کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت هفدهم

 


 

کنکاشی در خوانده ها و شنیده ها – قسمت هفدهم

محمود طوقی

 


۱۳۶
بر لبه مغاک

نقاشی اثر آرتور راکهام

لحظه یا مومنتوم هگلی دورانی ست که تنش میان تز و آنتی تز موفق به سنتز نمی شود زندگی در این دوره زیستن بر لبه مغاک است.
اتوپیای سرمایه داری یعنی تنظیم درونی بازار آزاد و سازماندهی زندگی انسان با حفظ کرامت هایش دیر زمانی ست که به پایان رسیده است. خروجی این اتوپیا واپسین انسان است به زعم نیچه. انسانی محصور شده در فریبی ایدئولوژیک که تنها زندگی در پیله استثمار کردن و استثمار شدن را می فهمد. محصور شده در انقیاد کالا و جهانی شدن کیش کالا و تسلیم شده به مصرف دیوانه وار این تمامی چیزی ست که بورژازی موفق به ساخت آن شده است. و پز این فرایند دموکراسی است و امروز دموکراسی یعنی سازماندهی دولتی سلطه بورژوازی یا جهانی که قدرت کالا چهارچوب آن را تعیین می کند.

راه برون رفت
نجات انسان از طریق تزریق معنویت به جهان سرمایه داری دیرزمانی ست که به بیهودگی این تلاش رسیده است. انسان کنونی و فردایی باید بدنبال بدیلی دیگر باشد. بدیلی که انسان را از صغارت بیرون بیاورد. و با گرد آوردن انسان هایی رهایی یافته یک زندگی جمعی را سازمان بدهد. این مرحله گذار انسان از دموکراسی به فرای دموکراسی است.

برای برون رفت از منجلاب بورژوازی بدیلی دیگر را باید خلق کنیم و خم بشویم روی این امر که چه نیروی سوبژکتیوی این بدیل را می سازد.

۱۳۷
قاتل زرتشت

تصویری خیالی از زرتشت در نسخه دست‌نویس کتاب Clavis Artis. آلمان، قرن

قاتل زرتشت فردی بنام توربراتروش کرپان بود یکی از پنج برادر خانواده کرپ از نسل خواهر منوچهر.
در زند و هومن یسن آمده است: اورمزد به زرتشت گفت: ای سپیتمان زرتشت! ترا اگر بی مرگ کنم پس توراتروش کرپ بیمرگ باشد. آن گاه رستخیز و تن پسین کردن نشاید.
نمی توان شک کرد که این متن بعد از مرگ زرتشت نوشته شده است نه قبل با چنین آدرس درست و استدلال غلطی. این نقض غرض است که اورمزد و حتی خود زرتشت نام و نشان قاتل را بداند و کاری نکند و دیگر این که انوشه کردن زرتشت و بیمرگی اش چه ارتباطی دارد با بیمرگی یک قاتل. ادیان با توجیه هایی چنین به تفسیر حوادث می پردازند توجیه هایی که پسینی است. مسیح به صلیب کشیده می شود. پدر که در آسمان هاست برای نجات جان ابن کاری نمی کند و بعد این توجیه ساخته می شود که باید مسیح کشته می شد تا گناهان بشر بخشیده شود در حالی که راه های ساده تری برای این غفران بود.

۱۳۸
دموکراسی

برای دموکراسی تعریف های بسیاری شده است و تا زمانی که در همچنان بر همین پاشنه می چرخد و آدمی به رهایی نرسیده است این تعریف نوبه نو خواهد شد. چرا؟
دموکراسی از دل مناسبات سرمایه داری بیرون آمد برای سازماندهی یک دولت سرمایه داری. بودنش از همان آغاز از نبودش بهتر بود بخاطر آن که آدمی هنوز موفق نشده بود بدیل بهتری بجای آن بنشاند در زمانی که قادر به براندازی نظام طبقاتی نیست. یکی دو تلاش هم شد که راه بجایی نبرد.
اما پرسشی که هم چنان بقوت خود باقی است این است که اگر قرار است یا از روز نخست قرار بود دموکراسی بیاید و به انقلاب ها پایان بدهد و مردم هر چند سال یک بار از طریق صندوق رای انقلاب کنند و یک طبقه را پائین بکشند و طبقه دیگر را بالا ببرند چرا این دموکراسی ابزاری برای تحکیم دیکتاتورها و دیکتاتوری ها شده است.؟ چرا خروجی های این صندوق ها هم چنان جانورانی ست که بر سر کارند.؟ چرا این  ابزار تبدیل به نمایشی شده اند که برای فریب سازمان داده می شوند.؟

رول اف گیم
بورژوازی لیبرال برای برقرار ماندن این داستان قاعده بازی را تعبیه کرده است. قاعده بازی یعنی احترام دو طرف به قوانینی که برای این بازی تنظیم شده است. این قوانین در کشورهایی مادر مهندسی انتخابات از طریق رسانه و افکار عمومی و احترام به صندوق های رأی و اجتناب از تقلب های علنی است. اما چرا بیکباره این قاعده بازی رعایت نمی شود و مدعیان دموکراسی می زنند زیر میز و دست به تقلب های آشکار می زنند. ریشه این بحران در کجاست.؟ بحران ساختاری سرمایه می تواند در مقاطعی بازی کنان را از حرکت در ریل توافق شده دور کند. و این نشان می دهد که دموکراسی بورژازی لیبرال تا حدود زیادی جدا از آن که کار آیی اش را از دست داده است قادر نیست دولت سرمایه را سازمان دهی کند. این نمایش رنجبران را به نان و آب نمی رساند به قدرت وح کومت که سهل است. آدم هایی نظیر برنشتاین و کائوتسکی باید خواب  به حکومت رسیدن از طریق صندوق های رأی را ببینند.

۱۳۹
نیزه اسپند یاد

اسپند یاد پسر گشتاسب بود در بلخ شهرستان نوازک را بنا نهاد. آتشکده پیروزمند بهرام را در همان جا او ساخت. و نیزه خویش را در بالای آتشکده نهاد و به یبغو خاقان و سنچیگ خان بزرگ، کوهرم و توزا و ارجاست شاه خیونان پیغام فرستاد که:
به نیزه من بنگرید هر کس به وزش این نیزه نگرد چگونه می تواند در ایرانشهر تاخت و تاز بکند.

۱۴۰
نسبت تاریخی ما با آزادی

هگل بر این باور است که آزادی نیروی محرکه تاریخ است و در نزد او تاریخ جهان چیزی نیست جز پیشرفت ما در آگاهی مان به آزادی است و آزادی در نزد او خویش دانستگی آدمی است. و همو می گوید در آسیا تنها یک تن آزاد است و این یک تن کسی نیست جز پادشاه.
با این مقدمه ما می توانیم نسبت تاریخی خود را با آزادی مساحی کنیم و ببینیم که در کدام برهه تاریخی ما به خویش دانستگی رسیده ایم و آزاد بوده ایم. وآیا بطور کل این مقوله برای ما امری شناخته بوده است یا نه و اگر نبوده است که براستی نبوده است چرا؟

۱۴۱
تقسیم بندی شب و روز در ایران باستان

ایرانیان باستان شبانه روز را به  پنج گاه تقسیم می کردند.
روز شش دانگ بود  و شب هم ششدانگ.
سه دانگ اول شب هاون بود
یک و نیم دانگ بعد: رپیتون
و یک و نیم دانگ بعدتر: ازیرن
سه دانگ اول شب یسروتم بود
و سه دانگ بعد: اشهن

۱۴۲
خلط مفاهیم

عده ای بر این باورند که پدران نامبردار ما از مشروطه ببعد که در واقع دروازه گذار ما از جامعه سنتی به دوران مدرنیته است برای آن که با سنت درگیر نشوند و در جامعه ای بغایت واپس نگاه داشته شده اندیشه های مدرن فرصت نشو نما بیایند مجبور شده اند که بدنبال معادل هایی در فرهنگ خودی بگردند. آیا براستی این گونه است؟ باید پژوهش کرد. البته نباید از یاد برد که این اندیشه بجایی رسید که عده ای به این باور رسیدند که هر چه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد مصداق درست ما ایرانی هاست و مدعی شدند که ما همه چیز برای نو شدن داریم و نیازی به اندیشه های مدرن که خاستگاهش غرب است نداریم. واین تب آن قدر بالا گرفت که أدمی مثل اخوان ثالث شاعر خوب خراسانی مدعی شد وقتی ما مزدک و مانی را داریم چه نیازی به مارکس و لنین داریم و به باور خود مکتبی درست کرد به نام مزدشت که وحدتی بود بین اندیشه های آشو زردشت و مزدک تا دهان چپ های ایرانی را ببندد و دکان آن ها را تخته کند.
و از آن طرف دکتر علی شریعتی را داریم  که ابوذر مردی برخاسته از یک نظام عشیرتی را در قالب پرولتاریای صنعتی جا بزند و او را نخستین سوسیالیسم تاریخ بنامد.
این در هم اندیشی ها و این هم نهاد سازی ها و یافتن مشابهت های تاریخی ریشه اش در کجاست.؟

۱۴۳
دریاچه مقدس

دریاچه فرزدان در سگستان واقع بود. گویند که چون آزاد مرد درستکار چیزی در آن افکند بپذیرد، چون درستکار نباشد بیرون افکند. بن چشمه به دریای فراخ و رود کرته پیوسته بود.
در یشت ها آمده است که گشتاسب برای غلبه بر تتراوند؛ دیوان خشک کننده که با خود خشک سالی برای مردم می آوردند برای دریاچه فرزدان قربانی کرد و بر او پیروز شد.

۱۴۴
مالکیت و دولت

آدم اسمیت از اقتصاد دانان کلاسیک که نظریه پرداز بورژوازی ست می گوید: تا زمانی که مالکیت هست هیچ حکومتی نخواهد بود که هدفش تضمین ثروت و دفاع از ثروتمندان در مقابل فقیران نباشد. این را باید کسانی آویزه گوش خود کنند که دولت را فرا طبقاتی و هماهنگ کننده طبقات می دانند.
وقتی لنین می گوید: دولت ارگان سیادت طبقاتی یک طبقه بر علیه طبقات دیگر است شسته و رفته آن چیزی ست که آدام اسمیت می گوید که در باورش به بورژوازی هیچ شک و شبهه ای نیست.

۱۴۵
دیدن و شنیدن؛ امری طبقاتی ست

امر غریبی است حادثه ای در یک گوشه دنیا می افتد و ده ها نظر متفاوت نسبت به این حادثه ابراز می شود. چرا؟ مگر غیر از این است که حادثه با تمامی ابعادش در جلو چشم ماست و مثل همه چیز در این روزگار ثبت و ضبط می شود.
حرفی زده می شود و هر کس به ظن خود چیزی می شوند در حالی که خط به خط و جمله به جمله یا مکتوب است یا قابل ضبط و ثبت است. با این حال هر کس چیزی را می شنود که خود می خواهد. چرا؟
کارگران به خیابان می آیند و با یک خواسته مشخص؛ گرفتن حقوق معوقه. یکی کارگر می بیند دیگری مشتی خرابکار می بیند و دیگری مشتی گرسنه که اگر دستشان برسد پولدارها را زنده زنده می خورند. چرا؟
تمامی این پرسش ها یک پاسخ روشن دارد دیدن و شنیدن یک امر طبقاتی است اگر جز این بود کار جهان به سامان بود .

۱۴۶
متد نه دکترین

انگلس در یکی از نامه هایش می نویسد: کلیت درک مارکسیستی نه یک آئین که یک روش است. جزمی در کار نیست. تنها مبنایی است برای برسی و وارسی بیش تر.
این نامه به وضوح تبدیل مارکسیسم از یک روش و یک متد بررسی واقعیت های نظام سرمایه داری و تبدیل آن به یک آئین و دکترین و مقدس کردن باورهای نهفته و آشکار در پس پشت کتاب ها و گزاره ها را مردود می داند.
پر واضح است که جهانی که مارکس و انگلس در قرن نوزدهم به بررسی آن نشسته بودند با جهان در قرن بیست و یکم تفاوتی فاحش دارد. و نمی توان با تبدیل گفته های مارکس و انگلس به دگم های مذهبی از تحلیل جهان پیروز بیرون آمد.
تنها متد و روش مارکسی است که به کار نقد و تحلیل جهان کنونی برمی آید و مارکسیسم را به روز می کند.