شب نوشته ها – بخش چهارم


 

 

 

شب نوشته ها – بخش چهارم

محمود طوقی

 

۳۲
یک نکته مهم این است که در تاریخ ایران نهاد مذهب با روحانیون و آداب و رسوم اش و روابط و قوانین عرفی برخاسته از آن که ریشه های ذهنی عمیق حتی ناخواسته در ذهن تمامی آحاد جامعه دارد با نهادهای دیرپای مدنی اش به مثابه بخش مهمی از جامعه مدنی  در برابر قدرت سلطان قرارداشت و مردم در پناه این تشکیلات می توانستند نفس بکشند. همان اتفاقی که در مشروطه اتفاق افتاد. ولی اکنون  این بخش از جامعه مدنی با قدرت سلطان یکی شده است و جامعه مدنی واقعی کنونی در برابر این قدرت یک پارچه لخت وعور است و نمی تواند نفس بکشد.

از اوایل سال های ۵۸ ببعد مرزهای این در هم آمیزی روشن نبود و گروه های سیاسی تنها یک نظام سیاسی را در مقابل خود می دیدند پس به جنگ رو در رو با نظام در آن اوایل پرداختند اما آن ها تنها با نظام سیاسی روبرو نشدند بلکه با بخش مهم و تاثیر گذاری از جامعه مدنی نیز به جنگ پرداختند و در واقع علت اصلی شکست فاجعه بار آن ها همین امر بود. اما نباید از یاد برد که این تسلط امروزه روز رو یه کار است. حکومت سخت و متصلب و یک پارچه سنت در واقع ضد خود را در درون خود پرورده است. یعنی در واقع زمینه اصلی و مایه اصلی برآمدن خود را یعنی هژمونی بر افکار را با اعمال خود از دست داده است. و این نکته مهمی است که باید روی آن خم شد. همانطور که بعد از کودتا رژیم قبل در عین قدرت مشروعیت خود را از دست داد و هژمونی افکار چپ بلاخره آن را کنار زد. این اتفاق در حال شکل گرفتن است .

۳۳
رستم فرخزاد

داستان رستم فرخزاد و آن نامه معروفی را که حکیم طوس روایت می کند داستان پر آوازه ای ست از یک شکست تاریخی. شکستی که در پس آن آنچه در کلیت آن در آن روزگار ایران نامیده می شد دیگر کمر راست نکرد.
در تاریخ مختصر ایران دفتر اول به زمینه های فرو پاشی ساسانیان اشاره کرده ام. اما بطور مشخص راجع به خود رستم فرخزاد باید گفت:
مردی خرافاتی بود که پیشاپیش شکست را پذیرفته بود به میدان نرفت تا جنگ را ببرد به میدان رفت تا جنگ را ببازد البته برد و باخت این جنگ ربط زیادی به او نداشت.
خودزنی های یک نظام مذهبی و بسته از بین رفتن عقبه سرداران بزرگ مثل بهرام چوبینه، روی کار آمدن یک حکومت کودتایی. کشتن تمام فرزندان ذکور در یک روز، جنگ های بی حاصل خارجی و مالیات های کمر شکن و سرباز گیری های بی حاصل و فرمانروایی آخوند متحجر زردشتی و از دست دادن دو رفرم بزرگ در روزگار مانی و مزدک همه و همه زمینه های این شکست بود. اما در بُعد فردی و رهبری این جنگ جدا از تمامی عوامل این شکست رستم فرخزاد که در پی کشته شدن پدرش به پایتخت آمد و با یک کودتا سرداری خود خوانده شد در قد و قواره این جنگ نبود. ستوانی بود که از بد حادثه ژنرال شده بود. مثل به قدرت رسیدن زن ها که راست نوستالژیک بی خبر از تاریخ نشانه برابری زن و مرد در آن دوران می گیرد. روزگار قحط الرجال بود پس کارها به آدم های درجه سه سپرده شد و فروپاشی از این جا آغاز شد و فقط نیازمند یک کاتالیزور بود که می توانست یک هجوم خارجی باشد. و پیدا شد، اعراب نو مسلمان.

چند نکته را بگویم و بگذرم.
نکته نخست:

قضاوت نسبت به رستم فرخزاد نامه و عملکرد اوست.
گند حکومت های پدرکش و پسرکش و کودتایی ربطی به مفاخر ملی ندارد بهتر است تاریخ را درست بخوانیم و درست هم بنویسیم.

نکته دوم: بزرگی حکیم طوس ربطی به کشتن پدر رستم فرخ زاد توسط  آذرمیدخت ندارد و خوانخواهی رستم فرخزاد هم جزء مفاخر ملی ما نیست. باید از مغلطه مفاخر ملی فاصله گرفت تا پویه درونی تاریخ را بفهمیم. باید دید این آدم های درجه سه چگونه به قدرت رسیدند و چه گندی به تاریخ زدند. که ایران دیگر نتوانست کمر راست کند.

نکته سوم: برای رسیدن به هویت ملی باید به خود آگاهی ملی رسید. و باید دید چرا ما اینجائیم و مسئول این خانه خرابی ما کیست و چیست. ما باید تاریخ خود را بخوانیم و بر چیستی حادثه ها مکث کنیم تا بدانیم از کجا خورده ایم و چرا.

نکته چهارم: ایران به یکباره مسلمان نشد بیست سال و به روایتی دیگر دویست سال مقاومت کرد. اما این مهم است بدانیم که در نبرد قادسیه چرا ۶۰۰۰ جنگنده دیلمی ایستادند و نظاره کردند آن شکست خونبار را و چرا یزد گرد با اشاره یک شاه محلی توسط یک آسیابان کشته می شود.

۳۴
دکتر سید حسین نصر در مصاحبه با دفتر تاریخ مطالعات تصویری و شفاهی ایران می گوید سرمایه گذار اصلی حسینیه ارشاد فردی بود بنام همایون اما ساواک در کمک رسانی به آن نقش داشت.
استادی دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد و مشاور وزیر علوم شدن او و سخنرانی های تند و تیز او در حسینیه ارشاد با حمایت ساواک و ثابتی بود. ساواک در مشاوره هایی که به شاه می داد بر این باور بود که جذب جوانان به مذهب چپ را بی پایه می کند.
این نگاه البته مخصوص ثابتی مرد ابرو کمانی ساواک نبود تیمسار پاکروان تا آخرین روزهای سقوط شاه نگران چریک های فدایی و کمونیست ها بود تا مبادا در تظاهرات سال های ۵۶ و ۵۷ نقش داشته باشند.
در اسناد ساواک در کتاب چریک های فدایی خلق تا آبان ۵۷ گشت های ساواک در خیابان ها گشت می زدند و چریک شکار می کنند. در حالی که جنبش اسلام سیاسی در حال بر آمدن بود و دو سه ماه بعد سرنوشت حکومت را آن گونه رقم زد که در مخیله آن ها نمی گنجید.
مصطفی شعاعیان آن گرد دلاور در یکی از نوشته هایش پیش بینی می کند که ساواک شاه را به زمین خواهد زد. و این حرف حرفی پر بیراهی نبود.
ساواک باشگاه آدمکشان احمقی بود که از روزگار فقط و فقط کابل و شوک برقی و آپلو و دستبند قپانی را می فهمیدند. شعور بیشتری نداشتند.
اما یک نکته در مورد موجودی بنام سید حسین نصر نوه دختری شیخ فضل الله نوری که درس خوانده ام .آی .تی است و نخستین رئیس دانشگاه آریامهر و رئیس دفتر فرح همسر پهلوی دوم بود.
موجودی عجیب بود از یک سو جزء موسسین حسینیه ارشاد بود در کنار مرتضی مطهری و از یک سو مشاور شاه  بود. و از سویی دیگر کارهای فرح را رتق و فتق می کرد و در خارجه هم به آن طرف آبی ها مشاوره می داد. اپورتونیسمی به تمام معنا بود البته هنوز هم هست.
نوه پسری شیخ فضل الله، نورالدین کیانوری بود که بخاطر کار هایش معرف همگان هست.

۳۵
عبرت ها و حکمت ها

در حالی که حاکمیت سوت پایان حزب توده را زده بود حزب بدنبال رد پای کوزتکین بود تا روس ها را مطلع کند چه بلایی سر کوزتکین آمده است و با دادن آدرس به وزارت کشور خود را برای شرکت در انتخابات مجلس آماده می کرد.
کوری عصاکش کور دیگر؛ روس های احمق که پناهنده شدن کاردارشان اظهر من الشمس بود از حزب توده کمک خواسته بودند تا ردپایی از این فراری بیابند. در حالی که او خود را به ترکیه رسانده بود و به سفارت انگلیس پناهنده شده بود و داشت تخلیه اطلاعاتی می شد.
جواد مادرشاهی از دانشجویان دانشگاه صنعتی بود. در آن جا جذب انجمن حجتیه شد که یک انجمن ضد بهائیت بود. پس از وفات شیخ محمود حلبی رهبر انجمن به جای او نشست.
بعد از انقلاب انجمن تغییر ریل داد و به خدمت حکومت در آمد. و مبارزه بر علیه بهائیت تبدیل شد به مبارزه بر علیه حزب توده. و تا زمان دستگیری حزب توده؛ به ادعای خودش آن قدر اطلاعات از حزب بدست آورده بودند که از کوزتکین کاردار سفارت روسیه بیشتر بود.
بعد از پناهنده شدن کوزتکین به سفارت انگلیس در ترکیه و رفتن او به انگلیس و تخلیه اطلاعاتی اش انگلیسی ها تصمیم گرفتند برای اطلاعات کوزتکین مشتریانی پیدا کنند.
با ایران تماس گرفتند و مادرشاهی از نهاد ریاست جمهوری و حبیب‌الله بیطرف از مدیران دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست‌وزیری برای دیدن کوزتکین به پاکستان رفتند.
در همان زمان شایع بود حبیب الله عسگر اولادی به پاکستان رفته است که این گمانه زنی اشتباه بود.
*
۱- سخنرانی جواد مادرشاهی در جلسه کانون زندانیان سیاسی ۲۶ تیر ۱۳۹۸

۳۶
مولفه های یک جامعه سوسیالیستی

یک جامعه سوسیالیستی با چند مولفه شناخته می شود:

  • الغای مالکیت خصوصی بر وسائل تولید
  • دخالت مستقیم توده‌های پرولتر در تصمیم‌گیری های سیاسی
  • مشارکت فعال شوراهای کارگری در اداره‌ کشور
  • تقابل شدید با ایجاد مزایای ویژه برای نخبه گان
  • تقلیل دستمزد برگزیده‌گان به حداکثر دو برابر مزد کارگران
  • و در نهایت حرکت به سوی لغو کارمزدی

اگر یک جامعه با مولفه های فوق یک جامعه سوسیالیستی می شود باید دید چرا عده ای اصرار دارند کشورهایی را که هیچ کدام از مولفه ها را ندارد کشوری سوسیالیستی بدانند.

۳۷
مرگ و زندگی

زیستن همیشه زیر سایه با عظمت  مرگ است. اما ما را از کودکی آموزش می دهند که آن سایه را پشت پرده انکار قرار دهیم و تجربه گذشته ما نیز با روش استقراء موید این است که مرگ فقط برای دیگران است و هیچ کس نمی تواند از تجربه مرگ خود برای ما بگوید چون مرگ که بیاید او دیگر نیست که از خود بگوید.
اما با همه گیری کرونا  ناگهان این پرده انکار به کنار رفته است و همه حس می کنند که زیر سایه مرگ زندگی می کنند و اضطرابی را حس می کنند که از نوع اضطراب وجودی است.
در این نوع از اضطراب فرد به تنهایی عظیم و فاصله پر ناشدنی بین خود و دنیای بیرون و اطرافیان پی می برد.
همه آن ابزارها برای فراموشی تنهایی وجودی انسان نا کارآمد شده است. نمی شود دورهم جمع شد و با انجام مناسک و بازی ها و خود نمایی ها خود را فراموش کرد و برای لحظاتی خود را در جمع به صورتی موقت حل کرد. این اضطراب از بین رفتنی نیست چرا که همزاد آدمی است. انکار آن نیز راه حلی موقت  است راه حل در تغییر نحوه نگرش به زندگی است.
با مرگ آگاهی زیستن و با این آگاهی به جهان نگریستن به ارزیابی مجدد هر آن چه ما را به این جهان  پیوند می دهد می انجامد و برای ما آشکار می کند که چقدر بهانه ها واهداف ما برای زیستن  ارزشمند و یا بی ارزش بوده اند.
بسیاری از این بهانه ها و اهداف تنها فاصله ما را با جهان و دیگر انسان ها ژرف تر کرده است.
ما با حرص بی پایان جمع آوری ثروت برای ادامه زندگی که آن را بیهوده طولانی و طولانی تر تصور می کنیم در قالب نظام سرمایه که تنها به تولید کالا برای سود می اندیشد به محرومیت دیگر انسان ها و تخریب محیط زیست یاری رسانیده ایم و در نتیجه فاصله ما با همنوعان و طبیعت بیشتر و بیشتر شده است. و یگانگی با دیگران و طبیعت در قالب نظام مبتنی بر سود شخصی و طبقاتی به امری ممتنع تبدیل شده است. امتناعی که ما را وا می دارد شعار رزای سرخ را فریاد کنیم: یا سوسیالیسم یا بربریت.

۳۸
معنا دار کردن زندگی

آدمی بدنیا می آید تا زندگی کند. پس از آن چه در اطراف اوست ابزاری فراهم می کند تا زندگی را معنادار کند.
نخست با تحصیل به زندگی معنا می دهد. خواندن و آموختن و گشودن دروازه های دانایی یکی بعد از دیگری. بعد با پیدا کردن کاری مناسب برای خود زندگی را معنا دار می کند.ب ه کار که می رسد فکر می کند با برپایی یک زندگی مشترک و پیدا کردن همسری که او را دوست بدارد و زنگی را معنا دار کند. و بعد از ازدواج فرزندان آدمی می آیند تا زنگی او را معنا جدیدی ببخشند. ادامه حیات در جسم و جان فرزندان.
اما همه داستان این نیست. در میان این دویدن ها و معنادار کردن هستی ناگهان مرگ از راه می رسد و أدمی را مثل یک گونی سیب زمینی بزمین می زند و همه چیز را بی معنا می کند. و آدمی را با هزاران امید و رنج های بسیار با پرسشی بی پاسخ روبرو می کند. بی ارزش بودن تمامی تلاش ها برای زندگی.
مذهب از دیر باز تلاش کرده است به این پرسش تلخ پاسخی شیرین بدهد. و رابطه زندگی و مرگ را از نشئه ای به نشئه دیگر از شکلی به شکلی دیگر از مکانی به مکان دیگر نشان دهد.
در چارچوب باورهای دینی آدمی بدنیا می آید تا خود را برای زندگی در جهانی دیگر آماده کند. پس مرگ نباید تلخ و حزنی غریب داشته باشد. اما در عمل می بینیم این گونه نیست و این باورها هم نمی توانند تلخی مرگ را در جان آدمی شیرین کند.
تبیین دیگری هم هست البته از سوی منکرین تبیین های دینی. جاودانگی در هیئت انسان فرهنگی. تلاش برای بهروزی دیگران و ادامه زندگی در باورهای آدمیانی که بعد از ما می آیند و بر کرده های ما قضاوت می کنند.
آدمی هیچ چاره ای ندارد جز آن که تنها و تنها به زنگی فکر کند. زندگی را با آن چه در اختیار اوست معنا ببخشد. و سعی کند تا جایی که در توان اوست از زندگی لذت ببرد و زندگی را برای دیگران لذت بخش کند. تا زمانی که سرنوشت مقدر راه را بر او ببندد و او را به ناپیدای جهان ببرد.
یک جلوه از پرده انکار مرگ تصور ادامه زندگی در قالبی دیگراست.
وآن ها که مرگ را سفری معنوی به جهانی دیگر می دانند در واقع به ازای  یک زندگی بهتر در دنیای دیگر از  درد مرگ می کاهند.
در عمل هول انگیز است که بپذیریم ما با این یال وکوپال هیچ می شویم.
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم

۳۹
عبرت ها و حکمت ها

انشعاب اقلیت از اکثریت
انشعاب اقلیت از اکثریت در واقع دومین انشعاب در سازمان چریک های فدایی بعد از بهمن ۵۷ است. شروع پایان یک سازمان چریکی که یک حکومت سراپا مسلح شاه قادر به نابودی آن نبود اما این سازمان با خود ویرانگری آن کرد که ساواک می خواست.

علت چه بود؟
آیا رخنه اپورتونیسم سازمان را از درون متلاشی کرد آن گونه که اشرف دهقانی می گفت یا واقعیت چیز دیگری بود.
چگونه می شود در سال ۵۵ تمامی رهبران سازمان در مهرآباد جنوبی کشته می شوند اما سازمان به زندگی خود ادامه می دهد اما در فاصله سال های ۵۸ تا ۶۲ این سازمان بیکباره فرو می ریزد.

رمز آن بقا و این فرو پاشی در چیست.؟
در این مورد پژوهش خواهیم کرد.
ترکیب رهبری سازمان در سال ۵۸
هیئت سیاسی موقت؛ علیرضا اکبری، امیر ممبینی، فرخ نگهدار و حیدر تبریزی.
هییت اجراییه موقت: هادی (احمد غلامیان لنگرودی)، محمد رضا غبرایی، مجید عبدالرحیم پور و مهدی فتاپور.

روز شمار انشعاب

۱- نامه فرخ نگهدار و علیرضا اکبری به بازرگان؛ این نامه در سازمان با مضمون راست برخورد شد و با اعتراضاتی روبرو شد. هنوز طیف بندی حاکمیت برای سازمان روشن نبود.

۲- بهار ۵۸؛ فرستادن هیئتی به باکو برای مذاکره با حزب کمونیست شوروی.

۳- پاسخ نگهدار به مصاحبه اشرف. اشرف دهقانی و حرمتی پور دو عضو باقیمانده از شورایعالی رهبری که در خارج از کشور بودند گذار سازمان از مسعود به بیژن را  توسط مرکزیت سوم بعد از شهادت حمید اشرف را عملی غیر اصولی می دانستند و وقتی به ایران آمدند که انقلاب شده بود و رهبری سازمان در دست کسانی بود که دیگر بیژنی هم نبودند بلکه توده ای بودند. اشرف مصاحبه ای کرد و کار به اخراج و انشعاب کشید و فرخ نگهدار با نام مستعار صادق در جواب اشرف جزوه پاسخ را نوشت که در سازمان با مخالفت هایی روبرو شد.

۴- پلنوم؛ شهریور ۵۸
جنگ  کردستان زمینه ساز برگذاری پلنوم بود. شرکت یا عدم شرکت در جنگ کردستان. قبل از برگذاری کنگره دو مقاله نوشته شد.

مقاله امیر ممبینی
– ممبینی نوشت این بحران ناشی از تضاد بین دو سیستم ایدیولوژیک گذشته و اندیشه نوین امروز سازمان است و تعیین تکلیف با گذشته را در دستور کار گذاشت. تعطیلی کارها تا تعیین تکلیف با گذشته.

مقاله دوم
– این مقاله را اکبر کامیابی، منصور اسکندری و حیدر نوشتند که روی تحلیل حاکمیت و شرکت در جنگ کردستان متمرکز بود.

یک پرسش
در پلنوم تلاش شد کار را روی گذشته سازمان متمرکز کنند نه تحلیل حاکمیت. چرا؟ علت آن بود که تمرکز روی تحلیل حاکمیت باند حاکم  را از اکثریت می انداخت.

۵- تبعات پلنوم برکناری حیدر از نشریه کار و سپردن نشریه کار به نگهدار بود.

۶- آمدن نگهدار به نشریه غالب شدن نگاه و استدلال حزب توده به وقایع بعدی ست. نگهدار در ۱۷ بهمن ۵۸ طی مقاله ای خواستار دستگیری و محاکمه لیبرال ها شد. چاپ اسناد بر علیه شریعتمداری در درگیری بین او و آیت الله خمینی کار نگهدار بود.

۷- کمی بعد معتقدین به مشی گذشته حذف شدند؛ محسن شانه چی و مهدی سامع.

۸- شش ماه بعد از پلنوم و محکم شدن وضعیت مرکزیت و تصفیه های لازم. مرکزیت طی نامه ای اولتیماتومی به اقلیت داد واعلام کرد اختلاف نه بر سر حاکمیت که بر سر رابطه پیشرو و توده است. و مبارزه ایدیولوژیک تنها بر سر گذشته سازمان  است نه چیزی دیگر. اما پرسش این بود که در اوایل بهار ۵۹ که تمامی اهرم ها در دست اکثریت بود این همه اصرار برای رد مشی گذشته برای چه بود؟ در رد تام و تمام گذشته سازمان چه چیزی باید حاصل می شد؟.

۹- با تسخیر سفارت توسط دانشجویان خط امام در هیئت سیاسی نگهدار، علیرضا اکبری و ممبینی در یک سو موافق این حرکت و حیدر در سوی دیگر مخالف بود. چرخش به راست از ضمیمه کار ۳۵ کلید خورد. و کمی بعد مقاله نگهدار منتشر شد که ولایت فقیه بازتاب آرمانگرایی خرده بورژازی سنتی است و آیت الله خمینی و نیروهایش جز نیروهای انقلاب اند و دگم هایش به نفع منافع طبقاتی خرده بورژازی سائیده خواهد شد.

۱۰- اقلیت در پاسخ به نامه مرکزیت ۲۱ اردیبهشت ۵۹ پاسخ اولتیماتوم اکثریت را داد و باز بر تحلیل حاکمیت پافشاری کرد. وانشعاب کلید خورد.

چند پرسش
۱- در حالی که  که کسی خواهان بازگشت به مشی چریکی نبود. و مشی چریکی موضوعیت خود را از دست داده بود چرا این قدر بر سر رد تام و تمام گذشته سازمان اصرار بود؟
۲- علیرغم تنبیه نگهدار و برکناری موقت او بخاطر  انتقاد رفیق هادی بخاطر پنهان کردن نظراتش و نه پیوستن به سازمان در سال ۵۶ بخاطر ترس از آلوده بودن سازمان چرا مهم ترین مقالات را موجود کم مایه ای چون او می نویسد و پس از هر تحولی او رده ای بالاتر را اشغال می کند.؟
۳- فرستادن یک هیئت به باکو فکر چه کسی بود و چه اهدافی را دنبال می کرد. آیا در آن سفر دستور نزدیکی به حزب توده داده شد.
۴- نقد گذشته و باز گشت به اصول دو مولفه ای که جناح نگهدار بر آن تاکید داشت فرجام نهایی اش چه بود؟
۵- چرا جناح نگهدار به انتقاد از گذشته نه نفی تام و تمام گذشته  آن گونه که اقلیت باور داشت بسنده نمی کرد تا پرونده اختلاف بسته شود.
۶- چرا مصوبات پلنوم نقض شد.
۷- اصرار برای رد مشی گذشته برای چه بود؟
۸- بازگشت به اصول چه معنایی داشت.

رد تام و تمام گذشته سازمان سازمان را از طلبکاران اصلی تهی می کرد. در این رد کردن گذشته سازمان تحت عنوان مبارزه ای خرده بورژایی توسط دموکرات های انقلابی ادعای کمونیست بودن را از سازمان می گرفت. می ماند نشان دهند اگر حمید اشرف و پویان و احمد زاده کمونیست نبوده اند پس چه کسانی بوده اند. پاسخ کیانوری بود. اما برای رسیدن به این پاسخ روشن باید از گردنه هایی سازمان را عبور می دادند.
می گفتند باید بر گردیم به اصول و این اصول رفته رفته خودش را در پذیرش اسنادی نشان داد که توسط احزاب اپورتونیستی امضا شده بود. کمونیست بودن برابر گرفته می شد با اسنادی که در سال ۱۹۶۰ احزاب وابسته به شوروی امضا کرده بودند. و حزب توده یکی از احزابی بود که این اسناد را امضا کرده بود. با این فرمول حزب توده هم کمونیست بود و هم اصولی ترین خط  و نزدیک ترین خط  به سازمان. از این جا ببعد می شد طرح وحدت با حزب توده را پیش کشید. اما هنوز برای طرح چنین ایده ای سازمان آمادگی لازم را نداشت و باید کارهایی انجام می شد .
نخست پاک کردن سازمان از نیروهای اقلیت بود با راندن آن ها بسوی انشعاب و بعد از دستور خارج کردن وحدت با راه کارگر که حاکمیت را ضد انقلاب می دانست.
گام بعدی جناج چپ مصطفی مدنی بود و در آخر وابستگان به خط هبت -کشتگر بود.
در این پروسه حزب از نزدیک ترین خط تبدیل  می شد به یک گردان از دو گردان طبقه کارگر و در آخر تبدیل می شد به حزب طبقه کارگر که بقول حشمت رئیسی یک لحظه تعلل در پیوستن به آن برابر بود با خیانت به طبقه کارگر. تمامی این شعبده بازی در چیزی کمتر از دو سال.
آن چه که مسلم است در این شامورتی بازی سه تفنگدار معروف و سه نخاله بعدی نقشی چشم گیر داشتند؛ فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور و مهدی فتاپور. الباقی بقول مرحوم کسروی افزار دست این رندان روزگار بودند. البته این به معنی آن نیست کسانی که سکوت کردند، در پشت دانش نازل خود چرت زدند، همراهی کردند، سینه سپر کردند از بار گناهان آن ها چیزی کم می شود. در این فروپاشی جاهل نادان باندازه مغرض آگاه مقصر بود و نقش داشت.
می ماند یک نکته؛ آیا وحدت با حزب توده در ملاقات باکو کلید خورد؟ این امری است که به ضرس قاطع نمی توان در مورد آن نظر داد. چون در این ملاقات ما از توافقات آن بی خبریم. اما در یک مورد می توان به طور قطع و یقین نظر داد. در باند حاکم بر سازمان اراده ای تزلزل ناپذیر برای رسیدن به حزب توده عمل می کرد. باید روی این امر مکث بیشتری کرد و چرایی آن را پیدا کرد .

۱- مصاحبه مصطفی مدنی با فصلنامه مروا ۲۰۲۰
۲- مصاحبه با فتاپور نشریه به پیش ۲۲ ژون ۲۰۲۰
۳- پیرامون انشعاب اقلیت -اکثریت؛ اخبارروز – حیدر تبریزی – تیر ماه ۱۳۹۹

۴۰
کودتا تنها برای نفت نبود

علی میرفطروس در کتاب آسیب شناسی یک شکست که به برکناری دولت ملی دکتر مصدق نظر دارد می گوید:
«مصدّق پُل انتقال یا ارتباط تجربیّات تاریخی ملّت ما از انقلاب مشروطیّت به انقلاب اسلامی است، هم از این روست که پرداختن به عقاید و عملکردهای سیاسی مصدّق می‌تواند به ما برای علل تاریخی یا عوامل سیاسی انقلاب اسلامی نیز کمک و یاری نماید.»

جدا از آن که میرفطروس می خواهد به کجا ما را بکشاند اما در این حرف هایش هسته درستی جا خوش کرده است.
بر خلاف نظر میرفطروس و سلطنت طلب هایی از این دست کودتا به خاطر نفت تنها نبود. اگر دعوا روی نفت بود آمریکا و انگلیس می دانستند که با نخریدن نفت دیر یا زود هر کشور وابسته به نفت به زانو در می آید و از در مصالحه در می آید اما بحث رویه دیگری هم داشت. هدف کودتا که پشت آن تنها کنسرسیوم نفت نبود؛ دربار و فئودال ها و روحانیت بسیاری دیگر بودند پاک کردن جامعه از دو گفتمان بود:
گفتمان ملی: از حکومت ملی گرفته تا بر پایی یک جامعه دموکراتیک.
گفتمان عدالت و برابری که تخم لق این گفتمان را حزب توده در دهان ها انداخته بود.
پس باید جبهه ملی و حزب توده سرکوب و از صحنه سیاسی جامعه حذف می شدند. تا با رفرمی دروغین این گفتمان ها را شاه از آن خود کند.
انقلاب ۵۷  ریشه در آن کودتا داشت. این حرف درستی است باید روی این نکات تامل بیشتری کرد.

۴۱
سوسیال رفرمیسم

دونوع رفرمیست داریم؛ چپ و راست.
رفرمیست راست  که اصلآً رفرمیست نیست. وانمود می کند به رفرم باور دارد. حرفش را هم می زند اگر پا بدهد شعارش را هم می دهد. اما به وقت عمل آن می کند که هسته سخت قدرت می کند. پس از این دسته موجودات می گذریم
اما رفرمیست چپ از جنس دیگری ست. به حرف هایی که می زند باور دارد. مدام دنبال بورژازی ملی می گردد. وقتی هم که نمی یابد می گوید مهم نیست باید آن را تولید کنیم. علاقه عجیبی به ساخت نهاد دارد. و معتقد است کشور هایی که با نهاد جلو رفته اند توسعه ماندگارتری داشته اند. پا روی حق هم نگذاریم زحمت هم می کشند. مدام در حال نوشتن طرح و برنامه اند. این کار هم علت دارد پیامبر فکری این دسته گرامشی است. البته از مارکس هم نقل قول هایی می آورند. از مارکس نه از لنین. لنین  و نامش با انقلاب گره خورده است و اینان انقلاب و لنین را دوست نمی دارند. ارادت شان به گرامشی هم از این روست که گرامشی می گوید قبل از رفتن به پای انقلاب باید به فکرهژمونی ذهنی بر کل جامعه بود. و این با برنامه طولانی مدت اینان جور در می آید. در جوار نهادها و ارگان های حکومتی پلاسند. مدام برنامه ای را آماده کرده اند که باید به این شهردار و یا آن رئیس منطقه آزاد ارائه بدهند برای هوشمند کردن مناطق آزاد. مدام فکر می کنند جماعت حکومتی نابلد کارند. اشکال کارشان در آن جاست که شیوه حکومت کردن را بلد نیستند. پس باید یادشان داد.

پا روی حق نگذاریم شهرداری ها و نهادها و ارگان ها هم کم نمی گذارند این جا و آن جا از آن ها را دعوت می کنند تا مصاحبه و یا سخنرانی کنند. اما با همه این تفاصیل روزگار کج مدار مدام طرح های بکر اینان را می فرستد بایگانی مدارک تا خاک بخورند. اما خیالی نیست. مهم رسیدن به هژمونی افکار مردم است. اما نمی دانند چرا گوش مردم بدهکار این ترهات نیست. کسی وقعی نمی گذارد که اینان چه دود چراغی خورده اند تا این طرح ها را آماده کرده اند. اما باز هم مهم نیست مهم آن است که کاری کرده اند. منزه طلبی نکرده اند که بنشینند کنار و بگویند لنگش کن.