کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت بیست و چهارم

 


 

 

کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت بیست و چهارم

محمود طوقی

 

۱۹۸
درس گیری از اشتباهات

ما باید ازاشتباهات مان بیاموزیم. آموزش آدمی از همین جا آغاز می شود از فهم اشتباهاتش. اگر مثل تمامی کسانی باشیم که فکر کنیم خطا ناپذیریم. پس خود را مرور نمی کنیم و چیزی هم یاد نمی گیریم. باید متواضع بود. باید آماده بود هر لحظه به اشتباهات خود با گردنی کشیده اعتراف کنیم و در صدد جبران آن بربیائیم و این یعنی یاد گرفتن از پراتیک خود.

بشر تا کنون با آزمون و خطا به جلو رفته است. رفتن هست اما عقب گرد نیست اگر گه گاه هم چنین باشد برای تصحیح اشتباهات و برداشتن خیزی بلند برای جبران مافات است. اشکالی ندارد که در پی رسیدن به یقین باشیم اما نباید از همان آغاز راه از یاد برد که یقینی در کار نیست .آدمی باید در پی نزدیک شدن و رسیدن به حقیقت باشد و راه پر وسواس یافتن حقیقت از پراتیکی همه جانبه می گذرد.

۱۹۹
خلق هنر

یکی از بهترین کارهای هایدن در موسیقی قطعه آفرینش است.
فرانتس یوزف هایدن موسیقی دانی اطریشی بود که به بتهون و موتسارت سمت استادی داشت به پدر سمفونی معروف است و در سال ۱۸۰۹  در وین درگذشت. هنگامی که  قطعه آفرینشش برای اولین بار در کلیسای دانشگاه شهر وین اجرا شد در حالی که تحت تاثیر این قطعه قرار گرفته بود و به سختی می گریست گفت: این را من نساخته ام.

پرسشی که به میان می آید این است: آیا خلق یک شعر یا یک آهنگ و یا نقاشی درون ناخود آگاه هنرمند اتفاق می افتد و خود هنرمند هم درک روشنی از این خلق ندارد و وقتی اثری را خلق می کند چگونگی این خلق برای خودش هم امر روشنی نیست. اگر چنین است این لحظه جادویی که می آید و یک شاعر یا نقاش یا آهنگساز را در خود غرق می کند چه ماهیتی دارد.

۲۰۰
بورژوازی جدید


بنیان گذاران جناح موسوم به اصلاح طلب در برهه ای پس از جنگ خصوصی سازی را به عنوان وسیله ای برای برساختن بورژوازی اسلامی به کار گرفتند و روی این امر تبلیغ می کردند که نخست ساخت و برکشیدن طبقه و بعد آمدن دموکراسی. این تلاش به سامان رسید و رانت و خصوصی سازی اموال ملی به برآمدن طبقه نوکیسه ای کمک کرد که موجودی عجیب الخلقه بود. طبقه ای که نه اسلامی بود و نه بورژوازی بلکه اصحاب و انگل قدرت بودند که از نظر تبار شناسی به تیول داران عصر فئودالیسم شباهت داشتند تا بورژوازی عصر جدید.

این طبقه بر آمده از رانت و قدرت متولیان اجرای سیاست های نولیبرالی در ایران شدند که به زعم عده ای کرده های اینان را در عرصه اقتصاد باید سیاست های نوفئودالی دانست تا نئولیبرالی. کارکرد اصلاح طلبان را در مقاطع مختلف باید با این پایگاه طبقاتی تحلیل کرد و به چرایی کنش و واکنش های آنان پی برد.

۲۰۱
ما و جهان غرب

علت عمده تحولات تاریخ ایران در همه وجوه آن چنان که تاریخ معاصر نشان می دهد با چگونگی ارتباط با نظام جهانی سرمایه گره خورده است. بنابراین برای فهم تحولات گذشته و ایضاً آینده باید به تحولات جهان و ایران از یک دیدگاه به هم پیوسته اقتصاد سیاسی سرمایه داری نگریست. از سویی دیگراستفاده از تجارب موفق و شکست خورده کشورهای دیگر گزینه ای ست که ما باید روی آن تامل بیشتری کنیم. اما این بدان معنا نیست که تجربه های موفق در کشور ما عیناً به همان نتایجی می رسد که در کشورهای غربی رسیده است به بیان دیگر هیچ تضمینی برای موفقیت انجام این طرح ها در کشور ما نیست.

پیمودن راه های نوین به تئوری های راهنمای خاص خود نیاز دارد که در پراتیک اجتماعی و ارتباط و تعامل بین اندیشمندان جامعه شکل می گیرد.

۲۰۲
بهای توسعه

اراده گرایان  که تاریخ را محصول اعمال شخصیت های بزرگ تاریخ تلقی می کنند و نقش اصلی و زیربنایی را با این نحوه از تفکر در عمل  به ایده ها می دهند بر این باورند که چرا باید به راه پر درد و رنجی قدم گذاشت که نتیجه ای غیر قابل پیش بینی دارد. چرا نتوان هم چون بلشویک ها با سازمانی از انقلابیون حرفه ای مجهز به تئوری انقلابی طرحی نو درافکند.

نکته اصلی که در این نگاه مغفول می ماند این است که بنای سوسیالیسم در یک جامعه اگر میسر باشد محتاج به حداقلی از رشد نیروهای مولده برای وفور کالاست. بدون این رشد برقراری عدالت تنها به تقسیم فقر می انجامد، چنانچه بلشویک ها نیز در نهایت با همه مرارت و رنج و جنگ و فداکاری نتوانستند به رشد کافی  نیروهای مولده دست یابند و از نظر کارکرد اقتصادی شکست خوردند و در عمل نشان داه شد که جهش از روی مراحل تکاملی جامعه امکان پذیر نیست و ما مجبوریم که آن مرحله را طی کنیم و نقش عامل آگاه این است که این مرحله را با زمان و رنجی کمتر طی کنیم.

تجربه چین در این مورد نمونه ای درس آموز از طی کردن بخشی از این مرحله است. رهبری چین در عرض سی سال بدون مرارت و رنج هایی که اروپایی ها در تکامل چند صد ساله سرمایه داری متحمل شدند و آن فجایع را در جامعه خود و جامعه جهانی پدید آوردند و مستعمرات را به ویرانی کشاندند توانسته است جمعیتی بیش از اروپا را به مدار زندگی نوین بکشانند بدون آن که مثل کشورهای امریکای لاتین و افریقا زاغه نشین های میلیونی را در کنار شهرهای بزرگ ایجاد کنند. آن ها فارغ از آن چه که خود مدعی آنند و یا دیگران در مورد آن ها می گویند توانسته اند راه تکامل جامعه خود را سریعتر و کم دردتر کنند.

عده ای اما بر این باور نیستند و می گویند؛ چگونه ممکن است جامعه ای از سوسیالیسم گیرم دهقانی با یک دم جادویی گذار بکند به مناسباتی سرمایه داری و آن هم سرمایه داری که بیشتر به برده داری صنعتی شبیه است. تولیدی دیوانه وار برای بازار با نابودی محیط زیست و پایمال کردن کرامت های انسانی. در حالی که یکی از آموزه های اصلی سوسیالیسم تولید نه برای تولید که برای انسان و در خدمت انسان و برای پاسداشت کرامت های انسانی است. باید به چین از این زاویه هم نگاه کرد.

۲۰۳
وسوسه های فیلسوف

سال ۱۹۳۳ سالی که فاشیسم در آلمان بقدرت می رسد سال بحران و بهم ریختگی ذهنی مردم آلمان است.
شکست در جنگ جهانی اول و محدویت های نظامی و بحران اقتصادی از یک سو و فقر و فاقه طبقه میانی جامعه و غرور شکست خورده ملتی مغرور همگی دست بدست هم دادند و جامعه در بحرانی سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک فرو رفت. طبقات اصلی جامعه؛ بورژوازی و طبقه کارگر قادر نبودند به تنهایی مهار جامعه را بدست بگیرند و جامعه را از بحران بیرون بیاورند. در ناتوانی این دو طبقه اصلی رسالت بیرون بردن کشور از بحران به جریانی سپرده شد که در واقع متعلق به هیچ کدام از طبقات اصلی جامعه نبود بلکه از دل طبقه ورشکسته میانی بیرون آمده بود و با شعار ها و اندیشه هایش در پی آن بود که دو طبقه اصلی را به کنار بزند و زمام امور را در دست بگیرد و گرفت و دیری نگذشت که خود بجای طبقه اصلی در قدرت نشست و کشور را وارد فازی جنگی کرد.

پایه های فکری نازیسم

دردهه بیست سورن کی یرکه گور فیلسوف و متکلم اگزیستانسیالیست دانمارکی بر این باور بود که آدمی زمانی به آزادی حقیقی دست می یابد که به مرحله  شهسوار ایمان برسد. و برای رسیدن به این مرحله آدمی باید در طوفان شرایط قرار بگیرد تا از قاعده به استثنا تبدیل شود و آن وقت تصمیمی بنیادی بگیرد و دل به دریا بزند و به یک جهش ایمانی برسد این جهش او را به مرحله شهسوار ایمانی می رساند .

ناسیونال سوسیالیسم بعنوان یک جریان بر آمده از بحرانی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در آلمان نیازمند تبیینی فلسفی بود. اندیشه های کی یر که گور و فیلسوفانی از این دست می توانست برای تبیین بحران موجود پایه های لازم را فراهم بیاورد.

جامعه بحران زده که غرق در بحران دولتی استثنایی بود هر لحظه با تصمیم های خطیر و ماجراجویانه روبرو بود پس باید همین اوضاع توسط کسانی که عمدتاً استادان دانشگاهی فلسفه بودند این گونه توجیه می شد که در شرایط بحرانی کشور نیازمند اتخاذ تصمیمی تاریخی است. تصمیمی که اتخاذ آن در حد رهبری است. تصمیمی که مقید به چیزی جز اراده رهبر نیست. زیرا بحران  موجود قواعد جاری را ملغی می کند. تصمیم رهبر فوق هر قانونی ست بدین خاطر که نظمی نوین را بشارت می هد. عصری نوین که عدالت و قانون معنایی دیگر دارد.

دولت بر آمده از بحران که با بحران نافش را بریده بودند کسانی را لازم داشت تا این شرایط را تبیین کنند. کسانی که در صدد توجیه و تبیین امور بر می آمدند هم به مراکز قدرت نزدیک می شدند و هم تحسین توده ها را برای خود داشتند. توده هایی که در افسونی بی معنا گم بودند و نمی دانستند حقیقت آن چه در زیر پوست شهر می گذرد چیست. یکی از کسانی که نزدیک شدن به قدرت و تحسین توده ها او را وسوسه کرد هایدگر است. که  سعی کرد تبیین گر شرایط باشد. و زمانی که به ریاست دانشگاه فرایبورگ رسید فاشیسم حاکم را تحقق و تجسم فلسفه خواند. و شعار بازسازی دانشگاه را منطبق با افکار ناسیونالیسم سوسیالیسم داد.

هایدگر بر این باور بود نحوه تفکر موجود باید از بیخ و بن دگرگون شود و خواستار اخراج استادانی شد که توانایی لازم را برای خدمت پژوهشی به ناسیونال سوسیالیسم را نداشتند. و در جواب یاسپرس دوست و فیلسوف همکارش که به او می گفت: مرد بی فرهنگی مثل هیتلر چگونه می تواند آلمان را اداره کند. می گفت: فرهنگ مهم نیست به دست های جذابش نگاه کن.

چشمان فیلسوف بزرگ اگزیستانسیالیست آن قدر کور بود که نمی دید دستان هیتلر تا مرفق در خون هزاران نفر فرورفته اس  و فرو خواهد رفت.

۲۰۴
هنر و هنرمند

گفته می شود؛ هنرمند با رخنه به روابط میان انسان ها هنرمند می شود، هم چنان که انسان در رابطه اجتماعیش انسان می شود. پرسشی که بلافاصله به ذهن می آید این است که هدف هنر و هنرمند چیست.
باز هم گفته می شود رسالت هنر بیدار کردن عواطف انسانی و برانگیختن آدمی برای کاری ست. گفته می شود برای برانگیختن آدمی به کاری باید نیرویی در پس پشت آثار هنری باشد. باید خم شد روی این موضوع که این نیرو چیست.

نخست باید گفت پیام نهفته در هر اثر هنری می تواند؛ آشکار یا پنهان باشد. اما مسئله چالش برانگیز این است که این پیام جانبدار است یا نه. جدا از هر ادعایی که هر هنرمندی دارد.

اگر بپذیریم که در پشت هر اثر هنری نگاه، آرزو و باورهای یک طبقه معینی نهفته است باید گفت هنر و هنرمند جانبدار است. ناجانبداری بی معناست. ممکن است به ظاهر مدعی نا جانبداری باشد اما در باطن اثر این گونه نیست. سبک هنر به درجاتی نامستقیم و کنایی است و می تواند آن چه که در پشت اثر است را پنهان کند ولی با کنار زدن رویه کار می توان پی به باطن اثر برد.

جانبداری هنر می تواند دلایل گوناگونی داشته باشد. می تواند خودآگاه و حتی ناخود آگاه باشد. می تواند توجیه یک وضع یا اعتراض به وضعیتی باشد. سرشت هنر یک سرشت اجتماعی ست. خلق می شود تا دیگری ببیند یا بشنود و این دیدن و شنیده شدن امری ست که دیدگاهی اجتماعی را بیان می کند. بیطرفی و انفعال  چه بخواهد و چه نخواهد نوعی گرایش به واقعیت را نشان می دهد و در تحلیل نهایی این گرایش گرایش کسی یا چیزی ست. هنر از همان آغاز جهت دار بوده است از تئاترهای خیابانی یونان باستان بگیر تا بعد. اما همیشه این جانبداری در بافت و ساخت اثر پنهان است و خود را نشان نمی دهد. هنر می تواند ارزش ها و باورهای طبقه حاکم را از دید مخفی کند اما در پی مشروعیت بخشیدن به این ارزش ها باشد و در نهایت به طبقه حاکم خدمت کند. هم چنان که می تواند در خدمت آرمان ها و ارزش های طبقات فرودست جامعه باشد.

هنر بعنوان ابزاری در خدمت سیاست زود درک شد اما بعنوان ابزاری برای پنهان کردن باورها و ارزش های طبقه حاکم دیرتر کشف شد. هنر می تواند با تصاویر کژ و کوژ باورها و ارزش هایی را پنهان کند که درک آن ها به سختی ممکن است اما در زیر این کژدیسه شدن حقیقتی نهفته است.

هنر، ایدئولوژی و آگاهی طبقاتی
ایدئولوژی و آگاهی طبقاتی یکی نیست. آگاه طبقاتی خاستگاهش پایگاه و منافع اقتصادی ست اما در شکل گیری ایدئولوژی انگیزه های دیگری جز اقتصاد و پایگاه طبقاتی نقش دارند. ایئولوژی نوعی آگاهی انسان است به موقعیت خود. در تعین ایدئولوژی نباید از یاد برد که انگیزه اقتصادی صرف تعیین کننده آن نیست بلکه فاکتورهای دیگری در شکل گیری آن دخیلند مثل شهرت و اعتبار و‌ آرزو و برخورداری از شان منزلت اما در تعین آگاهی طبقاتی بنیان اقتصادی تعیین کننده است.

هنر و ایدئولوژی
در مورد رابطه هنر و ایدئولوژی باید گفت رابطه به آن سادگی که استالین می گفت نیست؛ زیر ساخت رو ساخت را می سازد تا در خدمتش باشد.
بخاطر آن که ایدیٔولوژی صرفاً فرآورده ی فرعی بنیان اقتصادی و منافع طبقاتی نیست و  به تبع آن نظریه های علمی و آفرینش های هنری چیزی بیش از فرآورده های ا یدیٔولوژیک اند. هنر می تواند در بردارنده ی ایدیٔولوژی باشد یا از آن ریشه بگیرد و یا به وسیله ی آن محدود شود، اما شرح، تفسیر، ابداع و بینشی دارند که با رابطه ساده و یک سویه زیربنا و روبنا قابل تبیین نیست. هر چند می توان گفت در تحلیل نهایی پایگاه طبقاتی در کلیت تاریخیش مهر خود را بر آن می زند.

هنرمند نمی تواند کار دیگری جز بازنمایاندن جامعه ای که خود در آن ریشه دارد، بکند، خواه از قانون های آن پیروی کند و خواه با آن ها مبارزه کند و در برابرش بایستد، او خود محصول آن جامعه است.

۲۰۵
بت های ذهنی

معنی کلمات در زبان به صورتی نامحسوس حتی در طی دوران عمر یک نسل تغییر می کند. برای نسلی که یک انقلاب و ناکامی آن را دیده است دیگر واژه ضدانقلاب و یا رفرمیست ناپسندیده نیست. برای نسلی که تصور می کرد نظام سوسیالیسم مستقر با اصلاح خود و پرورش انسان های نوین نظام بدیل سرمایه داری است و به یُمن وجود آن دوران نابودی قریب الوقوع نظام سرمایه فرا رسیده است، اکنون با تسلیم اردوگاهی که در زیر یورش سرمایه داری دولتی با پرچم سوسیالیسم زندگی می کرد به نظام سرمایه دوران گذار به سوسیالیسم یک اتوپی است و جهان گسترشدن هر چه بیشتر سرمایه یک واقعیت است.

پذیرفتن این واقعیت و شناخت شرایط اولین شرط رهایی ذهن از دگم ها وتابوهای ذهنی است.