اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی؛ هانا آرنت

 


 

اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی؛ هانا آرنت*

محمود طوقی

 

در آمد
هانا آرنت در این جزوه بر آن می شود تا توضیح دهد چگونه آیشمن از یک انسان معمولی تبدیل به یکی از بزرگترین جنایت کاران روزگار خود می شود. نخست از عادی شدن بدی سخن می گوید و بعد سعی می کند آیشمن را از زاویه ناتوانی در اندیشیدن توضیح دهد. و تا پایان مقاله موفق نمی شود آیشمن را بعنوان یک جایتکار توضیح دهد.

هانا باید روی این امر خم می شد که چرا و چگونه موجوداتی شبیه آیشمن خلق می شوند که می توانند انسان هایی را که به گونه ای دیگر می اندیشند راهی اردوگاه های کار اجباری کرده و در کوره های آدم سوزی بسوزانند. آدم هایی معمولی که در روزگاری دیگر می توانستند کارمند منضبط یک اداره یا یک فروشنده کفش یا لباس باشند. هاناآرنت نمی تواند از حیطه فلسفه اندیشیدن خارج شود و آیشمن را در یک سیستم فاشیستی ببیند و از اینجا نقبی بزند به اعماق جامعه ای که فاشیسم بعنوان بربریتی آشکار از دل سرمایه داری رو به احتضار سر بیرون می آورد.

سرمایه داری با بحران ساختاری و ادواریش چون بهمنی مدام سر بر می آورد و طبقات فرودست را در زیر پای خود له می کند. این برخاستن و فروافتادن به جایی می رسد که در جایی جواب نمی دهد. طبقه کارگر سر بیرون می آورد اما آن قدر قدرتمند نیست که مهار جامعه را بدست گیرد.

بورژوازی در حال فروپاشی و بحران تیغ را بدست زنگی مست می دهد تا بخشی از این طبقه با افکاری ویرانگر با فریب خرده بورژوازی ورشکسته به میدان بیاید و با سرکوب عریان طبقه کارگر و دیگر طبقات سرمایه را در ابعاد تاریخیش نجات دهد. این کار بسادگی صورت نمی گیرد و نیازمند یک ایدئولوژی ست که آدم ها را در سازمان خود برای این قصابی تاریخی آماده کند. از این جا ببعد این ایدئولوژی ست که بجای دیگران فکر می کند و آدم ها با تعطیل کردن اندیشه خود توانایی شناخت و داوری را بدست افکار حزب فاشیستی می سپارند و با جنایت های هر روزه خود جنایت را عادی می کنند و جامعه را به سقوط می کشانند. و یک جامعه بی تفاوت و بی اخلاق بستری می شود برای برآمدن آدم هایی شبیه آیشمن.

بر خلاف نظر هانا آرنت این آدم ها با انگیزه و قصد دست به جنایت می زنند. این انگیزه از آبشخور آئینی آب می خورد که بر آمده از اندیشه ای بیمار است. اندیشه ای که آدم ها را با نژاد و جنس عقیده توضیح می دهد و و به ساده ترین وجهی جهان را به دو قسمت تقسیم می کنند؛ بهشتیان و دوزخیان.

اندیشه فاشیستی آدمی مثل آیشمن را هم ازنظر ذهنی بارور می کند وهم از نظر مالی او را آماده جنایت می کند. پس این گونه نیست که اینان بر بستر وظیفه و انضباط کاری دست به جنایت می زنند و فاقد انگیزه مالی و روانی اند.

خشونت در نظام توتالیتر
کاربرد خشونت در نظام های توتالیتر بر خلاف باور عده ای از تحلیل گران ابزاری برای پیشبرد خواسته های نظام نیست بلکه بخشی ازهمین ساختار است. بخشی جدایی ناپذیر که تا آخرین روز حیات چنین نظام هایی با آن هاست. بهمین خاطر ترس از خشونت نیز جزء جدایی ناپذیر چنین نظام هایی ست. ترسی که واقعی ست و چون شمشیر داموکلس بر فراز سر هر شهروندی چرخ می زند.
ترس خود بحران فردی و جمعی را دامن می زند و در چنین فضایی سرشار از ترس و خشونت و ترور جایی برای گفتگو نمی ماند. بسته شدن درب های گفتگو بمعنای تعطیل شدن فکر است. چرا که فکر امری گفتگویی ست. بسته شدن پنجره برای فکر کردن باخود ناتوانی در قدرت داوری را پیش می آورد و نبود قدرت داوری در بررسی خیر و شر قدرت انسان را در مقابله با شر به صفر می رساند و جایی برای مسئولیت فردی باقی نمی ماند. و جامعه راه سقوط اخلاقی را در پیش می گیرد.

عادی شدن بدی
هانا آرنت در این بررسی روی نکته مهمی انگشت می گذارد و آن عادی شدن بدی در یک جامعه است. نخست باید دید بد چیست. و چرا کسی مرتکب عمل بد می شود و تداوم عمل بد چه تاثیری بر فرد و جمع دارد.
بد بمعنای انسانی و اخلاقیش عملی است که بدیگران آسیب می زند و به حقوق دیگران تجاوز می کند جدا از آن که این تعدی به دیگران تحت چه نامی و چه توجیهی صورت می گیرد. انجام عمل بد و تداومش باعث می شود که این تعدی آشکار نسبت به دیگران تبدیل به نوعی عادت و یا ادای وظیفه یا نوعی هنجار در جامعه شود.

هر جامعه ای در برخورد نسبت به عمل بد نخست واکنشی احساسی انجام می دهد روی بر می گرداند و یا مخالفت می کند. اما وقتی بدی ادامه می یابد و جامعه در خود قدرتی برای مقابله نمی بیند و یا توسط دستگاه های تبلیغی نظام حاکم توجیه می شود. سعی می کند بپذیرد و یا نشان دهد که آن چه حکومت می گوید پذیرفته است و بی تفاوت از کنار جنایت بگذرد. با بی تفاوتی جامعه و از بین رفتن احساس انسانی سقوط معنوی و اخلاقی جامعه آغاز می شود. بدی به صورت یک هنجار در می آید و انسان های له شده و فاقد اخلاق جامعه را پر می کنند.

چند پرسش
آیا جنایت در ابعادعظیمش مربوط به عادی شدن بدی است
یا نوعی بیماری جمعی است
یا نوعی شرارت  جمعی است
آیا به مرام و مسلک خاصی ارتباط دارد
آیا به معنای این است که اندیشیدن در جامعه تعطیل شده است
مقصر کیست.

هانا آرنت که بود
در سال ۱۹۰۶ در خانواه ای یهودی در آلمان بدنیا آمد. و در پروس شرقی درس خواند. در دانشگاه ماربورگ فلسفه خواند و شاگرد هایدگر بود. بعد به دانشگاه فرایبورگ رفت و در نزد هوسرل و یاسپرس فلسفه خواند.
بین سال های ۱۹۳۳-۱۹۳۰ در دانشگاه درس داد. و با برآمدن نازی های یهودی ستیز در آلمان در سال ۱۹۳۳ دستگیر و آزاد شد و به فرانسه رفت. هفت سالی در فرانسه بود و در سال ۱۹۴۰ با اشغال فرانسه به امریکا رفت.
هانا کتاب مشهورش را بنام ریشه های توتالیتاریسم را در سال ۱۹۵۰ نوشت و کمی بعد کتاب قدرت و قهر را نوشت. در این کتاب آنا با ناسیونال سوسیالیسم نازی و استالینیسم تسویه حساب می کند.

مبانی اندیشه های سیاسی آرنت را باید در بررسی هایش در مورد جایگاه سیاست در زندگی انسان جستجو کرد. از نظر آرنت سیاست همان آزادی و عرضه آزادی انسان است. و بدون آزادی سیاست معنایی ندارد. آرنت منتقد جامعه مدرن بود و جامعه مدرن را یک جامعه توده ای می دانست که در پی یافتن یک جهان مشترک باهم نیستند. جامعه ای متشکل از افرادی سطحی و بی ریشه که فقط بدنبال رفع حوائج حیوانی خود هستند این افراد با بیگانه شدن نسبت به جهانی که در آن زندگی می کنند قوه داوری خود را از دست می دهند. نخست حس آزادی خود را از دست می دهند. و سپس بطرف بی معنایی می روند. و اینان بهترین شهروندان برای نظام های توتالیتر هستند. جامعه ای که انسان فردیت خود را از دست می دهد و انسان تبدیل به هیچ می شود دیگر کسی نه شنیده می شود ونه دیده می شود. بهمین خاطر در جمع های میلیونی حضور می یابند ولی این حضور حضوری واقعی نیست. حضوری مجازی و نمایشی است.

این چنین جوامعی جهان مشترکی ندارند  که در آن انسان ها فردیت خودرا در کثرت عقاید بدست بیاورند تنها در فقر و فلاکت شریکند.

————–
* اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی؛ هانا آرنت؛ ترجمه عباس باقری. نشر نی