ها
گفته می شود سازمان افسران حزب توده بیشتر یک سازمانی متشکل از افسران دفتری بود تا رزمی ببینیم آذرنور از کادرهای قدیمی حزب چه می گوید:
سروان على اشرف شجاعیان یکى از افسرانى که از خانه مصدق دفاع کرد، تنها یکى از ۷۰ درصد فرماندهان تانک هاى شرمن در تهران بود که عضو سازمان افسرى حزب توده بود
ستوان مرتضی ایروانی فرمانده تانک به عنوان عضو نیروهاى سلطنت طلب به خانه مصدق حمله کرد.
بیست ونه افسر عملیاتی
۷ نفر فرمانده توپخانه
۱۷ نفر افسر پیاده
۲۵ نفر مهندس ارتش
۲۳ نفر افسر ژاندارمرى
۴۷ نفر افسر شهربانى که ۲۴ نفردر پست هاى کلانترى هاى تهران بودند
ستوان ژاندارمرى عبدالله مهاجرانی
ستوان صادق قائم مقامى
سروان حسین کلالى ــ محافظان سرتیپ زاهدى، رهبر عملیات کودتا بودند
سرهنگ کاظم جاوید آژودان شخصى شاه
سرگرد عبدالعزیز رستمى گوران معاون سرهنگ بختیار فرمانده هنگ کرمانشاه
سرگرد صمد خیرخواه  آجودان شخصى شاه و در روز کودتا همراه او در رامسر بود

اراده معطوف به امکانات
گفته می شود سرگرد امیر شفابخش به  امیرخسروى گفته است در شب کودتا سرهنگ مبشّرى می گفت که از چند ماه پیش از این، هیأت اجرائیه کمیته مرکزى حزب از  برنامه رویارویى چشم پوشیده است.
جدا از آن که استدلال موافقین و مخالفین حزب در مقطع کودتا چیست. که پرداختن به آن لازم است. اما گره گاه اصلی اینجا نیست. در مقطع کودتا و حتی قبل از آن فراکسیونیسم و باندبازی و اخلاق ناکارگری مغز حزب را دچار قانقاریا کرده بود. در آن مغز فلج و فاسد اراده استفاده از آن امکانات بیشتر و کمتر آن نبود. نکته اصلی در اینجاست نه در سیاهه ای که کیانوری و یا دیگران لیست می کردند.

۱۲
گفته می شود
فکر کردن بازگویی خوانده ها و یاد گرفته ها نیست. فکرکردن استقلال در سنجش امور و دریافت امور و بدست آوردن شیوه درست در تمیز مشکل ها از مشکل نماهاست.
خوب خواندن و خوب یاد گرفتن نخستین گام در خوب فکر کردن است. اما تمام آن نیست.

۱۳
گفته می شود
وظیفه روشنفکر اصلاح فرهنگی جامعه است.
روشنفکر بی ادعاست.
کارش زدودن زنگارهای فرهنگی است کاری سخت و بی پاداش، دادن جانی تازه به جامعه است
روشنفکر شهرت طلب نیست. آکتور هم نیست. سلیبرتی هم نیست.

۱۴
گفته می شود
تحصیلات عالی و کتاب خواندن لازمه پرورش ذهن و درک مسائل است. اما این بدان معنا نیست که هر کس کتاب بخواند و تحصیلا ت عالیه داشته باشد مسائل را هم درست درک کند.
بیسوادی بمعنای نانویسایی و ناخوانایی نیست. بلکه بمعنای نداشتن نیاز ذهنی به خواندن و مطالعه است.

۱۵
امر غریبی است در بیشتر آدم ها این مرگ است که احساسات خفته آن ها را بیدار می کند و ناگهان یادشان می آید آن که رفته است و دیگر بر نمی گردد چه موجود نازنینی بوده است. و فریاد وااسفاها و وادریغا ها به آسمان می رود. در حالی که در زندگی آن از دست رفته دریغ از یک سلام و یک احوالپرسی مختصر، دریغ از یک دعوت به یک پیاله چای و دریغ از یک لفظ مهربان که؛ خوبی رفیق شفیق و چیزهایی از این دست.