«روزی دوباره»، برای فریبرز رئیس دانا


 

 

محمود طوقی

برای فریبرز رئیس دانا

روزی دوباره

روزی دوباره؛
روزی که دیر نیست
در آستانه این درگاه می ایستی
و آوازهای روشنت را
با پرندگان این خیابان
قسمت می کنی

من دارم پیر می شوم
اما هنوز به رویاهای تو باور دارم
دیگر چیزی به فرو ریختن این فاصله های تلخ نمانده است

من هر شب
صدای آبشار هایی بزرگ را
در پشت این دیوار های کهنه می شنوم

من هر شب
آمدن ترا
از پس پشت این ملحفه های سپید می بینم

من هر شب
صدای آواز های روشن ترا
از پایگاه رعد می شنوم

من دارم کنار این بندر گاه پیر می شوم
اما به آمدن تو باور دارم