کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت هفتم
محمود طوقی
۵۵
خشونت و هنر
۱- چرا خشونت در یک جامعه نهادینه می شود یا هست
۲- چرا هنر نمی تواند در تعالی جامعه نقش خودش را ایفا کند
نخست باید دید خشونت چیست و چرا در یک جامعه نهادینه می شود
خشونت چیست
وارد آوردن آسیب جسمی و روحی به دیگری با قصد و نیت توسط یک فرد یا یک گروه را خشونت می گویند. این تعریف ضمن آن که قابل گسترش و تعمیم بیشتر است اما تعریفی معین و مشخص است.
انواع خشونت
۱- خشونت ساختاری
۲- خشونت کنش گرانه
خشونت ساختاری
خشونتی است که از عملکرد سیاست و اقتصاد ناعادلانه سرمایه داری ناشی می شود و این خشونت از تمامی خشونت ها مرگبارتر و سخت جان تر است. دیده می شود اما فاعل مشخصی ندارد. ما هر روزه جلوه های مختلف آن را می بینیم مثل مرگ روزانه هزاران کودک در اثر سوء تغذیه و نبود دارو در سراسر جهان.
خشونت ساختاری خود را به شکل فقر و تبعیض نهادینه نسبت به یک طبقه نشان می دهد.
خشونت ساختاری خشونتی است که از چشم جامعه دور می ماند و به آن توجهی نمی شود.
خشونت کنش گرانه
خشونت کنش گرانه خشونتی است که فاعل آن قابل دیدن و شناسایی است و انگیزه آن دینی و قومی و سیاسی است.
خشونت کنش گرانه بعنوان خشونتی عینی به دوبخش تقسیم می شود:
الف- خشونت نمادین
که خشونت تبلور یافته در قالب زبان است مثل:
باز تولید مناسبات سلطه اجتماعی
تحمیل جهان معینی از معانی
ب: خشونت آشکار: که بهانه هایش قومی، مذهبی و سیاسی است.
رسالت هنر
نکته دوم رسیدن به این حقیقت است که چرا جامعه رو به قهقرا می رود و هنر در تمامی ابعادش موفق نمی شود نقش خود را در برآمدن جامعه ایفا کند.
بحرانی دو سویه
شاعر و مخاطب شعر نو شهر و مردم و فرهنگ شهر نشینی است. پس باید نگاه کنیم و ببینیم چرا شعرنمی تواند رابطه قدرتمندی با کسانی که شعر برای آن ها گفته شود بگیرد:
۱- تبعید شاعر از جغرافیای سیاسی شهر
۲- تبعید شاعر از جغرافیای چاپ و نشر و پخش
۳- گسیختگی فرهنگی در جامعه ای که از ابتدا هم عادت به کتاب خوانی ندارد
۴- بحران اقتصادی که جایی برای صرف هزینه های متفرقه باقی نمی گذارد
اما تمامی داستان در بیرون از حوزه شعر نیست. پس باید خم شویم روی عوامل داخلی:
۱- انبوه شاعران ناشاعر با شعرهایی سبک و فاقد شعریت چه به حسب کلام و چه به حسب معنا.
۲- پیچیدگی کلام با تصاویری انتزاعی و دور از ذهن و غیر قابل فهم و معنا تحت عنوان شعر پست مدرن، برای تغییر در ذائقه شعری مردم.
۳- عادت تاریخی برای مردمی که شعر را همیشه برای تهییج احساسات خوانده اند. امروز با شعری روبرویند که معناگریزاست و می خواهد خواننده را به تفکر وادارد با اجرایی زبانی، پارگی روایت، فاصله گذاری، و آشنایی زدایی و شالوده شکنی.
و در آخر باید روی این مطلب خم شد که شعر معاصر شعر نخبگان و الیت های فرهنگی است نه توده مردم.
جمع بندی کنیم
خب باید دید در جامعه ای که خشونت ساختاری و کنش گرانه در آن نهادینه شده است. وهنر ایدئولوژیک و بی آرمان و عوام زده تمامی تریبون ها را از آن خود کرده است. آیا اتفاقی است که هنر آرمانخواه موفق نمی شود به رسالت خود که تلطیف روح و جامعه انسانی است عمل کند.
در روزگار فروریختن ارزش ها با جماعتی خوابزده و گرفتار انواع تابوها بیدار کردن یک جامعه به خواب رفته کاری ست بس دشوار.
شعار زدگی، بازی های لفظی، میل به اشتهار، بی ایمانی، بی تقوایی، فقر معنوی، زیستن در انحطاط محض خروجی هنر بی آرمان است.
فرهنگ هر ملتی بر آمده از تاریخ و روح جمعی آن ملت است. باید دید در طول این چند هزاره تاریخی مکتوب و نامکتوب با این مردم از سوی دو نهاد استبداد و سنت چه رفته است که پیکره فرهنگیش بدین گونه است.
ما آن هستیم که بوده ایم. آن شده ایم که باید می شدیم. از کوزه همان تراود که در اوست. اما باید دید چه کسانی در این امر دخیل بوده اند. باید دید چرا پیکره فرهنگی یک ملت نا پرساست و اندیشه بعنوان اندیشیدن در آن جایی ندارد.
۵۶
مبارزه طبقاتی
مبارزه طبقاتی موتور محرکه تاریخ است.
نیازمند درجه خاصی از آگاهی و یا وابستگی به جمعیت خاصی نیست.
هرکسى می تواند به آن دست بزند.
هر اعتراضى جزو مبارزه طبقاتى است.
نیازمند آن هم نیست که پیشاپیش از فرجام آن اگاهی صد در صدی داشته باشیم.
مبارزه طبقاتی از درون استثمار طبقاتی بیرون می آید. هر کجا اسثتثمار هست مبارزه طبقاتی هم هست، مبارزه ای وقفه ناپذیر و مداوم.
این مبارزه مستلزم این نیست که حتماً زیر پرچم مبارزه کار بر علیه سرمایه باشد . هر نوع مبارزه ملی وقومی و فرهنگی و ایدئولوژیک در تحلیلی نهایی نوعی مبارزه طبقاتی است .در پشت تمامی شعار ها این منافع طبقات است که دارد می جنگد.
۵۷
رفرم و انقلاب
توده و طبقه در یک مبارزه دائمی است برای بهبود وضعیت روزمره خود و آنی از این مبارزه دست نمی کشد.
این جدال روزمره برای بهبود وضع معیشت منافاتی برای مبارزه نهایی او برای انقلاب ندارد. بلکه تسهیل کننده آن امر نهایی است.
نباید دچاراین خبط و خطا شد که فقر و استیصال باعث انقلاب می شود فقر تنها به شورش های کور دامن می زند.
مبارزه اقتصادی طبقه کارگر بعنوان جزء لایتجزای وجود اجتماعی او و برای او مبارزه ای تعطیل ناپذیر است. و حزب طبقه کارگر باید در این قلمرو فعال باشد.
مبارزه روزانه طبقه کارگر برای افزایش دستمزد در واقع مبارزه ای است برای از آن خود کردن بخشی از ارزش اضافی و این مبارزه تا به آخر جزء لایتجزی وجود طبقه کارگر است.
اصلاحات و انقلاب در دو سوی مخالف هم نیستند. حزب انقلاب حزب اصلاحات هم هست. حزب انقلاب اجتماعی نمی تواند در صحنه مبارزه برای تغییر جامعه، تغییر دائمی و روزمره جامعه، حضور نداشته باشد. چون کارگران آنجا هستند.
بدون داشتن افق انقلاب اجتماعی نمی توان مدافع پیگیر اصلاحات بود و بدون حضور وسیع اجتماعی بمثابه مدافع دائمی بهبود اوضاع نمی توان در جامعه نیروئی برای انقلاب اجتماعی بسیج کرد و به میدان آورد.
چپ بدون حضور در متن اعتراض جاری در جامعه، در حاشیه و غیر اجتماعی باقی می ماند و زمینه ای برای بروز و تاثیر گذاری بر کل طبقه را پیدا نمی کند.
عدم حضور چپ در عرصه جنبش ها ی اصلاح طلبانه این جنبش ها را در افق محدود بورژوازی رها می کند. و خود نیز قادر نخواهد بود بعنوان آلترناتیو انقلاب در جامعه ظاهر شود.
۵۸
مبارزه سیاسی طبقه کارگر
مبارزه طبقه کارگر در آغاز بطور کلی مبارزه ای اقتصادی است برای افزایش دستمزد یا بهبود شرایط کار و یا حق تشکیل سندیکاست. اما نظام حاکم این در خواست های صنفی و به حق را نمی پذیرد و موضعی سخت سیاسی می گیرد.
حق اعتصاب و حق تشکل در کشورهای کلاسیک جزء حقوق شناخته شده و پذیرفته شده کارگران است.
اما چرا در کشور های پیرامونی حکومت از پذیرش این حقوق سر باز می زند.
مدل توسعه در کشورهای پیرامونی آمرانه است و حکومت یا نماینده مستقیم سرمایه داری وابسته است و یا حکومتی بناپارتی است که در فراز طبقات است اما حافظ نظام سرمایه داری است. ودر هر دو صورت خود بعنوان بزرگ ترین سرمایه دار عمل می کند. در حالی که سرمایه در کشورهایی با بورژازی کلاسیک پیوند تنگاتنگ و مستقیمی با دولت ندارد. پس هر گونه درخواست کارگری در اولین موج با دیوار حکومت بر خورد می کند و در خواست اقتصادی ماهیتی سیاسی می یابد.
در کشورهای پیرامونی جنبش های اقتصادی طبقه کارگر بهر شکل و با هرعمقی ماهیتی سیاسی دارد.
روی دیگر مبارزه طبقه کارگر بر می گردد به تاثیری که جنبش های کارگری بر دیگر جنبش های توده ای دارد. گرفتن حق تشکل های کارگری زمینه را برای انتشار روزنامه و آزادی بیان و دیگر تشکل های مردمی آماده می کند.
۵۹
جامعه در حال گذار
در یک جامعه در حال گذار شیوه تولید و روابط تولید پایداری نداریم. و نکته ای که در مورد این جوامع اهمیت دارد بازگشت پذیر بودن این جوامع به فرماسیون های قبلی است. و پیروزی شیوه تولید نوین در این مرحله امری تضمین شده نیست.
جامعه در حال گذار با روابط تولیدی خاص مشخص میشود. این روابط تولیدی فقط ترکیبی از شیوه تولید کهنه که باید مغلوب شود و شیوه تولید نوین که تدریجاً رشد میکند، نیست. مثلاً روابط تولیدی مشخصکننده جامعه در حال گذار از فئودالیسم به سرمایهداری ترکیبی از شیوههای تولید فئودالی و سرمایهداری نبود، بلکه روابط مختص به این دوره بود: روابط تولید کالائی ساده.
توده تولیدکنندگان نه از رعایا تشکیل میشد و نه از کارگران مزدی، بلکه عبارت بود از کشاورزان آزاد و کارگران یدی آزاد که با وسائل تولید متعلق به خودشان تولید میکردند. چنین روابط تولیدی هم از روابط تولید فئودالی و هم سرمایهداری هر دو متفاوت است.
این روابط تولید از انحلال فئودالیسم قبل از آنکه سرمایهداری کاملاً بتواند در عرصه تولید توسعه بیاید نتیجه میشود. سرمایه حاکم است، اما در عرصههای خارج از تولید، مانند سرمایه بانکی و تجاری.
این امر در مورد دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم نیز صادق است.
فروپاشی جامعه طبقاتی بورژوائی (و دولت بورژوائی)، و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، تنها امکان ساختن یک جامعه سوسیالیستی و سپس کمونیستی را به وجود میآورد، اما خود به خود این امر را تضمین نمیکند. در انقلاب سوسیالیستی و در پروسه ساختن نظم اجتماعی سوسیالیستی، آگاهی نقش بس عظیمتری از آنچه در شیوه های تاریخی تولید قبلی ایفا میکرد، به عهده دارد.
۶۰
سیاهکل
منتقدین سیاهکل از همان آغاز بدنبال درک و فهم این حرکت نبودند پس ساز خودشان را کوک کردند که این حرکت نابالغی خود خواسته است. حرکتی برخاسته از نابردباری خرده بورژازی و گرته برداری شده از جنبش های چریکی در امریکای لاتین است و راه بجایی نمی برد.
در حالی که این گونه نبود. آغاز گران حماسه سیاهکل بدنبال انقلاب اجتماعی و جامعه ای برابر بودند که ریشه در آرمانخواهی پرولتری داشت.
و گرته برداری از مدل های چریکی در امریکای لاتین هم نبود. بسته بودن راه ها و بی حاصلی مبارزه به سبک و سیاق حزب توده و جبهه ملی آن ها را وا می داشت که راهی دیگر پیدا کنند.
استراتژی مبارزه بدنبال بستری مناسب برای حرکت خود بود. و دراین میان مدل های آمریکای لاتین کمک کرد تا آن بستر برای آن استراتژی مهیا شود.
اما کار به این سادگی ها نبود. اقناع جنبش و اجماع جنبش برای این حرکت لازم بود و این امر کوچکی نبود. پس باید مبانی نظری کار آماده می شد.
چهار نظریه پرداز در این راه سخت قلم زدند؛ بیژن جزنی، مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان و مصطفی شعاعیان کارهای بزرگی کردند.
اقبال گسترده ای که جوانان نشان دادند نشان دهنده چند امر بود؛ ضروی بودن آن و اقناع کلی جنبش انقلابی بر این امر.
در استقلال رای نظریه پردازان جنبش همین بس که اینان در راهی قلم می زدند که کلاسیک های مارکسیستی حرف جدی در مورد آن نزده بودند و بقول نادر شایگان وقتی که کلت به کمرت می بندی این یعنی نفی لنینیسم. اتهام مقلد بودن امر بی موردی است.
از به هنگام بودن این حرکت همین بس که تمامی عرصه های هنری ایران را در خود گرفت.
این جنبش با تمامی آسیب هایش در مجموع ناموفق نبود. موفقیت در گردآوری و تشکل چپ انقلابی که فاز نخست این جنبش بود با قدرت هر چه تمام تر متحقق شد.
۶۱
هنر و طبیعت ثانویه
هنر از آسمان نمی آید منشا زمینی دارد. بخشی از روبنای یک جامعه است. جامعه ای که با شیوه و روابط مشخصی در تولید زندگی می کند. وهنر آن هم بالضروه در همین محدوده تاریخی شکل می گیرد و نطفه می بندد. خالق آن هم آدمی است محصور در همین شرایط و روابط.
اما وقتی می گوئیم هنر بخشی از روبناست به این مفهوم نیست که تحت سیطره سخت روابط تولید است و بقول معروف اقتصاد است که لباس هنر به تن کرده است بلکه استقلال دارد و این استقلال اما نسبی است و تا آن جاست که در ساحتی موازی روابط تولید می تواند حرکت کند.
اهمیت هنر جدا از آن که تلطیف کننده مناسبات حاکم بر روابط انسان هاست، در آن است که چهره واقعیات جامعه را می تواند تغییر بدهد و در ساحت دیگری عرضه کند. این تغییر چهره واقعیات را شکل گیری طبیعت ثانویه می گویند. اهمیت هنر در این جاست. در این تغییر چهره دادن است. زیبایی هنر در این جاست.
۶۲
دیونیزوس بزرگ
پلوتارخ در تاریخ خود می گوید:
دیونیزوس بزرگ جبار سیراکوز اسیر سوء ظن دائمی بود. ترس آن چنان بر او غلبه داشت که موهای خود را می ترسید بدست سلمانی بدهد. برای کوتاه کردن موهایش با ذغال گداخته موهایش را می سوزاند. کسی اجازه نداشت به اتاق او برود حتی پسر و برادرش.
کسی را به حضور می پذیرفت که لباس هایش را بیرون بیاورد تا او مطمئن شود خنجری در زیر لباس هایش پنهان نکرده است و لباسی بتن کند که او قبلاً آماده کرده است.
روزی برادرش می خواست در حضور او بروی زمین موقعیتی را مشخص کند. نیزه سرباز نگهبان کاخ را قرض گرفت. دیونیزوس درجا دستور قتل نگهبان را داد.
او بر این باور بود که از دوستان و نزدیکان باید بیشترترسید. چون اینان آدم هایی هوشمندی هستند که بیشتر از بقیه خواستار سروری کردنند.
او مارسیاس سردار خود را به چوبه دار سپرد. سرداری را که خود از مرتبه پائین به مرتبه بالا رسانده بود. علت قتل مارسیاس آن بود که خواب دیده است دیونیزوس را کشته است. برای دیکتاتور سیراکوز شکی نبود که مارسیاس در بیداری به کشتن او اندیشیده است.
روح او آکنده از تیره گی هایی بود که جُبن و بزدلی بهمراه می آورد.
او در آخر بر افلاطون خشم گرفت چرا که افلاطون حاضر نشد او را شجاع ترین انسان بخواند.