جستارهایی پیرامون انسان و جامعه (قسمت هفتم)

 


 

 

جستارهایی پیرامون انسان و جامعه – جستار هفتم

محمود طوقی

 

 ۵۵

آنا هارنت می گوید: انتخاب بین بد و بدتر یک دروغ بزرگ و شیوه معمول حکومت‌های فاشیسم و توتالیتر برای سرکوب بیشتر مردم است وقتی بد را انتخاب کنید فرصت کافی برای بدتر شدن را هم به آن هدیه دادید.
اگر انتخابی در میان هست مسئولیتی هم بمیان می آید. انسان انتخابگر انسان مسئولی هم هست. و هر انسانی باید از خود بپرسد چرا باید بین بد و بدتر او فقط مختار بیک گزینش باشد. چرا خوب را انتخاب نکند و اگر در صحنه نیست از خود بپرسد چرا نیست و چگونه می توان گزینه خوب را بمیدان آورد.

۵۶
انصاف در روایت تاریخ

از سلبریتی ها می گذرم. موجودات میان مایه ای که امروزه بهر دلیلی میدان داری می کنند و برای هر حادثه ای حرفی می زنند. از کوزه همان تراود که در اوست.
از دوستان و رفقای سابق هم می گذرم که امروز به یمن رانت و بازار سیاه کاغذ و کتاب و هولدینگ های مافیایی کتاب و جزوه های آموزشی و تحصیل طبقاتی فربه شده اند و کلسترول حساب های داخل و خارج شان به اعداد نجومی رسیده است.
ما عادت کرده ایم که از خیلی چیزها بگذریم و صورت به سیلی سرخ کنیم تا این فصل ویرانگر بگذرد. اما نمی توانیم از کسانی بگذریم که در این روزگار سخت بما سیلی می زنند تا بتوانند در جایی دیگر مابازایش را دریافت کنند.
روزگاری دوستی که هنرپیشه دست چندم سینما بود می گفت چاره ای نیست برای پر کردن شکم زن و بچه باید تن بدهم به چند نقش مسخره در این سریال و آن سریال تا مجوز داشته باشم یکی دو فیلم حسابی هم بازی کنم. هنرپیشه مطرحی نبود ولی سفره اش از تلویزیون و سینما باز و بسته می شد. این آم ها و این موقیعت ها را می شود فهمید. ما هم بچه کف این بازاریم. و نان مان از همین کوچه ها بیرون می آید.

اما وقتی داستانویسی که داستان نویس خوبی هم هست. جیب پر پولی هم دارد. از این جا و‌ آن جا هم بقول خودش نان و پلویی می رسد و نیازی هم ندارد که با آلوده کردن خود به این یا آن کار غیراخلاقی مجوزی برای نان و پنیری بگیرد. و هر از چندگاهی به یمن ترجمه کارهایش در این یا آن کشور بورس یکی دو ساله فرهنگی می گیرد تا در هتلی با همه امکانات با اهل و عیال جا خوش کند و باب دلش داستان و رمانی بنویسد و ماحصل تمامی این آمدن و رفتن ها و رانت ها و خوش و بش ها داستانی شود که قهرمان ما را ناقهرمان و امید ما را ناامید کند و چپ و راست به صورت مردمی که در تاریک ترین دوران خود چشم به نور امیدی دارند که راهی به آن ها نشان دهد سیلی می زنند این را نمی توان فهمید و از آن نمی توان گذشت.

آیاخواستن انصاف در روایت تاریخ امر غریبی ست؟
آیا وظیفه یک داستان نویس جز این است که قهرمان ما را قهرمان تر کند، سرباز ما را درجه ژنرالی بدهد تا ما بتوانیم از این شب های بی ستاره عبور کنیم این درخواست غلطی ست.؟
براستی وظیفه یک داستان نویس چیست؟ یک داستان برای چه نوشته می شود و می خواهد که را خوشحال و یا ناراحت کند و چرا؟
براستی رسالت ادبیات و هنر بطور کلی در چیست. یک داستان نویس برای چه کاغذ سیاه می کند و چرا به کار دیگری نمی پردازد و چرا برای خودش رسالتی قائل است. این رسالت در چیست و برای چیست و برای کیست. باید روی این نکات بیشتر خم شد. یک داستان نویس در هر سطحی که می نویسد باید نگاه کند به تاریخ و مردمش و ببیند تاریخی که لحظه لحظه اش درد است چنگ زدن بر چهره زخمی این مردم چه معنایی دارد. باید داستان نویس های ما روی این امر بیشتر خم شوند که وقتی قلم بر کاغذ می نهند ببینند خون چه کسانی بر صفحه نقش می بندد.

۵۷
راه های رفته و ناگزیر

گفته می شود یکی از تبعات ناگزیر فروپاشی به یک باره سازمان های سیاسی در هم شکسته شدن اسطوره های رهبری آن سازمان هاست.
تا قبل از فروپاشی مرکزیت سازمان های سیاسی مخالف در جوامع دیکتاتوری به حاکمانی مطلق بر اعضا سازمان بدل می شوند و ضرورت کار مخفی و خطر نفوذ دشمن بقای سازمان را به اصل اول سازمان بدل می کند و رهبری سازمان است که این مسئولیت را به عهده خود می بیند و فرصتی ندارد تا به نظر خواهی از اعضا بپردازد فشار و تعقیب تصمیم های آنی را می طلبد. اما به تدریج همه تصمیم گیری ها در عهده رهبری سازمان قرار می گیرد و اعضا هم حتی اگر مخالف باشند برای بقای سازمان باید اطاعت کنند.
و این امری شایع و عام در سازمان های سیاسی تحت تعقیب حکومت های جابر است و به تدریج نوعی از دانایی و توانایی غیر واقعی به رهبران نسبت داده می شود و این درحالی است که رهبران نیز زمانی مثل خود اعضا بوده اند و به علت سابقه و پایداری و سن بالاتر و حسن تصادف در رهبری سازمان قرار گرفته اند و چه بسا که اعضا جدید از آن ها شایسته تر باشند. در موقعیت فروپاشی است که این اعضاء با این واقعیت روبرو می شوند که غالب رهبران مثل اعضای دیگر صاحب نقاط ضعف و قوت هستند و ای بسا که نقاط ضعف بیشتری هم داشته باشند.
اما باز ممکن است بعضی از رهبران از این قاعده مستثنی شوند و آن ها کسانی هستند که در جریان مبارزه جان باخته اند و به سبب جانبازی شان ضعف های دیگرشان پشت پرده پنهان می ماند و بقایای رهبران از آن حجابی برای لاپوشانی ضعف های خود می سازند.
باید روی این مسئله بیشتر خم شد که چرا و چگونه آدم های نالایقی به صندلی های رهبری می نشینند و یا نزدیک می شوند وگرنه انسان واقعی انسان اسطوره ای نیست مولفه ای ست از ضعف ها و قوت هایی که همه ما را به نسبت هایی در بر می گیرد.

۵۸
نویسنده و مورخ

گفته می شود
نویسنده در جوامع عقب افتاده مورخ هم هست بخاطر؛
باز آفرینی مناسبات اجتماعی
ثبت تاریخ اجتماعی مردم
کشف دوباره تاریخ

مورخ به جریان اصلی حرکت مردم می پردازد اما نویسنده با حفظ جریان اصلی تاریخ بازتاب تاریخ را در زندگی  مردم جستجو می کند.
شکی در این نیست که باز آفرینی ارتباطات مردم در محیط می تواند شناخت درست تری از تاریخ بما بدهد. اما در این بازآفرینی یک نکته مهم است که از یاد نباید برده شود نویسنده از وقایع تاریخی گذشته به نفع حال و آینده مردم عصر خود باید بهره ببرد.
تاریخ بعنوان جوهر زمان و حرکت در اثر ادبی حضوردارد رسالت نویسنده  نگاه به روح تاریخی ست نه وقایع نگاری تاریخی. تمامی این بایدها و نبایدها برای این است که توده و طبقه به گذشته تاریخ خود واقف شوند و وجوه تشابه گذشته و حال را بیابد و ببیند چرا این جاست و چگونه می تواند آینده را بگونه ای دیگر رقم بزند.

۵۹
محمود دولت آبادی از ادعا تا واقعیت

دولت آبادی در کتاب ما نیز مردمی هستیم که مصاحبه او با امیر حسن چهلتن و فریدون فریاد است و در نوشته های بعدیش مخالفت و انشقاق خودش را از کانون نویسندگان این گونه تئوریزه می کند:
۱- من در روشنفکران درماندگی شخصیت دیدم تا تعالی شخصیت ( ص ۴۵) در آن بت های ساخته شده آن چه دیدم خودپسندی بود و خودبزرگ بینی و آن چه رواج می دادند آغشته بود به دروغ و تعصبات
۲- روشنفکران نشان دادند که همه تلاش های شان در زمینه فرهنگ و هنر محملی بوده است برای دست یافتن به قدرت سیاسی
۳- من ادبیات را فی نفسه یک رکن عمده می شناسم و دون شان هنر و هنرمند می دانم که تبدیل به یک وسیله سیاسی روز بشود. نویسنده در درجه اول نسبت به کار خودش مسئول است.
۴- من به این عقیده عمل کرده ام

این که هنرمند نباید اجازه دهد استفاده ابزاری از او و هنرش بشود و نباید از هنرش محملی برای رسیدن به قدرت سیاسی  بسازد یا بسازند حرف درستی ست.
این که روشنفکر باید دور از دروغ و تعصب و خودبزرگ بینی باشد هم حرف درستی ست. اما باید دید دولت آبادی خود چنین عمل کرده است. آن گونه که خود ادعا می کند.
بنظر نمی رسد چنین باشد و اثبات آن کار دشواری نیست. کافی ست نگاه کنیم و ببینیم دولت آبادی در تمامی این سال ها در کجاها حاضر شده است و در کنار چه کسانی عکس سلفی گرفته است و چه ها گفته است.

۶۰
پرسشی بنیادین

این که چرا ما اندیشه نمی کنیم. بر می گردد به عدم پرسایی ما. وعدم پرسایی ما بر می گردد به پیکره فرهنگی ما و این پیکره برآمده از اعصار و قرونی ست که در پس حادثه ها و ایلغارها در ما ته نشین شده است و آجر به آجرش تاریخ خونبار ما را شکل داده است.
با این همه از پس این همه ایلغار ما هنوز به مرحله پرسایی و اندیشیدن به چرایی و چگونگی خود در موقعیت زمانی و مکانی خود نرسیده ایم.
اما آن چه مهم است و می تواند شروع پرسایی و اندیشیدن ما باشد همین ناپرسایی و نااندیشیدن است. این امر پرسش برانگیزی ست که امروز ما را به خود فرا می خواند.
پس ما ماده و مایه و انگیزه اندیشیدن را داریم.

۶۱
چند نکته پیرامون یکی از نامه مارکس به همسرش جنی

این نامه در ۲۱ ژوئن ۱۸۶۵در انگلستان نوشته شده است وحاوی نکات زیر است:
۱- خوبی غیبت های کوتاه
۲- احساسات عمیق
۳- عشق مشخص
۴- شیرین ترین خاطرات

۱- غیبت‌های کوتاه خوب است، چرا که اگر دو نفر به طور دائمی و ثابت با هم باشند، مسائل؛ زندگی خیلی به هم شبیه می‌شوند و قابل جدا کردن و تمایز از یکدیگر نخواهند بود. دوری، حتا برج و باروهای بزرگ را هم کوچک می‌کند؛ در حالی‌که چیزهای خرد و مبتذل، در یک نگاه نزدیک به چیزهای بزرگ تبدیل می‌شوند. عادت‌های کوچک که امکان دارد در اشکال احساسی و به صورت فیزیکی سبب‌ساز اذیت انسان شود، زمانی‌که آن شی از جلوی چشمان برداشته می‌شود، ناپدید می‌گردد.

۲- احساسات عمیق که به واسطه‌ی نزدیکی افراد، شکل کوچک و تکراری به خود گرفته، به واسطه‌ی جادوی فاصله رشد کرده و به ابعاد طبیعی‌اش باز می‌گردد. فاصله سبب می‌شود که تو فقط از من و رویاهای تنهایم، ربوده شوی؛ و من با عشقم به تو، فورا درمی‌یابم که زمان دوری را فقط باید بمانند خورشید و بارانی که برای رشد گیاهان مورد نیاز است، به خدمت گرفت.

۳- مطالعه و آموزش و پرورش جدید، ما را گرفتار خودش کرده است؛ همچنین شک‌گرایی باعث شده که ما در تمامی ادارک عینی و ذهنی‌مان به دنبال اشتباه بگردیم؛ تمامی اینها، طوری طراحی شده که ما را کوچک، ضعیف و غُرغُرو کرده است. اما عشق؛ نه عشق فویرباخی؛ نه برای متابولیزم و نه برای پرولتاریا؛ بلکه عشق به معشوق و به طور مشخص عشق به تو، باعث می‌شود که یک انسان مجددا حس کند که انسان است.

۴- در این جهان زنان زیادی وجود دارند که در بین‌شان تعدادی از آنها زیبارویند. اما کجا من می‌توانم چهره‌ای که هر جزء آن و حتا هر چروک آن یادآور بزرگترین و شیرین‌ترین خاطرات زندگی من است را پیدا کنم؟

۶۲
آدمی و عقایدش

آدمی می تواند اسیر عقاید خودش باشد اگر استقلال اندیشیدنش را از دست بدهد و فکر کند آن باور باوری ست بدون خدشه و هر نوع شک و بازاندیشی در آن گناه و ارتدادی ست نابخشودنی.
اگر آدمی به این باور برسد که حقیقت مطلق در نزد اوست و با اوست و در موارد بسیاری با چالش هایی جدی روبرو شود و احساس کند باورهایش با عقل و منطق جور در نمی آید. و بجای شک منطقی در باورهایش خود را متقاعد کند حکمتی در این ظاهر غلطنماست که او از درک آن عاجز است و آینده صحت نظریات او را نشان خواهد داد. دچار جمود فکری شده است.
راه درست آن است که در همه چیز شک کنیم. همه باورهای مان را هزار باره با داده های علمی محک بزنیم و مدام خانه تکانی فکری کنیم، بخش های درست را نگاه داریم و بخش های غلط را دور بریزیم.

۶۳
فرد و عقیده

برای نقد هر باور اجتماعی نخست بایدعقاید را از آدم ها جدا کرد.
ما حق داریم هر عقیده ای را در چهار چوبی متین و منصفانه نقد کنیم اما این نقد شامل فرد نمی شود.
نقد افکار عقب مانده به زعم ما ربطی به باور یک فرد به همان افکار ندارد. بخاطر آن که افراد معادل عقاید نیستند.
احترام به عقاید با احترام به افراد یکی نیست. ما فرد را نقد نمی کنیم. عقاید افراد را نقد می کنیم اما این حق برای هر فردی هست که به هر عقیده ای با هر درجه از علمیت یا خرافات باور داشته باشد تا زمانی که نخواهد عقیده اش را به دیگری بزور بباوراند.
این انسان است که صاحب اصالت و حق است نه عقیده.
هیچ عقیده ای بخودی خود مقدس نیست. قدسی بودن هر باوری به زعم باورمندان آن عقیده بمعنای بری بودن از انتقاد نیست.
بری بودن از نقد و حقیقت مطلق بودن هر آئینی یک توافق درون گروهی ست و شامل بی باوران به آن عقیده نمی شود.
این حرف غلطی بود که از دیرباز گفته می شد به عقاید دیگران باید احترام گذاشت و از این احترام گذاشتن غیر قابل نقد بودن آن عقاید بیرون می آمد.
گزاره درست احترام به انسان است بعنوان جان جهان و نقد محترمانه عقایدست جدا از کثرت و شدت باورمندان آن.
باوری که نقدش موجب رنجش باورمندانش می شود ریشه در احساسات دارد نه در منطق علمی و ناگفته پیداست که احساسات منجر به تعصب می شود. و تعصب در خود عصبیتی غیرمنطقی دارد.
این حق طبیعی هر آدمی ست که عقاید دیگران را نقد کند و درستی و غلط بودن این نقد برمی گردد به داده های علمی و پراتیکی که هر باوری را محک می زند.

۶۴
رابطه لیبرالیسم و سوسیالیسم با دموکراسی

دموکراسی با لیبرالیسم یکی نیست. هم چنان که دموکراسی با سوسیالیسم یکی نیست.
لیبرالیسم پیش شرط دموکراسی ست و برآمده از نقد دموکراسی کلاسیک است که پدران دموکراسی نوین به آن دیکتاتوری اکثریت می گفتند.
دموکراسی حکومت قانون است و بمعنای مردم سالاری که به غلط مصطلح شده است نیست.
ارزش های لیبرال بواقع برای تعمیق دموکراسی ابداع شد. بخاطر آن که دال مرکزی و گفتمان اصلی لیبرالیسم فردگرایی ست. فرد بعنوان سوژه و فاعل شناسا با استقلال و آزادی اراده برای انتخاب کردن و شدن که در فرجام نهایی ش انسان دموکرات متعین می شود.
سوسیالیسم بعنوان پیش شرط دموکراسی برآمده از اندیشه مارکسیستی ست هر چند واضعان آن به کمونیسم ارتدکس مارکسی باور نداشتند ولی به صرافت دریافته بودند در دموکراسی لیبرال علیرغم آزاد بود و برابر بودن آدم ها در انتخاب کردن و شدنشان  برابری اقتصادی حرف اول و آخر را می زند و نمی شود در یک جامعه نابرابر از لحاظ اقتصادی شعار برابری سیاسی داد و توانست این شعار را متحقق کرد.
سوسیال دموکراسی در عین وفاداری به نظام سرمایه داری به تعدیل ثروت و رفاه اجتماعی در تمامی سطوح باور داشت. و در دورانی که به دوران دولت های رفاه معروف شد توانست در کشور های کوچک اسکاندیناوی الگوی خوبی ارائه دهد. هر چند فرجام نهاییش آن نبود و نشد که واضعین آن فکر می کردند.